منابع فقه شيعه جلد 31

مشخصات كتاب

سرشناسه : بروجردی، حسین، 1253 - 1340.

عنوان قراردادی : جامع احادیث الشیعه .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور : منابع فقه شیعه: ترجمه جامع احادیث الشیعه حضرت آیه الله العظمی سید حسین بروجردی رحمه الله جلد 24 معاملات (2) عاریه ،اجاره ،جعاله... چ/ مترجمان احمد اسماعیل تبار، احمدرضا حسینی، محمدحسین مهوری.

مشخصات نشر : تهران: فرهنگ سبز ، 1388.

مشخصات ظاهری : 955 ص.

شابک : دوره: 978-964-9906-45-4 ؛ 150000ریال: 978-964-9906-63-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : ص.ع. لاتینی شده: .... Sources of shi'ite jurisprudence

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 14

موضوع : احادیث احکام

موضوع : معاملات (فقه) -- احادیث

شناسه افزوده : اسماعیل تبار، احمد، 1343 -، مترجم

شناسه افزوده : حسینی، احمدرضا، 1342 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهوری، محمدحسین، 1340 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP136/9 /ب4ج2042117 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1795110

جلد سى و يكم

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى (متوفى 329 ق)؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل (متوفى 241 ق)، 3/ 14؛ 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 3

منابع فقه شيعه

ترجمۀ

جامع أحاديث الشيعة

حضرت آية اللّٰه العظمى سيّد حسين بروجردى رحمه الله

جلد 31

قصاص و ديات

مترجمان

احمد اسماعيل تبار، سيد احمدرضا حسينى و مهدى حسينيان قمى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 4

نام كتاب: منابع فقه شيعه

نام نويسنده: حضرت آيت اللّه العظمى سيّد حسين بروجردى

مترجمان: احمد اسماعيل تبار، سيّد احمدرضا حسينى و مهدى حسينيان قمى

صفحه آرا: على قربانى

نوبت چاپ: اول، 1387

شمارگان: 2500

ناشر: انتشارات فرهنگ سبز

چاپ و صحافى: هنر سرزمين سبز

شابك دوره: 4- 45- 9906- 964- 978

شابك: 3- 55- 9906- 964- 978

قيمت:

100000 ريال

حق چاپ محفوظ است

نشانى: صندوق پستى 3751- 15815

تلفن و دورنگار: 3- 88503981

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 5

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان را داريم. باشد كه خداوند بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا

و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 6

اعداد و نشانه هاى اختصارى

كاالكافى

فقيه من لايحضره الفقيه

يب التهذيب

صا الاستبصار

ئل وسائل الشيعه

ك مستدرك الوسائل

الدعائم دعائم الاسلام

المعانى معانى الاخبار

البصائر بصائر الدرجات

م مترجم

خ نسخه (كتاب) خطى

ظ ظاهراً

مجمع مجمع البيان

آت مرآت العقول

خ ل نسخه بدل

ط طبع

ج جلد

ن نگاه كنيد- علامتى است كه بعد از حديثى كه نياز به توضيح دارد گذاشته مى شود.

معلق- الى هنا حذف آن قسمت از سند لاحق كه با حديث سابق مشترك است.

بهذا الاسنادعدم تكرار سند روايت لاحق در صورتى كه با روايت سابق بطور كلى يا در صدر سند مشترك باشد

صحَّ صحيح است

47241 شماره تعداد احاديث روايت شده از جلد اول

(1) شماره مربوط به روايت هر باب

1 شماره مربوط به تعداد روايات در اين جلد

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 7

مقدمه

اشاره

ترجمه كتاب مستطاب جامع احاديث الشيعه اثر جاودان سى و يك جلدى، حضرت آيت الله العظمى حاج آقا سيدحسين طباطبايى بروجردى، در مجلد سى و يكم كتاب قصاص و ديات پايان مى پذيرد كه دو جلد اخير سى ام و سى و يكم به منابع فقه جزايى شيعه اختصاص دارد.

مطالعه منابع دست اول فقه جزايى شيعه از كتاب و سنت نظر طلبه ها و دانشجويان را نسبت به جرايم و ادله اثبات آنها و مجازات ها و نحوه اجراى آنهارا به طور كامل شفاف مى سازد. در مجلد سى ام منابع فقهى قضا و شهادات و حدود و تعزيرات در اختيار خوانندگان محترم قرار گرفته و اكنون در مجلد سى و يكم به منابع فقهى قصاص و ديات، آخرين مباحث فقه مى پردازيم.

اصل فقهى تعريف جرم و گناه

در فقه شيعه هر يك از عنوان هاى جرم و جنايت كه كيفر در دنيا دارد و گناه كه گناهكار را مستحق عذاب در آخرت مى كند تعريف شده است و هيچ كس صلاحيت ندارد فراتر از آنچه در فقه شيعه جرم و گناه تعريف شده است عناوين و ماهيت هاى جديدى را جرم يا گناه معرفى كند بلكه مصداق آن دو تحت عنوان كلى تخلف از توافق هاى اجتماعى تعيين مى شود.

در اسلام فعل منهى عنه و ترك فعل مامور به، گناه يا جرم است كه بعضى از گناهان كفاره دارد و بعضى ديگر كفاره ندارد اما جرايم بر پايه چهار مجازات عمده 1- حدود 2-

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 8

تعزيرات 3- قصاص 4- ديات تقسيم مى شوند بنابراين جرايم خود تقسيم مستقلى در فقه ندارند بلكه براساس مجازات هايى كه بر ارتكاب آنها مترتب مى شوند به چهار نوع جرايم حد دار، تعزيرى، قصاصى و ديه اى تقسيم

مى شوند. بنابراين مباحث فقه جزايى برخلاف حقوق جزا برپايه مجازات ها تدوين شده است در حالى كه مباحث حقوق جزا براساس تقسيم بندى جرايم تدوين شده است.

اصل فقهى تعيين مجازات و كفارات

مجازات جرايم و كفاره بعضى از گناهان در فقه شيعه تعيين شده است بنابراين اصل قانونى بودن جرم و مجازات در قانون شيعه پيشاپيش بسيارى از مكتب هاى حقوقى بيان شده بود و از آنجايى كه مجازات وضع شده از طرف شارع موجب مى شود تا ماهيتى تعريف شده از سوى شارع مورد نهى قرار گيرد تقسيم مباحث جزائى فقه شيعه براساس مجازات ها در چهار مبحث حدود و تعزيرات، قصاص و ديات تدوين شده است.

مباحث كفارات گناهان در كتاب كفارات جداى از مباحث مجازات تدوين شده است.

كفاره هر گناه، حق خداى بزرگ است كه مسلمان گناهكار مكلف است تا آن را انجام دهد كمااينكه حدود در قالب مجازات هاى شرعى حق الهى است كه حاكم شرعى موظف به اجراى آن است اما قصاص و ديات حق مردم است چنانچه مجنى عليه يا اولياء دم از جنايت جانى صرف نظر كنند و او را عفو نمايند كسى نمى تواند جانى را مواخذه كند مگر اينكه عنوان مجرمانه ديگرى بر رفتار جانى صدق كند كه در اين صورت به خاطر آن عنوان مجرمانه ديگر مواخذه مى شود.

جرم و تجاوز به حقوق

مجرم در فقه شيعه گاهى به حق خدا و گاهى به حق بشر و گاهى به حق خدا و بشر تجاوز مى كند و در فرض هاى سه گانه پيش گفته حقوق در گزاره هاى اعتبارى آيات قرآن و روايات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اوصياء معصوم تعريف شده است. معروف و حق چه براى خدا يا خلق خدا همان معنا و ماهيتى است كه در گزاره اعتبارى كلام خدا يا سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 9

بدان امر شده

است و منكر و ظلم چه عليه خدا يا خلق خدا همان معنا و ماهيتى است كه در گزاره اعتبارى كلام خدا يا سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان نهى شده است پس انسان مسلمان موظف است براى رعايت حق، متعلق امر الهى را انجام دهد و براى اجتناب از ظلم، متعلق نهى الهى را ترك كند. خداى بزرگ از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام احكام فردى و اجتماعى مسلمانان را وضع كرد. در اين احكام حقوق خدا و خلق خدا اعتبار شده است بنابراين شناسايى حقوق خدا و مردم تنها با شناخت گزاره هاى اعتبارى وجوب و حرام الهى ممكن است. حريم حقوق خدا با رضايت مردم از بين نمى رود ولى حق مردم با گذشت صاحب حق از بين مى رود.

بنابراين اساس حقوق در فقه به دو حق خالق و خلق برمى گردد و هيچ كس نمى تواند خود را از تكليف رعايت حق الهى مبرى سازد اما با گذشت صاحب حق نسبت به مكلف چه در امور مدنى و چه در امور كيفرى حق او ساقط مى شود.

مجازات حبس در فقه شيعه

تدوين مباحث فقه جزايى شيعه بر پايه مجازات هاى چهارگانه حدود و تعزيرات و قصاص و ديات جايگاهى براى حبس (زندانى كردن مجرم) باقى نگذاشته است زيرا فقه شيعه از آيات الاحكام و روايات معصومين عليهم السلام سرچشمه گرفته است. در آن منابع نورانى و مقدس حبس كردن مجرم به عنوان مجازات ارتكاب جرم يا گناه نيامده است. موارد وارد شده براى حبس گناهكار يا مجرم يا كسى كه در فرض توانايى از پرداخت حقوق مردم سر باز مى زند بسيار اندك است

و اينگونه بازداشت هاى گناهكار يا مجرم جنبه تأديبى دارد تا مجرم يا گناهكار از گناه يا جرمش توبه كند و حق صاحب حق را ادا كند.

بنابراين حبس نه تنها به عنوان مجازات اصلى در فقه شيعه مطرح نيست بلكه در موارد نادر نيز تحت شرايط خاصى به منظور رسيدن به هدف اداى حق اجرا مى شود خواه مورد حق، متعلق به خدا يا متعلق به انسان باشد.

نتيجه اينكه در رديف مجازات هاى حدود و تعزيرات و قصاص و ديات، حبس يا

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 10

زندانى كردن مجرم به طور وسيع وجود ندارد و موارد اندك آن هرگز حبس را به عنوان يك مجازات مستقل در فقه شيعه مطرح نساخته است.

حذف زندانى كردن مجرم به عنوان يك مجازات اثرهاى فراوان اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در جامعه مسلمانان دارد. مجازات حبس مجرم بيش از آنكه بر او اثر داشته باشد، خانواده او را تحت سخت ترين شرايط قرار مى دهد و هزينه سنگينى را بر بيت المال مسلمين جهت ساختن زندان هاى متعدد و نگهدارى زندانيان تحميل مى كند. اجراى حدود الهى و تعزيرات و قصاص و ديات دو نوع مجازات بدنى و مالى را عليه مجرم در جامعه اسلامى ثابت مى كند كه مجازات حبس از آن دو نيست.

مجازات بدنى و مالى

فقه جزايى شيعه دو نوع مجازات بدنى و مالى را متوجه مجرم مى سازد. مجازات حدود و تعزيرات و قصاص از سرى مجازات هاى جسمى هستند كه متوجه جسم و جان مجرم مى شود اما مجازات ديه، مجازات مالى است كه مجرم مسئوليت پرداخت آن مبلغ را به مجنى عليه يا خانواده او به عهده مى گيرد. مجازات قصاص جانى به دليل جنايت او بر مجنى عليه گرچه

بدنى است و متوجه جسم جانى است اما با توافق طرفين قابل تبديل به مجازات مالى است كه مجنى عليه يا خانواده او با صرف نظر كردن از اجراى قصاص عليه جسم يا جان جانى به دريافت مبلغ ديه يا بيش از آن رضايت مى دهند. اجراى حدود و قصاص و پرداخت هاى مالى ناشى از جنايت عليه مجنى عليه سرعت رسيدگى به جرايم را افزايش مى دهد و هر جانى بالقوه را به اين فكر فرو مى برد كه عاقبت جنايت خود را عليه مردم بايد در نظر بگيرد كه با فاصله نه چندان طولانى به جنايت او رسيدگى مى شود و او مسئول تحمل مجازات جسمى و مالى ناشى از جنايت خود خواهد بود. برخورد سريع و صريح دادگاه هاى كيفرى نظام اسلامى با متخلفان و مجرمان عليه اموال عمومى و خصوصى مردم و امنيت فرد و جامعه در اجراى مجازات بدنى و مالى بر آنان نقش بسيار مهم بازدارنده اى در وقوع جرايم دارد و به كمتر كسى اجازه مى دهد كه درباره جنايت بر جان، آبرو، امنيت، اموال مردم و بيت المال توطئه كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 11

ادله اثبات جرم و اجراى مجازات

قاضى تنها از طريق ادله اثبات جرم مى تواند اين حقيقت را در ذهن خود ثابت كند كه متهم مرتكب جرم شده است. گرچه به واقع ممكن است چنين اتهامى توسط متهم واقع نشده باشد. قاضى طبق ادله اثبات جرم حكم به ثبوت اتهام متهم مى دهد نه اينكه وقوع آن را در خارج ذهن حادث بداند. اجراى مجازات حدود و تعزيرات، قصاص و ديات بعد از ثبوت ادله اثبات جرم، اقرار متهم، بيّنه، قسم (قسامه) ممكن مى شود.

در مورد حقوق الهى هيچ چيز بعد از

اثبات وقوع جرم بر اساس دلالت ادله مانع اجراى حدود نمى شود ولى در مورد حقوق مردم صاحب حق بايد از قاضى اجراى قصاص يا پرداخت ديه را طلب كند تا قاضى براساس مطالبه مجنى عليه طبق ادله اثبات جرم موظف به صدور حكم عليه جانى شود.

قصاص جان و اعضاى بدن، مجازات بدنى و ديه، مجازات مالى است كه همواره براساس ادله اثبات جرم بر فعل يا ترك فعل متهم مترتب مى شود.

علم قاضى و اثبات جرم

با تحقق علم قاضى در ذهن قاضى نيازى به ادله اثبات جرم نيست اما اين پرسش همواره مطرح است كه قاضى در حالى كه در دادگاه نشسته، چگونه ممكن است از وقوع جرم در يك ظرف زمانى و مكانى مشخص، علم و آگاهى داشته باشد؟ پيشرفت علوم جرم شناسى و گستره عمليات پليس علمى بسيارى از جرايم را مستدل و مستند به پديده هاى تجربى براى قاضى و هر بازپرسى ثابت مى كند. چنين اثبات علمى كه مورد پذيرش عرف عقلا قرار مى گيرد، در بسيارى از موارد به قاضى علم و آگاهى وقوع جرم را مى دهد و قاضى مى تواند براساس علم خود مجازات مربوط به جرم وقوع يافته را عليه مرتكب جرم حكم دهد. علم قاضى دليل اثبات جرم نيست بلكه علم قاضى كاشف از وقوع جرم براى قاضى است. بديهى است قاضى بايد براى مستندات علم خود به پديده هاى علمى استناد كند كه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 12

در علم جرم شناسى مورد قبول عرف مردم باشد.

نقش بازدارنده مجازات

بسيارى از كيفرها در قلمروى حكومت اسلامى نقش بازدارنده دارد تا گناهكاران و مجرمان با جسارت و پرده درى در اماكن عمومى به جرم و جنايت نپردازند. اثبات حد رجم براى سنگسار كردن مجرم به زناى محصنه طبقه ادله اثبات آن جرم، بسيار نادر و حتى ممكن است كه بگوييم غيرممكن است اما همين مجازات رجم با همين ادله اثبات جرم، مفيد اين اثر اجتماعى است كه به مرتكبان فساد جنسى اجازه نمى دهد به طور افسارگسيخته در منظر مردم به عمل شنيع زنا مبادرت ورزند، چيزى كه هم اكنون در بسيارى از اماكن تفريحى و عمومى كشورهاى فاقد مذهب در غرب و

شرق به طور عادى جريان دارد.

نقش بازدارندگى مجازات، اثر اجتماعى دارد و از شياع وقوع جرايم در جامعه به طور علنى جلوگيرى مى كند و چنانچه جرمى با حد سنگينى مانند رجم طبق ادله اثبات جرم ثابت شود، مفيد اين معنى است كه مرتكب چنين جرمى آنقدر تعدى و تجاوز علنى به عفت عمومى جامعه كرده است كه مستحق آن مجازات است و در غير اين صورت، اثبات آن طبق ادله اثبات جرم در نزد قاضى ممكن نيست.

منابع جلد سى و يكم

اشاره

منابع فقه شيعه ترجمه جامع احاديث الشيعه از مصادر دست اول روايى، طى قرون متوالى از قرن اول تا عصر حاضر تدوين شده است. اين منابع كه از كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشأت گرفته است حسب كاربرد آيات و روايات براساس قرون و سال هاى تأليف و تدوين به شكل ذيل تنظيم شده است.

قرن اول

1- قرآن كريم

قرن دوم

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 13

()- 2- فقه الرضا. منسوب به امام رضا عليه السلام. (؟-؟)

3- صحيفةالرضا. (؟-؟)

4- التوحيد. مفضّل بن عمر جعفى. (؟- 160 ق)

قرن سوم

5- المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقى. (؟- 274 يا 280 ق)

6- الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى. (؟- 283 ق)

7- بصائرالدرجات. محمد بن حسن بن فروخ صفار. (؟- 290 ق)

8- النوادر. احمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

9- المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى. (؟-؟)

قرن چهارم

10- تفسيرالعياشى. ابى نصر محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى. (؟- حدود 320 ق)

11- تفسيرالقمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى. (؟- 329 ق)

12- الكافى. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. (؟- 329 ق)

13- رجال الكشى. ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشّى. (؟- حدود 340 ق)

14- دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى. (259- 363 ق)

15- من لايحضره الفقيه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

16- عيون اخبارالرضا. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

17- المقنع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

18- الامالى. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

19- الخصال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

20- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

21- علل الشرائع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

22- الاختصاص. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

23- معانى الاخبار. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

24- قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى. (؟-؟)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 14

()- 25- تحف العقول. ابن شعبه. (؟-؟)

26- الجعفريات. محمد بن محمد اشعث. (؟-؟)

قرن پنجم

27- نهج البلاغه. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

28- المجازات النبوية. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

29- الامالى. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

30- الارشاد. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

31- المقنعة. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

32- رسالة المحكم و المتشابه. سيدمرتضى علم الهدى. (355- 436 ق)

33- التهذيب. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

34- الاستبصار. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

35- الامالى. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

36- الغيبة. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

37- النهاية. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

قرن ششم

38- روضة الواعظين. محمد بن حسن بن على بن احمد فتال نيشابورى معروف به ابن فارسى. (؟- 508 ق)

39- مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى. (حدود 469- 548 ق)

40- غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى. (510- 550 ق)

41- مناقب آل ابيطالب. رشيدالدين ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب. (489- 588 ق)

42- الاحتجاج. احمد بن على طبرسى. (؟-؟)

43- جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى. (؟-؟)

قرن هفتم

44- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى. عمادالدين طبرى. (؟- زنده در 698 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 15

قرن نهم

45- ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى. (؟- 841 ق)

قرن دهم

46- عوالى اللئالى. محمد بن على بن ابراهيم احسائى معروف به ابن ابى جمهور. (حدود 840- زنده در 902 ق)

قرن دوازدهم

47- وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن بن محمد حر عاملى.

(1033- 1104 ق)

48- بحارالانوار. محمدباقر مجلسى. (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

49- مستدرك الوسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى. (1254- 1320 ق)

آشنايى با مولفان منابع جامع احاديث شيعه جلد 31

اشاره

آشنايى با مؤلفان و تدوين كنندگان منابع فقه شيعه به لحاظ اهميت روايى آن منابع ضرورى است. شناخت كامل نويسندگان و شرح حال راويان روايات كه ميزان اعتبار توثيق سند كتاب و روايت را تأييد مى كند، در اين مختصر نمى گنجد اما به طور اجمال و به قدر امكان با مؤلفان منابع دست اول فقه شيعه از قرن دوم تا قرن چهاردهم هجرى آشنا مى شويم.

قرن دوم
1- مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

وى از فقهاى بزرگ و موثق، از اصحاب خاص امام صادق عليه السلام و متصدى برخى از امور از جانب ايشان بود. او همان است كه امام صادق عليه السلام توحيد را برايش بيان داشت و او سخنان امام را در كتابش كه به توحيد مفضل معروف شده است، جمع كرده است. مفضل كه بنا بر روايات از علوم ائمه آگاهى داشته و مورد توجه خاص امام صادق عليه السلام بوده، به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 16

نمايندگى از آن حضرت به كارهاى شيعيان رسيدگى مى كرد و در منازعات مالى ايشان براى رفع اختلاف به وكالت از آن حضرت پرداخت مى كرد. وى همچنين مباشر كارهاى مالى امام كاظم عليه السلام بود و آن حضرت خود، شخصاً پرداخت هاى مالى شيعيان را نمى پذيرفت.

در مورد وى بين رجالى هاى شيعه اختلاف است. نجاشى در ارتباط با وى مى گويد:

«او در نقل روايت مضطرب است.» ابن غضائرى گويد: «المفضل بن عمرالجعفى ابوعبدالله، ضعيف متهافت، مرتفع القول، خطابى، و قد زيد عليه شئى كثير و حمل الغلاةفى حديثه حملًا عظيماً ولا يجوزان يكتب حديثه، و روى عن ابى عبدالله و ابى الحسن عليهما السلام»

اما آيت الله العظمى خويى در معجم رجال الحديث، وى را جليل و ثقه مى داند.

مهمترين كتاب او توحيد

مفضل درباره خداشناسى است كه براى آن اسامى ديگرى نيز ذكر شده است. نجاشى آن را كتاب فكّر، كتاب فى بدء الخلق والحث على الاعتبار ناميده است. نامگذارى به فكّر شايد به اين دليل باشد كه در آن عبارت «فكّر يا مفضل» تكرار شده است. بعضى هم آن را كنزالحقايق و المعارف ناميده اند.

از تأليفات وى:

1- التوحيد

2- يوم و ليلة

قرن سوم
2- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 17

تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد و هادى عليهما السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند: محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن

جعفر بن بطه، على بن ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

3- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 283 ق)

ابو اسحاق ابراهيم ثقفى كوفى اصفهانى از شيعيان عالم و صاحب تأليف قرن سوم هجرى است. ابوالفرج محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم در كتاب الفهرست او را از ثقات علما و مصنفين معرفى كرده است.

شيخ طوسى در كتاب الفهرست، اصل او را كوفى دانسته و براى او مصنفات زيادى نقل كرده است. ابراهيم ثقفى از احفاد سعيد بن مسعود، عموى مختار ثقفى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام او را والى مدائن كرده بود و در زمان امام حسن عليه السلام نيز والى بود.

هنگامى كه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداين امام حسن عليه السلام را زخمى كرد، امام عليه السلام بر سعيد بن مسعود وارد شد و او طبيب آورد تا زخم امام عليه السلام را مداوا كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 18

از تأليفات وى:

1- المغازى

2- الغارات

3- المعرفه

4- الجامع الكبير فى الفقه

4- محمد بن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

از ياران باوفاى امام حسن عسكرى عليه السلام و چهره اى سرشناس و محدثى توانمند.

وى را مى توان از بزرگان روايت شيعه در قرن سوم هجرى دانست. در آن زمان كه خفقان و ظلم بنى عباس همه جاگير و امام حسن عسكرى عليه السلام در منطقۀ نظامى تحت نظارت و مراقبت بود، محمد بن حسن بن صفار از طريق نوشتن نامه هاى خصوصى و به شكل مخفيانه، خود را به حضرت امام عليه السلام نزديك كرد و بدين ترتيب شيعيان را از نور وجود ايشان عليه السلام بهره مند ساخت.

وى در قم يكى از چهره هاى نامور شيعه بود كه با حفظ و نقل روايت، خدمت بزرگى به جهان تشيع كرد و بزرگانى چون كلينى، شيخ طوسى، علامه حلّى و ...

دربارۀ او بسيار گفته و نگاشته اند. از جمله استادان وى مى توان به ابراهيم بن اسحاق، احمد بن ابى عبدالله برقى، احمد بن حسن بن على بن فضال و ... اشاره كرد. راوى جميع كتب و روايات وى، شاگردش محمد بن حسن بن وليد است. محمد بن حسن صفار در شهر قم به خاك سپرده شده است.

از تأليفات وى:

1- كتاب الصلوة

2- كتاب الوضوء

3- كتاب الجنائز

4- كتاب الصيام

5- كتاب الحج

6- كتاب النكاح

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 19

()- 7- كتاب الطلاق

8- كتاب المزار

9- كتاب الردّ على الغلاه

10- بصائر الدرجات

11- المؤمن و ...

5- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

ابوجعفر احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. از راويان بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى و از ياران ائمه مى باشد. او در شهر قم به دنيا آمد. از نوجوانى زيرنظر پدر خود محمد بن عيسى اشعرى به فراگيرى علوم و معارف اسلامى پرداخت. او خدمت امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام نيز رسيده بود و روايات فراوانى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل كرده است. شيخ طوسى وى را محدثى ثقه ناميده است. از جمله شاگردان وى مى توان به محمد بن حسن صفار، سعد بن عبدالله، على بن ابراهيم، داود بن كوره، احمد بن ادريس، محمد بن حسن بن وليد و ... اشاره كرد.

از تاريخ وفات وى دقيقاً اطلاعى در دست نيست ليكن ايشان در سال 274 ه. ق در قيد حيات بوده اند.

از تأليفات وى:

1- النوادر

2- التوحيد

3- فضل النبى

4- المتعه

5- الناسخ و المنسوخ

6- طب الكبير

7- طب الصغير

8- المكاسب

9- الاظله و ...

منابع فقه

شيعه، ج 31، ص: 20

6- حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

ابومحمد حسين بن سعيد بن حماد بن مهران اهوازى، فقيه و محدث شيعى ايرانى.

وى در كوفه زاده شد و اصالتاً ايرانى بود. براى تعالى و نشر تعاليم اسلام و معارف خاندان رسول صلى الله عليه و آله همراه با برادر خود حسن بن سعيد به اهواز رهسپار شد و براى اعتلاى اسلام و شيعه بسيار كوشيد. پس از درگذشت برادرش، از آنجا به قم رفت و در خانۀ حسن بن ابان جاى گرفت و دانشمندان و شخصيت هاى بسيارى از وى روايت شنيدند.

روايات وى، در بسيارى از نام آورترين كتب شيعه چون: كافى، تهذيب، استبصار، من لايحضره الفقيه، وسائل الشيعه و ... نقل و به آن استناد شده است.

از جمله اساتيد وى محمد بن ابى عمير، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، صفان بن يحيى و ... و از شاگردان ايشان احمد بن ابى عبدالله برقى، على بن مهزيار اهوازى، حسن بن محمود و ... بودند. به گفتۀ شيخ طوسى، وى و برادرش از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام بودند.

وى در قم درگذشت.

تأليفات وى و برادرش بيش از 30 جلد است كه برخى آورده شد.

از تأليفات وى (و برادرش):

1- المناقب

2- كتاب الزيارات

3- كتاب التقية

4- الرد على الغلاه

5- المثالب

6- المؤمن و ...

قرن چهارم
7- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 21

عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما

با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

محمد على مدرس تبريزى صاحب ريحانة الادب درباره وى مى گويد: «عياشى در علم، فضل، ادب، تبحر و تنوع علمى، يكتاى زمان خود بوده است.»

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در رجال، تفسير، طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. تلاش وى به حدى بود كه گروهى وى را استاد كلينى، عالم بزرگ شيعه دانسته اند. كشىّ از شاگردان وى بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- كتاب معاريض الشعر

3- الدعوات

4- كتاب محاسن الاخلاق

5- الانبياء و الائمه عليهم السلام و ...

8- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى مشهور به شيخ اقدم از بزرگان و موثقين حديث و فقه، از مفسران بزرگ شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى. او فرزند ابراهيم بن هاشم قمى از علما و مشايخ بزرگ شيعه است و زمان دو امام معصوم (امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام) را درك كرده است. وى تا سال 307 قمرى زنده بود. محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است. وى اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. او در اواسط عمر و يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 22

از تأليفات وى:

1- التفسير

2- الناسخ و المنسوخ

3- قرب الاسناد

4- الشرائع

5- الحيض

6- التوحيد و الشرك

7- المغازى

8- الانبياء و ...

9- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى از كلين (فشافويه) در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 23

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و

پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند كه با اثر خود، كافى (اصول، فروع و روضه)، نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- كافى

2- كتاب رجال

3- رد بر قرامطه

4- رسائل ائمه عليهم السلام

5- تعبير الرؤيا (تفسيرالرؤيا)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 24

10- كشىّ (؟- حدود 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. نجاشى وى را ثقه و مورد اعتماد مى داند و مى گويد:

«از ضعفا بسيار روايت كرده است.» وى از ملازمان عياشى بود.

در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، فارغ التحصيل شد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

اساتيد وى محمد بن مسعود عياشى سمرقندى، محمد بن قولويه قمى، ابواسحاق ابراهيم بن نصير كشى (برادرش) و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى صاحب كتاب كامل الزيارات، هارون بن موسى تلعكبرى، ابواحمد حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- الرجال يا معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

11- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى. دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

از تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 25

()- 2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

4- افتتاح الدعوه

5- مفاتيح النعمه

6- الايضاح

7- الينبوع

8- المجالس و المسائرات

12- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد:

«وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن محمد

بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى، محمد بن حسن بن احمد بن وليد و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 26

از تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب از كتب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- التوحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

13- محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

وى در كوفه شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليهما السلام شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك نقل مى كند كه تلعكبرى مى گويد: «پدرم از ابوعلى محمد بن محمد اشعث براى من در سال 313 هجرى اجازه گرفته بود.»

تأليف وى:

1- الجعفريات (الاشعثيات).

14- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

نجاشى درباره ايشان معتقد است: «وى بزرگِ علماى قم و شخصيت برجسته آنها كه در سال 290 و اندى از قم به شهر كوفه رفتند. بزرگان علماى كوفه از حميرى اخبار و

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 27

روايات ائمه را زياد شنيده اند و كتاب هاى زيادى تصنيف كردند.» شيخ طوسى در رجال ايشان را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام مى داند.

وى با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر (عج) مرتبط بود.

درباره رحلت و محل دفن او اطلاع دقيقى در دست نيست اما به نظر مى رسد وى در قم از دنيا رفته و در كنار بارگاه حضرت معصومه عليها السلام مدفون شده باشد.

از تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمة و

التوحيد

3- الامامة

4- الاستطاعة و المعرفة

5- الطب

6- فضل العرب

7- مسائل ابى محمد و توقيعات

8- كتاب الدلائل

9- الغيبة و الحيرة

15- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 28

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد: «كتاب ايشان- تحف العقول- بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

از تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول

2- التمحيص

قرن پنجم
16- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن حسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

در بغداد زاده شد. نسب او از پدر به امام موسى كاظم عليه السلام و از طرف مادر به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت

تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه: متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب «اشعرالطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از:

ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى سيرافى،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 29

ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديك خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ... بودند.

وى در محلۀ كرخ بغداد در سن 47 سالگى در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

از تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبوية

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

5- خصائص الائمة

6- ديوان اشعار

17- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در

حوالى بغداد زاده شد. پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 30

در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار از جمله شيخ صدوق، ابوغالب زرارى، ابن جنيد اسكافى و ... به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. سرآمد شاگردان وى سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتح كراجكى و ... بودند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عابد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى (ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه قمى)، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المقنعة

2- الفرائض الشرعيّة

3- الامالى

4- الارشاد و ...

18- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى.

فقيه مبرز، عالم متكلم و اديب متبحر، داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد رضى بود. شيخ طوسى شاگرد عاليقدرش پس از ذكر نام و نسبش مى نويسد: «كنيه اش

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 31

ابوالقاسم و لقبش علم الهدى و الاجل المرتضى است. در علوم بسيارى يگانه روزگار بود.» پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. از جمله اساتيد وى شيخ مفيد، هارون بن موسى تلعكبرى، ابن نباته، احمد بن سعيد كوفى، حسين بن بابويه قمى (برادر على بن محمد معروف به شيخ صدوق) و ... بودند. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. وى در پنج روز مانده از ماه ربيع الاول در بغداد رحلت كرد، پسرش در خانه اش بر وى نماز خواند و در همان خانه اش مدفون شد.

از تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية

3- الذريعه فى اصول الشريعه

4- المحكم و المتشابه

5- المختصر

6- الامالى

7- درر الفوائد و ...

19- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج

سال نزد استاد نحرير شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 32

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع و زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، دفن شد.

از تأليفات وى:

1- الاستبصار

2- تهذيب الاحكام

3- النهايه

4- المبسوط

5- الخلاف

6- التبيان و ...

قرن ششم
20- فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

محمد بن حسن بن على بن احمد فتال نيشابورى معروف به ابن فارسى. متكلم جليل القدر، فقيه، عالم، زاهد و متقى. وى در نيشابور به دنيا آمده اما تاريخ ولادتش معلوم نيست. از لقب ابن فارسى معلوم مى شود كه وى از نژاد ايرانى است. فتال يكى از اسم هاى بلبل است و علت ملقب شدن او به فتال، به خاطر خوش صوتى و لطافت زبانى است كه در منبر داشته و از نطق بالايى برخوردار بوده است. وى در محضر درس بزرگان شركت مى كرده و از تحصيلات عاليه برخوردار بوده است. از جمله استادان وى شيخ حسن بن على بن احمد پدر وى و

از جمله شاگردانش على بن حسن بن عبدالله نيشابورى و محمد بن على بن شهرآشوب مازندرانى بوده است.

وى به دست ابوالمحاسن عبدالرزاق رئيس نيشابور ملقب به شهاب الاسلام و تنها به جرم تشيع به قتل رسيده و در قبرستان حيره نيشابور به خاك سپرده شده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 33

از تأليفات وى:

1- روضة الواعظين و بصيرة المتعظين

2- التنوير فى معانى التفسير

3- مونس الحزين

21- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. از جمله شاگردان وى مى توان به حسن بن فضل طبرسى (پسرش)، ابن شهرآشوب، شيخ منتجب الدين، قطب الدين راوندى، شاذان بن جبرئيل قمى و ... اشاره كرد. وى از شيخ ابوعلى پسر شيخ طوسى و شيخ عبدالجبار، قارى رازى كه در رى فقيه اماميه بوده، روايت نموده و صحيفة الرضا عليه السلام از جمله مرويات اوست.

فرزند وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللئالى

6- اسرار الامامه

7- اعلام الورى باعلام الهدى و ...

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 34

22- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والامقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

از تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

23- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. او در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

صلاح الدين خليل صفدى صاحب الوافى بالوفيات دربارۀ وى چنين مى گويد: «وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نطنزى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ... را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 35

()- 2- مثالب النواصب

3-

المخزون المكنون فى عيون الفنون

4- المائدة العائدة (الفائدة)

5- المثال فى الامثال و ...

24- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت. از شاگردان ايشان مى توان به شيخ منتجب الدين از علماى قرن ششم هجرى و صاحب كتاب الفهرست اشاره كرد.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار

25- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگردان وى شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب مازندرانى بودند.

از تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 36

قرن هفتم
26- عمادالدين طبرى- (؟- زنده در 698 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن ششم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

از تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

قرن نهم
27- حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

ابو محمد حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى فقيه، محدث، عالم به عرفان در قرن نهم هجرى. علماى بزرگ و همچنين صاحبان بحارالانوار و وسائل الشيعه از وى به عنوان موثق و معتمد ياد مى كنند و از كتاب هايش بهره مى برند.

از تأليفات وى:

1- ارشاد القلوب الى الصواب

2- اعلام الدين فى صفات المومنين

3- غرر الاخبار و درر الآثار

4- الاربعون حديثاً

قرن دهم
28- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 37

فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون، شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب

بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظرة بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 38

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- عوالى اللئالى [غوالى اللئالى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4- زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

قرن دوازدهم
29- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد

بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 39

در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و بيست هزار بيت را شامل مى شود.

استادانى را كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر

بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم و فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

30- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 40

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول، صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و درايت، علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و

چيره دست بود.

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى و مشايخ نقل وى مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى بودند. شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله:

سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 40

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياة و ...

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 41

قرن چهاردهم
31- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان

بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّا نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار شد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى (شيخ آقابزرگ طهرانى) را به جهان شيعه شناساند كه آقا بزرگ طهرانى در الذريعۀ خود، وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

از تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 42

()- 2- نفس الرحمان

3- دارالسلام

4- جنّة المأوى و ...

32- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان هاى با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول، همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف

و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 43

خدمات بسيار ارزنده اى انجام داد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى كرد و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء، تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار

زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه طوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ الجعفريات (الاشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامة، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 صفحه به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 44

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ حاشية الكفاية الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گذاشت:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه عليها السلام، كتابخانۀ مسجد اعظم، مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است، حسينيه و حمام سامرا، مسجد هامبورگ آلمان، بازسازى و مرمت چندين مدرسه، مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف، بيمارستان نكويى قم و ....

آيت الله بروجردى در سن 88 سالگى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين مهدى حسينيان قمى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از حجت الاسلام والمسلمين نظرعلى حسين آبادى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى، حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 45

را طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقدير نمايم، به ويژه حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند. اجر و پاداش همۀ عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت

عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تهران- به تاريخ 27/ 5/ 1387

برابر با نيمه شعبان 1429 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 46

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن حسن بن على طوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. الغدير. امينى، احمد، مطبعة الحيدرى، 1396 ق.

4. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

5. تنقيح المقال فى علم الرجال. مامقانى، عبداللّٰه، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

6. جامع الرواة. اردبيلى غروى حائرى، محمد بن على، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، ايران، 1403 ق.

7. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. علّامة حلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

8. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

10. دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

11. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى

كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

12. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

13. رجال السيّد بحر العلوم معروف به الفوائد الرجاليّة. بحرالعلوم طباطبائى، سيد محمد مهدى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

14. رجال النجاشى. نجاشى، ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن عباس، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 47

()- 15. رياض العلماء وحياض الفضلاء. افندى اصبهانى، ميرزا عبداللّٰه، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

16. رياض المحدّثين. محمّد على بن حسين نائينى، مكتبة آيةاللّٰه العظمى مرعشى نجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

17. ريحانة الادب. مدرس تبريزى، محمدعلى، انتشارات كتابفروشى خيام، 1374 ش.

18. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

19. الفتوح اعثم كوفى. اعثم كوفى، احمد بن على، مترجم مستوفى هروى، محمد بن احمد، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

20. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

21. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

22. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

23. قاموس الرجال. تسترى، محمدتقى، مؤسسه نشر اسلامى، ايران، 1410 ق.

24. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

25. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

26. معجم رجال الحديث. موسوى خويى، ابوالقاسم، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

27. معجم مؤلّفى الشيعة. على فاضل قائنى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، ايران، 1405 ق.

28. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسة الاعلمى، بيروت، 1418 ق.

29. نقد الرجال. حسينى تفريشى، مصطفى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 50

كتاب قصاص

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 51

فصل اوّل: قصاص نفس

بخش اوّل: باب هاى اقسام قتل و احكام آن
باب 1 حرام بودن كشتن مؤمن به ناحقّ و ...
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال يكديگر را به باطل (و از راه هاى نامشروع) نخوريد؛ مگر اينكه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است.

و هركس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است. «1»

هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند و (در عين حال)، كسى كه مؤمنان را از روى خطا به قتل برساند، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد سازد و خون بهايى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنها خون بها را ببخشند و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) و خود مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و پرداختن خون بها لازم نيست و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد كند و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه بگيرد. اين (يك نوع تخفيف)، توبۀ الهى است و خداوند، دانا و حكيم است و هركس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است. در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است.

«2»

اگر تو براى كشتن من، دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم.

من مى خواهم تو با گناه من و خودت بازگردى (و بار هر دو گناه را به دوش بكشى) و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران.

______________________________

(1). نساء 4/ 30- 29.

(2). نساء 4/ 93- 92.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 53

نفس سركش، كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد؛ (سرانجام) او را كشت و از زيانكاران شد.

به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آنها پس از آن در روى زمين تعدّى و اسراف كردند. «1»

همين گونه شُرَكاى آنها [بت ها]، قتل فرزندان شان را در نظرشان جلوه دادند؛ (كودكان خود را قربانى بت ها كردند و افتخار مى نمودند)، سرانجام آنها را به هلاكت افكندند و آيين شان را بر آنان مشتبه ساختند و اگر خدا مى خواست، چنين نمى كردند؛ (زيرا مى توانست جلوى آنان را بگيردولى اجبار سودى ندارد)، بنابراين، آنها و تهمت هاى شان را به حال خود واگذار (و به آنها اعتنا مكن).

به يقين آنها كه فرزندان خود را از روى جهل و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زيرا) آنچه را خدا به آنها روزى داده بود، بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند و (هرگز) هدايت نيافته بودند.

... و انسانى را كه خداوند محترم شمرده

به قتل نرسانيد، مگر به حق (و از روى استحقاق) اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد. «2»

كسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد، جز به حق و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است. «3»

باز به راه خود ادامه دادند، تا اين كه نوجوانى را ديدند و او آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت: «آيا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد، كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى!» «4»

كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند و هركس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد.

عذاب او در قيامت مضاعف مى شودو هميشه با خوارى در آن خواهد ماند. «5»

كافران گفتند: پروردگارا! آنهايى كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (و لگد مال شان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند. «6»

در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود، به كدامين گناه كشته شدند؟ «7»

1- 47241- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته «8»، پرسيدم. حضرت فرمود: يعنى جايگاهى در جهنم دارد كه اگر همۀ مردم را بكشد، جز به همان جايگاه نمى رود.»

______________________________

(1). مائده 5/ 28- 30 و 32.

(2). انعام 6/ 137 و 140 و

بخشى از آيۀ 151.

(3). اسراء 17/ 33.

(4). كهف 18/ 74.

(5). فرقان 25/ 68- 69.

(6). فصّلت 41/ 29.

(7). تكوير 81/ 8- 9.

(8). محمد بن مسلم در اين روايت، بخشى از آيه را كه مورد سؤال بوده آورده، لذا ملاحظه مى كنيد كه حتى جمله «او فساد فى الارض» را نيز از وسط انداخته است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 55

2- 47242- (2) حنان بن سدير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته، پرسيدم.

حضرت فرمود: دره اى است در جهنم كه اگر همۀ مردم را بكشد، در آن دره است و اگر يك نفر را بكشد، باز در همان دره است.»

3- 47243- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسانها را كشته، پرسيدم.

حضرت فرمود: او جايگاهى در جهنم دارد و اگر همۀ مردم را هم بكشد، عذابش بيشتر نمى شود.

حضرت فرمود: و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است، او را نكشد يا از غرق شدن يا سوختن نجات دهد يا بالاتر از همه، او را از گمراهى بيرون برد و به هدايت وارد سازد.»

4- 47244- (4) امام باقر عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: هركس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى

بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است، فرمود: «او را در جهنم جايگاهى است كه اگر همۀ مردم را بكشد، در آن جايگاه بر آن عذابش افزوده نمى شود.»

5- 47245- (5) حمران گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: معناى فرموده خداوند عز و جل: به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته، چيست؟ حمران گويد: گفتم چگونه است كه گويا همۀ مردم را كشته است با اين كه تنها يك نفر را كشته است؟ حضرت فرمود: او را در جايگاهى از جهنم مى گذارند كه شدت عذاب اهل جهنم در آن جايگاه به نهايت مى رسد؛ به گونه اى كه اگر همۀ مردم را مى كشت، تنها او را بدان مكان مى بردند. پرسيدم: نفر ديگرى را هم كشته است، حضرت فرمود: عذابش مضاعف مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 57

6- 47246- (6) حمران بن اعين گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم و از ايشان دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل ... تا فرمودۀ خداوند كه:

چنان است كه گويى همۀ مردم را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: جايگاهى در آتش است كه عذاب همۀ جهنميان در آنجا به نهايت شدت خود مى رسد و اين شخص را در آن جايگاه قرار مى دهند. پرسيدم: اگر دو نفر را كشته است؟ حضرت فرمود: آيا فكر مى كنى كه در آتش جهنم جايگاهى كه عذابش سخت تر از آنجا باشد، نيست؟ حضرت افزود: به اندازۀ كارى

كه مى كند عذابش مضاعف مى شود. پرسيدم: كسى كه انسانى را زنده سازد؟ حضرت فرمود: او را از غرق شدن، سوختن، حيوان درنده يا دشمن نجات دهد. پس از آن امام ساكت شد و سپس به من توجهى فرمود و بيان داشت: تاويل بزرگ تر اين آيه [يعنى احياى يك فرد] اين است كه او را دعوت كند [به حق] و او بپذيرد.»

7- 47247- (7) از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه انسانى را عمداً بكشد، سؤال شد. حضرت فرمود: «مجازاتش جهنم است.»

8- 47248- (8) از اميرالمؤمنين عليه السلام در روايتى آمده است: «... و اما آنچه لفظش خاص ولى معنايش عام است، فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. لفظ آيه ويژۀ بنى اسرائيل نازل شده ولى بر همۀ خلق جارى است و شامل همۀ بندگان مى شود- چه بنى اسرائيل و چه ديگر امت ها- و مشابه اين نمونه در كتاب خدا فراوان است.»

9- 47249- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در جهنم وادى است كه بدان سعير گويند. زمانى كه خداوند آن وادى را مى گشايد، جهنم از آن به ضجّه درمى آيد. خداوند اين وادى را براى آدم كُشان آماده ساخته است.»

10- 47250- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «وادى در جهنم است به نام سعير؛ آن زمان كه

آن وادى گشوده مى شود، آتش جهنم از آن به ضجّه در مى آيد. خداوند آن را براى قاتلان مهيا ساخته است.»

11- 47251- (11) امام سجاد عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شما را فريفتۀ خويش نسازد كسى كه دستانش به خون، باز است؛ چرا كه براى او نزد خداوند عز و جل قاتلى است كه مرگ ندارد. گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آن قاتلى كه مرگ ندارد چيست؟ حضرت فرمود: آتش جهنم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 59

12- 47252- (12) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شگفت زده نسازد تو را كسى كه دستانش به خون، باز است؛ چرا كه او را در نزد خدا قاتلى است كه نمى ميرد.»

13- 47253- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «نه خونريز، نه شرابخوار و نه كسى كه اين سو و آن سو سخن چينى مى كند به بهشت راه نمى يابد.»

14- 47254- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بهشت بر سه نفر حرام است: سخن چين، قاتل و كسى كه هميشه شراب مى خورد.»

15- 47255- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «هركس كه كشته مى شود- چه نيك و چه بد- روز قيامت محشور مى شود، در حالى كه با دست راستش به قاتلش آويخته و سرش در دست چپش است و از رگ هايش خون جارى است. مى گويد: پروردگار من! از اين بپرس كه براى چه مرا كشته است؟ پس اگر او را در راه اطاعت خداوند عز و جل كشته است، به قاتل پاداش بهشت داده مى شود و مقتول را به جهنم مى برند

ولى اگر براى اطاعت از فلان كس [غيرخدا] او را كشته است، به او مى گويند: آن گونه كه تو را كشت، او را بكش. پس از آن خداوند عز و جل دربارۀ آن دو، مشيت خويش را اعمال مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 61

16- 47256- (16) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مقتول، قاتلش را مى آورد در حالى كه خون مقتول از چهره اش مى ريزد.

خداوند عز و جل مى فرمايد: تو او را كشته اى؟ قاتل نمى تواند ازخداوند كتمان كند [يعنى اعتراف مى كند]، خداوند دستور مى دهد كه قاتل را به جهنم ببرند.»

17- 47257- (17) ابن عباس گويد: «شنيدم از پيامبرتان صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: مقتول را در روز قيامت در حالى مى آورند كه سرش را با يكى از دو دستش و لباس قاتل را در گردن و سينه اش را با دست ديگرش گرفته و مى كشاند و از رگ هايش خون مى ريزد، تا آن كه هر دو به عرش مى روند. پس از آن مقتول به خداوند تبارك و تعالى مى گويد: پروردگار من! اين مرا كشته است و خداوند به قاتل مى گويد: هلاك شدى. آن گاه او را به جهنم مى برند.»

18- 47258- (18) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت دربارۀ آن قضاوت مى كند خون هاست. دو پسر آدم را بر پا مى دارد و بين آن دو قضاوت مى كند و پس از آن به ترتيب به كسانى كه بعد از آنها داراى پروندۀ قتل و خون از اينان هستند، رسيدگى مى كند تا جايى كه ديگر هيچ پروندۀ قتل و خونى نماند. پس

از آن به پروندۀ عموم مردم مى رسد تا جايى كه مقتول همراه قاتلش مى آيد و خونش در چهره اش مى ريزد و مى گويد: اين مرا كشته است. خداوند مى گويد: تو او را كشته اى؟ او نمى تواند چيزى را از خدا مكتوم دارد [يعنى اعتراف مى كند].»

19- 47259- (19) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اولين چيزى كه خداوند در روز قيامت بين مردم در آن مى نگرد خون هاست.»

20- 47260- (20) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نخستين چيزى كه خداوند بين مردم در آن مى نگرد، دربارۀ خون هاست.»

21- 47261- (21) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نخستين چيزى كه در روز قيامت مورد قضاوت قرار مى گيرد، خون هاست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 63

22- 47262- (22) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: خداوند متعال به موسى بن عمران وحى كرد كه: اى موسى! به مردم بنى اسرائيل بگو: پرهيز كنيد از كشتن به ناحقّ جانى كه كشتن آن حرام است؛ چرا كه هركس از شما كسى را بكشد، او را در آتش جهنم صد هزار بار همان گونه كه طرف مقابلش را كشته است، مى كشم.»

متن روايت در كتاب محاسن. كتاب محاسن مشابه همين روايت را آورده است؛ تنها در آن (به جاى جملۀ پايانى) آمده است: «پس هركس از شما انسانى را در دنيا بكشد، خداوند او را در آتش خواهد كشت.»

23- 47263- (23) علل الشرائع: «خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى، به عزّتم سوگند! اگر كسى را بكشى، كه به چشم برهم زدنى نزد من اقرار كند كه من آفريننده و

روزى رسان اويم، طعم عذاب را به تو مى چشانم و همانا چنانچه او براى لحظه اى اقرار نكند كه من خالق و روزى رسان او هستم موضوع را از تو گذشت مى كنم.»

24- 47264- (24) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در منىٰ آن زمان كه مناسك خويش را در حجةالوداع به پايان برد، ايستاد و فرمود: اى مردم! آنچه براى تان مى گويم گوش كنيد و آن را بفهميد؛ چرا كه من نمى دانم شايد پس از امسال ديگر شما را در اينجا نبينم. سپس فرمود: چه روزى حرمت بيشترى دارد؟ مردم گفتند: امروز. حضرت فرمود: كدام ماه حرمتش بيشتر است؟ مردم گفتند: اين ماه. حضرت فرمود: كدام شهر حرمت بيشترى دارد؟ مردم گفتند: اين شهر. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خون ها و اموال تان بر شما حرام است؛ مانند حرمت امروزتان در اين ماه تان و در اين شهرتان، تا آن زمان كه خدا را ملاقات كنيد و او از شما دربارۀ كردارتان بپرسد. آگاه باشيد، آيا پيام را رساندم؟ مردم گفتند: آرى.

حضرت فرمود: خدايا! گواه باش! بدانيد هركس كه امانتى نزد اوست، امانت را به آن كس كه او را بر آن امانت ايمن شمرده است برگرداند؛ چرا كه خون مرد مسلمان و مال او جز به رضايت او حلال نيست و بر خويش ستم نكنيد و پس از من به كفر باز نگرديد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 65

25- 47265- (25) فرمودۀ خداوند: اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا (به مردم) برسان «1». فرمود: اين آيه دربارۀ اميرالمؤمنين على عليه السلام نازل شده

است و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد. فرمود: «اين آيه در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجةالوداع نازل شده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از گذشت ده سال كامل از ورودش به مدينه براى حجةالوداع رفت و از گفته هاى پيامبر در منىٰ اين بود كه خدا را ستايش كرد و او را ثنا گفت.

سپس فرمود: اى مردم! سخنم را بشنويد و آن را از من درك كنيد؛ چرا كه من نمى دانم شايد كه پس از امسال شما را نبينم. سپس فرمود: آيا مى دانيد كه حرمت كدام روز بيشتر است؟ مردم گفتند: امروز.

حضرت فرمود: كدام ماه؟ [حرمتش بيشتر است] مردم گفتند: اين ماه. حضرت فرمود: و كدام شهر حرمت بيشترى دارد؟ مردم گفتند: همين شهرما. حضرت فرمود: خون هاى تان، اموال تان و آبروى تان بر يكديگر حرام است؛ چونان حرمت امروزتان و اين ماه تان و در اين شهرتان؛ تا آن روز كه خداى تان را ديدار كنيد و او از شما دربارۀ رفتارتان باز خواست كند. آگاه باشيد! اى مردم، آيا رساندم؟ گفتند:

آرى. حضرت فرمود: خدايا! شاهد باش.

سپس فرمود: آگاه باشيد! همۀ افتخارها و بدعت هايى كه در جاهليت بوده است يا خون يا مال، همه را زير اين دو پايم قرار دادم و احدى ارزشمندتر از ديگرى جز با تقوى نيست. آگاه! آيا رساندم؟

گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. سپس فرمود: آگاه باشيد! هر ربايى كه در جاهليت بود، آن برداشته شد و نخستين ربايى كه برداشته شد، رباى عباس بن عبدالمطلب است. آگاه باشيد! هر خونى كه در جاهليت

بود، آن برداشته شد و نخستين خونى كه برداشته شد، خون ربيعه است. آگاه باشيد! آيا رساندم؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. پس از آن فرمود: آگاه باشيد! كه شيطان نااميد شده از اين كه در اين سرزمين پرستش شود ولى او به آن گناه كه كوچكش مى انگاريد، رضايت دارد. آگاه باشيد! كه اگر از شيطان اطاعت شود، در حقيقت مورد پرستش قرار گرفته است. آگاه باشيد! اى مردم! كه مسلمان، حقيقتاً برادر مسلمان است و براى شخص مسلمان، خون شخص مسلمان و مالش حلال نيست مگر آنچه با رضايت خويش به او داده است و من ماموريت داشتم كه با مردم بجنگم تا آن زمان كه لا اله الا الله بگويند و آن زمان كه لا اله الا الله گفتند، خون ها و اموال شان را محفوظ كرده اند مگر در موارد حقّ كه حساب شان با خداست. آگاه باشيد! اى مردم! آيا رساندم؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. سپس حضرت فرمود: اى مردم! سخنم را به خاطر بسپاريد. پس از من، از آن بهره مند مى شويدو آن را درك كنيد، [تا] رفعت گيريد.

______________________________

(1). مائده 5/ 67.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 67

آگاه باشيد! پس از من به كفر باز نگرديد و بعضى گردن بعضى را براى دنيا نزنيد. اگر چنين كنيد- كه قطعا مى كنيد- مرا همراه با لشكرى مى بينيد كه جبرئيل و ميكائيل دو سوى آن هستند و من با شمشير، صورت هاى تان را مى زنم. سپس توجهى به سمت راست كرد و زمانى سكوت كرد. سپس فرمود: اگر خدا بخواهد، يا على بن ابيطالب [با شمشير به صورت هاى شما مى زند].

پس از آن فرمود: آگاه باشيد!

من در ميان شما دو چيز را مى نهم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم؛ يعنى اهل بيتم. چرا كه خداوند آگاه باخبرم ساخته كه اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. آگاه! كه هركس به اين دو چنگ زند، به طور قطع نجات يافته و هركس با اين دو مخالفت ورزد، به طور قطع نابود شده است. آگاه باشيد! آيا رساندم؟

گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! گواه باش. پس از آن فرمود: آگاه باشيد! كه مردانى از شما در كنار حوض نزد من آيند ولى آنان را از من دور مى سازند. من مى گويم: پروردگارا! اينها ياران منند. خداوند گويد: اى محمد، اينان پس از تو كارهايى كردند و سنت تو را تغيير دادند. پس از آن مى گويم: دور باد! رحمت خدا از شما دور باد!»

26- 47266- (26) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع فرمود: «خون هاى تان و اموال تان بر شما حرام است به سان حرمت اين روزتان در اين ماه تان در اين شهرتان.»

27- 47267- (27) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع فرمود: «آيا مى دانيد كه اين چه روزى است؟ گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند. حضرت فرمود: اين روز حرام و اين شهر حرام و اين ماه حرام است و خداوند، خون هاى تان، اموال تان و آبروى تان را بر شما چون حرمت امروز در اين ماه در اين شهرتان، حرام ساخته است.»

28- 47268- (28) براءبن عازب و زيد بن ارقم گويند: «روز غديرخم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم، در حالى كه شاخه هاى درخت را

از سر پيامبر صلى الله عليه و آله دور مى كرديم. حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه خويش را به غير پدرش [به ديگرى] بخواند! و خداوند لعنت كند هر كه ولايت غير اربابانش را بپذيرد! و فرزند براى بستر است و براى وارث وصيتى نيست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 69

آگاه باشيد! كه شما از من شنيده ايد و مرا ديده ايد. آگاه باشيد! هركس كه عمداً بر من دروغ بندد، جايگاهش پر از آتش مى شود. آگاه باشيد! كه خون هاى تان و اموال تان بر شما حرام است به سان حرمت امروزتان در اين شهرتان در اين ماه تان. من پيش از شما بر سر حوض مى روم و در روز قيامت به شما (امتم) افتخار مى كنم؛ پس رويم را سياه نكنيد. آگاه باشيد! هر آينه مردانى را از آتش نجات مى دهم ولى دسته اى ديگر از دستم مى روند و مى گويم كه: اى پروردگار، اصحابم را درياب! ندا مى رسد كه: تو نمى دانى كه اينان پس از تو چه كرده اند! آگاه باشيد! كه خداوند ولىّ من و من ولىّ هر مؤمن هستم. پس هركس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا! دوست بدار هركس كه على را دوست بدارد و دشمن بدار هركس كه على را دشمن بدارد. پس از آن فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها [كتاب خدا و عترتم] را مى گذارم. يك سوى آن به دست من و سوى ديگرش در دست شماست. از آنان بپرسيد و از ديگران نپرسيد.»

29- 47269- (29) رسول خدا صلى الله عليه و آله روز عيد قربان در منٰى خطبه خواند و فرمود: «اى مردم! پس از من به كفر

بازنگرديد كه بعضى گردن بعضى را بزند. تنها من ماموريت داشتم كه با مردم بجنگم تا بگويند لا اله الا الله و چون گفتند، خون ها و اموال شان را تا روزى كه خداى شان را ملاقات كنند و او به حساب شان برسد، حفظ كرده اند. آگاه باشيد! آيا رساندم؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: خدايا! شاهدباش.»

30- 47270- (30) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ريختن خون ها به ناحقّ، باعث ورود نقمت و زوال نعمت است.»

31- 47271- (31) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زمين ناله و فريادى به سوى خدا همچون ناله و فريادى كه از خون باحرمتى كه بر آن ريخته مى شود، ندارد.»

32- 47272- (32) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كشتن مؤمن در نزد خدا بزرگ تر از نابودى دنياست.»

33- 47273- (33) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نابود شدن دنيا بر خدا آسان تر از كشتن مؤمن است.»

34- 47274- (34) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مبغوض ترين مردم نزد خدا سه نفرند: كسى كه حرمت حرم را رعايت نكند، كسى كه در اسلام از سنت جاهلى پيروى كند و كسى كه در پى خون فردى به ناحقّ باشد تا آن را بريزد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 71

35- 47275- (35) پيامبر صلى الله عليه و آله چون خواست كه به جنگ تبوك برود، در ثنيةالوداع [گردنۀ وداع] خطبه خواند و پس از آن كه خدا را ستايش كرد و ثنايش گفت، فرمود: اى مردم! راست ترين سخن، كتاب خداست. تا آنجا كه فرمود: دشنام دادن به مؤمن، فسق است و جنگ با مؤمن، كفر و خوردن گوشتش [غيبت] معصيت

است و حرمت مال مؤمن، به سان حرمت خون اوست ...»

36- 47276- (36) در روايت وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر آمده است: «اى ابوذر! دشنام دادن به مؤمن، فسق است و جنگيدن با او كفر است و خوردن گوشتش از گناهان است و حرمت مال مؤمن چون حرمت خون اوست.»

37- 47277- (37) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مرد مؤمنى را كشته است، فرمود: «به او گفته مى شود كه هر گونه كه مى خواهى بمير؛ اگر مى خواهى، يهودى، اگر مى خواهى، مسيحى و اگر مى خواهى، مجوسى.»

38- 47278- (38) امام باقر عليه السلام در روايتى طولانى فرمود: «.. و چون خداوند به حضرت محمد صلى الله عليه و آله در مورد بيرون آمدن از مكه و رفتن به سوى مدينه اجازه داد، اسلام را بر پنج پايه برپا كرد: شهادت به لا اله الا الله، و اين كه محمد صلى الله عليه و آله بندۀ خدا و رسول اوست، برپا داشتن نماز، پرداخت زكات، حج خانۀ خدا و روزۀ ماه رمضان و حدود و تقسيم مواريث را بر او نازل فرمود و او را از گناهانى كه خداوند بر آنان و به واسطۀ آنان آتش را براى كسى كه آن را انجام دهد واجب كرده است، باخبر ساخت و دربارۀ قاتل نازل فرمود كه: و هركس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب بزرگى براى او آماده ساخته است و خداوند مؤمن

را لعنت نمى كند. خداوند عز و جل فرموده است: خداوند كافران را لعن كرده (و از رحمت خود دور داشته) و براى آنان آتش سوزاننده اى آماده كرده است. در حالى كه همواره در آن تا ابد مى مانند و ولىّ و ياورى نخواهند يافت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 73

39- 47279- (39) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال به نقل از جهنميان: پروردگارا! آن دو از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (و لگدمال شان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند فرمود: «منظور، ابليس و فرزند آدم همان كه برادرش را كشت، است؛ چرا كه اين نخستين كسى است از جن كه عصيان خدا و اين اولين كسى است از انس كه معصيت خدا كرده است.»

40- 47280- (40) امام باقر عليه السلام فرمود: «كسى كه از روى عمد مؤمنى را بكشد، خداوند همۀ گناهان را بر وى ثبت مى كند و مقتول را از همۀ گناهان پاك مى سازد و اين همان فرمودۀ خداوند متعال است كه:

مى خواهم تو با گناه من و خودت گرفتار شوى (با اين عمل، بار هر دو گناه را به دوش كشى) و از دوزخيان گردى.»

41- 47281- (41) در نامه اى كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ به پرسش هاى ابن سنان مرقوم فرمود، آمده است: «... خداوند كشتن انسان را حرام كرد؛ به دليل اين كه اگر حلال مى كرد، در حلال دانستن قتل، فساد مردم و نابودى آنان و فساد تدبير بود.»

42- 47282- (42) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «زناكار به هنگامى كه

زنا مى كند، مؤمن نيست و سارق به هنگامى كه سرقت مى كند، مؤمن نيست و شرابخوار به هنگامى كه شراب مى خورد، مؤمن نيست و قاتل به هنگامى كه مى كشد، مؤمن نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت نهم از باب يازدهم از ابواب جهاد نفس، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هفت چيزى كه آتش را موجب مى شود: يكى كشتن انسانى است كه ريختن خونش حرام است و ناراحت كردن پدر و مادر ...»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «امام معصوم عليه السلام فرمايش خدا را ذكر كرد كه: اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، مقصود از گناهان بزرگ، بندگى بت ها و كشتن انسان است ...»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كبائر حرام است و آن، شرك ورزى به خداوند عز و جل و كشتن انسانى است كه خداوند حرام كرده است.»

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بزرگ ترين گناه كبيره، شرك آورى به خداست ...

تا آنجا كه گويد: و كشتن انسانى است كه خداوند كشتن او را جز به حق حرام كرده؛ چرا كه خداوند عز و جل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 75

مى فرمايد: مجازات او دوزخ است، در حالى كه جاودانه در آن مى ماند.»

و در روايت سيزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و پرهيز از گناهان كبيره و آن كشتن انسانى است كه خداوند كشتن او را حرام كرده است.»

و در روايت چهاردهم، اين گفته كه: «در روايت ديگرى آمده است كه گناهان كبيره يازده تاست؛ چهار تا در سر، كه شرك ورزى به خداوند عز و جل است ...

تا آنجا كه گويد: و يكى از آن گناهان كبيره كه مربوط به دست ها مى شود به قتل رساندن انسان است.»

و در بسيارى از روايات اين باب نيز روايتى است كه دلالت مى كند بر اين كه كشتن انسان از گناهان كبيره است.

و در روايت بيست و ششم از باب دوازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «يكى از گناهانى كه پشيمانى مى آورد، كشتن است.»

و در روايت يكم از باب نهم از ابواب تقيه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «تقيه تنها بدين منظور تشريع شده است تا به سبب آن، خون حفظ شود ولى آن زمان كه تقيه به خون برسد، ديگر تقيه جايز نيست.»

و در روايت دوم و سوم، مانند آن.

و در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب جهاد با نفس، اين گفته كه: «مردى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين! مردم مى گويند بنده در حالى كه ايمان دارد، زنا نمى كند و در حالى كه ايمان دارد، خونى را كه حرام است نمى ريزد ...»

و در روايت بيست و دوم، مناسب اين باب؛ بنگريد.

و در باب صد و نوزدهم از ابواب معاشرت و باب صد و بيست و پنجم و باب صد و سى و يكم، دلالت بر پاره اى از مقصود دارد.

و در روايت چهارم از باب صد و سى و سه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى كه خون ها را مى ريزد به بهشت وارد نمى شود.»

و در روايت هشتم از باب دوازدهم از ابواب طلب روزى، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زمين به سوى پروردگارش فرياد طوفانى نزده به مانند فريادش از سه چيز: خون

حرامى كه بر زمين ريخته مى شود.»

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن و ابواب مربوط به قصاص و ديات كه بر اين دلالت مى كند، به ويژه باب پنجاه و پنج.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 77

باب 2 حكم كسى كه مؤمنى را به خاطر ايمانش بكشد و كسى كه به دليل خشم يا علتى ديگر بكشد و بيان توبۀ قاتل
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماندو خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب دردناكى براى او آماده ساخته است. «1»

كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق نمى كشند و زنا نمى كنند و هركس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد.

عذاب او در قيامت مضاعف مى شودو هميشه با خوارى در آن خواهد ماند.

مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است.

و كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد «2»).

بنگر به آيات آمده در باب هفتاد و هفت از ابواب جهاد با نفس؛ چرا كه آنها نيز مناسب اين باب است.

43- 47283- (1) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: و هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند، پرسيدم. حضرت فرمود: هركس مؤمنى را براى دينش بكشد، اين همان كسى است كه عمداً كشته و خداوند در قرآنش فرموده است كه: و عذاب دردناكى براى

او آماده ساخته است. پرسيدم: ميان مردى با مردى ديگر درگيرى مى شود و با شمشير او را مى زند و او را مى كشد. حضرت فرمود: اين، آن كسى نيست كه خداوند فرموده است كه عمداً كشته است.»

44- 47284- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «مؤمن پيوسته در گشايشى از سوى دينش هست؛ مادامى كه خون حرامى را نريخته است و حضرت فرمود: كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، براى توبه توفيق پيدا نمى كند.»

______________________________

(1). نساء 4/ 93.

(2). فرقان 25/ 68- 71.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 79

45- 47285- (3) احمد بن محمد بن ابى نصر اين روايت را دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: كار خوب و بد را به هم آميختند «1»، تا شيخ بالا برده است كه شيخ «2» فرمود: «منظور گروهى اند كه گناهانى چون كشتن حمزه و جعفر طيار را مرتكب شده اند و سپس توبه كرده اند. پس از آن فرمود: و هركس كه مؤمنى را بكشد، موفق به توبه نمى شود. تنها اين است كه خداوند طمع و اميد بندگان را از خويش نمى برد و او يا ديگرى گفته است كه: واژۀ عسىٰ از سوى خداوند ثابت است «3» [و احتمال نيست].»

46- 47286- (4) فرمودۀ خداوند: و هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذاب دردناكى براى او آماده ساخته است. فرمود: «هركس مؤمنى را براى دينش بكشد، توبۀ او پذيرفته نمى شود و هركس پيامبر يا وصى پيامبر را بكشد، توبه ندارد؛ چرا

كه براى مقتول مشابه نيست تا قاتل بدان قصاص شود و گاهى فردى در ميان مشركان، مجوس و مسيحيان است و فردى از مسلمانان را بر اين پايه كه مسلمان است مى كشد ولى چون به اسلام در مى آيد، خداوند اين قتل را از او محو مى سازد؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: اسلام، ماقبل خودش را قطع مى سازد؛ يعنى محو مى كند. چرا كه بزرگ ترين گناهان نزد خدا شرك ورزى به خداست و وقتى كه توبه اش در مورد شرك پذيرفته شود، در غير شرك نيز پذيرفته خواهد شد.

و اما فرمودۀ امام صادق عليه السلام كه: توبه براى او نيست. منظور حضرت اين است كه هركس پيامبر يا وصى را بكشد، توبه براى او نيست؛ چون در برابر پيامبران جز پيامبران و در برابر اوصياء جز اوصياء قصاص نمى شود و پيامبران و اوصياء اين گونه نيستند كه برخى برخى را بكشند و غير از پيامبر و وصى همانند پيامبر و وصى نيست تا بدان قصاص صورت گيرد و قاتل پيامبر و وصى هم براى توبه كردن موفق نمى شود.»

47- 47287- (5) و كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانندو انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حقّ نمى كشند و زنا نمى كنند و هركس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد. اثام وادى از وادى هاى جهنم است كه از مس ذوب شده است. جلوى آن، گودالى است در جهنم. كسانى كه غيرخدا را پرستيده و انسانى را كه خداوند خونش را محترم دانسته كشته اند، در آن گودال عميق مى اندازند و نيز زناكاران در آن گودال عميق اند.

48- 47288- (6) امام صادق عليه السلام

دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: هركس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است، فرمود: «اگر خداوند او را مجازات كند، مجازات او جهنم است.»

______________________________

(1). توبه 9/ 102.

(2). سند را تا شيخ بالا برده ولى منظور از شيخ معلوم نيست كه آيا امام معصوم عليه السلام است يا استادى از اساتيد وى؟- م

(3). اشاره به جملۀ (عسى الله ان يتوب عليهم) در آيه دارد- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 81

49- 47289- (7) عيسى ضرير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى عمداً مردى را كشته است. توبه اش چيست؟ حضرت فرمود: خودش را در اختيارشان [اولياى دم] قرار دهد. گفتم: مى ترسد كه او را بكشند. حضرت فرمود: ديه به آنان بدهد. گفتم: مى ترسد كه آنان از اين جريان باخبر شوند. حضرت فرمود: با زنى از آنان ازدواج كند. گفتم: مى ترسد كه آن زن آنان را باخبر سازد. حضرت فرمود: ديه را مشخص كند و آن را چند كيسه [محموله] سازد، پس از آن منتظر اوقات نماز شود و كيسه ها را در خانۀ آنان بيندازد.»

50- 47290- (8) به امام صادق عليه السلام گفته شد: «مردى عمداً مردى را كشته است. حضرت فرمود: مجازاتش جهنم است. از امام سؤال شد: آيا او توبه دارد؟ حضرت فرمود: آرى؛ دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را اطعام مى دهد و يك بنده آزاد مى سازد و ديۀ او را نيز مى پردازد. گفته شد: اگر ديه را نپذيرند [يعنى بخواهند او را قصاص كنند]؟ حضرت فرمود: با آنان ازدواج كند. آن شخص گفت: به او زن نمى دهند. حضرت

فرمود: ديۀ مقتول را بسته بسته مى كند پس از آن، بسته ها را در خانۀ آنان مى اندازد.»

51- 47291- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «توبۀ قاتل اين است كه نزد اولياى مقتول اعتراف كند و سپس فيمابين خويش و خداوند عز و جل اگر او را عفو كردند يا ديه پذيرفتند، توبه كند.»

52- 47292- (10) از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «مرد مؤمنى، مؤمنى را در حالى كه مى دانسته مؤمن است و خشم او را وادار به كشتن وى كرده است، كشته است. آيا او توبه دارد- اگر بخواهد توبه كند- يا توبه ندارد؟ حضرت فرمود: به قتل اعتراف كند و اگر از قتل او كسى باخبر نيست، نزد اولياى مقتول برود و آنان را باخبر سازد كه وى قاتل اوست. پس از آن اگر وى را عفو كردند، به آنان ديه بپردازد و بنده اى را آزاد سازد و دو ماه پى در پى روزه بدارد و به شصت مسكين صدقه دهد و پس از آن نوبت به توبه است.»

53- 47293- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قاتل انسان اگر پشيمان شود و رضايت [آنان] را جلب كند، توبه دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 83

54- 47294- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بنده اى را به خطا مى كشد، فرمود: «بر اوست كه بنده اى را آزاد سازد و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و بر شصت مسكين صدقه دهد. حضرت فرمود: اگر به بنده اى دست نيابد، روزه بر اوست و اگر روزه را نتواند، صدقه براوست.»

55- 47295- (13) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ

كسى كه به عمد مؤمنى را بكشد، پرسيدم كه آيا توبه دارد؟ حضرت فرمود: نه؛ تا آن كه ديۀ مقتول را به اهلش پرداخت كند و يك بندۀ مؤمن آزاد سازد و از خداوند عز و جل استغفار كند و به سوى خداوند بازگردد و تضرع كند. من در اين صورت اميدوارم كه اگر چنين كند، خداوند به سوى او باز گردد [توبۀ او را بپذيرد]. گفتم: فدايت شوم! اگر چيزى ندارد كه ديه اش را پرداخت كند؟ حضرت فرمود: از مسلمانان بگيرد تا ديۀ او را به اهلش پرداخت كند.»

56- 47296- (14) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق يا امام كاظم عليهما السلام دربارۀ ...» و مانند همان روايت قبلى را آورده و افزوده است: «سماعه گويد: از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ فرمودۀ خداوند: هركس، مؤمنى را از روى عمد بكشد، پرسيدم. حضرت فرمود: هركس كه مؤمنى را از روى عمد به خاطر دينش بكشد، اين، آن عمدى است كه خداوند در قرآنش فرمود: و عذاب دردناكى براى او آماده ساخته است. پرسيدم: ميان مردى با مرد ديگرى چيزى [اختلاف و درگيرى] رخ مى دهد. او را با شمشيرش مى زند و مى كشد. حضرت فرمود: اين، آن عمدى نيست كه خداوند متعال فرموده است.»

57- 47297- (15) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل كه: و هركس، مؤمنى را از روى عمد بكشد، مجازات او دوزخ است، پرسيدم. حضرت فرمود: كسى كه مؤمنى را از روى عمد براى دينش بكشد، او همان متعمدى است كه خداوند عز و جل در كتابش فرموده كه: و عذاب دردناكى

براى او آماده ساخته است. پرسيدم: مردى بين او و ديگرى چيزى رخ مى دهد ... و مشابه روايت قبل را آورده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 85

58- 47298- (16) در روايت است كه: «مردى صد نفر را به ستم كشت. پس از آن پرسيد: آيا توبه اى وجود دارد؟ او را به عالمى راهنمايى كردند. از عالم پرسيد. او گفت: چه كسى مانع از توبۀ تو مى شود؟ ولى از قريۀ بد به قريه خوب برو و در آنجا خداوند را عبادت كن. او با حال توبه بيرون آمد ولى مرگ در راه به او رسيد و فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب دربارۀ او به اختلاف و بحث پرداختند. خداوند فرشته اى را نزد آنان فرستاد و گفت: مسافت بين دو قريه را اندازه گيرى كنيد. اين شخص به هر كدام از دو قريه كه نزديك تر است، او را از اهل آن بدانيد. ديدند كه به قريۀ خوب يك وجب نزديك تر است و در نتيجه او را از اهل آن قريه محسوب داشتند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفتاد و دو از باب ده از ابواب جهاد با نفس، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «با استغفار، كبيره اى نمى ماند و با اصرار، صغيره اى نيست.»

و در بسيارى از روايات باب يازده، روايتى است كه دلالت دارد بر اين كه هركس انسانى را بكشد، او به جهنم درآيد.

و در روايت سى و يك از همين باب، اين گفته كه: «كبائر را برايم بگوييد. حضرت فرمود: كبائر پنج تاست و آنها از چيزهايى است كه خداوند عز و جل آتش را بر آن واجب دانسته است تا آنجا كه گويد: و كشتن

مؤمنى از روى عمد به خاطر دينش.»

و در روايت پنجاه و پنج از باب هجده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى ظلمى نمى كند مگر اينكه خداوند او را بدان در جان و مالش مؤاخذه مى كند و اما ستمى كه بين او و بين خداست پس اگر توبه كند، خداوند او را مى آمرزد.»

و در بسيارى از آيات و روايات باب هفتاد و هفت، هفتاد و هشت، هشتاد، هشتاد و سه و هشتاد و چهار و ديگر ابواب، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه خداوند عز و جل گناهان گنهكاران را مى بخشد.

و در روايات باب پانزده از ابواب كفّارات، به روايتى كه بر همين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و مى بينم كه ديه در مال قاتل ديوانه ثابت است و بايد آن را به وارثان ديوانه بدهد و از خداوند عز و جل مغفرت طلبد.»

و در روايات باب سى و يكم، روايتى كه مناسب اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در باب هفدهم، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه استغفار بر قاتل لازم است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 87

باب 3 حكم كسى كه مؤمنى را عمداً بكشد
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است:

آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خون بها شود) بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر گيرد) و او [قاتل] نيز به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند). اين تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شماو كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت.

و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد. «1»

بر آنها [بنى اسرائيل] در آن [تورات] مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص داردو اگر كسى آن را ببخشدو از قصاص صرف نظر كند، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس

به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «2»

59- 47299- (1) يونس با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «هركس مؤمنى را از روى عمد بكشد، در برابر آن قصاص مى شود؛ مگر اينكه اولياى مقتول رضايت دهند كه ديه را بپذيرند يا به بيش از ديه يا كمتر از ديه راضى شوند كه اگر اولياى مقتول در بين خود چنين كردند، درست است ولى اگر باز گردند، قصاص كنيد. «3» و حضرت فرمود: ديه، ده هزار درهم يا هزار دينار يا صد شتر است.»

60- 47300- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس مؤمنى را عمداً بكشد، از او قصاص مى شود؛ مگر اينكه اولياى مقتول بپذيرند كه ديه بگيرند. اگر به ديه رضايت دادند و قاتل هم دوست داشت، ديه، دوازده هزار درهم يا هزار دينار يا صد شتر است و اگر در سرزمينى است كه در آن دينار است، پس هزار دينار و اگر در سرزمينى است كه در آن شتر است، پس صد شتر و اگر در سرزمينى است كه در آن درهم است، پس درهم به همان حساب يعنى به حساب دوازده هزار است.»

______________________________

(1). بقره 2/ 178- 179.

(2). مائده 5/ 45.

(3). جملۀ «و ان تراجعوا»، بازگشت از رضايت را مى رساند. دقت شود كه در روايت، رضايت، در دو مرحله ديده شده است: مرحلۀ اول ميل به گذشت؛ مرحلۀ دوم قطعى شدن رضايت كه در «و ان تراجعوا» مجددا از رضايت برمى گردند و آن را قطعى نمى كنند. يا اين كه تراجع به معناى بازگرداندن سخن در ميان خودشان است.

امام مى فرمايد مگر اينكه اولياى مقتول به ديه ... راضى شوند پس اگر راضى شوند كه تمام است ولى اگر سخن را به يكديگر بازگرداندند و به نتيجۀ روشنى نرسيدند، قصاص كنيد. اين دو احتمال در تفسير و ان ترجعوا با توجه به متن كافى شريف است ولى روايت در تهذيب و استبصار با تعبيرى ديگر آمده كه ظاهرا روان تر است آن گونه كه مجلسى در مرآت العقول به اين نكتۀ اخير اشاره دارد- م

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 89

61- 47301- (3) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مؤمنى را از روى عمد كشته است شنيدم كه مى فرمود: از او قصاص مى شود؛ مگر اينكه اولياى مقتول به ديه رضايت دهند كه اگر ديه را پذيرفتند، ديه، دوازده هزار درهم يا هزار دينار يا صد شتر، پس اگر در سرزمينى است كه در آن دينار است، پس ديه، هزار دينار است.»

62- 47302- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس شخصى را- كوچك يا بزرگ- بكشد پس اگر از روى عمد باشد، بر او قصاص است.»

63- 47303- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس شخصى را چه كوچك و چه بزرگ- بكشد پس اگر از روى عمد باشد، بر او قصاص است.»

64- 47304- (6) پس بر هركس كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، اين است كه در برابر آن قصاص مى شود ولى اگر از او عفو و ديه پذيرفته شد، براوست كه توبه و استغفار كند.

65- 47305- (7) اين فرمان بندۀ خدا اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر پسر حارث است كه در عهدنامه اى

به او نوشت، تا آنجا كه گويد: «از خون و ريختن آن به حرام پرهيز كن كه هيچ چيز از ريختن خون ها به ناحقّ، كيفر را سريع تر و مجازات را بزرگ تر و نعمت را به نابودى و مدت را به سپرى شدن شايسته تر نمى سازد و خداوند سبحان در روز قيامت، پيش از هر كار ديگر نسبت به خون هاى به ناحقّ ريخته آغاز به قضاوت خواهد كرد. پس با ريختن خونى حرام، حكومت خود را تقويت مكن؛ زيرا كه خون ناحقّ نه تنها حكومتت را ضعيف و سست مى سازد بلكه آن را نابود و سرنگون نيز مى كند و تو، در نزد خدا و نزد من عذرى در كشتن عمدى ندارى؛ چرا كه كيفر آن، قصاص تن است. ولى اگر به خطا مبتلا به قتل شدى و تازيانه، شمشير يا دستت در كيفردهى افراط كرد چرا كه يك مشت زدن يا كارى بيش از آن موجب قتل است در اين صورت مبادا كه كبر سلطه ات تو را از پرداخت حقّ اولياى مقتول به آنان بازدارد!»

66- 47306- (8) ابوخالد كابلى از امام سجاد على بن حسين عليه السلام در تفسير فرمودۀ خداوند متعال كه: و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است ... روايت كرده است كه: «براى شما اى امت محمد! در قصاص، حمايت در زندگى است؛ زيرا هركس كه قصد قتل كند و بداند كه از او قصاص مى شود، به همين جهت از قتل دست مى كشد و در نتيجه حيات و زندگى براى كسى است كه قصد كشتن او را كرد و نيز حيات و زندگى براى همين جنايتكارى است كه مى خواسته بكشد و

براى مردم ديگر نيز حيات و زندگى است. هر زمان كه بفهمند قصاص واجب است، از ترس قصاص، اقدام به كشتن نمى كنند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 91

67- 47307- (9) امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «فردى مردى را كه مى گفت او قاتل پدرش است، خدمت امام على بن حسين عليه السلام آورد. قاتل اعتراف كرد و حضرت قصاص را بر او واجب دانست. ولى از آن مرد خواست تا از قاتل عفو كند تا خداوند ثواب او را بزرگ سازد. ولى گويى كه آن شخص به عفو دلش راضى نشد. امام على بن حسين به مدّعى خون، همان كسى كه ولىّ مقتول بوده و حقّ قصاص داشت، فرمود: اگر براى اين مرد قاتل فضيلتى به ياد دارى، اين جنايت و اين گناه را بر او ببخش. او گفت: اى فرزند رسول خدا! براى او حقّى بر من است ولى آن حقّ به حدّى كه من از قتل پدرم دربارۀ او بگذرم، نمى رسد. حضرت فرمود: پس چه مى خواهى؟ او گفت: قصد قصاص دارم ولى اگر به دليل حقّى كه بر من دارد بخواهد كه من با او بر ديه مصالحه كنم، با او مصالحه مى كنم و از او در مى گذرم.

حضرت على بن حسين عليه السلام فرمود: او چه حقّى بر تو دارد؟ گفت: اى پسر رسول خدا! او توحيد خدا، پيامبرى رسول خدا عليه السلام، امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام و امامان عليهم السلام را به من ياد داده است. حضرت على بن حسين عليه السلام فرمود: آيا اين [جاى] خون پدرت را پر نمى كند [يعنى معادل خون پدرت نيست]؟ به خدا سوگند! كه

هست. اين مى تواند در برابر خون هاى همۀ زمينيان از اولين و آخرين به جز پيامبران و امامان اگر كشته شوند، قرار گيرد؛ چرا كه در برابر خون هاى پيامبران و امامان چيزى قرار نمى گيرد ...»

68- 47308- (10) امام حسن عسكرى عليه السلام در كتاب تفسير منسوب به ايشان از پدران شان از امام سجاد على بن حسين عليه السلام روايت كرده است كه حضرت فرمود: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است. منظور مساوات است و اين كه قاتل را به راه مقتول ببرند؛ همان راهى كه قاتل مقتول را به آن برد و او را كشت. آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. زن در برابر زن كشته مى شود در صورتى كه آن زن، زنى را كشته باشد. پس اگر كسى از سوى برادر [دينى] خود، چيزى به او بخشيده شود، پس كسى كه قاتل را عفو كند و اولياء مقتول رضايت دهند كه قاتل ديه را بپردازد و ولىّ مقتول در برابر گرفتن ديه قاتل را عفو كند، پس بايد اولياء دَم، به نيكى مطالبه ى ديه كنند و بايد قاتل بدون كم و كاست و بدون امروز و فردا كردن، ديه را بپردازد.

اين، تخفيف و رحمتى است از سوى پروردگار شما؛ چرا كه اجازه داده است تا ولىّ مقتول از قاتل با ديه اى كه مى گيرد عفو كند؛ زيرا كه اگر نبود، جز عفو يا كشتن، كم مى شد كه ولىّ مقتول رضايت به عفو بدون عوضى كه بگيرد، بدهد و در نتيجه كم اتفاق مى افتاد كه قاتل از كشته شدن نجات

يابدو كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، يعنى كسى كه پس از عفو از كشتن در برابر ديه اى كه مى گيرد اگر تجاوز كرد و قاتل را پس از آن كه از وى در برابر ديه اى كه داده و خود او نيز بدان رضايت داده، كشت: عذاب دردناكى خواهد داشت. در آخرت به نزد خدا و در دنيا كشته شدن به دليل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 93

قصاص؛ چرا كه كسى را كشته كه كشتن وى بر او حلال نبوده است. خداوند عز و جل مى فرمايد: و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است؛ زيرا كسى كه قصد كشتن مى كند و مى فهمد كه از او قصاص مى شود، به همين دليل از كشتن دست مى كشد و اين خود حيات و زندگانى براى كسى است كه مى خواسته او را بكشد و نيز حيات و زندگانى براى جنايتكار است كه بايد در برابر كسى كه مى كشد، قصاص شود و نيز حيات و زندگانى براى ساير مردم است، وقتى مى فهمند كه قصاص واجب و ثابت است، از ترس قصاص جرات كشتن نمى كنند.»

69- 47309- (11) امام حسين عليه السلام فرمود: «در حالى كه ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت ايشان در مسجد رسول خدا نشسته بودند و دربارۀ فضائل پيامبر صلى الله عليه و آله گفتگو مى كردند، عالمى از عالمان يهود نزد ما آمد ... تا آنجا كه فرمايد: و يكى از آنها ... اين است كه قاتل عمدى مسلمانان، اگر اولياى مقتول بخواهند، او را عفو مى كنند و اگر بخواهند، ديه از او مى پذيرند. ولى بر اهل تورات كه اهل دين

شمايند، اين است كه قاتل كشته مى شود و مورد عفو قرار نمى گيرد و ديه از او گرفته مى شود. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: اين، تخفيف و رحمتى است از سوى پروردگار شما.»

70- 47310- (12) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را با پنج شمشير برانگيخت: يكى از آن، شمشيرى در غلاف است و كشيدن آن شمشير در اختيار غير ماست و حكمش با ماست. پس آن شمشيرى كه در غلاف است، همان است كه بدان قصاص اجرا مى شود. خداوند جلّ وجهه فرموده است: جان در مقابل جان ... پس كشيدن اين شمشير در اختيار اولياى مقتول است و حكم آن با ماست.»

71- 47311- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ولىّ، اختيار خون دارد؛ منظور در قتل عمد است. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، ديه مى گيرد و اگر بخواهد، عفو مى كند.»

72- 47312- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خيف براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:

خداوند نيكو گرداند بنده اى كه سخنم را بشنود و آن را بفهمد و نگاه دارد و به كسانى كه نشنيده اند،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 95

برساند ... تا آنجا كه فرمود: مسلمانان برادرند و خون هاى شان با هم برابرى دارد و امان دادن كمترين مسلمان برابر با ذمّۀ همۀ مسلمانان است «1».»

و مشابه همين روايت را نيز از حمّاد بن عثمان از ابان از ابن ابى يعفور روايت كرده است و در آن افزوده است كه: «و مسلمانان عليه ديگران يكدست هستند [با هم متحدند] و در آن روايت آمده است

كه پيامبر خدا در حجةالوداع در منىٰ در مسجد خيف سخنرانى كرد.»

73- 47313- (15) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمنان خون هاى شان با هم برابرى دارد و امان دادن كمترين آنان با امان دادن همۀ آنان برابر است و آنان در مقابل بيگانگان يكدست و يك پارچه اند.»

مصنّف دعائم الاسلام گويد: «اين روايت، قصاص در نفس [كشتن] و در كمتر از نفس را بين قوى و ضعيف، شريف و فرومايه، ناقص و كامل، نيكو و ناپسند، زشت چهره و زيبا چهره ثابت مى سازد و در اين جهت بين مسلمانان هيچ فرقى نيست.»

______________________________

(1). به اين معنى كه اگر يكى از آنان يا كمترين آنان به كسى از لشكر دشمن امان دهد، گويا كه همه امان داده اند و بايد كه به اين امان پايبند باشند و آن را نقض نكنند؛ به گونه اى كه گويا امان دهى همۀ مسلمانان همراه تك تك مسلمانان است- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 97

74- 47314- (16) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمنان برخى كفو و همتاى برخى ديگرند.»

75- 47315- (17) از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت شده است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام روزى محاسن خويش را در دست گرفت و سپس فرمود: «به خدا سوگند! قطعا اين، از اين خضاب مى شود و با دست خود اشاره به محاسن و سرخويش كرد. گروهى كه در محضر حضرت بودند، گفتند:

اى اميرالمؤمنين! اگر كسى چنين كند، نسل او را نابود مى كنيم. حضرت فرمود: آه! آه! اين همان عدوان و تجاوز است. تنها يك جان در برابر يك جان، همان گونه

كه خداوند عز و جل فرموده است.»

76- 47316- (18) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «من چهار كلمه گفتم و خداوند متعال در قرآنش تاييد مرا نازل كرد. گفتم: مرد در پس زبانش پنهان است و چون سخن گويد آشكار شود، خداوند متعال نازل كرد: مى توانى آنان را از طرز سخنان شان بشناسى. گفتم: هركس كه نسبت به چيزى جاهل باشد، با آن دشمنى مى كند. خداوند فرو فرستاد: بلكه چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتندو هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده بود. گفتم: اندازۀ ارزش هرانسانى به چيزى است كه آن را خوب مى داند. خداوند در داستان طالوت فرو فرستاد كه: خدا او را بر شما برگزيده و او را در علم و قدرت وسعت بخشيده است. گفتم: قتل، قتل را كم مى كندو خداوند فرو فرستاد كه: و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد.»

77- 47317- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته به كارگزارانش مرقوم مى كرد كه: «در اسلام خون ها هدر نمى رود و حضرت به رفاعه نوشت كه: خون ها هدر نمى رود و حدود تعطيل نمى شود.»

78- 47318- (20) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال: اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص بر شما نوشته شده است و اين كه آيا همۀ مسلمانان منظورند، فرمود: «اين تنها ويژۀ مؤمنان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 99

79- 47319- (21) امام هادى عليه السلام فرمود: «چون خداوند عز و جل با موسى بن عمران عليه السلام سخن گفت، موسى عرض كرد: خداى من پاداش كسى كه گواهى دهد كه من پيامبر توام، چيست؟ تا آنجا كه گويد:

خداى من! مجازات كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، چيست؟ حضرت فرمود: روز قيامت به او نگاه نمى كنم و از لغزش او در نمى گذرم.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت پانزدهم از باب يكم از ابواب مستحقّان خمس، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «مسلمانان برادرند و خون هاى شان با هم برابرى دارد.»

و در روايت ششم از باب نوزدهم از ابواب تزويج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آيا خون هاى شان برابرى مى كند ولى فرْج هاى شان برابرى نمى كند؟»

و در روايت هفتم، مانند آن.

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب بعدى، مراجعه كنيد به روايتى كه بر اين معنى دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب نوزدهم، اين گفته كه: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه عمداً مردى را كشته است، سؤال شد. تا آنجا كه گويد: اگر شاهدان بر او شهادت دهند كه او را كشته و به هنگام قتل، سالم و عقلش بر سر جا بود، در برابر اين قتل، كشته خواهد شد.»

و در روايت يكم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «فرزندى اگر پدرش را عمداً بكشد، كشته مى شود.» و ملاحظه كنيد ديگر روايات اين باب را.

و در روايت يكم از باب هفدهم، اين گفته كه: «مردى از روى عمد زنى را كشته است. حضرت فرمود: اگر اهل زن بخواهند مرد را بكشند، مى كشند. ولى به اهل مرد نصف ديه را پرداخت مى كنند و اين گفته كه: زنى شوهرش را عمداً كشته است، حضرت فرمود: اگر اهل مرد بخواهند زن را مى كشند و كسى بيش از جنايتى كه بر خودش شود، جنايت نمى كند. [به اين معنى كه اگر كسى را كشته است، او را مى كشند و بيش از كشتن وى، كارى با او نمى كنند].»

و در ساير روايات باب به آنچه مناسب

با آن است مراجعه كنيد.

و در روايت يكم از باب يكم از ابواب قصاص عضو فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خطاى شبه عمد در قتل، عمد محسوب نمى شود، چرا كه حكم قتل عمد، قتل است.»

و بنگريد ساير روايات باب را كه مناسب با اين مقام است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 101

باب 4 قتل عمد و شبه عمد و قتل خطائى
اشاره

80- 47320- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «قتل عمد آن است كه با سلاح يا عصا بزند و از او دست نكشد تا او را بكشد و خطا آن است كه قصد كشتن ندارد.»

81- 47321- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «عمد آن است كه كسى قصد شخصى كند و با آهن يا سنگ يا عصا يا مشت به او بزند؛ همۀ اين موارد عمد است و خطا آن است كه كسى قصد شخصى مى كند ولى به غير او مى خورد.»

82- 47322- (3) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «قتل عمد هر چيزى است؛ با آن قصد زدن دارد كه در اين صورت بر او قصاص ثابت است و خطا اين است كه چيزى را قصد مى كند ولى به چيز ديگرى مى زند و حضرت فرمود: آن زمان كه اعتراف به ارتكاب قتل كند، كشته مى شود؛ گرچه بيّنه اى عليه او نباشد.»

83- 47322- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى ديگرى را با خشت يا آجر يا چوب بزند و آن مضروب بميرد، اين عمد است.»

84- 47324- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: « [جنايت] عمد آن است كه قصد آن را بكند و او را با آلتى كه مشابه آن مى كشد، بكشد و خطا آن است

كه قصد او كند ولى ارادۀ كشتن او را ندارد و او را با آلتى كه مشابه آن نمى كشد، مى كشدو خطايى كه شك در آن نيست، اين است كه قصد چيز ديگرى را دارد ولى به او مى خورد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 103

85- 47325- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «عمد آن است كه قصد او كند و او را با آلتى كه با مشابه آن كشتن صورت مى گيرد، مى كشد.»

86- 47326- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه از روى عمد و با توجه كسى را بزند- با هر چه كه باشد- و آن مضروب از اين زدن بميرد، اين عمد است و در برابر آن قصاص واجب مى شود و خطا آن است كه چيز ديگرى را نشانه رود و تيراندازى كند ولى به مجنىٌ عليه بخورد يا كارى كند كه با آن كار قصد او را نكرده ولى به او برخورد كند.»

87- 47327- (8) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هر شخصى كه خود او مورد سوء قصد واقع شود [و كشته شود] در آن قصاص است و خطا آن است كه قصد چيزى كند ولى به ديگرى بخورد.»

88- 47328- (9) هركس كه از روى عمد بزند و مضروب با آن زدن از بين رود، آن عمد است و خطا اين است كه به قصد شخصى تيراندازى كند اما به ديگرى بخورد يا به سمت چهارپا يا حيوانى تيراندازى كند ولى به انسانى اصابت كند.

89- 47329- (10) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا يحيى بن سعيد با قاضيان شما اختلاف پيدا

مى كند؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: يك مورد از مواردى را كه در آن اختلاف پيدا كرده اند، بياور. گفتم: دو جوان در رحبه «1» با هم زد و خورد كردند. يكى از آن دو، ديگرى را گاز گرفت. آن كس كه گاز گرفته شده بود به سنگى دست برد و با آن بر سر ديگرى كه او را گاز گرفته بود، كوبيد. سر او را شكست. او تشنج گرفت و پس از آن مُرد. اين حادثه را نزد يحيى بن سعيد بردند. او قصاص كرد.

اين حكم نزد ابن ابى ليلى و ابن شبرمه سنگين آمد و درباره اش بسيار سخن گفته شد و گفتند كه:

اين (آنچه اتفاق افتاده) خطا است. عيسى بن على از مال خودش ديۀ اين قصاص را پرداخت.

عبدالرحمن بن حجّاج گويد: حضرت فرمود: كسانى كه نزد ما هستند، در برابر مشت زدن قصاص مى كنند و خطا آن است كه چيزى را قصد كند ولى به غير او اصابت كند.»

90- 47330- (11) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «امام صادق عليه السلام دربارۀ يحيى بن سعيد از من پرسيد كه: آيا با قضاوت هاى شما مخالفت مى ورزد؟ گفتم: آرى. دو جوان در رحبه، يكى دست ديگرى را گاز گرفت.

______________________________

(1). ميدان فراخ و وسيع.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 105

آن كه دستش گاز گرفته شده بود، سنگى برداشت و دست گازگيرنده را دريد و عفونت كرد و او تشنج كرد و مُرد. اين جريان را نزد يحيى بن سعيد بردند. او از زنندۀ سنگ، قصاص كرد. ابن شبرمه و ابن ابى ليلى به عيسى بن موسى گفتند: اين چيز در ميان ما سابقه ندارد! با سنگ يا تازيانه

قصاص نمى شود و اينان بر سخن اصرار كردند تا آن كه عيسى بن موسى ديۀ مقتول به قصاص را پرداخت كرد. حضرت فرمود: كسانى كه نزد مايند در برابر زدن مشت قصاص مى كنند. گفتم: اينان مى گويند كه آن خطاست و عمد جز با آهن نمى شود. حضرت فرمود: خطا تنها آن است كه چيزى را اراده كند ولى به غير او اصابت كند و اما هر شخصى كه تو قصد آن كرده اى و او را هدف قرار دادى و به او اصابت كرد، آن عمد است.»

91- 47331- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «همۀ انواع وسايل آهنى [براى كشتن]، عمد محسوب مى شود.»

92- 47332- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، مردى را با عصا يا سنگ بزند و آن مضروب با يك ضربت- پيش از آن كه كلمه اى بگويد- بميرد، اين شبه عمد است و ديه بر، خود قاتل است ولى اگر بلند كرد و بالا برد و مكررا با عصا يا سنگ بر او بزند تا او را بكشد، اين عمد است و براى آن كشته مى شود ولى اگر يك ضربه به او بزند و پس از آن حرف بزند و يك روز يا بيش از يك روز بماند و سپس بميرد، آن شبه عمد محسوب مى شود.»

93- 47333- (14) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كرد و فرمود:

شبه عمد، سنگ، عصا و تازيانه است و ديه در شبه عمد، صد شتر است كه چهل تاى آن شتر حامله بين دو ساله تا شترى كه در نه سالگى رفته و سى شتر سه ساله كه در

چهار سالگى رفته و سى شتر چهار ساله كه پا به پنج سالگى گذاشته است.»

94- 47334- (15) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سخنرانى خود در حجةالوداع فرمود: «... عمد، قصاص دارد و شبه عمد آن است كه با عصا و سنگ بكشد و در آن صد شتر است و كسى كه بر اين بيفزايد، از جاهليت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 107

95- 47335- (16) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطاى شبه عمد فرمود: اين است كه با تازيانه يا عصا يا سنگ بكشد. ديۀ اين زياد مى شود و آن صد شتر است كه چهل تاى آن شتر حامله بين دو ساله تا شترى كه پا به نه سالگى گذاشته است و سى تاى آن شتر سه ساله اى كه پا به چهار سالگى گذاشته و سى تا دو ساله كه پا در سه سالگى گذاشته است و ديه ى قتل خطايى سى شتر سه ساله كه پا در چهار سالگى گذاشته و سى شتر دو ساله كه پا در سه سالگى دارد و بيست شتر يك ساله كه پا در دو سالگى گذاشته است و بيست شتر دو ساله كه پا در سه سالگى گذاشته، مى باشد و قيمت هر شتر با پول نقد، صد و بيست درهم يا ده دينار و با گوسفند، قيمت هر شتر معادل بيست گوسفند است.»

96- 47336- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم كرد كه: [قتل با] تازيانه، عصا و سنگ، شبه عمد است.»

97- 47337- (18) ابوالعباس گويد: «به

امام صادق عليه السلام گفتم: چيزى را كه مشابه آن نمى كشد، به مردى پرت مى كنم. حضرت فرمود: اين خطاست. پس از آن، حضرت سنگ ريزى برداشت و آن را پرت كرد.

گفتم: با آن به گوسفندى پرت مى كنم ولى به مردى اصابت مى كند. حضرت فرمود: اين همان قتل خطايى است كه شكّى در خطايى بودن آن نيست و عمد همان است كه با آلتى كه مشابه آن مى كشد، بزند.»

98- 47338- (19) امام صادق عليه السلام فرمود: «خطا اين است كه به او قصد و حمله كنى با آلتى كه همانند آن نمى كشد و قصد كشتن او را ندارى و خطايى كه در آن شك نيست، اين است كه با چيزى، ديگرى را قصد كنى ولى به او اصابت كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 109

99- 47339- (20) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خطايى كه در آن ديه و كفّاره است پرسيدم كه: آيا آن، همان است كه قصد زدن مردى را بكند ولى قصد كشتن او را نداشته باشد؟ حضرت فرمود: آرى.

گفتم: چيزى به سوى گوسفندى پرت كرد ولى به انسانى خورده و او را كشته است. حضرت فرمود:

اين همان خطايى است كه شكّى در خطايى بودن آن نيست و بر او ديه و كفّاره است.»

100- 47340- (21) فضل بن عبدالملك از امام معصوم عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «اگر مردى با آهن بزند، آن عمد است. فضل بن عبدالملك گويد: از امام دربارۀ قتل خطايى كه در آن ديه و كفّاره است، پرسيدم كه: آيا آن همان است كه مردى، مردى را مى زند ولى قصد كشتن او را

ندارد؟ حضرت فرمود: آرى.

گفتم: اگر چيزى پرتاب كند ولى به ديگرى اصابت كند؟ حضرت فرمود: اين همان خطايى است كه در آن شك نيست و بر او كفّاره و ديه است.»

101- 47341- (22) فضل بن عبدالملك گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خطايى كه در آن ديه و كفّاره است، پرسيدم كه: او همان است كه مردى را مى زند و قصد كشتن او را ندارد؟ حضرت فرمود: آرى. گفتم: اگر چيزى پرتاب كند ولى به مردى اصابت كند؟ حضرت فرمود: آن، همان خطايى است كه در آن شك نيست و بر او كفّاره و ديه، ثابت است.»

102- 47342- (23) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه در يك حادثۀ مبهم [كه قاتل مشخص نيست] در پرتابى كه با سنگ يا تازيانه يا در زد و خورد ميان گروهى كشته شود، آن خطاست و ديه اش ديۀ خطاست و هركس كه از روى عمد كشته شود، در آن قصاص است و هركس كه مانع اجراى قصاص شود، لعنت خدا و خشم وى بر او باد و از او برگرداندن و جايگزين پذيرفته نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سيزدهم از باب هفتاد و يكم از ابواب محرّمات محرم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خطا از نظر تو چيست؟ گفتم: چيزى به سوى اين درخت خرما مى اندازد ولى به درخت خرماى ديگرى مى خورد. حضرت فرمود: آرى، اين خطاست و بر او كفّاره است.»

باب 5 حكم خودكشى
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

... و خودكشى نكنيد؛ خداوند نسبت به شما مهربان است.

و هركس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است. «1»

______________________________

(1). نساء 4/ 29- 30.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 111

103- 47343- (1) ابو ولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس كه از روى عمد خودكشى كند، براى هميشه در آتش جهنم خواهد بود.»

104- 47344- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس عمداً خودكشى كند در آتش جهنم براى هميشه خواهد ماند.

خداوند تبارك و تعالى فرمود: خودكشى نكنيد؛ خداوند نسبت به شما مهربان است و هركس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است.»

105- 47345- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «از يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نام قزمان نزد رسول خدا ياد شد كه نيكو به برادرانش يارى مى رساند. پيامبر خدا هم از او ياد كرد و فرمود: او از اهل آتش است! نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: قزمان به شهادت رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند هر چه

بخواهد، مى كند.

پس از آن نزد پيامبر آمدند و گفتند: قزمان خودكشى كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: گواهى مى دهم كه رسول خدايم ...»

106- 47346- (4) ابو سعيد خدرى گويد: «در جنگ ها كه خارج مى شديم، با رفيقان در دسته هاى نه تايى و ده تايى تقسيم مى شديم و كارها را ميان خودمان تقسيم مى كرديم. برخى نزد بار و بنه مى ماندند و برخى كارهاى ديگران را انجام و چهارپايان را آب مى دادند، غذا مى پختند و گروهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى ماندند. اتفاق افتاد در يكى از سفرها ... مردى بود كه كار سه نفر را انجام مى داد. مى دوخت، آب مى آورد و غذا آماده مى كرد. اين جريان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد. حضرت فرمود: آن شخص مردى از اهل آتش است! پس از آن، ما با دشمن روبه رو شديم و با آنان جنگيديم. در اين هنگام آن مرد كنارى رفت و تيرى گرفت و با آن خودش را كشت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: گواهى مى دهم كه من رسول خدا و بندۀ اويم.»

107- 47347- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «مؤمن به هر بلايى مبتلا مى شود و به هر شكلى مى ميرد اما خودكشى نمى كند.»

108- 47348- (6) ناجيه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مغيره مى گويد: مؤمن، مبتلا به خوره، پيسى و چنين و چنان نمى شود. حضرت فرمود: حقّا كه او از صاحب ياسين غافل بوده است؛ چرا كه صاحب ياسين دستش يا انگشتانش خشك و جمع بود. پس از آن حضرت انگشتانش را به حالت اولى برگرداند و فرمود: گويا من عيب دست او را

مى بينم. او نزد قوم خود آمد و آنان را بيم داد. پس از آن مجددا فردا نزد قومش آمد [تا آنان را هدايت كند] او را كشتند. سپس حضرت فرمود: مؤمن به هر بلايى مبتلا مى شود و هرگونه مى ميرد اما خودكشى نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 113

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب يازدهم از ابواب جهاد با نفس، اين كه انسان كشى از گناهان كبيره است دور از ذهن نيست كه اطلاق اين عنوان شامل خودكشى نيز بشود.

و در روايت يكم از باب چهل و سوم از ابواب سفر، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بر حيوان چموش سوار شود و از آن بيفتد و بميرد وارد جهنم مى شود.»

شيخ صدوق رحمه الله فرمود: «از سوار شدن بر حيوان چموش نهى شده اند تا از روى حيوان به عمد نيفتند و بميرند كه در نتيجه، خودش را كشته است و با اين خودكشى، مستوجب ورود به آتش مى شود.»

و در روايت يكم از باب بيست و پنجم از ابواب وصايا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس عمداً خودكشى كند، براى هميشه در آتش جهنم مى ماند.»

و در روايات باب يكم از ابواب قتل و قصاص، به رواياتى كه مى توان همين معنى را از آنها استنباط كرد؛ مراجعه كنيد.

باب 6 حرمت كشتن انسان، فرزندش را از ترس فقر و ...
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

بگو بياييد آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است براى تان بخوانم: اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان تان را از ترس فقر نكشيد ما شما و آنها را روزى مى دهيم ... «1»

فرزندان تان را از ترس فقر نكشيد؛ ما آنها و شما را روزى مى دهيم؛ مسلما كشتن آنها گناه بزرگى است. «2»

در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شد: به كدامين گناه كشته شدند؟ «3»

109- 47349- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام زن درستى بود كه به او امّ قيّان مى گفتند.

مردى از ياران

اميرالمؤمنين على عليه السلام نزد او رفت و به او سلام داد ولى او را غمگين ديد. صحابۀ اميرالمؤمنين عليه السلام از او پرسيد: چرا تو غمگين هستى؟ او گفت: زنى مُرد كه او را دفن كردم ولى زمين

______________________________

(1). انعام 6/ 151.

(2). اسراء 17/ 31.

(3). تكوير 81/ 8- 9.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 115

او را پرت مى كند [و نمى پذيرد]. صحابۀ اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم و او را در جريان گذاشتم. حضرت فرمود: زمين، يهودى و مسيحى را مى پذيرد. اين زن را چه شده است! چيزى نيست جز اين كه مانند خداوند عز و جل عذاب مى كرده است. پس از آن حضرت فرمود: آگاه! كه اگر امّ قيّان خاكى از قبر يك مسلمان بگيرد و بر قبر آن زن بريزد، زمين آرام مى گيرد. صحابۀ اميرالمؤمنين مى گويد: آمدم نزد امّ قيّان و او را [از فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام] با خبر ساختم. از قبر يك مسلمان، خاكى گرفتند و بر قبر آن زن ريختند. آن زمين آرام گرفت. صحابۀ اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: از حال آن زن جويا شدم و پرسيدم كه: چه مى كرده است؟ گفتند: آن زن به مردان به شدت علاقه مند بود و هميشه [از زنا] فرزند مى آورد و فرزندش را در تنور مى انداخت [و مى سوزاند].»

110- 47350- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى مردم! خداوند تبارك و تعالى فرستاده اش را به سوى شما فرستاد و كتاب را بحقّ بر او نازل فرمود. تا آنجا كه گويد: پس دنيا يك مرتبه به روى اهلش هجوم مى برد و چهره در هم مى كشد، پشت

مى كند و توجهى نمى كند. ميوۀ دنيا فتنه [بلوا] است و غذايش مردار، درونش وحشت و خوف و بيرونش شمشير [و جنگ]. در حالى كه به شدت از هم متلاشى شده ايد، دنيا چشم اهلش را كور و روزگارشان را تيره و تار كرده و آنان از خويشاوندان خود بريده و خون هاى شان را ريخته و دخترانشان را در خاك، مدفون ساخته اند و بدون آنان، زندگى خوش و راحتى دنيا را مى طلبند. اميد ثواب به خدا ندارند و به خدا سوگند! كه از عذاب الهى نمى ترسند! زندۀ آنان كور و نجس و مردۀ آنان در ميان آتش گرفتار و مايوس است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 117

111- 47351- (3) على بن ابراهيم دربارۀ فرمودۀ خداوند: و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند، گفت كه: «فرمود [امام معصوم عليه السلام]: عرب به دليل غيرت، دختران را مى كشتند. روز قيامت كه شود، از دختران زنده به گور شده سؤال مى شود كه به چه گناهى كشته شده و تكّه تكّه شده اند.»

112- 47352- (4) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه: «فرمود: بزرگ ترين گناه كبيره آن است كه براى خدا همتايانى قرار دهى؛ با اين كه خداوند شما را آفريده است. پس از آن، اين است كه فرزندت را از ترس اين كه از تو و با تو بخورد، بكشى ...»

113- 47353- (5) عبدالله بن مسعود گويد: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم: كدام گناه بزرگ تر است؟ حضرت فرمود:

اين كه براى خدا شريك قرار دهى. گفتم:

پس از آن [در مرحلۀ بعد]. حضرت فرمود: اين كه فرزندت را از ترس اين كه با تو هم غذا شود بكشى. گفتم: پس از آن [در مرحلۀ سوم]. حضرت فرمود: اين كه با زن همسايه ات زنا كنى.»

114- 47354- (6) ابوعبيده گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه عمداً در حال حاملگى دارويى خورده كه شوهرش از آن بى خبر است و پس از آن، زن، فرزندش را سقط كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود:

اگر فرزندش استخوانى است كه گوشت برآن روييده، زن بايد ديه ى كامل را به پدر فرزند بدهد. ولى اگر هنگامى كه بچه را انداخته خون بسته يا همانند گوشت جويده شده [مضغه] بوده، بر زن است كه چهل دينار يا يك برده به پدر بچه بدهد. پرسيدم: اين زن از ديۀ فرزندش ارث نمى برد؟ حضرت فرمود: نه؛ چرا كه بچه را كشته است بنابراين از بچه ارث نمى برد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 119

115- 47355- (7) اسحاق بن عمّار گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: زن از آبستن شدن مى ترسد، دارو مى خورد و آنچه در شكم دارد مى اندازد؟ حضرت فرمود: نه [جايز نيست]. گفتم: تنها نطفه اى بيش نيست.

حضرت فرمود: اولين چيزى كه آفريده مى شود، نطفه است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سى و سوم از باب سى و ششم از ابواب حقوق مالى مستحبّ مؤكّد، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «خداوند از عقوق مادران و زنده به گور كردن دختران نهى كرده است.»

و در باب بيست و سه از ابواب حدّ زنا، به رواياتى كه به برخى از مقصود دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در باب سى و هشت از ابواب ديات اعضا و باب سى و نه، چهل و چهل و سه، رواياتى كه مى توان بدان ها بر بخشى از مقصود استدلال كرد.

باب 7 حكم كسى كه روى ديگرى مى افتد و يكى از اين دو يا هر دو كشته مى شوند
اشاره

116- 47356- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه روى مرد ديگرى مى افتد و او را مى كشد، روايت مى كند كه فرمودند: «چيزى بر او نيست و حضرت فرمود: هركس كه قصاص، او را بكشد [به خاطر قصاص كشته شود] ديه ندارد.»

117- 47357- (2) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه روى ديگرى افتاده و او را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: چيزى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 121

118- 47358- (3) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از بام خانه بر روى ديگرى افتاده و يكى از اين دو مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر فرد بالايى چيزى نيست و بر پايينى هم چيزى نيست.»

119- 47359- (4) ابن بكير از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر روى مرد ديگرى مى افتد و او را مى كشد پس از آن، فرد بالايى [آن كه رو افتاده بود] هم مى ميرد، پرسيدم. حضرت فرمود: «بر فرد پايينى چيزى نيست.»

120- 47360- (5) اميرالمؤمنين على و امام باقر و امام صادق عليهم السلام دربارۀ مردى كه بر روى مردى مى افتد [سقوط مى كند] و هر دو مى ميرند يا هر دو آسيب مى بينند يا يكى از آن دو، فرمودند: «آنچه به آن كسى كه سقوط كرده برسد، هدر است [و ديه ندارد] و آنچه به كسى

كه برروى او افتاده اند برسد، قصاص بر شخص افتاده ثابت است؛ البته اگر عمداً بوده. ولى اگر خطايى است، ديه بر عاقله اش ثابت است و اگر كسى او را هل داده است هر چه به آن دو برسد، بر كسى است كه هل داده؛ اگر از روى عمد بوده است ولى اگر خطا كرده، بر عاقله اش ثابت است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب حدّ محارب و مرتد، مناسب اين باب.

باب 8 حكم كسى كه انسانى را روى ديگرى هل دهد

121- 47361- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه ديگرى را روى مردى هل دهد و او را بكشد، فرمود: «ديه بر كسى است كه روى آن مرد افتاده و او را كشته است و آن را به اولياى مقتول مى دهد. حضرت فرمود: و آن كسى كه هل داده شده به سراغ كسى كه او را هل داده مى رود و از او ديه مى گيرد.

حضرت فرمود: و اگر آسيبى به فرد هل داده شده رسيده است، آن نيز بر عهدۀ كسى است كه هل داده است.»

122- 47362- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه [مَركب] مردى را مى رماند و او زخمى مى شود و حيوانش نيز مرد ديگرى را زخمى مى سازد، پرسيدم. حضرت فرمود: او هرچه [ضرر و زيان واقع] بشود، ضامن است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 123

123- 47363- (3) معلّى پدر عثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چهارپايى بالاى سرش قرار گيرد و بخواهد او را پايمال كند و آن مرد از اين جهت از چهارپا بترسد و چهارپا را نهيب دهد، چهارپا با سوارش رم كند و سوار را به زمين بزند و زخم يا چيز ديگرى اتفاق بيفتد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر او ضمان نيست. او چهارپا را از خود دفع كرده و اين همان هدر رفتن است.»

124- 47364- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر چهارپايى سوار است و بر بالاى سرمرد پياده اى قرار گرفته تاآنجا كه نزديك است او

را پايمال كند، مرد پياده چهارپا را نهيب زده و از خويش دفع مى كند، آن مرد سواره از روى چهارپا مى افتد و مى ميرد يا زخمى مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: آن كس كه چهار پا را نهيب زده و دور كرده، ضامن نيست. وى تنها او را از خود دور ساخته است.»

125- 47365- (5) امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام دربارۀ مردى كه چهارپايش نزديك بوده كه مردى را پايمال كند و آن مرد، چهارپا را زده و سوار آن افتاده است، فرمود: «چيزى بر زنندۀ چهارپا نيست. منظور حضرت، آن صورتى است كه فرد از خودش دور مى سازد؛ به گونه اى كه مردم از خويش دور مى سازند و دفاع مى كنند و هرگز مقصود انداختن سواره نبوده است ولى اگر قصد انداختن سواره را داشته است مانند اين كه لجام چهارپا را به سمت خويش بكشد تا سواره را زمين بزند يا به هر شكلى كه مى خواسته او را به زمين بزند، در اين صورت ضامن است.»

باب 9 حرمت شركت در قتل حرام
اشاره

126- 47366- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى در روز قيامت با [مسؤوليتِ] خونى به اندازۀ يك حجامت مى آيد.

او مى گويد: به خدا سوگند! قتلى انجام نداده ام و در ريختن خونى شركت نداشته ام! خداوند مى فرمايد:

بلكه انجام داده اى؛ از فلان بنده ام ياد كردى و اين ياد كردن تو به حدّى بالا گرفت تا آن كه او كشته شد و در نتيجه از [مسؤوليت] خون او به تو رسيد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 125

127- 47367- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در روز قيامت مردى نزد مرد ديگرى مى آيد تا آن كه او را خون آلود مى سازد؛ در

حالى كه مردم در حال محاسبه هستند، او مى گويد: اى بندۀ خدا! مرا با توچه كار است؟ او گويد: تو در فلان روز با يك كلمه عليه من دشمنى كردى و من كشته شدم.»

128- 47368- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس با نصف كلمه در كشتن يك مؤمن شركت كند، روز قيامت مى آيد در حالى كه بين دو چشمش نوشته شده است: او مايوس از رحمت خداوند عز و جل است!»

129- 47369- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه با نيم كلمه در كشتن مؤمنى شركت كند، در روز قيامت در حالى مى آيد كه بين دو چشمش [در پيشانى] نوشته شده است: نااميد از رحمت خدا.»

130- 47370- (5) هركس عليه مؤمنى شركت كند، از اسلام بيزارى جسته است.

131- 47371- (6) رفاعه نخّاس گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى رفاعه! آيا به تو بگويم كه چه كسى از همۀ اهل آتش عذابش سخت تر است؟ گفتم: بله بفرماييد. حضرت فرمود: كسى كه با نصف كلمه عليه مؤمنى شركت كند ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 127

132- 47372- (7) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بدترين مردم در روز قيامت كسى است كه [با يك كار] سه كار مى كند.

سؤال شد: اى رسول خدا! اين چه كسى است كه سه كار مى كند؟ حضرت فرمود: مردى سعايت برادرش را به حاكمش مى كند و باعث مى شود كه او را بكشد و در نتيجه خودش، برادرش و رهبرش [حاكم] را به هلاكت مى افكند.»

133- 47373- (8) امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: چرا كه آنان

نسبت به آيات الهى كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحقّ مى كشتند. اين ها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند. پس از آن فرمود:

«به خدا سوگند! آنان را با دست شان نزدند و با شمشير نكشتند بلكه سخنان آنان را شنيدند و پخش كردند و براى آن سخنان، دستگير و كشته شدند و اين كارشان (كشتن)، تجاوز و معصيت بود.»

134- 47374- (9) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر ربيعه و مضر بر كشتن يك مسلمان گردآيند، همه در برابر آن قصاص مى شوند.»

135- 47375- (10) چون خوارج از حروراء خروج كردند و متعرّض مردم شدند و بندۀ صالح عبدالله بن خباب بن ارت را كه كارگزار اميرالمؤمنين عليه السلام بر نهروان بود، در كنار رود پس از كشتن يك خوك كشتند و سربريدند و گفتند: كشتن تو و اين خوك براى ما يكسان است و شكم همسرش را كه حامله بود، دريدند و او را سربريدند و فرزند شيرخوارش را نيز در مقابل او سر بريدند و گزارش اين كار را به امام عليه السلام دادند ... تا آنجا كه گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به نهروان بازگشت و از آنان خواست كه به صلح و مهربانى بازگردند ولى آنان جز به جنگ تن ندادند.

راوى گويد: امام در موضوع كشتن ابن خباب از آنان پرسيد، همۀ آنان گروه گروه اقرار كردند و گفتند: آن گونه كه او را كشتيم، تو را نيز مى كشيم. حضرت فرمود: به خدا سوگند! اگر همۀ اهل دنيا اين چنين به قتل او اعتراف كنند و من بتوانم همۀ آنان را در برابر قتل او بكشم، مى كشم ...»

136- 47376- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «كشته اى را كه در بين خانه هاى انصار پيدا شده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت پرسيد كه: آيا او را مى شناسيد [شناخته شده است؟] گفتند: آرى، اى رسول خدا! حضرت فرمود: اگر امتى بر قتل مؤمنى اجتماع كنند، خداوند آن امت را به رو در آتش جهنم مى اندازد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 129

137- 47377- (12) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا! كشته اى در مسجد جهينه است. رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كرد تا به مسجد قبيلۀ جهينه رسيد. مردم هم شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است. آنها هم نزد پيامبر آمدند. پيامبر خدا پرسيد: چه كسى اين شخص را كشته است؟ گفتند: اى رسول خدا! ما نمى دانيم كه چه كسى وى را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

كشته اى از مسلمانان در ميان مسلمانان ولى قاتلش معلوم نيست! به آن كس كه مرا به حق برانگيخت سوگند كه اگر آسمانيان و زمينيان در خون يك مسلمان، شريك و به آن خشنود باشند، خداوند آنان را بر بينى هاى شان در آتش واژگون مى سازد يا فرمود: بر چهره هاى شان.»

138- 47378- (13) در حديث آمده است كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله گذرشان به كشته اى افتاد. پرسيدند: چه كسى براى اوست [يعنى چه كسى او را كشته است؟] كسى براى او ذكر نشد. حضرت خشمگين شد و فرمود: به آن كس كه جانم در دست اوست، اگر آسمانيان

و زمينيان در كشتن او شركت جويند، خداوند همۀ آنان را در آتش واژگون مى سازد.»

139- 47379- (14) ابوسعيد خدرى گويد: «در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كشته اى پيدا شد. حضرت با خشم بيرون آمد تا بالاى منبر رفت، خدا را ستايش كرد و بر او ثنا گفت. سپس فرمود: فردى از مسلمانان كشته مى شود در حالى كه روشن نيست چه كسى او را كشته است؟ سوگند! به آن كس كه جانم در دست اوست، اگر آسمانيان و زمينيان بر كشتن مؤمنى اجتماع كنند يا بدان راضى شوند، خداوند همۀ آنان را در آتش وارد مى سازد. سوگند! به آن كس كه جانم در دست اوست، كسى به كسى با ستم تازيانه نمى زند مگر اينكه فردا در آتش جهنم به همان اندازه تازيانه مى خورد. سوگند! به آن كه جانم در دست اوست، ما اهل بيت را كسى دشمن نمى دارد مگر اينكه خداوند او را به رو در آتش جهنم واژگون مى سازد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 131

140- 47380- (15) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر ساكنان هفت آسمان و ساكنان هفت زمين در [ريختن] خون مؤمنى شركت جويند، خداوند عز و جل همۀ آنان را در آتش واژگون مى سازد.»

141- 47381- (16) امام على عليه السلام فرمود: «كسى كه به كار گروهى رضايت دارد، چونان كسى است كه با آن گروه در آن كار وارد بوده است و براى هركس كه در كار باطلى داخل شود دو گناه است: گناه رضايت به آن كار و گناه انجام كار.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب صد و سى و يك از ابواب

معاشرت و باب يكم از ابواب قتل و قصاص آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در باب بعدى و باب يازدهم، بيست و نهم، سى و پنجم و پنجاه و پنجم مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 10 حكم موردى كه دو نفر يا بيشتر، يك نفر را بكشند
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

و كسى را كه خداوند خونش را حرام [محترم] شمرده نكشيد جز به حق و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است. «1»

142- 47382- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مرد كه يك مردى را كشته اند، فرمود: «اگر اولياى مقتول بخواهند مى توانند كه ديه بگيرند و اگر بخواهند هر دو را با هم بكشند، مى كشند.»

143- 47383- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مرد كه مردى را كشته اند، فرمود: «اگر خانواده ى مقتول بخواهند، اين دو نفر قصاص شوند كشته مى شوند و به خانواده ى اين دو نفر، يك ديه برگردانده مى شود.»

______________________________

(1). اسراء 17/ 33.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 133

144- 47384- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه يك مرد را كشته اند، فرمود: «اگر اولياى مقتول خواهان كشتن اين دو باشند، يك ديۀ كامل مى پردازند و اين دو را مى كشند و ديه به صورت مشترك بين اولياى دو مقتول تقسيم خواهد شد و اگر اولياى مقتول بخواهند يكى از دو قاتل را بكشند، او را مى كشند و آن كس كه كشته نشده، نصف ديه را به اهل مقتول مى دهد ولى اگر يكى از اين دو ديه نخواهد بدهد و [حتى] يكى از اين دو را نكشد، در اين صورت ديۀ صاحب شان [مقتول] را از هر دو مى گيرند و اگر اولياى مقتول ديه را پذيرفت، ديه بر هر دو است.»

145-

47385- (4) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دو مردى كه يك مرد را كشتند، پرسيدم. حضرت فرمود: ولىّ مقتول اختيار دارد كه هر كدام از دو قاتل را خواست، بكشد و قاتل، باقى ماندۀ نيمى از ديه را يعنى ديۀ مقتولى را [كه به خاطر قصاص كشته شده] غرامت مى كشد و بايد آن را به ورثۀ مقتول برگرداند و همچنين اگر مردى زنى را كشت، اگر ديۀ زن را پذيرفتند كه همان ديه، پرداخت مى شود و اگر اولياى زن جز كشتن قاتل را نپذيرفتند، آنان نيمى از ديۀ مرد را ضامن مى شوند و او را مى كشند و اين فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند.»

146- 47386- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر دو مرد يا سه مرد، مردى را كشتند- در صورتى كه اولياى مقتول بخواهند آنان را بكشند اضافۀ ديه ها را بر مى گردانند ولى اگر اولياى مقتول ديه را پذيرفتند، ديه بر هر دو خواهد بود و اگر اولياى مقتول نخواهند قاتلان را بكشند، ديۀ صاحبشان [مقتول] را مى گيرند.»

147- 47387- (6) از امام صادق عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه مردى را كشته اند، سؤال شد. از چهار نفر، يكى برده و ديگرى مرد آزاد، سومى زن آزاد و چهارمى بردۀ مكاتبى كه نيمى از قرارداد مكاتبۀ خويش را پرداخته است. امام فرمود: «ديه بر چهار نفرشان است. يك چهارم ديه بر مرد آزاد، يك چهارم ديه بر زن آزاد و بر آن برده اين است كه مولايش مخيّر شود اگر خواست، به جاى برده اش ديه را

پرداخت كند و اگر خواست همۀ برده را تماما تحويل دهد تا به خانواده ى مقتول هيچ خسارتى وارد نشود و نيمى از يك چهارم بر بردۀ مكاتب در مالش است و بر كسانى كه با او مكاتبه داشته اند، نيم ديگر يك چهارم و مجموع اين دو، يك چهارم كامل مى شود و اين به آن دليل است كه اين مكاتب، نيمى از خودش را آزاد ساخته است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 135

148- 47388- (7) امام صادق عليه السلام دربارۀ ده نفر كه در قتل يك مرد شركت كرده بودند، فرمود: «اهل مقتول مخيّرند هر كدام را كه بخواهند بكشند و اولياى اين فرد به قاتلان باقيمانده براى گرفتن نه دهم ديه مراجعه مى كنند.»

149- 47389- (8) فضيل بن يسار گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: ده نفر يك مرد را كشتند. حضرت فرمود: اگر اولياى مقتول بخواهند، همۀ ده نفر را مى كشند و نُه ديه بر عهدۀ آنان است و اگر بخواهند، يكى را انتخاب مى كنند و او را مى كشند و نُه قاتل باقيمانده هر كدام از آنان به خانواده ى همين قصاص شده يك دهم ديه را مى پردازد. حضرت فرمود: پس از آن والى خود به تأديب و زندانى كردن اينان مى پردازد.»

150- 47390- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم [امام موسى بن جعفر عليه السلام] دربارۀ گروهى كه بر كشتن ديگرى اجتماع كرده اند، پرسيدم كه: وضعيت آنان چگونه است؟ حضرت فرمود: اين گروه در برابر كشتن اين يك فرد، كشته مى شوند.»

151- 47391- (10) از اميرالمؤمنين على و امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت شده است كه فرمودند: «اگر

گروهى يك نفر را بكشند، همه او را بزنند و معلوم نشود كه در اثر زدن كدام يك از آنان مرده است و همه قصد كشتن وى را داشته باشند، در اين صورت ولىّ خون يكى از اين گروه را انتخاب مى كند و او را با حقّى كه دارد، قصاص مى كند و قاتلان باقيمانده بايد اين ديه را براى اولياى قصاص شده منظور كنند. اگر جمعا سه نفر بوده اند و يكى از آنان به قصاص كشته شده است، دو تاى باقيمانده بر اولياى اين قصاص شده دو سوم ديه را بر مى گردانند و اين دو، كيفر دردناكى مى بينند و به همين شكل محاسبه مى شود در صورتى كه قاتلان كمتر يا بيشتر باشند و اين سه امام بزرگوار بيان داشتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در برابر يك نفر، دو نفر كشته نمى شود.»

152- 47392- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر عده اى بر كشتن يك فرد گرد آيندوالى حكم مى دهد كه هر كدام را [كه اولياى دم] بخواهند، قصاص شود و آنان حقّ ندارند كه بيش از يك نفر را بكشند. خداوند عز و جل

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 137

مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند و آن زمان كه سه نفر، يك نفر را كشتند، حاكم اولياى دم را مخيّر مى كند هر كدام را كه بخواهند، بكشند و دو نفر ديگر را ضامن دو سوم ديه براى ورثۀ مقتول قصاص شده قرار مى دهد.»

در فرمودۀ امام عليه السلام كه اينان حقّ ندارند بيش از يك

نفر را بكشند، منظور اين است كه بدون پرداخت بقيّه ديه، حقّ ندارند كه بيش از يك نفر را بكشند.

153- 47393- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر عده اى بر قتل يك مرد اجتماع كنند، حاكم حكم مى دهد كه هر كدام را [كه اولياى مقتول] بخواهند، كشته شود و اولياى مقتول نمى توانند كه بيش از يك نفر را بكشند. خداوند عز و جل مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند.»

154- 47394- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر عده اى بر قتل يك مرد گردآيند و والى حكم دهد كه هر كدام را [كه ولىّ دم] بخواهد، كشته شود، او نمى تواند بيش از يك نفر را بكشد. خداوند مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است و آن زمان كه سه نفر، يك نفر را بكشند، حاكم مخيّر مى سازد [ولىّ دم را] كه هر كدام از سه نفر را كه بخواهد، قصاص كند و دو نفر ديگر ضامن دو سوم ديه براى وارثان قصاص شده هستند.»

155- 47395- (14) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دو نفر در برابر يك نفر كشته نمى شوند.»

156- 47396- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده و شخص آزادى كه مرد آزادى را كشتند، فرمود: «اگر بخواهد، آزاد را مى كشد و اگر بخواهد، برده را مى كشد و اگر كشتن آزاد را انتخاب كرد، برده [براى ادب شدن] تازيانه زده مى شود.»

157- 47397- (16) على

بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى برده كه جمعا فرد آزادى را كشته اند پرسيدم كه: وضعيت قصاص آنان چگونه است؟ حضرت فرمود: در برابر كشتن فرد آزاد، همه ى آن ها كشته مى شوند و از حضرت دربارۀ گروهى آزاد كه جمعا يك برده را كشته اند، پرسيدم كه:

وضعيت آنان چگونه است؟ حضرت فرمود: قيمت برده را مى پردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 139

158- 47398- (17) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى آزاد و برده كه جمعا يك برده را كشته اند، پرسيدم كه: حال اينان چگونه است؟ حضرت فرمود: برده هايى كه او را كشته اند، كشته مى شوند و آزادها هم فديه مى دهند.»

159- 47399- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر يك قتل خطايى توسط يك گروه به صورت دسته جمعى باشد، ديه بر همۀ آنان است و حصۀ مقتول بر همۀ آنان نهاده مى شود و بر همۀ آنهاست كه يك بندۀ مؤمن را آزاد سازند و همه در آن شركت جويند.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايات باب بعدى، مناسب اين باب.

و در روايت نوزدهم از باب هفده، اين گفته كه: «دو زن يك مرد را عمداً كشته اند. حضرت فرمود:

اين دو زن در برابر آن فرد كشته مى شوند و كسى در اين جهت اختلاف ندارد.»

و در روايت يكم از باب سى و پنجم، اين گفته كه: «مردى از مدينه عازم عراق شد. دو سياه كه يكى بردۀ امام صادق عليه السلام بود، او را دنبال كردند. چون به اعوص رسيدند، آن مرد خوابيد. آن دو سياه، سنگى بر داشتند و با آن بر سر او زدند ...

تا آنجا كه گويد: اولياى مقتول از محمد بن خالد و همدست او به مردم مدينه شكايت كردند. اهل مدينه به آنان گفتند: اگر مى خواهيد كه به شما اجازه دهند كه قصاص كنيد به سراغ حضرت جعفر بن محمد عليه السلام برويد و از اين ظلم به او شكايت بريد. آنان چنين كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: آنان را قصاص كن ... تا آنجا كه گويد: هر دو كشته شدند.»

و در روايت سوم از باب چهل و هفتم، اين گفته كه: «دو مرد يك مرد را عمدا كشتند و مقتول، دو ولىّ دارد كه يكى از دو ولىّ عفو كرده است. راوى گويد كه حضرت فرمود: اگر بعضى از اولياى مقتول عفو كند، از هر دو كشته شدن دور مى شود و از هر دو به اندازۀ حصۀ آن كه عفو كرده از ديه ساقط مى شود و باقيماندۀ ديه را آن دو از اموال شان به آنان كه عفو نكرده اند، مى پردازند.»

باب 11 حكم موردى كه بچه و زنى يا برده و زنى، مردى را بكشند
اشاره

160- 47400- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بچّه و زنى كه يك مرد را كشتند، سؤال شد. حضرت فرمود: خطاى زن و پسر عمد است؛ بنابراين اگر اولياى مقتول بخواهند اين دو را بكشند، مى كشند و به اولياى پسر پنج هزار درهم باز مى گردانند و اگر بخواهند [تنها] پسر را بكشند، او را مى كشند و زن به اولياى پسر يك چهارم ديه را برمى گرداند ولى اگر اولياى مقتول خواستند كه زن را بكشند، او را

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 141

مى كشند و پسر به اولياى زن يك چهارم ديه را بازمى گرداند. حضرت فرمود: و اگر اولياى مقتول بخواهند

كه ديه بگيرند، پسر بايد نصف ديه و زن نصف ديه را بدهند.»

شيخ طوسى رحمه الله گويد: «فرمودۀ امام عليه السلام كه: خطاى زن و پسر، عمد محسوب مى شود، مخالف است با فرمودۀ خداوند متعال؛ چون خداوند عز و جل در مورد قتل به خطا حكم به ديه كرده است نه قصاص، بنابراين جايز نيست كه خطا، عمد محسوب شود. همان گونه كه نمى شود عمد، خطا محسوب شود؛ مگر در موردى كه قاتل مكلف نباشد؛ مانند مجنون ها.»

161- 47401- (2) ضريس كنّاسى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زن و برده اى كه مردى را به خطا كشته اند، پرسيدم. حضرت فرمود: خطاى زن و برده چون عمد است؛ بنابراين اگر اولياى مقتول بخواهند هر دو را بكشند، مى كشند. ولى اگر قيمت برده بيشتر از پنج هزار درهم باشد، بايد كه به مولاى برده اضافه بر پنج هزار درهم را بدهند و اگر اولياى مقتول بخواهند كه [تنها] زن را بكشند و برده را بگيرند، مى گيرند؛ مگر اينكه قيمت برده بيش از پنج هزار درهم باشد كه در اين صورت به مولاى برده اضافه بر پنج هزار درهم را برمى گردانند و برده را مى گيرند. يا آن كه مولاى برده به جاى برده پول مى دهد و اگر قيمت برده كمتر از پنج هزار درهم بود، آنان حقّى جز همان برده را ندارند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب دهم، اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه يك نفر را كشته اند، برده، مرد آزاد، زن آزاد و بردۀ مكاتبى كه نصف قرارداد مكاتبه اش را پرداخته است، سؤال شد. حضرت فرمود: ديه

بر همۀ آنان است؛ يك چهارم ديه بر مرد آزاد، يك چهارم ديه بر زن آزاد ...»

و ديگر روايات اين باب را بنگريد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيستم، اين گفته كه: «مرد و پسرى در كشتن مردى شركت جستند و هر دو او را كشتند. حضرت فرمود: آن زمان كه قدّ پسر به پنج وجب برسد، قصاص مى شود و اگر به پنج وجب نرسد، به ديه حكم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 143

باب 12 حكم كسى كه دو نفر يا بيشتر را بكشد

162- 47402- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى دو مرد يا بيشتر را بكشد، در برابر قتل آنان كشته مى شود.»

باب 13 حكم موردى كه چهار نفر مست شوند و با هم نزاع كنند و دو نفر كشته و دو نفر مجروح شوند

163- 47403- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه شراب خورده و مست شده بودند و برخى از آنان سلاح روى برخى ديگر كشيدند و جنگيدند و دو نفر كشته و دو نفر مجروح شدند، حكم كرد و دستور داد كه دو نفر مجروح هر كدام هشتاد تازيانه بخورند و حكم داد كه ديۀ دو نفر كشته شده بر دو نفر مجروح است و دستور داد كه زخم مجروحين اندازه گيرى و از ديه كم شود و اگر دو نفر مجروح بميرند، چيزى بر هيچ يك از اولياى مقتولان نيست.»

164- 47404- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى بودند كه شراب خوردند و مست شدند و شكم يكديگر را با چاقوهايى كه داشتند دريدند و يكديگر را مجروح كردند. اين گروه را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند.

حضرت آنان را به زندان انداخت. دو نفر از آنان مردند و دو نفر زنده ماندند. بازماندگان مقتول گفتند: اى اميرالمؤمنين! اين دو نفر را در برابر كسانِ ما قصاص كن. اميرالمؤمنين على عليه السلام به آن گروه گفت: شما چه نظر مى دهيد؟ گفتند: ما نظر مى دهيم كه آن دو را قصاص كنيد. حضرت به آن گروه فرمود: شايد اين دو نفر كه كشته شده اند، هر كدام ديگرى را كشته است. گفتند: ما نمى دانيم.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 145

حضرت على عليه السلام فرمود: من ديۀ دو مقتول را بر قبايل اين چهار نفر قرار مى دهم و

ديه جراحت دو مجروح بازمانده را از ديۀ دو مقتول كم مى كنم. عبدالله بن ابى جعد گويد: من چهارمين اين گروه بودم كه اميرالمؤمنين عليه السلام چنين قضاوت دربارۀ ما داشت.»

165- 47405- (3) دانشمندان سيره شناس و تاريخ نگار روايت كرده اند كه: «چهار نفر در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام نوشيدنى مست كننده خوردند و مست شدند و شكم يكديگر را با چاقو پاره كردند و همه مجروح شدند و گزارش اين جريان به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت دستور داد كه اينان را زندانى سازند تا به هوش آيند. دو نفر از اينان در زندان مُردند و دو نفر ماندند. قوم آن دو نفر [كه كشته شدند] نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: اى اميرالمؤمنين! اين دو را در برابر دو مقتول ما قصاص كنيد؛ چرا كه اين دو، صاحبان ما را كشته اند. حضرت فرمود: از كجا مى دانيد [كه اين دو، صاحبان مقتول شما را كشته اند]؟ شايد هر كدام از آن دو، ديگرى را كشته باشد. گفتند: ما نمى دانيم. شما دربارۀ اينان آن گونه كه خداوند به شما ياد داده است، حكم كنيد. حضرت فرمود: ديۀ دو مقتول بر قبيله هاى چهار نفر است (البته پس از كم كردن ديۀ جراحت دو نفر كه زنده اند) و اين همان حكمى است كه در قضاوت به جز اين، راهى به سوى حقّ نيست. آيا نمى بينى كه بيّنه اى عليه قاتل نيست كه او را از مقتول جدا سازد و نيز بيّنه اى بر اين كه قتل عمدى بوده نيست و روى همين جهت، قضاوت در اين مورد بر پايۀ حكم قتل خطايى و اشتباه در تشخيص قاتل از مقتول است.»

166- 47406- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه شراب خورده و با كاردها يكديگر را مجروح كرده بودند و دو نفر مُردند و دو نفر مجروح شدند حكم داد كه: «ديۀ دو مقتول بر عهدۀ دو نفر مجروح است كه البته ديۀ جراحت از ديۀ دو مقتول كم مى شود.»

باب 14 حكم موردى كه شش بچه در فرات باشند و يكى از آنان غرق شود و دو نفر عليه سه نفر شهادت دهند كه اين سه بچه را غرق كرده اند و آن سه نيز عليه آن دو شهادت دهند كه آن دو آنها را غرق كرده اند

167- 47407- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد اميرالمؤمنين عليه السلام خبر دادند كه شش پسر در فرات بودند. يكى از آنان غرق شد و سه نفر از آنان عليه دو نفر شهادت دادند كه اين دو، آن پسر را غرق كرده اند و دو نفر عليه آن سه نفر شهادت دادند كه آنان پسر را غرق كرده اند. حضرت حكم به ديه داد: سه پنجم ديه بر آن دو نفر و دو پنجم آن بر سه نفر.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 147

168- 47408- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ شش نفر كه در آب بودند و يكى از آنان غرق شد و سه نفر از آنان عليه دو نفر شهادت دادند كه اين دو، او را غرق كرده اند و دو نفر عليه سه نفر شهادت دادند كه اين سه او را غرق كرده اند، ديه را بر همه قرار داد و حكم كرد كه سه سهم بر عهده ى آن دو نفر است؛ چون سه نفر عليه آن دو شهادت داده بودند و دو سهم بر سه نفر؛ چون دو نفر عليه آنان شهادت داده بودند.»

باب 15 حكم كسى كه مرد بى دستى را بكشد

169- 47409- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد مردى را كشته و مقتول دست راستش بريده است، سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «اگر دستش براى جنايتى كه «1» مرتكب شده است قطع شده، يا آن كه توسط كسى قطع شده است و ديۀ دستش را از او گرفته است، در اين صورت اگر اولياى مقتول بخواهند كه قاتل را بكشند، بايد به اولياى قاتل ديۀ دستش را بدهند و او را

بكشند و اگر خواستند، مى توانند ديۀ دست را از ديۀ او كم كنند و باقيماندۀ ديه را بگيرند. حضرت فرمود: و اگر دستش بدون جنايتى كه بر خويش كرده قطع شده و نيز ديه اى را در برابر آن نگرفته است، قاتل آن مقتول را مى كشند و قاتل، طلبكار نيست و نيز اگر خواستند، مى توانند ديۀ كامل بگيرند. حضرت فرمود: اين چنين در كتاب على عليه السلام يافته ايم.»

______________________________

(1). يعنى در قصاص دستش قطع شده است؛ زيرا عمداً دست كسى را قطع كرده بوده است- م

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 149

باب 16 حكم كسى كه دو چشم مردى را درآورد و دو گوشش را ببرد، آن گاه او را بكشد
اشاره

170- 47410- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ مردى كه چشم مردى را درآورده و دو گوشش را بريده و آن گاه او را كشته است، فرمودند: «اگر اين كارها را جدا جدا انجام داده است، از او قصاص شده و پس از آن كشته مى شود ولى اگر يك ضربت به او زده و اين جنايت ها را در برداشته است، گردنش زده مى شود و از بابت چشم و گوش و بينى قصاص نمى شود.»

171- 47411- (2) حفص بن بخترى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر سرش زده اند و گوش و چشمش از بين رفته و زبانش بند آمده و پس از آن مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر او را ضربتى پس از ضربتى زده است، از او قصاص شده و سپس كشته مى شود ولى اگر اين جنايت ها از يك ضربه به او برسد، در اين صورت كشته مى شود و بابت چشم و گوش و بند آمدن زبان قصاص نمى شود.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب ديات منافع، اين گفته كه: «تو در شكستن سر او، چيزى بر او [قاتل] نمى بينى؟ گفت: نه. چون او يك ضربت بر او زده است و با يك ضربه دو جنايت را بر او وارد كرده است و من او را ملزم به جنايت سخت تر كه ديه باشد، كردم و اگر دو ضربت بر او زده بود دو ضربت دو جنايت در برداشت و من او را ملزم به جنايتى كه اين دو ضربه كرده بود، مى كردم- هر چه كه اين دو جنايت باشد. مگر اينكه در اين دو جنايت،

مرگ باشد كه در اين صورت ضارب در برابر يك ضربه قصاص مى شود و ضربۀ ديگر از بين مى رود ...»

باب 17 حكم كشتن مرد، زن را و عكس آن
اشاره

172- 47412- (1) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را از روى عمد كشته بود

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 151

شنيدم كه مى فرمود: اگر بازماندگان آن زن بخواهند كه مرد را بكشند، نيمى از ديه را به بازماندگان مرد مى پردازند و اگر بخواهند، مى توانند نيمى از ديه را بگيرند و حضرت دربارۀ زنى كه همسرش را از روى عمد كشته است، فرمود: اگر بازماندگان مرد مقتول بخواهند كه زن را بكشند، مى كشند و هيچ كس، چيزى بيشتر از جانش را به عنوان تاوان جنايت خود نمى پردازد «1».»

173- 47413- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر زنى، مردى را بكشد، در برابر آن كشته مى شود ولى اگر مردى زنى را بكشد، در صورتى كه بخواهند قصاص كنند، اضافۀ ديۀ مرد بر ديۀ زن را به ولىّ مرد مى پردازند و مرد را در برابر زن قصاص مى كنند و اگر قصاص نكنند از قاتل ديۀ زن را به طور كامل مى گيرند و ديۀ زن، نيمى از ديۀ مرد است.»

174- 47414- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را از روى عمد كشته است و بازماندگان زن مى خواهند كه مرد را بكشند، فرمود: «اگر به بازماندگان مرد نصف ديه را بپردازند، مى توانند مرد را بكشند و اگر ديه را بپذيرند، نيمى از ديۀ مرد براى آنان است و اگر زن، مرد را كشته باشد، آن زن در برابر كشتن مرد كشته مى شود و براى بازماندگان مرد چيزى

جز كشتن زن نيست و حضرت فرمود: جراحت وارد كردن به زنان و مردان يكسان است. دندان زن در برابر دندان مرد و شكسته شدن استخوان زن [اگر استخوانش آشكار شود] در برابر شكسته شدن استخوان مرد است و انگشت زن در برابر انگشت مرد تا آن كه جراحت به يك سوم ديه برسد و چون به يك سوم ديه رسيد، ديۀ مرد دو برابر ديۀ زن خواهد شد.»

175- 47415- (4) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «اگر مردى، زنى را بكشد و بازماندگان زن بخواهند كه مرد را بكشند، نصف ديه را به بازماندگان مرد مى دهند.»

______________________________

(1). يعنى هر چند ديه ى زن نصف ديه ى مرد است ولى اگر اولياء دم مرد مقتول بخواهند قاتل او را كه زن است قصاص نمايند، ديگر حقّ مطالبه ى نصف ديه را ندارند چرا كه بيش از جان، كسى تاوانى نمى دهد- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 153

176- 47416- (5) ابوبصير گويد: «به امام باقر يا امام صادق عليهما السلام گفتم: مردى زنى را كشته است. حضرت فرمود:

اگر بازماندگان زن بخواهند كه مرد را بكشند، نيمى از ديۀ او را مى پردازند و او را مى كشند وگرنه نصف ديه را مى پذيرند.»

177- 47417- (6) ابو مريم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ جراحت زن پرسيدم. امام فرمود: جراحت زن بر پايۀ نيمى از جراحت مرد است؛ از ديه گرفته تا كمتر از ديه. گفتم: زنى، مردى را كشته است. حضرت فرمود: آن زن را مى كشند. گفتم: مردى، زنى را كشته است. حضرت فرمود: اگر بخواهند، مى كشند و نيمى از ديه را به ولىّ مرد مى پردازند.»

178-

47418- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، زنى را بكشد، اولياى زن مخيّرند. اگر بخواهند، مرد را مى كشند و نيمى از ديه را براى وارثان مرد به عهده مى گيرند و اگر بخواهند، نيمى از ديه را مى گيرند.»

179- 47419- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد زنى را كشته است، فرمود: «اگر بازماندگان زن بخواهند مرد را بكشند، مى كشند و به بازماندگان مرد نيمى از ديه را مى پردازند.»

180- 47420- (9) اگر مردى، زنى را عمداً بكشد، در اين صورت اگر اولياى زن بخواهند، آن مرد را مى كشند و به اولياى مرد نصف ديه را مى دهند وگرنه خودشان پنج هزار درهم مى گيرند و اگر زنى، مردى را عمداً كشت، در اين صورت اگر بازماندگان مرد بخواهند آن زن را بكشند، او را مى كشند و كسى جنايتى بيش از جنايت بر خود نمى كند «1» و اگر بخواهند ديه بگيرند، ده هزار درهم مى گيرند.

181- 47421- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را عمداً كشت، فرمود: «اولياى زن مخيّرند بين اين كه مرد را بكشند و نيمى از ديۀ او را به بازماندگانش بدهند يا اين كه نيمى از ديه را از مرد قاتل بگيرند. اگر مرد، حاضر به پرداخت ديه باشد.»

182- 47422- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر زنى، مردى را عمداً بكشد در برابر مرد كشته مى شود و نه بر آن زن و نه بر كسى ديگر به واسطۀ آن زن بيش از اين كه آن زن كشته شود، چيزى است.»

______________________________

(1). جنايتى كه انسان عمداً انجام مى دهد، مورد قصاص است تا اينكه جانش در

برابر جنايتش قصاص مى شود و ديگر بيش از جانش در برابر جنايتش از او گرفته نمى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 155

183- 47423- (12) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى كه زن حامله اى را با چوبۀ خيمه زده و كشته بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله اولياى زن را مخيّر ساخت تا اين كه پنج هزار درهم و يك غلام خدمتكار يا كنيز خدمتكار براى جنينى كه در شكم زن بوده است بگيرند يا به اولياى قاتل پنج هزار درهم بدهند و مرد را بكشند.»

184- 47424- (13) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را مى كشد، فرمود: «اگر اولياى زن بخواهند، آن مرد را مى كشند و پنج هزار درهم براى اولياى مرد مقتول غرامت مى كشند و اگر بخواهند، پنج هزار درهم از قاتل مى گيرند.»

185- 47425- (14) از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى را مى كشد پرسيده شد كه چه چيزى بر اوست؟

حضرت فرمود: «جنايتكار بر بيش از خودش و جانش جنايت نمى شود.»

186- 47426- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه شوهرش را عمداً كشته است، فرمود: «اگر بازماندگان شوهر بخواهند زن را بكشند، مى كشند و البته كسى بابت جنايتى كه مرتكب شده تاوانى بيش از جان خود نمى پردازد.»

187- 47427- (16) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب النهايه فرمود: «و چون زنى، مردى را بكشد و اولياى مرد، قصاص را برگزينند، جز جان آن زن كه او را در برابر آن مرد مى كشند چيز ديگرى نيست و آنان بر اولياى زن راهى [براى گرفتن نصف ديه]

ندارند و نيز روايت شده است كه: آنان زن را مى كشند و اولياى زن باقيماندۀ ديۀ مرد را به آنان مى پردازند ولى آنچه مورد اعتماد ماست، همان است كه اول گفتيم.»

188- 47428- (17) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند كه: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود ولى به شدت او را مى زنند و ديۀ برده را ضامن است و اگر مردى، زنى را بكشد و اولياى مقتول بخواهند مرد را بكشند، نصف ديۀ مرد را به بازماندگان وى مى پردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 157

189- 47429- (18) امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى كه مردى را بكشد، فرمود: «آن زن كشته مى شود و ولىّ او بقيۀ مال را [كه نصف ديه است] مى پردازد و در روايت محمد بن على بن محبوب آمده است كه بقيۀ ديه را.»

شيخ طوسى رحمه الله فرمود: «اين روايت شاذّ است و جز ابومريم انصارى كسى آن را روايت نكرده است؛ گرچه اين روايت در كتاب ها در مواردى مكررا آمده است و اين روايت اضافه بر شذوذ و عدم نقل غير از ابومريم، مخالف با همۀ روايات و مخالف با ظاهر قرآن است.»

190- 47430- (19) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ دو زن كه مردى را عمداً كشته اند، پرسيدم.

حضرت فرمود: آن دو در برابر قتل مرد كشته مى شوند و هيچ كس در اين باره اختلافى نكرده است.»

191- 47431- (20) در تفسير فرمودۀ خداوند: و نوشتيم بر آنان در آن، [منظور در تورات است] كه: جان در برابر

جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و جراحت ها قصاص دارد. اين آيه با فرمودۀ خداوند كه: حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده، زن در برابر زن، نسخ شده است. ولى فرمودۀ خداوند كه: جراحت ها قصاص دارد، نسخ نشده است.

192- 47432- (21) و فرمودۀ خداوند: و مقرر داشتيم بر آنان در كتاب تورات كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و جراحت ها قصاص دارد. سپس اين آيه با فرمودۀ خداوند: حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده، زن در برابر زن. بنابراين فرمودۀ خداوند: جان در برابر جان تا دندان در برابر دندان، نسخ شده است. ولى فرمودۀ خداوند: جراحت ها قصاص دارد، نسخ نشده است؛ بنابراين نصف آيه منسوخ است و نصف ديگر آن رهاست [و نسخ نشده است].

193- 47433- (22) اميرالمؤمنين عليه السلام در روايتى فرمود: «... و يك نمونۀ ناسخ، همان است كه در تورات فرايضى در باب قصاص ثبت شده و آن همان فرمودۀ خداوند متعال است كه: و بر آنان در تورات مقرر كرديم كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم، تا پايان آيه. در نتيجه مرد و زن، آزاد و برده يكسان هستند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز،

تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 157

پس از آن خداوند آنچه در تورات بود با فرموده اش كه: اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن، نسخ كرد؛ بنابراين اين آيه نسخ شده كه: و بر آنان در تورات مقرر داشتيم كه جان در برابر جان.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 159

194- 47434- (23) از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام مردى را در برابر زنى كه آن مرد عمداً او را كشته بود، كشت و نيز زنى را كه مردى را عمداً كشته بود، كشت.»

195- 47435- (24) امام جعفر صادق عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: در استخوان، قصاص نيست و امام صادق عليه السلام فرمود: مردى، زنى را كشته بود. حضرت على عليه السلام بين آن دو قصاص قرار نداد و مرد را ملزم به ديه كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب دهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همچنين اگر مردى، زنى را بكشد، اگر ديۀ زن را بپذيرند كه با همان پرداخت ديه، مسئله فيصله پيدا مى كند و اگر اولياى زن جز كشتن قاتل زن را نپذيرفتند، نيمى از ديۀ مرد را بر عهده مى گيرند و او را مى كشند و آن همان فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم؛ اما در قتل اسراف نكند.»

و نگاه كنيد به باب يازدهم؛ كه

آن باب، مناسبت با مقام دارد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب دوم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: جان در برابر جان، چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى ... تا پايان آيه. حضرت فرمود:

اين آيۀ محكم است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى، زنى را عمداً بكشد و بازماندگان زن بخواهند كه مرد را بكشند، نيمى از ديه را به بازماندگان مرد برمى گردانند و مرد را مى كشند. راوى گويد: و از امام دربارۀ زنى كه مردى را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: آن زن در برابر مرد كشته مى شود و بازماندگان زن، چيزى ضامن نيستند.»

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر زنى در حالى كه حامله و ماهش تمام شده است، كشته شود و فرزندش را سقط نكند و معلوم نشود كه پسر بوده يا دختر و باز معلوم نباشد فرزند پس از مادر، مرده يا پيش از مادر، چنين فرزندى ديه اش دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ مرد و نيمى از ديۀ زن و ديۀ زن به طور كامل پس از آن ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 161

باب 18 حكم كسى كه ديوانه اى را بكشد

196- 47436- (1) ابوبصير مرادى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه مرد ديوانه اى را كشته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر ديوانه قصد جان او را كرده و آن مرد او را از خودش دور كرده و كشته است، هيچ چيزى از قصاص و ديه بر او نيست و ديۀ او از بيت المال مسلمانان به ورثۀ ديوانه

داده مى شود.

حضرت فرمود: و اگر بدون اين كه ديوانه قصد او كرده باشد او را بكشد، قصاص بر كسى كه از او قصاص نمى شود، نيست و چنين معتقديم كه بر قاتل ديوانه، ديه در مالش ثابت است كه بايد آن را به وارثان ديوانه بدهد و از خداوند عز و جل استغفار كرده و به سوى خداوند توبه كند.»

197- 47437- (2) ابوالورد گويد: «به امام صادق يا امام باقر عليهما السلام گفتم: خداوند كارتان را به سامان آورد! مردى، مورد حملۀ مرد ديوانه اى قرار گرفت. ديوانه يك ضربت به او زد. مرد شمشير را از ديوانه گرفت و او را زد و كشت. حضرت فرمود: نظرم اين است كه اين مرد در برابر قتل ديوانه كشته نمى شود و ضامن ديۀ او نيست و ديۀ ديوانه بر امام است و خون ديوانه هدر نمى رود.»

باب 19 كسى كه با ارتكاب جنايت بر خويش حدّى را واجب ساخته يا در حالى كه عاقل بوده، فردى را كشته و سپس عقلش را از دست داده است، حدّ بر او زده مى شود

198- 47438- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه حدّ بر او واجب شده و هنوز او را حدّ نزده اند كه ديوانه شده است، فرمود: «اگر در حالى كه سالم بوده و از جهت عقلى مشكلى نداشته اين حدّ را بر خود واجب كرده است، حدّ بر او جارى مى شود- هر چه باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 163

199- 47439- (2) از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه عمداً مردى را كشته است و حدّ بر او جارى نشده و شهادت شاهدان بر او واقع نشده است تا آن كه ديوانه شده و عقلش از بين رفته است، پس از آن گروهى ديگر، بعد از آن كه ديوانه شد عليه او شهادت دادند كه او مرتكب قتل

شده است، سؤال شد. حضرت فرمود: «اگر عليه او شهادت دهند كه قتل كرده در حالى كه سالم بوده و مشكل عقلى نداشته، در برابر اين قتل كشته مى شود ولى اگر چنين شهادتى عليه او ندهند و مال شناخته شده اى دارد، به وارثان مقتول از مال قاتل ديه داده مى شود و اگر مالى به جا نگذاشته، ديه از بيت المال داده مى شود و خون فرد مسلمان هدر نمى رود.»

200- 47440- (3) اگر شاهدان بر مردى شهادت دهند كه او مردى را كشته و سپس ديوانه شده است، پس اگر شهادت دهند كه او در حالى كه عقل سالم داشته و مشكل عقلى نداشته آن مرد را كشته است، در برابر آن كشتن، كشته مى شود ولى اگر شهادت ندهند [كه آن قتل در حال سلامت عقل وى بوده است] و او مالى دارد، به اولياى مقتول ديه داده مى شود ولى اگر مالى ندارد، از بيت المال مسلمانان به اولياى مقتول ديه پرداخت مى شود و خون مرد مسلمان به هدر نمى رود.»

201- 47441- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در موردى كه ديوانه عقلش در اختيارش نيست و موردى كه بچه مرتكب قتل شود، پس كشتن عمدى آنان خطا محسوب مى شود و مسئوليت آن بر عاقلۀ آنان است.» و امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر مردى، مردى را از روى عمد كشته و قاتل پس از آن كه سلامت عقل داشته و كشته است ديوانه شود، در اين صورت اگر ولىّ خون بخواهد، او كشته مى شود و هر جنايتى را كه بچّه و ديوانه انجام دهد، ديه بر عاقلۀ آن دو است.»

باب 20 حكم موردى كه مردى و پسرى، در قتل مردى شريك باشند

202- 47442- (1) امام صادق

عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مرد و پسرى كه در قتل مردى مشاركت داشته اندو او را كشته اند، فرمود: اگر پسر قدّش به پنج وجب برسد، قصاص مى شود ولى اگر به پنج وجب نرسد به ديه حكم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 165

همين روايت در من لا يحضره الفقيه چنين آمده است: «امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد و پسرى كه در كشتن مردى جمعاً شركت داشته و او را كشته اند، بيان داشت: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: آن زمان كه [قدّ] پسر به پنج وجب برسد او نيز قصاص مى شود ولى اگر به پنج وجب نرسد، به ديه حكم داده مى شود.»

203- 47443- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه او با پسرى بر كشتن مردى اجتماع كردند و او را كشتند حكم داد. حضرت على عليه السلام فرمود: «اگر پسر به پنج وجب با وجب خودش برسد، از او و براى او قصاص مى شود. پس از آن، پسر را اندازه كردند و به پنج وجب نرسيد. حضرت به ديه حكم كرد.»

باب 21 حكم به قتل رساندن پدر، فرزندش را و به عكس
اشاره

204- 47444- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «پدر در برابر فرزند قصاص نمى شود ولى فرزند در برابر پدر كشته مى شود- البته اگر پدرش را عمداً كشته باشد.»

205- 47445- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «پدر در برابر فرزندش، اگر او را بكشد، كشته نمى شود ولى فرزند در برابر پدر، اگر پدرش را بكشد، كشته مى شود و پدر براى پسر، اگر او را قذف كند، حدّ نمى خورد ولى فرزند براى پدر اگر او را قذف كند، حدّ مى خورد.»

206- 47446- (3) در

حديث وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين على عليه السلام با همان سندى كه در باب بيست و ششم است؛ يعنى باب استحباب فاصله انداختن بين اذان و اقامه، آمده كه: «... اى على، پدر در برابر قتل فرزندش كشته نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 167

207- 47447- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «پدر در برابر پسرش، اگر او را بكشد، كشته نمى شود ولى پسر در برابر پدرش، اگر پدرش را بكشد، كشته مى شود و حضرت فرمود: دو نفر كه يكى ديگرى را كشته است، از هم ارث نمى برند.»

208- 47448- (5) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه فرزندش را مى كشد، پرسيدم كه آيا در برابر فرزندش كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه و يكى از اين دو از ديگرى- اگر او را كشته است- ارث نمى برد.»

209- 47449- (6) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه فرزند يا برده اش را مى كشد، فرمود: «در برابر كشتن او، كشته نمى شود ولى به شدت زده مى شود و از زادگاهش تبعيد مى شود.»

210- 47450- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد: «فردى كه پدرش او را در ارتباط با كارى كه آن را براى او عيب مى داند، بزند و نقص عضو يا عيب ديگرى براى او پديد آيد، حقّ قصاص ندارد و ديه براى اوست و قصاص نمى شود و نيز زنى كه شوهرش او را زده است و زن معيوب شده است، حقّ قصاص ندارد و خسارت عيب بر شوهرش است و قصاص بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 169

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنجم از باب هفتم از ابواب

ميراث، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه مادرش را كشت، حضرت فرمود: از مادر ارث نمى برد و در برابر كشتن مادر با خوارى كشته مى شود و گمان نمى كنم كه كشتن فرزند در برابر كشتن مادر، كفّارۀ گناه فرزند باشد.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس كه مادرش را بكشد، در برابر قتل مادر با خوارى كشته مى شود و وارثان آن فرزند آنچه فرزند از مادر ارث مى برد، ارث نمى برند و خويشاوندان اگر بعضى، بعضى را بكشد، قصاص مى شوند؛ مگر پدر كه اگر فرزند را بكشد، قصاص نمى شود.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آن زمان كه مردى پدرش را بكشد، در برابر او كشته مى شودولى اگر پدرش او را بكشد، پدر در برابر او كشته نمى شود و از او ارث نمى برد.»

و در روايت دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مرد در برابر فرزندش، اگر او را بكشد، كشته نمى شود ولى پسر در برابر پدرش، اگر او را بكشد، كشته مى شود.»

و در روايت سيزدهم فرمودۀ امام عليه السلام كه: «پدر در برابر فرزندش كشته نمى شود ولى فرزند در برابر پدر كشته مى شود.»

و در روايت يكم از باب سيزدهم از ابواب حدّ قذف، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر او را بكشد [يعنى پدر فرزند را] در برابر او كشته نمى شود و اگر او را قذف كند، براى فرزند، تازيانه نمى خورد.»

باب 22 هركس كه تجاوز كند و در نتيجه به او تعدّى شود، حقّ قصاص ندارد و هركس كه از خويش دفاع كند، چيزى بر او نيست
اشاره

211- 47451- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس [ظلم] آغاز كند و ستم روا دارد و پس از آن به او ستم

شود، حقّ قصاص ندارد.»

(و در روايت سوم از باب بيست و هفتم، مشابه اين روايت مى آيد.)

212- 47452- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر مردى كه بر مردى حمله ور شود تا او را بزند و آن مرد او را از خويش دور سازد و در اين حين او را مجروح كند يا بكشد، چيزى بر او نيست.»

213- 47453- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى بخواهد به ستم، مردى را بزند و آن مرد خودش را از او حفظ يا او را از خويش دور كند و در نتيجه ضررى به او برسد، چيزى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 171

214- 47454- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به ستم مردى را زد و آن مرد او را از خويش دور كرد و در نتيجه آسيبى به او رسيد، فرمود: «چيزى بر او نيست.»

215- 47455- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى بخواهد مردى را بزند و آن مرد خودش را با چيزى از او حفظ كند و در نتيجه به او بخورد، پس هر آسيبى كه ديگرى با آنچه او خودش را به آن حفظ مى كند ببيند، آن هدر است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتاد و يكم از ابواب جهاد با دشمن، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

مى آيد:

به باب بعدى و باب پس از آن، مناسب اين مفاد؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر مردى كه به مردى حمله ور شود تا او را بزند و او آن مرد را از خويش دور سازد و در نتيجه او را مجروح كند يا بكشد، چيزى بر او نيست.»

باب 23 كسى كه براى كشتن يا زنا يا سرقت داخل خانۀ ديگرى شود يا به مؤمنى هجوم برد، خونش هدر است و هر كس كه به اصرار، زنى را به حرام دعوت كند و آن زن او را بكشد، چيزى بر زن نيست
اشاره

216- 47456- (1) محمد بن فضيل گويد: «از حضرت رضا عليه السلام دربارۀ سارقى كه بر زنى آبستن وارد شده است و جنين درون شكمش را كشته است، زن دست به چاقويى برده و با چاقو به او زده و او را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: خون سارق هدر رفته است.»

217- 47457- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سارقى پرسيدم كه بر زنى وارد شده تا اموالش را سرقت كند ولى چون لباس ها را جمع كرد، دلش هواى آن زن را كرد و او را مجبور به زنا و آميزش با خود كرد. فرزند زن بيدار شد و به طرف سارق رفت. سارق او را با تبرى كه داشت كشت؛ چون سارق كارش تمام شد، جامه ها را برداشت تا بيرون رود، زن با همان تبر به او حمله كرد و او را

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 173

كشت. بازماندگان سارق فرداى آن روز آمدند و خون سارق را طلب مى كردند. حضرت فرمود: آن گونه كه مى گويم در اين جريان قضاوت كن. پس از آن فرمود: خويشاوندان سارق، همان ها كه خونش را مطالبه كردند، ديۀ پسر را ضامنند و سارق چهار هزار درهم به دليل اجبار زن

بر زنا ضامن است؛ چون مرد زنا كرده و بايد غرامت آن را در مالش بكشد و بر زن در اين كه سارق را كشته است، چيزى نيست؛ چون مرد، سارق است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس زنى را وادار كند كه با او زنا كند و زن او را بكشد، ديه و قصاص ندارد.»

218- 47458- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه بر زنى وارد شده و او را مجبور به زنا و آميزش با خويش كرده و فرزندش را كشته ولى چون خواسته بيرون رود، زن با تبرى به سمت او رفته و بر او دست يافته و او را با تبر زده و كشته است، حكم داد. حضرت خونش را هدر دانست و به پرداخت بهاى اين آميزش و ديۀ فرزند زن در مال آن مرد حكم داد.

219- 47459- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به اصرار، زنى را براى زنا دعوت كند و زن، مرد را از خويش دور سازد و او را بكشد، خون مرد هدر است.»

220- 47460- (5) امام ابوالحسن عليه السلام [امام رضا يا امام هادى عليهما السلام] دربارۀ مردى كه به خانۀ ديگرى درآمده تا سرقت يا زنا كند و صاحبخانه او را كشته است، آيا صاحبخانه در برابر كشتن او كشته مى شود يا نه؟

فرمود: «بدان، هركس كه پا به خانۀ ديگرى بگذارد خونش را هدر داده است و بر او چيزى نيست.»

221- 47461- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه زنى را مجبور سازد تا با او زنا كند و آن

زن او را بكشد، ديه اى ندارد و قصاص هم ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 175

222- 47462- (7) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مى خواسته با زنى زنا كند و زن سنگى به سوى او پرتاب كرده و به جايى از او برخورد كرده كه شخص مى ميرد، شنيدم كه فرمود: بر آن زن بين او و خداوند عز و جل چيزى نيست و اگر زن را نزد امام عادلى ببرند، آن امام عادل خون مرد را هدر مى داند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتاد و چهارم از ابواب جهاد دشمن، روايتى كه بر اين معنى دلالت دارد.

و در روايات باب پيشين و باب بعدى، مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت يكم از باب بيست و پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «زن ديۀ دوستِ [شوهرش را كه فريب داده و او را به حجله برده، تا شوهرش او را بكشد] را ضامن است و زن در برابر قتل شوهر كشته مى شود.»

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس كه به مؤمنى در منزلش بدون اجازه وارد شود و هجوم برد، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است.»

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس كه حمله ور شود و مؤمنى را غافلگير كند كه مال يا جان او را بخواهد، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است.»

باب 24 اگر سارقى بر زن آبستنى وارد شود و با او آميزش كند و جنين در شكم زن را بكشد و زن به مرد حمله كند و او را بكشد، چيزى بر زن نيست و ديۀ فرزندش بر خويشاوندان پدرى سارق مقتول است

223- 47463- (1) حسين بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى كه سارقى بر او وارد شده است در حالى كه آبستن است- سارق با او آميزش مى كند و بچه اى را كه زن در شكمش دارد مى كشد، زن به سارق حمله مى كند و او را مى كشد، پرسيدم. حضرت فرمود: اما زنى كه كشته است، چيزى بر او نيست و ديۀ بچه اش بر خويشاوندان پدرى سارق مقتول است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 177

224- 47464- (2) محمد بن فضيل گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام [امام كاظم عليه السلام] دربارۀ سارقى كه بر زنى آبستن وارد مى شود و با او آميزش كرده و زن، بچه اش را سقط مى كند و پس از آن زن به مرد حمله مى كند و او را مى كشد، پرسيدم. حضرت فرمود: خون سارق هدر مى رود و ديۀ بچۀ سقط شدۀ زن

بر عهدۀ سارق مقتول است.»

225- 47465- (3) ابوحمزه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: اگر مردى بر زنى وارد شود در حالى كه آن زن آبستن است و با زن آميزش كند و بچه در شكم زن را بكشد و زن به او حمله كند و او را بكشد، [حكمش چيست؟] حضرت فرمود: خون سارق هدر رفته و ديۀ فرزند زن بر عاقلۀ مرد مقتول است [خويشاوندان پدرى مرد].»

باب 25 حكم موردى كه زن، دوست خودش را به حجله راه دهد شوهر، آن دوست را بكشد و زن، شوهر را بكشد

226- 47466- (1) عبدالله بن طلحه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى با زنى ازدواج كرده است؛ چون شب عروسى شود، زن به سراغ مردى كه دوستش بوده مى رود و او را در حجله داخل مى كند؛ چون مرد مى خواهد كه با زنش آميزش كند، دوست حمله مى كند و شوهر و دوست در خانه به جنگ مى پردازند.

شوهر، دوست زنش را مى كشد. زن هم برمى خيزد و مرد را يك ضربت مى زند و او را در برابر قتل دوستش مى كشد. حضرت فرمود: زن ضامن ديۀ دوستِ خود است و در برابر قتل شوهر، كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 179

باب 26 حكم كسى كه تجاوز كند به شخصى كه خواب است و او بيدار شود و آن شخص را بكشد

227- 47467- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به مرد در حال خواب تجاوز كند و هنگامى كه پشت او قرار گيرد، او به حضور مرد يقين كند و او را با چاقو بدرد و او را بكشد، سؤال شد. حضرت فرمود: «نه ديه دارد و نه قصاص.»

باب 27 كسى كه قصاص يا حدّ او را بكشد، ديه و قصاص ندارد و هركس كه در مورد چيزى از حقوق مردم كشته شود، ديه اش از بيت المال داده مى شود
اشاره

228- 47468- (1) زيد شحّام گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه قصاص او را كشت، پرسيدم كه: آيا ديه دارد؟ حضرت فرمود: اگر چنين بود [كه قصاص داشت] كسى قصاص نمى شد و هركس كه حدّ او را بكشد، ديه ندارد.»

229- 47469- (2) امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هركس كه قصاص او را بكشد، ديه ندارد.»

230- 47470- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس كه اجراى حدّ در قصاص او را بكشد، ديه ندارد و فرمود: هر مردى كه به مردى حمله كند تا او را بزند و آن مرد او را از خود دور كرده و او را مجروح سازد يا بكشد، چيزى بر او نيست و حضرت فرمود: هرگاه كسى بر خانۀ قومى سرك بكشد تا بر حالت هاى پنهانى و محرمانه [عورت] آنان چشم چرانى كند و آنان به سوى او چيزى پرتاب و چشم او را كور كنند يا او را مجروح سازند، ديه ندارد و حضرت فرمود: هركس كه آغازگر باشد و تجاوزى بكند و پس از آن بر او تجاوز شود، قصاص ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 181

231- 47471- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «هركس كه قصاص به امر امام او را بكشد- نه در كشتن و نه در

مجروح كردن- ديه ندارد.»

232- 47472- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه قصاص شود و بميرد، او كشتۀ قرآن است.»

233- 47473- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه در اجراى حدّ يا قصاص بميرد، او كشتۀ قرآن است و چيزى در آن مورد نيست.»

234- 47474- (7) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: هركس را كه به او حدّى از حدود الهى بزنيم و بميرد، ديه اى بر عهدۀ ما نيست و بر هركس كه حدّى در موردى از حقوق مردم بزنيم و بميرد، ديۀ او برماست.»

235- 47475- (8) ابوالعباس گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه حدّ بر او جارى شده و مرده است، پرسيدم كه: آيا از سوى او قصاص مى شود يا ديۀ او را مى پردازند؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه بر قصاص افزوده شده باشد.»

236- 47476- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه حدّى بر او اجرا شود و بميرد، ديه و قصاص در آن نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هفتم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس قصاص او را بكشد، ديه ندارد.»

و در باب بيست و دوم، روايت مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت سوم از باب سى و چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و هركس قصاص يا حدّ او را بكشد، ديه ندارد.» و در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب موجبات ضمان، اين گفته كه: «از امام دربارۀ مردى كه قصاص او را كشته است، پرسيدم كه: آيا ديه دارد؟ حضرت فرمود: اگر چنين باشد، هيچ كس را كسى قصاص نمى كند و هركس كه حدّ او را بكشد، ديه ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 183

باب 28 حكم كسى كه دستور دهد تا ديگرى را بكشد و او هم اجرا كند

237- 47477- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه به مرد آزادى دستور قتل مردى را داده و او آن مرد را كشته است، فرمود: «در برابر كشتن او همان كس كه مباشر قتل است، كشته مى شود و دستور دهندۀ قتل تا زمان مرگ، زندانى مى شود.»

238- 47478- (2) مسمعى گويد: «چون داود بن على، معلّى بن خنيس را دستگير كرد و به زندان انداخت و تصميم به قتل وى گرفت، معلّى به داود بن على گفت: مرا بيرون نزد مردم ببر؛ چرا كه من طلب بسيار و مال فراوان دارم تا بر اين طلب و مال گواهى دهم. داود بن على، معلّى را به بازار برد و چون مردم اجتماع كردند، معلّى گفت كه: اى مردم، من معلّى بن خنيس هستم. هركس كه مرا مى شناسد- كه مى شناسد- گواه باشيد كه هر مال، جنس، طلب، برده و خانه- اندك يا زياد- از من بجا مانده، همه اش براى جعفر بن محمد است. مسمعى گويد: پس از آن محافظ ويژۀ داود به معلّى حمله برد و او را كشت. مسمعى گويد: چون اين خبر

به امام صادق عليه السلام رسيد- در حالى كه دامن لباس شان به زمين كشيده مى شد- از خانه بيرون آمد تا آن كه نزد داود بن على رفت و اسماعيل فرزند امام پشت سر ايشان بود. حضرت فرمود: اى داود! دوست مرا كشتى و مالم را گرفتى. داود گفت: من او را نكشته ام و مال تو را نيز نگرفته ام. حضرت فرمود: به خدا سوگند! خدا را عليه كسى كه دوستم را كشت و مالم را گرفت، مى خوانم [يعنى او را نفرين مى كنم]. داود گفت: من او را نكشته ام ولى محافظ ويژه ام او را كشته است. حضرت فرمود: با اجازۀ تو يا بدون اجازۀ تو؟ داود گفت: بدون اجازۀ من.

حضرت فرمود: اى اسماعيل! برو به سراغ قاتل. اسماعيل- در حالى كه شمشيرش همراهش بود- بيرون آمد تا آن كه قاتل را در جايگاهش كشت ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 185

239- 47479- (3) وليد بن صبيح گويد: «داود بن على به امام صادق عليه السلام گفت: من او را نكشته ام؛ (منظور معلّى است). حضرت فرمود: پس چه كسى او را كشته است؟ گفت: سيرافى و او مسؤول گارد ويژۀ من است.

حضرت فرمود: قصاصِ او را به ما واگذار كن. داود گفت: واگذار كردم. وليد بن صبيح گويد: چون سيرافى دستگير شد، او را آوردند تا كشته شود، زبان به شكوه گشود كه: اى گروه مسلمانان! مرا به قتل مردم دستور مى دهند و من مردم را براى آنان مى كشم، سپس مرا نيز مى كشند و سيرافى كشته شد.»

240- 47480- (4) اسماعيل بن جابر گويد: «چون ابو اسحاق عليه السلام [امام معصوم عليه السلام] از مكه آمد و

خبر قتل معلّى بن خنيس به ايشان داده شد، حضرت خشمگين- در حالى كه لباسش را به زمين مى كشيد- برخاست.

پسر حضرت، اسماعيل به حضرت گفت: اى پدر! كجا مى رويد؟ حضرت فرمود: اگر بلايى باشد، من بر آن اقدام خواهم كرد. حضرت آمد تا بر داود بن على وارد شد. به او گفت: اى داود! گناهى كرده اى كه خداوند آن را برايت نمى آمرزد. داود گفت: آن گناه چيست؟ حضرت فرمود: مردى از بهشتيان را كشتى. پس از آن، حضرت زمانى درنگ كرد و سپس فرمود: انشاءالله. داود به حضرت گفت: تو هم گناهى كرده اى كه خداوند برايت نمى آمرزد. حضرت فرمود: آن گناه چيست؟ داود گفت: دخترت را به ازدواج فلان كس از بنى اميه درآورده اى. حضرت فرمود: اگر من دختر به فلان كس از بنى اميه داده ام، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم به عثمان دختر داد و من به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ام. داود گفت: من معلّى را نكشته ام. حضرت فرمود: پس چه كسى او را كشته است؟ داود گفت: سيرافى او را كشته است. حضرت فرمود: او را قصاص كن. فرداى آن روز كه شد، پيش سيرافى رفت، او را گرفت و كشت. سيرافى فرياد مى كشيد: اى بندگان خدا! به من دستور مى دهند كه مردم را براى شان بكشم و آنان مرا مى كشند.»

241- 47481- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بر برده اش فرمان داد كه مردى را بكشد و او كشت، فرمود:

«اربابِ برده در برابر آن مقتول كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 187

242- 47482- (6) حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه

به برده اش دستور داد تا مردى را بكشد و او آن مرد را كشت، فرمود: «و آيا نه چنين است كه بردۀ فردى، چون تازيانه يا شمشير اوست؟ مولا در برابر قتل اين فرد كشته مى شود و برده را به زندان مى سپارند تا بميرد.»

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب گويد: «اين دو روايت (يعنى اين روايت و روايت پيشين) يك توجيه دارد و آن اين كه موردى تطبيق داده شود كه عادت شخص اين است كه بردگانش را به قتل مردم دستور مى دهد و آنان را به اين كار تحريك مى كند و مجبورشان مى سازد. در اين صورت براى امام جايز است كه آن كس كه چنين حالتى دارد، بكشد؛ چون او در زمين فساد مى كند.»

243- 47483- (7) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب نهايه: «اگر انسانى فرد آزادى را به قتل مردى دستور دهد و مامور او را بكشدواجب است كه قاتل قصاص شود نه دستور دهنده و بر امام است كه دستور دهنده را تا زنده است زندانى كند و اگر به برده اش دستور قتل ديگرى را بدهد و او بكشد، باز حكم همين است؛ درست مشابه آنچه گذشت. ولى روايت شده است كه مولى كشته مى شود و برده را به زندان مى افكنند ولى آنچه مورد اعتماد ماست، همان است كه گفتيم.»

شيخ طوسى رحمه الله در خلاف «1». علامه در كتاب مختلف از شيخ طوسى در خلاف نقل كرده است كه شيخ فرمود: «روايات ياران ما در اين باره كه مولى اگر به برده اش دستور قتل ديگرى را بدهد و او آن را بكشد پس بر چه كسى قصاص است، مختلف است.

در بعضى از روايات آمده كه قصاص بر مولى است و در برخى از روايات است كه قصاص بر برده است و تفصيلى نداده اند. شيخ گفته است: وجه اين قول آن است كه اگر بنده، اختياردار و عاقل باشد و بداند كه دستور مولايش گناه است، در اين صورت قصاص بر بنده است. ولى اگر بنده كوچك باشد يا بزرگى باشد كه تشخيص ندارد و خيال كند كه هر دستورى كه مولايش مى دهد انجامش بر او واجب است، در اين صورت قصاص بر مولاست.»

باب 29 حكم كسى كه مردى را نگه دارد و ديگرى بيايد و او را بكشد و نفر سوم هم اينان را نگاهبانى كند و حكم كسى كه قاتل را از چنگ ولىّ مقتول برهاند
اشاره

244- 47484- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو نفر كه يكى از آنان نگه مى دارد و ديگرى مى كشد، حكم داد و فرمود: قاتل كشته مى شود و ديگرى به زندان مى افتد تا آن كه با اندوه بميرد؛ همان گونه كه مقتول را براى قاتل نگه داشت تا آن كه با اندوه مُرد.»

______________________________

(1). خلاف، ج 2، كتاب الجنايات، مسالۀ 30

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 189

245- 47485- (2) سماعه گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه به ديگرى حمله كرده تا او را بكشد و آن مرد از دست او فرار مى كرده، مرد ديگرى از جلوى او در مى آيد و او را براى آن مرد نگه مى دارد تا آن مرد مى آيد و او را مى كشد، اين گونه قضاوت كرد كه: بكشند آن كس را كه او را كشت و بر ديگرى كه او را براى قاتل نگه داشته بود فرمود: براى هميشه به زندان بيفتد تا در زندان بميرد؛ چرا كه او مقتول را براى مردن گرفته و نگه داشته بود.»

246- 47486- (3) دو نفر

را كه يكى نگه داشته و ديگرى كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود:

«آن كس كه كشته است، بايد كشته شود اما آن كس كه گرفته و نگه داشته او در زندان مى ماند تا بميرد.»

247- 47487- (4) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «سه نفر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند كه يكى از آنان مردى را نگه داشته و ديگرى آمده و او را كشته و نفر سوم هم براى آنان ديده بانى مى داد.

حضرت دربارۀ كسى كه نگاه مى كرده، حكم داد كه با آهن گداخته چشمش را ميل بكشند و در مورد كسى كه نگه داشته حكم داد كه زندانى شود تا بميرد؛ آن گونه كه مقتول را گرفته و نگاه داشته بود و در مورد كسى كه كشته بود حكم داد كه كشته شود.»

248- 47488- (5) سه نفر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. يكى از آنان مردى را نگه داشته و ديگرى او را كشته و نفر آخر آنان را نگاه مى كرده است. حضرت در مورد كسى كه مى ديده است، حكم داد كه چشمش درآورده شود و در مورد كسى كه كشته است، حكم داد كه كشته شود.

249- 47489- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را كشت و ديگرى او را براى كشتن نگه داشت و سومى براى آن دو، ديده بانى مى داد تا كسى نيايد، حكم داد كه: «قاتل، كشته مى شود و آن كس كه نگه داشته، در زندان نگاه داشته مى شود؛ البته پس از آن كه تازيانه خورد و در زندان هم براى هميشه خواهد ماند تا بميرد و در

هر سال، پنجاه تازيانه زده مى شود تا كيفر او باشد و دو چشم كسى كه آن دو را مى پاييده درآورده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 191

250- 47490- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را گرفته تا ديگرى آمد و او را كشت و مردى كه نگاه مى كرده و او را باز نداشته است، حكم داد كه: «قاتل كشته مى شود و چشم آن كه نگاه مى كرده و او را كمك نكرده است كنده مى شود و آن كس كه او را نگه داشته، در زندان نگاه داشته شود تا بميرد.»

251- 47491- (8) امام صادق و امام باقر عليهما السلام دربارۀ مردى كه به مردى حمله كرده و فرياد كشيده است كه او را نگه داريد، او را نگه داريد، افزودند كه: «مردى او را نگه داشته و آن مرد رسيده و او را كشته است.

بيان داشتند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آن كس كه گرفته و نگه داشته، زندانى مى شود تا بميرد؛ آن گونه كه مقتول را براى مرگ نگه داشته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب ششم از ابواب ضمان، اين گفته كه: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى كه عمداً مردى را كشته است و او را نزد والى بردندوالى قاتل را به اولياى مقتول تحويل داد تا او را بكشند، گروهى به اولياى مقتول حمله كردند و قاتل را از دست اوليا رهايى دادند، پرسيدم. حضرت فرمود: نظرم اين است كسانى كه قاتل را از دست اوليا رها كرده اند، براى هميشه زندانى بشوند تا قاتل را بياورند ...»

مى آيد:

در روايت دوم از باب بعدى، اين گفته كه: «به خدا سوگند! من او را نكشته ام ولى من او را نگه داشتم و آن گاه اين آمده و او را كشته است، حضرت فرمود: من پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم. اى غلام! اين را دور كن و گردن ديگرى را بزن. او گفت: اى پسر رسول خدا، به خدا سوگند! من او را شكنجه نكردم ولى با يك ضربت او را كشتم. حضرت به برادرش دستور داد و او گردنش را زد. سپس دستور داد كه در دو پهلوى ديگرى بزنند و او را در زندان كرده و بر سرش مهر كنند كه تمام عمرش را در زندان بماند و در هر سال پنجاه تازيانه به او زده شود.» و در روايت سوم مانند آن.

باب 30 ضمانت كسى كه ديگرى را شبانگاهان از منزلش خارج كند

252- 47492- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى برادرش را در شب بطلبد، ضامن اوست تا آن كه او به خانه اش بازگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 193

253- 47493- (2) عمرو بن ابى مقدام گويد: «من در بيت الحرام حاضر بودم كه مردى به ابوجعفر منصور دوانيقى در حالى كه ابوجعفر مشغول طواف بود، فرياد مى زد و مى گفت: اى اميرالمؤمنين! اين دو مرد شب هنگام سراغ برادرم آمدند و او را از منزل بيرون بردند و او بازنگشته است و به خدا سوگند! نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! ابو جعفر به آن دو گفت: شما با او چه كرده ايد؟ گفتند: اى اميرالمؤمنين! با او سخن گفتيم پس از آن به منزلش بازگشت. ابوجعفر منصور به آن دو گفت: فردا هنگام

نماز عصر در همين مكان پيش من بياييد. آنان فردا به هنگام نماز عصر نزد او آمدند و من هم شاهد بودم. ابوجعفر منصور به امام جعفر بن محمد عليه السلام در حالى كه دستش را گرفته بود، گفت: اى جعفر! ميان اينان قضاوت كن. حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين! تو ميان شان قضاوت كن. او به حضرت گفت: به حقّ خودم بر تو سوگندت مى دهم كه تو در ميان شان قضاوت كنى. عمرو بن ابى مقدام [شاهد ماجرا] گويد: امام صادق عليه السلام بيرون آمد، جانمازى از نى برايش پهن كردند و حضرت بر آن نشست. پس از آن شاكيان آمدند و در برابر حضرت نشستند. حضرت به مدّعى گفت: چه مى گويى؟ او گفت: اى پسر رسول خدا! اين دو، شب هنگام نزد برادرم آمدند و او را از منزل بيرون بردند. به خدا سوگند! كه او نزد من بازنگشت و به خدا سوگند! نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! حضرت فرمود: شما دو نفر چه مى گوييد؟ گفتند: اى پسر رسول خدا! ما با او سخن گفتيم و پس از آن به منزلش بازگشت. حضرت فرمود: اى غلام! بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هركس شب به سراغ مردى برود و او را از منزلش بيرون ببرد، ضامن آن مرد است تا آن كه بيّنه بياورد كه او را به منزلش بازگردانده است. اى غلام! اين يكى را به گوشه اى دور از من ببر و گردنش را بزن. او گفت: اى پسر رسول خدا، به خدا سوگند! من او را نكشته ام بلكه او را گرفتم و

نگه داشتم و اين آمد و او را چاقو زد و كشت. حضرت فرمود: من پسر رسول خدايم. اى غلام! اين را دور ببر و گردن ديگرى را بزن. ديگرى گفت: اى پسر رسول خدا، به خدا سوگند! من او را شكنجه ندادم بلكه با يك ضربت او را كشتم. حضرت به برادر مقتول دستور داد تا گردن اين مرد را بزند پس از آن دستور داد تا بر پهلوى ديگرى بزنند و او را در زندان حبس كرد و در حقّ او نوشت كه تمام عمر زندان باشد و در هر سال پنجاه تازيانه بخورد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 195

254- 47494- (3) امام جعفر صادق عليه السلام به حج رفتند. مصادف شد با ابوجعفر منصور كه در آن سال به حج آمده بود. در حالى كه منصور طواف مى كرد، مردى او را صدا كرد و گفت: «اى اميرالمؤمنين! اين دو مرد شب هنگام سراغ برادرم آمدند و او را از منزلش بيرون بردند و برادرم بازنگشت و من نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! ابوجعفر منصور به او گفت: آن دو را هنگام نماز عصر نزد من بياور. آن شخص به همراه آن دو، نزد منصور رفتند. منصور دست امام صادق عليه السلام را گرفت و گفت: اى ابا عبدالله! تو ميان اينان قضاوت كن. حضرت فرمود: بلكه تو ميان اينان قضاوت كن. او گفت: سوگند به حقّى كه بر تو دارم، تو ميان شان قضاوت كن. ابوعبدالله عليه السلام بيرون آمد، سجادۀ نمازش را برايش پهن كردند، بر آن نشست. شاكيان آمدند و در مقابل حضرت ايستادند. حضرت به خواهان

گفت: تو چه مى گويى؟ او گفت: اى پسر خدا! اين دو نفر شب هنگام به سراغ برادرم آمدند و او را از منزلش بيرون بردند. به خدا سوگند! كه برادرم به منزلش بازنگشت و به خدا سوگند! من نمى دانم كه اين دو با او چه كرده اند! حضرت به آن دو نفر گفت: شما چه مى گوييد؟ گفتند: اى پسر رسول خدا! ما با او سخن گفتيم. پس از آن به منزلش بازگشت. امام صادق عليه السلام به غلامش فرمود: اى غلام! بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس كه شب به سراغ مردى برود و او را از منزلش بيرون برد، ضامن اوست؛ مگر اينكه بيّنه بياورد كه او را به منزلش برگردانده است. به خواهان گفت: اى غلام! هركدام را كه مى خواهى انتخاب كن و گردنش را بزن. يكى از آن دو گفت: به خدا سوگند! اى پسر رسول خدا، من او را نكشته ام ولى او را گرفتم و اين آمد و او را چاقو زد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: من پسر رسول خدايم. اى غلام! اين را بگير و گردن او را بزن. [منظورش مورد ديگر بود.] او گفت: اى رسول خدا! من او را شكنجه نكردم و تنها با يك ضربت او را كشتم. حضرت به برادر مقتول دستور داد و او گردن آن شخص را زد و دربارۀ ديگرى نيز دستور داد كه بر دو پهلوى او زده و سپس در زندان، زندانى شد و در حقّ او نوشت كه تمام عمر زندانى شود و هر سال پنجاه تازيانه بخورد.»

باب 31 حكم كسى كه به مقامى برسد و مردى را بكشد

255- 47495-

(1) هشام بن سالم و ابن بكير و بسيارى گفتند كه: «امام سجاد على بن حسين عليه السلام در طواف بود.

نگاه شان به جماعتى افتاد كه در يك سوى مسجد بودند. حضرت پرسيد: اين جماعت چيست؟

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 197

گفتند: اين محمد بن شهاب زهرى است كه ديوانه شده و سخن نمى گويد. اهلش او را بيرون آورده اند.

شايد اگر مردم را ببيند، به سخن آيد. چون على بن حسين عليه السلام طوافش را تمام كرد، بيرون آمد تا آن جا كه به محمد بن شهاب زهرى نزديك شد. محمد بن شهاب چون حضرت را ديد، شناخت. امام سجاد على بن حسين عليه السلام به او فرمود: تو را چه شده است؟ گفت: به مقامى رسيدم، خونى ريختم، مردى را كشتم. آنچه مى بينى به سراغم آمد. امام سجاد على بن حسين عليه السلام به او فرمود: من از ناحيۀ نااميديت از رحمت خدا بيشتر مى ترسم تا آنچه انجام داده اى. پس از آن، حضرت به او فرمود: به آنان ديه بده.

او گفت: داده ام ولى نمى پذيرند. حضرت فرمود: ديه را در كيسه هاى متعددى قرار بده سپس منتظر اوقات نماز بشو و كيسه ها را در خانه هاى شان بينداز.»

256- 47496- (2) زهرى گويد: «عامل بنى اميه بودم. مردى را كشتم. پس از آن از امام على بن حسين عليه السلام پرسيدم كه: با او چه كنم؟ حضرت فرمود: ديه بده و آن را در اختيار قوم مقتول قرار ده. او گفت: در اختيارشان گذاشتم ولى نپذيرفتند و تلاش كردم ولى امتناع كردند. آن گاه امام سجاد عليه السلام را از اين جريان باخبر كردم. حضرت فرمود: گروهى از قوم خودت را به همراه

ببر و آنان را بر قوم شاهد بگير.

زهرى گويد: اين كار را كردم. آنان باز نپذيرفتند و قوم من گواه بر آنان شدند. پس از آن به نزد امام سجاد عليه السلام بازگشتم و به ايشان گزارش كردم. حضرت فرمود: ديه را بگير و آن را در كيسه هاى گوناگونى قرار ده سپس در وقت ظهر يا صبح به درِ خانۀ آنان برو و آنها را در خانه بينداز. پس هركس چيزى بردارد به پاى ديۀ تو محسوب مى شود؛ چرا كه وقت ظهر و صبح زمانى است كه اهل خانه بيرون مى روند. زهرى گويد: من اين كار را كردم و اگر على بن حسين عليه السلام نبود، هلاك مى شدم. راوى گويد:

بعضى از ياران مان برايم گفتند كه: زهرى مردى را كه جراحاتى داشته، زده است و آن مرد از زدن زهرى مرده است.»

257- 47497- (3) زهرى عامل بنى اميه بود. مردى را كيفر كرد. آن مرد به هنگام كيفر مُرد. او [از شهر] بيرون زد و لباس از تن بيرون آورد و به غارى در آمد و نه سال چنين ماند. راوى گويد: «امام سجاد على بن حسين عليه السلام به حج رفت. زهرى نزد حضرت آمد. امام به او فرمود: من از نااميدى تو به اندازه اى مى ترسم كه از گناهت بر تو نمى ترسم! ديه اى را بفرست كه به اهل مقتول داده شود و به سوى اهل خود و معالم دينت برو. او به امام فرمود: از من اين مشكل را برداشتى اى سرورم! خداوند بهتر مى داند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد و زهرى به خانه اش بازگشت و ملازم امام على بن حسين عليه السلام

شد و از ياران حضرت محسوب مى شد و روى همين جهت، بعضى از بنى مروان به زهرى گفتند: اى زهرى، پيامبرت با تو چه كرد؟ منظورش امام على بن حسين عليه السلام بود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 199

باب 32 حكم كسى كه خويشاوند قومى را بكشد

258- 47498- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه خويشاوند قومى را بكشد، با آنان بر آن مبلغى كه توان پرداخت آن را دارد، مصالحه كند؛ چرا كه اين حسابش را سبك تر مى سازد.»

باب 33 حكم كسى كه بردۀ خويش را بكشد يا او را عقوبت دردناكى كند و حكم كسى كه به كشتن بردگان عادت كرده باشد
اشاره

259- 47499- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد برده اش را مى كشد، فرمود: «خوش دارم كه يك برده آزاد كند و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و شصت مسكين را طعام دهد، پس از آن توبه خواهد بود.»

260- 47500- (2) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه بردۀ خويش را مى كشد، فرمود: «يك برده آزاد سازد و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

261- 47501- (3) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بردۀ خويش را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: برده اى آزاد كند و دو ماه پى در پى روزه بگيرد و به سوى خداوند عز و جل توبه كند.»

262- 47502- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس كه بنده اش را از روى عمد بكشد، بر اوست كه برده اى را آزاد و شصت مسكين را اطعام كند و دو ماه پى در پى روزه بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 201

263- 47503- (5) معلّى و ابوبصير گويند: «از امام صادق عليه السلام شنيده ايم كه مى فرمود: هركس بنده اش را عمداً بكشد، بر اوست كه برده اى آزاد سازد يا دو ماه پيوسته روزه بگيرد يا شصت مسكين را اطعام كند.»

264- 47504- (6) ابوايوب خزّاز گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه بردۀ خويش را زده و

آن برده از اين كتك مرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: برده اى آزاد سازد.»

265- 47505- (7) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى خطا برده اش را مى كشد، فرمود: «بر اوست آزاد سازى يك برده و روزۀ دو ماه و صدقه دادن بر شصت مسكين. ولى اگر به برده دست نيافت، بر اوست روزه گرفتن و اگر توان روزه نداشت، بر اوست صدقه.»

266- 47506- (8) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه بنده اش را از روى عمد مى كشد، پرسيده شد كه چه كفّاره اى بر اوست؟ حضرت فرمود: «آزاد سازى برده و دو ماه پى در پى روزه و صدقه بر شصت مسكين.»

267- 47507- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه برده اش را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: بر اوست آزادسازى يك برده و دو ماه پيوسته روزه و اطعام شصت مسكين.

پس از آن توبه خواهد بود.»

268- 47508- (10) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى كه برده اى را كشته، چه چيزى بر اوست پرسيدم. حضرت فرمود: برده اى آزاد مى كند و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را اطعام مى كند.»

269- 47509- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه برده اش را شكنجه كرده تا آن كه مرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را صد تازيانه به عنوان كيفر زد و يك سال به زندان انداخت و بهاى برده را به عنوان غرامت از او گرفت و آن را از طرف او صدقه داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 203

همين روايت در مقنع و جعفريات. در مقنع به اين صورت آمده است: «مردى كه برده اش را شكنجه كرده بود تا آن كه مُرد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت صد تازيانه به عنوان كيفر بر او زد و زندانى اش كرد و بهاى عبد را برعهدۀ او گذاشت و آن را صدقه داد.»

جعفريات: «مردى كه بنده اش را زده و شكنجه كرده بود تا آن كه مُرد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را به عنوان كيفر زد و يك سال زندانى كرد و قيمت بنده را از او گرفت و آن را صدقه داد.»

270- 47510- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه برده اش را كشته است، فرمود كه: «دردناك او را مى زنند و بهاى برده از او براى بيت المال گرفته مى شود.»

271- 47511- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «و زمانى كه مردى بنده اش را بكشد، حاكم او را تأديب رسايى مى كند [شلاق مى زند] و بر اوست بين خود و خدايش كه برده اى آزاد سازد يا (و) دو ماه پيوسته روزه بگيرد و به سوى خداوند عز و جل بازگردد و براى برده از مولايش قصاص نمى شود و اگر بنده را مثله كند، در برابر آن كيفر مى بيند و بنده اش آزاد مى شود.»

272- 47512- (14) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد غلامش را كشت، حكم داد كه در برابر آن كشته مى شود. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا چنين حكمى داد.»

273- 47513- (15) امام ابوالحسن عليه السلام [امام رضا يا امام هادى عليه السلام] دربارۀ مردى كه كنيزش يا غلامش را كشته است، فرمود: «اگر برده

مال خود اوست، تأديب و زندانى مى شود؛ مگر اينكه به كشتن برده ها معروف باشد كه در اين صورت در برابر كشتن برده، كشته مى شود.»

274- 47514- (16) يونس از امامان عليهم السلام روايت كرده است. او گويد: «دربارۀ مردى كه برده اش را كشت، سؤال شد.

امام فرمود: اگر معروف به كشتن نيست به شدت زده مى شود و بهاى بنده از او گرفته و به بيت المال مسلمانان تحويل داده مى شود ولى اگر عادت به كشتن دارد، در برابر كشتن، كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 205

275- 47515- (17) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه پستان كنيزش را بريده است، حكم داد كه: آن كنيز آزاد است و خانمش سلطه اى بر او ندارد و حضرت نيز دربارۀ كسى كه مملوكش را [به نحوى دردناك] كيفر كند [عضوش را ببرد] حكم داد كه آن برده آزاد است و مولايش هيچ سلطه اى بر او ندارد و رها است [و كسى ولا و سرپرستى بر او ندارد] و مى رود و حق ولاى خود را به هركس كه بخواهد، مى دهد و اگر كسى جريره اش را ضامن شود، از او ارث مى برد.»

276- 47516- (18) امام سجاد عليه السلام فرمود: «هركس كه بنده اش را مثله كند، ما بنده را آزاد مى سازيم و مولايش را به شدت تعزير مى كنيم.»

277- 47517- (19) امام سجاد عليه السلام دربارۀ مردى كه بينى بنده اش را بريده، حكم داد. حضرت او را آزاد ساخت و مولا را تعزير كرد.

ارجاعات
گذشت:

در باب دوم از ابواب بقيه روزۀ واجب و باب پانزدهم از ابواب كفارات آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

در روايت هشتم

از باب بيست و يك از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى پسر يا برده اش را مى كشد. حضرت فرمود: در برابر اين قتل كشته نمى شود ولى به شدت او را مى زنند و از زادگاهش تبعيد مى شود.»

باب 34 حكم قاتل برده
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است:

آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر بگيرد) و او [قاتل] نيز، به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد؛ (و در آن مسامحه نكند). اين تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شما و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت. «1»

______________________________

(1). بقره 2/ 178.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 207

278- 47518- (1) ابوبصير گويد: «به امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودۀ خداوند عز و جل را: حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن، گفتم:

حضرت فرمود: آزاد در برابر برده كشته نمى شود ولى به شدت زده مى شود و بهاى برده به عنوان ديۀ او از وى گرفته مى شود.»

279- 47519- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود؛ گرچه از روى عمد او را بكشد ولى بهاى برده را اگر او را عمداً كشته است، از وى مى گيرند و به شدت

زده مى شود و حضرت فرمود: ديۀ برده، بهاى اوست.»

280- 47520- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود؛ بنابراين اگر آزادى، برده اى را كشت، بهاى او را از وى مى گيرند و به شدت او را مى زنند و هركس قصاص يا حدّ او را بكشد، ديه ندارد.»

281- 47521- (4) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود.»

282- 47522- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ آزادى كه برده اى را كشته است، فرمود: «در برابر او كشته نمى شود.»

283- 47523- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود و اگر آزادى، برده اى را بكشد بهاى او را با اكراه از او مى گيرند و به شدت زده مى شود.»

284- 47524- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده در برابر آزاد كشته مى شود ولى آزاد در برابر برده كشته نمى شود بلكه بهاى برده از او گرفته مى شود و به شدت او را مى زنند تا مجددا چنين نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 209

285- 47525- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر آزاد، برده را بكشد، بهاى برده از او گرفته و تأديب مى شود [چند تازيانه به او مى زنند]. از امام سؤال شد كه: اگر بهاى او بيست هزار درهم بود؟ حضرت فرمود: بهاى برده بيش از ديۀ آزادها نبايد باشد.»

286- 47526- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر آزادى از روى عمد برده اى را بكشد، بر اوست كه بهاى برده را بپردازد و به شدت زده مى شود و بهاى برده از ديۀ آزاد بالاتر نمى رود و گواهى بر بيش از ديۀ آزاد،

باطل است.»

287- 47527- (10) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ آزادى كه برده اى را كشته است، فرمود: «برده، كالا است كه براى آزاد قيمت عادلانه اش نه كم و نه زياد- قيمت گذارى مى شود و آزاد، كيفر هم داده مى شود.»

288- 47528- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «امّ ولد [كنيز فرزنددار] جنايتش [تجاوزش] در حقوق مردم بر مولاى اوست ولى آنچه مربوط به حقوق خداوند عز و جل در حدود مى شود، آن در بدن كنيز است. حضرت افزود: و از كنيز براى بردگان قصاص مى شود ولى قصاص بين آزاد و برده نيست.»

289- 47529- (12) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى آزاد و برده كه جمعاً برده اى را كشته اند، پرسيدم كه: حال شان چگونه است؟ حضرت فرمود: هر يك از برده ها كه او را كشته است، كشته مى شود ولى آزادها فديه مى دهند.»

290- 47530- (13) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى آزاد كه بر قتل يك برده اجتماع كرده اند، پرسيدم كه: حال شان چگونه است؟ حضرت فرمود: بهاى برده را مى پردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 211

291- 47531- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام آزادى را در برابر برده اى كشت. آن آزاد برده را عمداً كشته بود. شيخ طوسى رحمه الله گويد: «توجيه اين روايت اين است كه آن را بر موردى حمل كنيم كه كشتن بردگان عادت شخص شده است؛ چرا كه كسى كه اين چنين باشد، امام مى تواند او را در برابر كشتن برده بكشد تا ديگران را از انجام اين كار بازدارد و عبرتى براى ديگران بشود. ولى اگر اين قتل از او به

ندرت اتفاق مى افتد، در اين صورت بيش از بهاى برده بر قاتل آزاد نيست؛ آن گونه كه پيشتر آورديم و قاتل تأديب نيز مى شود.»

292- 47532- (15) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه اربابش را عمداً كشته است، فرمود: «در برابر ارباب كشته مى شود. پس از آن حضرت فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله اين حكم را داد.»

293- 47533- (16) اگر برده اى ارباب خويش را بكشد، در برابر قتل ارباب كشته مى شود؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام بدان حكم كردند.

294- 47534- (17) از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ برده اگر آزاد را بكشد، روايت شده كه: «او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند. اگر بخواهند، او را مى كشند و اگر بخواهند، او را به بندگى مى گيرند.»

295- 47535- (18) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد، او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند. اگر خواستند، مى كشند و اگر خواستند، زندان مى كنند و اگر خواستند، او را به بردگى مى گيرند و بردۀ آنان مى شود.»

296- 47536- (19) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد، براى بازماندگان مقتول مى شود. پس اگر خواستند، مى كشند و اگر بخواهند، به بندگى مى گيرند.»

297- 47537- (20) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد، براى بازماندگان مقتول مى شود. اگر خواستند مى كشند و اگر بخواهند، به بندگى مى گيرند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 213

298- 47538- (21) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزاد را بكشد و او را به اولياى آزاد تحويل دهند، چيزى بر موالى

او نيست.»

299- 47539- (22) حضرت فرمود: «بر مولى بهاى برده است و بيش از اين بر او نيست.»

300- 47540- (23) برده اى كه آزادى را كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «او را به اولياى مقتول تحويل دهند. او را به آنان تحويل دادند. اولياى مقتول او را عفو كردند. مردم به برده گفتند: مردى را كشتى و آزاد هم شدى. حضرت على عليه السلام فرمود: نه [او آزاد نمى شود] به موالى اش بازگردانده مى شود.»

301- 47541- (24) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ گروهى برده كه جمعا فرد آزادى را كشتند، پرسيدم كه: حال شان چگونه است؟ حضرت فرمود: اينان در برابر آزاد كشته مى شوند.»

302- 47542- (25) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر برده، آزادى را عمداً بكشد، در برابر آن كشته مى شود. ولى اگر او را به خطا بكشد، در اين صورت اگر مولايش بخواهد او را در برابر جنايتى كه كرده تحويل دهد، او را تحويل مى دهد و اگر بخواهد به جاى او ديه بدهد، ديه مى دهد و اگر برده اى، برده اى را عمداً بكشد، در اين صورت اگر مولايش بخواهد او را در برابر جنايتى كه كرده تحويل دهد، او را به مولاى عبد تحويل مى دهد و اگر بخواهد بهاى عبد را به جاى او بدهد، مى دهد و برابر كارى كه كرده، دردناك، او را مى زنند.»

303- 47543- (26) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده و آزادى كه يك مرد آزاد را كشته اند، فرمود: «اگر بخواهد، آزاد را مى كشد و اگر بخواهد، برده را مى كشدولى اگر قتل آزاد را انتخاب كرد، بر دو

پهلوى برده مى زند.»

304- 47544- (27) على بن عقبه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه چهار آزاد را يكى پس از ديگرى كشته است، پرسيدم. على بن عقبه گويد: حضرت فرمود: آن برده براى بازماندگان مقتول اخير از مقتولين است. اگر بخواهند، او را مى كشند و اگر بخواهند، او را به بندگى مى گيرند؛ چون او آن زمان كه اولى را كشت، اولياى اولى مالك او مى شوند و چون دومى را كشت، اين برده از اولياى مقتول اول به اولياى مقتول دوم منتقل و از آنِ اولياى مقتول دوم مى شود و چون سومى را كشت، اين برده از اولياى مقتول دوم به اولياى مقتول سوم منتقل و از آنِ اولياى مقتول سوم مى شود و چون چهارمى را كشت، اين برده از اولياى مقتول سوم به اولياى مقتول چهارم منتقل و از آنِ اولياى مقتول چهارم مى شود و اولياى مقتول چهارم اگر بخواهند، او را مى كشند و اگر بخواهند، او را به بردگى مى گيرند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 215

305- 47545- (28) امام باقر عليه السلام دربارۀ برده اى كه دو مرد را مجروح كرده است، فرمود: «برده، بين دو نفر مشترك است. اگر جنايت برده باشد، همۀ بهايش را فرا مى گيرد. از امام سؤال شد كه اگر مردى را در ابتداى روز و ديگرى را در پايان روز مجروح كرد؟ حضرت فرمود: برده، مادامى كه والى دربارۀ مجروح اول حكم نكرده است، مشترك بين آن دو است. ولى اگر والى دربارۀ مجروح اول حكم صادر كرد و برده را در برابر جنايتش به مجروح اول داد، در اين صورت اگر برده پس از

آن جنايتى بكند، جنايتش بر فرد اخير است.»

306- 47546- (29) امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه سر مردى را شكست، چنان كه استخوان سر نمايان شد و پس از آن سر ديگرى را شكست، فرمود: «برده، مشترك بين اين دو است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب دهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «و بر برده است كه مولايش را مخيّر سازند. اگر خواست، به جاى برده اش ديه بدهد و اگر خواست، او را به طور كامل تحويل دهد.

مالك برده چيزى را ضامن نيست.»

و در روايت هفدهم از باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «آزاد در برابر برده كشته نمى شود اما به شدت زده و ديۀ برده از او گرفته مى شود.»

و در روايات باب پيشين به ويژه روايت دهم، آنچه دلالت بر اين مفاد دارد.

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر براى ادّعايى كه بر عبد دارند بيّنه بياورند، عبد را در برابر آن مى گيرند يا آن كه مولاى عبد به جاى عبد فديه مى دهد.»

و در روايت دوم از باب چهل و سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بين بردگان و آزادها در كمتر از جان، قصاص نيست.»

و در روايت چهارم از باب شانزدهم از ابواب قصاص عضو، مانند آن.

و در باب دوازدهم از ابواب ديات، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ عبد همان بهاى اوست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 217

باب 35 حكم به قتل رساندن دو برده يك آزاد را

307- 47547- (1) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «مردى از مدينه به عزم عراق بيرون رفت. دو سياه او را تعقيب كردند. يكى از آن دو، غلام امام صادق عليه السلام بود. چون به اعوص [محلى نزديك مدينه] رسيد، آن مرد خوابيد و آن دو، سنگى برداشتند و سرش را با سنگ كوبيدند. آن دو را گرفتند و نزد محمد بن خالد آوردند و اولياى مقتول آمدند و از محمد بن خالد خواستند تا آنان را قصاص كند. او خودش ندانست كه چنين كند؛ لذا از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيد. حضرت به او پاسخى نداد. عبدالرحمن بن حجّاج گويد: من گمان كردم كه حضرت خوش ندارد كه به محمد بن خالد پاسخى بدهد؛ چون نظرش نيست كه دو نفر در برابر يك نفر كشته شوند. پس از آن، اولياى مقتول از محمد بن خالد و كار وى به مردم مدينه شكايت كردند. مردم مدينه به آنان گفتند: اگر مى خواهيد كه محمد بن

خالد قصاص او را به شما واگذارد، دنبال حضرت جعفر بن محمد عليه السلام برويد و از ظلمى كه به شما رفته است به او شكايت كنيد.

آنان چنين كردند. امام صادق عليه السلام فرمود: بگذار آنان قصاص كنند. محمد بن خالد آن زمان كه آنان را خواست تا قصاص را به آنان بسپرد، چهرۀ غلام امام صادق عليه السلام چون جوهر سياه شد. اين حالت به امام صادق عليه السلام گفته شد. گفتند: خداوند صلاح تان را فراهم آورد! چون غلام را جلو آوردند كه كشته شود، چهره اش سياه شد تا حدّى كه گويى جوهر است! حضرت فرمود: اين غلام آشكارا به خدا كفر مى ورزيد. پس از آن هر دو كشته شدند.»

باب 36 حكم اقرار برده دربارۀ جنايتش

308- 47548- (1) ابومحمد وابشى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ گروهى كه بر برده اى جنايتى را ادّعا كردند كه همۀ بهاى برده را فرا گرفت و برده هم بدان اعتراف كرد، پرسيدم. حضرت فرمود: اقرار برده بر مولايش نافذ نيست. اگر بر ادّعاى خويش بر عبد بيّنه آوردند، برده را در برابر آن مى گيرند يا مولاى برده فديه مى دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 219

باب 37 حكم مدبِّر و امّ ولد جنايتكار
اشاره

309- 47549- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ بردۀ مدبِّرى كه مردى را عمداً كشته است، پرسيدم.

ابوبصير گويد: حضرت فرمود: او در برابر مرد كشته مى شود. ابوبصير گويد: پرسيدم: اگر به خطا او را بكشد؟ حضرت فرمود: او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند و بردۀ آنان خواهد بود. اگر خواستند، او را مى فروشند و اگر خواستند، او را به بردگى مى گيرند و حقّ ندارند كه او را بكشند. ابوبصير گويد:

حضرت فرمود: اى ابا محمد! بردۀ مدبِّرى، مملوك است.»

310- 47550- (2) بردۀ مدبِّرى اگر از روى خطا مردى را بكشد به طور كامل به اولياى مقتول تحويل داده مى شود. پس از آن، اگر آن كس كه او را مدبِّرى ساخته بميرد، خودش براى پرداخت قيمتش تلاش مى كند.»

311- 47551- (3) جميل بن درّاج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: بردۀ مدبِّرى است كه مردى را از روى خطا كشته است. چه كسى ضامن او خواهد بود؟ حضرت فرمود: مولاى او از طرف او مصالحه مى كند و اگر مولايش نپذيرد، برده به اولياى مقتول تحويل داده مى شود كه براى آنان كار كند تا آن كس كه او را مدبِّرى ساخته، بميرد. پس از

آن، آزاد مى شود و سلطه اى بر او نخواهد بود.»

در كافى آمده است: «و در روايت ديگرى است كه: و براى پرداخت بهاى خويش، تلاش مى كند.»

312- 47552- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ بردۀ مدبِّرى كه مردى را از روى خطا كشته است، فرمود: «اگر اربابش بخواهد، مى تواند كه ديه به اولياى مقتول بپردازد وگرنه برده را به آنان تحويل مى دهند تا براى شان كار كند و چون مولاى او يعنى كسى كه او را آزاد كرده است بميرد، او آزاد مى شود و در روايت يونس است كه چيزى بر او نيست.»

محمد بن حسن [شيخ طوسى رحمه الله] در كتاب استبصار گويد: «اين روايات اين گونه مطلق آمده است كه هر زمان اربابى كه برده اش را تدبير كرده است بميرد، اين بردۀ مدبِّرى آزاد مى شود. ولى شايسته است كه بگوييم هر زمان كه ارباب مدبِّرى بميرد، سزاوار است كه برده براى پرداخت ديۀ مقتول تلاش كند تا خون مرد مسلمان هدر نرود و آنچه در روايت يونس آمده كه چيزى بر او نيست، به اين معنى حمل مى شود كه فعلا چيزى بر او نيست؛ گرچه بر او واجب است كه براى پرداخت ديه در زمان آينده تلاش كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 221

313- 47553- (5) هشام بن احمد گويد: «از امام ابوالحسن عليه السلام [امام كاظم عليه السلام] دربارۀ بردۀ مدبِّرى كه مردى را از روى خطا كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: در اين مورد چه روايتى داريد؟ او گويد: گفتم: از امام صادق عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: به طور كامل به اولياى مقتول داده مى شود و هنگامى كه

آن كس كه اين برده را مدبِّر ساخته بميرد، برده آزاد مى شود. حضرت [با تعجب] فرمود: سبحان الله! بنابراين خون مرد مسلمان باطل مى شود. هشام گويد: اظهار داشتم كه اين گونه براى ما روايت شده است. حضرت فرمود: به غلط نسبت به پدرم داده ايد. او را به طور كامل به اولياى مقتول مى دهند و چون آن كس كه او را مدبِّرى ساخته بميرد، برده بايد در راه پرداخت بهايش تلاش كند.»

314- 47554- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «جنايتى كه كنيز صاحب فرزند [امّ ولد] در ارتباط با حقوق مردم مى كند، بر مولايش است و آنچه از حقوق خداوند عز و جل در حدود باشد، اينها در بدن او خواهد بود.

حضرت افزود: و از كنيز فرزنددار براى بردگان قصاص مى شود ولى بين آزاد و برده قصاص نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب تدبير، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه برده مدبِّرى مملوك است و حكم مملوك را دارد.

و در روايات باب يكم از ابواب استيلاد روايتى كه بر اين دلالت دارد كه امّ ولد [كنيز فرزنددار] مملوك است.

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 223

باب 38 حكم امّ ولد [كنيز فرزنددار] قاتل مولايش
اشاره

315- 47555- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر كنيز فرزنددار [امّ ولد] مولايش را از روى خطا بكشد، براى پرداخت بهاى خويش تلاش كند.»

شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر موردى كه مولايش را به خطاى شبه عمد بكشد، تطبيق داده است؛ چون كسى كه اين چنين بكشد، ديه بر او لازم است. اگر آزاد باشد، تنها در مال خودش و اگر آزاد شده و بدون مولى باشد، براى پرداخت ديه تلاش مى كند. آن گونه روايت مشتمل بر آن است و اما خطاى محض بر مولى لازم مى آيد و اگر مولى نداشته باشد، بر بيت المال است.

316- 47556- (2) امام باقر عليه السلام پيوسته مى فرمود: «اگر كنيز فرزنددار [امّ ولد] از روى خطا مولايش را بكشد، او آزاد است و اثر بدى بر او مترتّب نيست و اين كارش چيزى را به دنبال ندارد. ولى اگر او را عمداً كشته است، در برابر او كشته مى شود.»

317- 47557- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر كنيز فرزنددار [امّ ولد] مولايش را به خطا بكشد، آزاد است و بر او تلاشى نيست [لازم نيست براى آزادى خويش تلاش كند].»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جنايت امّ ولد [كنيز فرزنددار] در مورد حقوق مردم بر مولايش است.» ملاحظه كنيد.

باب 39
اشاره

حكم مكاتب قاتل يا مقتول

318- 47558- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه مردى را به خطا كشته است، فرمود: «بر اوست از ديۀ مرد به اندازه اى كه آزاد شده و بر مولايش به اندازه اى كه از بهاى برده مانده است و اگر بردۀ مكاتب نتواند [سهم ديه اش را بپردازد] عاقله ندارد و تنها پرداخت ديه اش از امام مسلمانان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 225

319- 47559- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ مكاتبى كه كشته مى شود، فرمود: «به اندازه اى كه [از قرارداد مكاتبه اش] پرداخت كرده است، ديۀ آزاد به او داده مى شود و اگر به حدّى يا ارثى برسد، به اندازه اى كه از او آزاد شده ارث مى برد.»

320- 47560- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه كشته شده است، فرمود: «آن اندازه كه از او آزاد شده است حساب مى شود. در برابر آن، ديۀ آزاد به او تعلق مى گيرد و آن مقدارى كه از او برده است، ديۀ برده و حضرت فرمود: اهل برده بيش از برده را ضامن نيستند.»

321- 47561- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتبى كه چشم بردۀ مكاتبى را درآورده يا دندان وى را شكسته است، پرسيدم كه: چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر نصف قرارداد و مكاتبه اش را پرداخته، ديۀ او ديۀ آزاد است ولى اگر كمتر از نصف را پرداخته ديۀ او به

اندازه اى است كه آزاد شده است [يعنى به اندازه اى كه پرداخته است] و همچنين است اگر چشم آزادى را بيرون آورد و از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ آزادى كه چشم بردۀ مكاتبى را درآورده يا دندان وى را شكسته است، پرسيدم كه: چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته، چشم آن آزاد درآورده مى شود و اگر خطايى بوده، ديۀ آزاد ثابت است. [در هر صورت] او به منزلۀ آزاد است. ولى اگر نيمى از قرارداد را نپرداخته، قيمت گذارى مى شود و آن آزاد به اندازه اى كه از اين بردۀ مكاتب آزاد شده است، مى پردازد و از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه نيمى از آنچه بر او بوده پرداخته، پرسيدم. حضرت فرمود: او در حدود و غير آن از قتل و غيرقتل به سان آزاد است و باز از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ بردۀ مكاتبى كه چشم برده اى را درآورده است- در حالى كه نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته- پرسيدم. حضرت فرمود: برده قيمت گذارى مى شود و بردۀ مكاتب به مولاى آن برده نيمى از بهايش را مى پردازد.»

322- 47562- (5) كتاب مقنع شيخ صدوق: «اگر فرد آزادى، چشم بردۀ مكاتبى را درآورد يا دندان او را بشكند، در اين صورت اگر نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته است، چشم آن فرد آزاد را درمى آورد و اگر به خطا بوده، ديۀ چشم آزاد را مى گيرد؛ چرا كه اين مكاتب به سان آزاد است. ولى اگر نيمى از قرارداد مكاتبه را پرداخت نكرده [كمتر از نيم پرداخته] بردۀ مكاتب قيمت گذارى مى شود

و به او به اندازه اى كه آزاد شده مى دهند و اگر بردۀ مكاتبى چشم برده اى را درآورد- در حالى كه نيمى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخت كرده- برده قيمت گذارى مى شود و بردۀ مكاتب به مولاى آن برده نيمى از بهايش را مى دهد.»

323- 47563- (6) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه مولايش هنگام مكاتبه با او شرط كرده است، پرسيدم كه: اگر اين مكاتب جنايتى بر مردى وارد كند [چگونه است]؟ حضرت فرمود: اگر

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 227

از قرارداد مكاتبه اش چيزى را پرداخت كرده است، در ارتباط با جنايتى كه كرده به آن اندازه كه از قرارداد مكاتبه پرداخت كرده، براى مرد آزاد به عهده مى گيرد ولى اگر نتواند چيزى از حقّ جنايت را بپردازد، اين مبلغ از مال مولايى كه با او قرارداد مكاتبه را برداشته، گرفته مى شود. پرسيدم: اگر جنايتى كه اين بردۀ مكاتب وارد ساخته، نسبت به برده اى باشد؟ حضرت فرمود: مشابه همين را به مولاى برده اى كه مكاتب آن برده را مجروح كرده است، تحويل مى دهند و اگر مكاتب از مكاتبه اش چيزى را پرداخت كرده، بين او و برده قصاص نيست. ولى اگر چيزى از مكاتبه را نپرداخته، در اين صورت قصاص برده از اين مكاتب مى شود يا آن كه مولاى مكاتب همۀ جنايت مكاتب را به عهده گيرد؛ چون اين مكاتب تا زمانى كه از مكاتبه اش چيزى پرداخت نكرده است، بندۀ آن مولا محسوب مى شود.»

324- 47564- (7) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مكاتبى كه مردى را به خطا كشته است، پرسيدم.

محمد بن مسلم گويد: حضرت فرمود:

اگر مولاى اين مكاتب به هنگامى كه قرارداد مكاتبه را با او مى بسته است بر او شرط كرده كه اگر نتواند [خودش را به طور كامل آزاد سازد] به بردگى باز گردد، چنين مكاتب مشروطى به سان برده است؛ او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند و آنان اگر خواستند، مى كشند و اگر بخواهند، مى فروشند. ولى اگر مولايش به هنگام مكاتبه با او شرطى نكرده و او هم چيزى از مكاتبه را پرداخته است، در اين صورت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمود: به همان اندازه كه از قرارداد مكاتبه اش پرداخته، آزاد مى شود و امام مسلمانان بايد به اولياى مقتول به اندازه اى كه از مكاتب، آزاد شده، بپردازد و خون مرد مسلمان هدر نمى رود و نظرم اين است باقيماندۀ آنچه بر مكاتب است كه نپرداخته، براى اولياى مقتول است و تا زنده است به اندازۀ باقيماندۀ آن، او را به كار مى گيرند ولى حقّ فروش او را ندارند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 229

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ستر در نماز، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بردۀ مكاتب، مملوك است تا همۀ مكاتبه اش را بپردازد و همۀ حدود كه بر مملوك جارى است، بر او جارى مى شود.»

و در روايت پنجم از باب ششم از ابواب مكاتبه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بردۀ مكاتب در ارتباط با حدّ به اندازه اى كه از او آزاد شده، تازيانه مى خورد.»

و در روايت ششم از باب دهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «چهار نفر مردى را كشتند.

برده، مرد آزاد، زن آزاد و مكاتبى كه نيمى از مكاتبه اش را داده است.

حضرت فرمود: ديه بر همۀ آنان است، تا آنجا كه فرمايد: و بر مكاتب در مالش نصف يك چهارم و بركسانى كه با او قرارداد مكاتبه داشته اند، نصف يك چهارم و اين مجموع مى شود يك چهارم؛ چون نيمى از او آزاد شده است.»

باب 40 حكم بردۀ قاتل كه آزاد شد

325- 47565- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ برده اى كه شخص آزادى را به خطا كشته است و چون او را كشت مولايش او را آزاد ساخته است، حكم داد. امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آزادسازى او را نافذ دانست و ديه را بر گردن برده قرار داد.»

باب 41 حكم برده اى كه بردۀ ديگر، مولايش را مى كشد
اشاره

326- 47566- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دو برده دارد و يكى از اين دو، رفيقش را كشته است، پرسيدم كه: آيا مالك اگر بخواهد مى تواند آن برده را در برابر اين برده، شخصا بدون مراجعه به حاكم قصاص كند؟ حضرت فرمود: اين برده مال خود اوست؛ هركارى كه بخواهد با او مى كند. اگر خواست، او را مى كشد و اگر خواست، عفو مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 231

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود، روايتى كه مى توان بدان بر اين مفاد استدلال كرد.

مى آيد:

در روايات باب چهل و شش، روايتى كه مى توان به عموم و اطلاق آن بر مفاد استدلال كرد.

باب 42 حكم مسلمان، اگر كافر يا ناصبى يا ذمّى را بكشد يا مجروح سازد
اشاره

327- 47567- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «مسلمان در برابر ذمّى در مورد قتل و جراحت ها قصاص نمى شود؛ ولى از مسلمان بر پايۀ ديۀ ذمّى كه هشتصد درهم است، ديه گرفته مى شود.»

328- 47568- (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمن و معاهد در زمان معاهده اش، در برابر كافر كشته نمى شود.»

329- 47569- (3) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خون مجوس، يهود و مسيحى پرسيدم كه:

آيا بر كسى كه آنان را بكشد، در صورتى كه اينان به مسلمانان خيانت كنند و دشمنى با آنان را آشكار سازند، چيزى هست؟ حضرت فرمود: نه؛ مگر اينكه آن شخص به كشتن اينان عادت كرده باشد.

اسماعيل گويد: و از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه: آيا مسلمان در برابر اهل ذمّه و اهل كتاب اگر آنان را بكشد، كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه به كشتن اينان عادت كرده باشد و از كشتن اينان دست نكشد كه در اين صورت با خوارى كشته مى شود.»

330- 47570- (4) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مسلمان در برابر اهل ذمه كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه به كشتن اينان عادت كرده باشد كه در اين صورت با خوارى كشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 233

331- 47571- (5) اسماعيل بن فضل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى، مردى از اهل ذمّه را كشته است.

حضرت فرمود: در برابر ذمّى كشته نمى شود؛ مگر اينكه به قتل عادت

كرده باشد.»

332- 47572- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمان، يهودى يا مسيحى يا مجوسى را بكشد و آنان بخواهند كه قصاص كنند، بايد كه فزونى ديۀ مسلمان را برگردانند و قصاص كنند.»

شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر موردى تطبيق داده كه مسلمان كشتن اهل ذمّه را عادت خويش ساخته است.

333- 47573- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمانى، يهودى يا مسيحى را بكشد، به شدت ادب مى شود و ضامن ديۀ اوست كه همان هشتصد درهم است. ولى اگر به قتل عادت كرده و به اولياى مشرك تفاوت بين ديۀ مشرك و مسلمان را پرداخت كرده است، اين مسلمان در برابر ذمّى كشته خواهد شد و بعضى از اهل كتاب در برابر بعضى كشته مى شوند.»

334- 47574- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مسلمان، فرد مسيحى را بكشد و بازماندگان مسيحى بخواهند كه مسلمان را بكشند، مى توانند بكشند و تفاوت بين دو ديه را مى پردازند.»

335- 47575- (9) امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانى كه مردى از اهل ذمّه را مى كشد، فرمود: «اين، حديث سختى است كه مردم تاب تحمل آن را ندارند ولى ذمّى، ديۀ مسلمان را مى پردازد و سپس در برابر ذمّى، مسلمان كشته مى شود.»

شيخ طوسى رحمه الله اين روايت و روايت پيشين و مشابه هاى آنها را بر موردى كه مسلمان، كشتن اهل ذمّى را عادت خويش ساخته، تطبيق كرده است و اين بدان جهت است كه مردم از كشتن اهل ذمّى خود را بازگيرند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 235

336- 47576- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر من مسلمان قاتل را در

برابر كافر مى كشتم، قطعا حراش را در برابر هذلى «1» مى كشتم.»

337- 47577- (11) بريد عجلى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مؤمنى كه مردى ناصبى كه معروف به نصب و عداوت بود، براى دينش و از روى غضب و خشم به خاطر خداوند تبارك و تعالى كشت، پرسيدم كه:

آيا در برابر ناصبى كشته مى شود؟ حضرت فرمود: اما اينان او را در برابر كشتن ناصبى مى كشند. ولى اگر او را نزد امام عادلى ببرند، او را در برابر ناصبى نمى كشد. پرسيدم: بنابراين خون ناصبى هدر مى رود؟ حضرت فرمود: نه؛ ولى اگر وارثانى دارد، امام بايد ديۀ او را از بيت المال بپردازد؛ چرا كه قاتل اين ناصبى، او را تنها از روى خشم و غضب براى خدا و امام و دين مسلمانان كشته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارده از باب سى از ابواب مستحقّان زكات، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «مؤمن، در برابر كافر كشته نمى شود.»

و به روايات باب سوم از ابواب وجوب خمس و باب بيست و ششم از ابواب جهاد با دشمن، روايتى كه مناسب اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در روايت چهارم از باب ششم از ابواب نكاح با كفّار، اين گفته كه: «آيا زن شيعه را به ناصبى تزويج كنم؟ حضرت فرمود: نه؛ براى اين كه ناصبى كافر است.»

و به ساير روايات اين باب بنگريد؛ چرا كه از آن استفاده مى شود كه ناصبى به سان كافر است.

و در روايات باب بيست و سوم از ابواب حدّ قذف، روايتى كه بر بخشى از مقصود دلالت دارد.

و در روايت نهم از باب هشتم از ابواب حدّ محارب

و مرتد، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قتل احدى از ناصبى ها و كافرها، در دار تقيه جايز نيست؛ مگر قاتل يا كسى كه در راه فساد تلاش دارد و اين زمانى است كه بر خودت و يارانت بيم نداشته باشى.»

مى آيد:

در روايات باب هشتم از ابواب ديات و باب دهم مناسب آن هست و ملاحظه كنيد اشارات اين باب را.

______________________________

(1). اين جمله را اميرالمؤمنين عليه السلام در روز فتح مكه فرمود، آن زمانى كه حراش مردى از قبيلۀ هذيل را كشت. حراش، مسلمان و مرد هذلى، كافر بود- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 237

باب 43 ثبوت قصاص بين يهودى، مسيحى و مجوسى
اشاره

338- 47578- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: مسيحى، يهودى و مجوسى بعضى براى بعضى قصاص مى شوند و بعضى در برابر بعضى كشته مى شوند- البته اگر از روى عمد بكشند.»

339- 47579- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بين بردگان و آزادگان در كمتر از جان، قصاص نيست و بين يهودى، مسيحى و مجوسى در كمتر از جان، قصاص نيست.»

340- 47580- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در بين يهود و نصارى در كمتر از جان، قصاص است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت هفتم از باب چهل و دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در برابر بعضى از يهوديان و مسيحيان، بعضى از آنان كشته مى شوند.»

باب 44 حكم مسيحى كه مسلمان را بكشد
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم.

اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند. «1»

______________________________

(1). مؤمن 40/ 84- 85.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 239

341- 47581- (1) امام باقر و امام صادق عليهما السلام دربارۀ فرد مسيحى كه مسلمانى را كشت و چون دستگير شد مسلمان شد، فرمودند: «او را در برابر كشتن مسلمان، بكش. سؤال شد: اگر مسلمان نشد؟ فرمودند: او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند. اگر بخواهند، مى كشند و اگر بخواهند، عفو مى كنند و اگر بخواهند، به بردگى مى گيرند و اگر مالى دارد، هم خودش و هم مالش را به اولياى مقتول تحويل مى دهند.»

342- 47582- (2) ابوبصير گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ ذمّى كه دست مسلمانى را بريده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: اگر اولياى مسلمان بخواهند، دست ذمّى بريده مى شود و تفاوت بين دو ديه را مى گيرند و اگر مسلمانى دست معاهدى را بريد، اولياى معاهد اگر بخواهند، ديۀ دستش را مى گيرند و اگر بخواهند، دست مسلمان را مى برند و تفاوت دو ديه را به او مى دهند و اگر مسلمان، ذمّى را بكشد باز همين گونه عمل مى شود.»

343- 47583- (3) شيخ صدوق در كتاب مُقنع گفته است: «اگر ذمّى، دست مرد مسلمانى را

ببرد، آن مرد مسلمان دست ذمّى را مى برد و تفاوت بين دو ديه را مى گيرد و اگر ذمّى بكشد، او را در برابر مسلمان مى كشند و اگر اولياى او بخواهند، از مال ذمّى يا اولياى او تفاوت دو ديه را مى گيرند و اگر مسلمانى دست معاهد را ببرد (ادامۀ اين متن، همانند روايت قبلى است).»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب سى و سوم از ابواب حدّ زنا، اين گفته كه: «متوكل براى امام ابوالحسن سوم [امام هادى عليه السلام] نوشت كه: فقيهان دربار ما اين را نپذيرفتند؛ يعنى كشتن مسيحى كه با زن مسلمان زنا كرده و آن گاه مسلمان شده است و گفته اند كه سنتى بر اين نيامده و قرآن نيز گوياى آن نيست.

براى ما توضيح دهيد كه چرا شما زدن اين مسيحى را تا مرگ لازم دانسته ايد؟ حضرت مرقوم فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند، گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم، كافر شديم. اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان شان براى آنها سودى نداشت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 241

باب 45 حكم كسى كه كشته مى شود و برادرى شهرنشين و برادرى باديه نشين دارد

344- 47584- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته شده است و برادرى در دارالهجره و برادرى ديگر در باديه و بيابان دارد كه هجرت نكرده است، پرسيدم: نظر شما چيست اگر برادر مهاجرى عفو كرده ولى برادر بدوى مى خواهد بكشد؛ آيا اين حقّ را دارد؟ زراره گويد: حضرت فرمود: بدوى حق ندارد كه مهاجرى را بكشد تا آن كه هجرت كند. حضرت فرمود: و اگر برادر مهاجر عفو كند، عفو او نافذ است. به امام عرض كردم: آيا بدوى از ميراث بهره اى دارد؟ حضرت فرمود: اما نسبت به ميراث؛ بدوى سهم خود را از ديۀ برادر مقتولش اگر ديه گرفته شود، مى برد.»

باب 46 استحباب عفو قصاص
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است:

آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر بگيرد) و او [قاتل] نيز، به نيكى ديه را به (ولىّ مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند). اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شما و كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت. «1»

بر آنها [بنى اسرائيل] در آن [تورات]، مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان، چشم در برابر چشم، بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى

آن را ببخشد (او از قصاص، صرف نظر كند)، كفّاره (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «2»

______________________________

(1). بقره 2/ 178.

(2). مائده 5/ 45.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 243

345- 47585- (1) معلّى ابوعثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد (از قصاص او صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: به مقدارى كه در مورد عمد عفو كند، خداوند گناهانش را مى بخشايد و در مورد عمد، مرد در برابر مرد كشته مى شود؛ مگر اينكه عفو كند يا ديه قبول كند و براى اوست ديه اى كه بر آن تراضى كنند و در قتل شبه عمدِ سخت گيرى شده، سى و سه ماده شتر و سى و چهار ماده شتر چهار ساله و سى و سه ماده شتر پنج سالۀ حامله اى كه نر با او جفت گيرى كرده است و اگر شتر نباشد، در شبه عمدِ سخت گيرى شده، هزار گوسفند نر خواهد بود.»

346- 47586- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد (از قصاص او صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود، پرسيدم. حضرت فرمود: به اندازه اى كه عفو كرده، از گناهانش محو مى سازد و باز از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (ولىّ دم حال پرداخت كنندۀ ديه را در

نظر بگيرد) و او [قاتل] نيز، به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد، پرسيدم. حضرت فرمود: شايسته است، براى كسى كه ذى حقّ است- اگر با او در گرفتن ديه مصالحه كرده است- برادرش را در فشار نگذارد و شايسته است، براى كسى كه بايد حق را بپردازد- اگر چيزى دارد كه به او بدهد به نيكى پرداخت كند- در پرداخت، برادرش را معطل نسازد. حلبى گويد: و از امام عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، پرسيدم. حضرت فرمود: اين همان است كه مردى ديه را مى پردازد يا عفو يا آن كه مصالحه مى كند ولى سپس تعدّى مى كند و مى كشد. براى چنين شخصى، عذاب دردناكى است؛ آن گونه كه خداوند عز و جل فرموده است.»

347- 47587- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او تبديل به خون بها شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند و او [قاتل] نيز به نيكى، ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد، پرسيدم. حضرت فرمود: براى ذى حقّ شايسته است كه ضررى نرساند. اگر مى تواند، ديه را بگيرد و شايسته است براى كسى كه بايد حق را بپردازد اگر دارد، آن چيز را با نيكى به او بدهد و برادرش را معطل نكند. حضرت فرمود: منظور اين است كه اگر قصاص را بخشيد، ديه را به دنبال آن به اولياى مقتول بدهند تا خون مرد مسلمان باطل نشود.»

348- 47588- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام

دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد (از قصاص او صرف نظر كند)، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود؛ پرسيدم. حضرت فرمود: به آن اندازه از جراحت كه عفو كرده از گناهانش محو مى شود. ابوبصير گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، بايد از راه پسنديده پيروى كند و او [قاتل] نيز به نيكى ديه را بپردازد، پرسيدم. حضرت فرمود: آن همان است كه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 245

مردى ديه را مى پذيرد، بنابراين شايسته است بر آن كه ديه را مى طلبد اين كه با او نرمى كند و او را در سختى قرار ندهد و شايسته است براى آن كس كه از او ديه را مى طلبند، اين كه ديه را به ولىّ مقتول با نيكى بدهد و اگر دارد، او را معطّل نسازد.»

349- 47589- (5) ابوبصير از امام صادق يا امام باقر عليهما السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، روايت كرده است كه فرمودند: «اين همان است كه مردى ديه را مى پذيرد؛ بنابراين خداوند آن كس را كه ذى حقّ است، دستور داده است كه حق را به شايستگى دنبال كند و قاتل را در سختى قرار ندهد و نيز خداوند به كسى كه ديه بر اوست، دستور داده كه ولىّ مقتول را معطّل نسازد و اگر [توانايى مالى] دارد، با نيكى ديه را به او بدهد.»

350- 47590- (6) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ

فرمودۀ خداوند عز و جل: پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، بايد از راه پسنديده پيروى كند و او [قاتل] نيز به نيكى ديه را بپردازد؛ پرسيد كه آن چيز چيست، روايت شده است كه حضرت فرمود: «آن همان است كه مردى ديه را مى پذيرد، خداوند به آن مردى كه صاحب حقّ است دستور داده كه حقّ خودش را از راه پسنديده پيگيرى كند و قاتل را در سختى قرار ندهد و به آن كس كه حقّ را بايد بپردازد، دستور داده كه، اگر دارد به او ظلم نكند و به نيكى حقّ را به او بپردازد. پرسيدم: نظر شما دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، چيست؟ حضرت فرمود: او همان است كه مردى ديه مى پذيرد يا مصالحه مى كند ولى پس از آن مى آيد و قاتل را مثله مى كند يا مى كشد كه خداوند او را به عذاب دردناكى وعده داده است.»

351- 47591- (7) در تفسير مجمع البيان آمده است: «فرمودۀ خداوند: بايد از راه پسنديده پيروى كند، يعنى بر عفوكننده است كه از راه پسنديده پيروى كند و آن اين است كه در مطالبۀ حقّش سخت گيرى نكند و به قاتل اگر تنگدست است، مهلت دهد و از او بيش از حقّش و بيش از آنچه از آن عفو كرده، مطالبه نكند و قاتل نيز به نيكى ديه را بپردازد؛ يعنى اگر برايش ممكن است، بدون تأخير بپردازد. ابن عباس، حسن، قتاده و مجاهد هم تفسير را پذيرفته اند و همين از امام صادق عليه السلام روايت شده

و گفته شده است كه منظور اين است كه بر كسى كه از او عفو شده، پيگيرى و پرداخت است.

352- 47592- (8) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و اگر كسى آن را ببخشد، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود، فرمود: «به اندازه اى كه عفو كرده، از گناهانش محو مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 247

353- 47593- (9) گفته شده است كه: «غلامى به آبادى زمين كشاورزى حضرت على بن حسين عليه السلام مى پرداخت.

زمانى حضرت آمد تا زمين كشاورزى را سركشى كنند ولى ديد كه خراب شده و بسيار از بين رفته و اين موضوع، حضرت را خشمگين و اندوهگين كرد و با تازيانه اى كه در دست داشت به غلام زد.

تازيانه به غلام خورد و حضرت از اين كار پشيمان شد. چون به منزل شان بازگشت، در پى غلام فرستاد. غلام خدمت امام آمد. ديد كه امام پيراهن را درآورده و تازيانه جلوى روى اوست. غلام پنداشت كه امام مى خواهد او را كيفر كند؛ لذا بسيار ترسيد ولى امام سجاد عليه السلام تازيانه را برداشت و دستش را به سوى غلام دراز كرد [كه تازيانه را بگير] و فرمود: اى فلان، من كارى با تو كرده ام كه سابقه نداشته و لغزش و اشتباه بوده است. اين تازيانه را بگير و مرا قصاص كن. غلام گفت: اى سرورم، به خدا سوگند! گمانى جز اين نداشتم كه شما مى خواهيد مرا كيفر دهيد و من مستحقّ كيفر هستم؛ پس چگونه شما را قصاص كنم! حضرت فرمود: واى بر تو! قصاص كن. او گفت: به خدا پناه مى برم. حلال تان كردم و راحت باشيد. حضرت اين

سخن را چند بار بر او تكرار كرد و غلام در هر نوبت گفتار حضرت را بزرگ مى شمارد و حضرت را حلال مى كرد و آن گاه كه امام ديد او به نفعش قصاص نمى كند، فرمود: هم اكنون كه از قصاص كردن ابا مى كنى، پس اين زمين كشاورزى صدقه اى بر تو باشد و زمين را به او بخشيد.»

354- 47594- (10) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، پرسيدم. حضرت فرمود: او همان مردى است كه ديه را مى پذيرد يا عفو يا مصالحه مى كند سپس تجاوز مى كند و مى كشد. براى او عذاب دردناكى است و در نسخۀ ديگرى آمده است كه: پس از صلح، قاتل را مى بيند و او را كيفر مى كند. براى اين شخص عذاب دردناكى است.»

355- 47595- (11) حلبى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و هركس كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «مرد عفو مى كند يا ديه مى گيرد سپس صاحبش [قاتل] را مجروح مى سازد و او را كيفر مى كند. براى اين شخص عذاب دردناكى است.»

356- 47596- (12) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، پرسيد. حضرت فرمود: «او همان مردى است كه ديه را مى پذيرد يا عفو مى كند سپس نظرش تغيير مى كند. مرد [قاتل] را مى بيند و او را مى كشد. براى اين مرد، عذاب دردناكى است؛ همان گونه كه خداوند عز و جل

فرموده است.»

357- 47597- (13) فرمودۀ خداوند: هركس كه بعد از آن، تجاوز كند، يعنى به اين شكل كه پس از قبول ديه يا پس از عفو بكشد. اين تفسير از ابن عباس، حسن، قتاده و مجاهد نقل و همين تفسير از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 249

358- 47598- (14) از امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و كسى كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت، سؤال شد. حضرت فرمود: «او همان مردى است كه ديه را مى پذيرد ولى پس از آن قاتل را مى كشد. براى او عذاب دردناكى است؛ آن گونه كه خداوند متعال فرموده است و او كشته مى شود و مورد عفو قرار نمى گيرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت نهم از باب سوم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى، مردى را نزد على بن حسين عليه السلام آورد كه مى گفت او قاتل پدرش است. او هم اعتراف كرد. حضرت قصاص را بر او واجب دانست و از ولىّ مقتول خواست كه از او بگذرد تا خداوند پاداش بزرگى به او بدهد ...»

و در روايت دهم فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس پس از عفو، از كشتن در برابر ديه اى كه مى گيرد تجاوز كند و قاتل را پس از آن كه با گرفتن ديه اى كه داده عفو كرده و بدان راضى شده است سپس او را بكشد، براى او عذاب دردناكى در آخرت نزد خداست و در دنيا نيز بايد به خاطر كشتن كسى كه كشتن او برايش حلال نبوده، كشته شود.»

و

باب بعدى را نيز ملاحظه كن؛ چرا كه در آن مناسب مقام است.

باب 47 حكم موردى كه بعضى اولياى دم عفو كنند و بعضى ديگر عفو نكنند
اشاره

359- 47599- (1) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كشته شده است و مادر، پدر و پسرى دارد. پسر گويد: من مى خواهم قاتل پدرم را بكشم. پدر گويد: من مى خواهم عفو كنم و مادر گويد: من مى خواهم ديه بگيرم. ابوولّاد گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: پسر به مادر مقتول، يك ششم ديه و به وارثان قاتل، يك ششم ديه را يعنى حقّى را كه پدر بخشيد، بدهد و قاتل را بكشد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 251

360- 47600- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته شد و دو ولىّ دارد، يكى عفو كرد و ديگرى عفو نمى كند، فرمود: «اگر آن ولىّ كه عفو نكرده بخواهد بكشد، مى كشد ولى نيمى از ديه را به اولياى مقتولى كه قصاص شده بر مى گرداند.»

متن روايت در من لا يحضره الفقيه به اين صورت است: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته شد و دو ولىّ دارد، يكى عفو كرده و ديگرى مى خواهد بكشد، فرمود: مى كشد و نصف ديه را به اولياى مقتول قصاص شده برمى گرداند.»

361- 47601- (3) عبدالرحمن بن ابى عبدالله گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى دو نفر را عمداً كشته است و آن دو، اوليايى دارند كه يكى از آنان عفو كرده ولى ديگران عفو نمى كنند. عبدالرحمن گويد: حضرت فرمود: كسانى كه عفو نكرده اند، مى كشند و اگر بخواهند ديه بگيرند، مى گيرند. عبدالرحمن گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: دو نفر، يك مردى را عمداً كشته اند و آن مرد ولىّ دارد؛ يكى از

آن دو عفو كرده است. عبدالرحمن گويد: حضرت فرمود: آن زمان كه بعضى از اولياى مقتول عفو كنند، از هر دو قاتل، قتل دفع مى شود و نيز از هر دو به اندازۀ حصّۀ كسى كه عفو كرده، از ديه كم مى شود و باقيماندۀ مال شان را به آنانى كه عفو نكرده اند، مى دهند.»

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «اما آنچه اين روايات در بردارد كه اگر بعضى از اولياى مقتول عفو كند قتل از او دفع مى شود و قتل منتقل به ديه مى شود، توجيه آن اين است كه تنها انتقال به ديه زمانى است كه آن كس كه مى خواهد قصاص كند، مقدارى كه مورد عفو قرار گرفته را به اولياى كسى كه مى خواهد قصاص شود، نمى دهد.»

362- 47602- (4) امام باقر عليه السلام دربارۀ دو مردى كه يك مرد را از روى عمد كشته اند و مقتول، دو ولىّ دارد و يكى از دو ولىّ عفو كرده است، فرمود: «اگر بعضى از اولياى مقتول از اين دو قاتل عفو كنند، قتل از اين دو دور مى شود و از هر دو به اندزۀ سهم آن كس كه عفو كرده كم مى شود و باقيماندۀ مال شان را به آن كس كه عفو نكرده، مى دهند. حضرت فرمود: عفو هر سهم دارى جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 253

363- 47603- (5) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر بعضى از اولياى مقتول عفو كنند، كشتن برداشته مى شود. در اين صورت، اگر بقيۀ اولياى مقتول ديه را بپذيرند و ديگران، هم از قتل و هم از ديه عفو كرده باشند، به اندازۀ سهم هاى كسانى كه عفو كرده اند، از او ساقط

مى شود ولى اگر همه ديه را پذيرفته اند و هيچ كدام از آنان از ديه عفو نكرده است، در اين صورت ديه براى همۀ آنان خواهد بود.»

364- 47604- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه سهم ديه دارد و عفو مى كند، حكم داد كه: «عفو او جايز است و دربارۀ چهار برادر كه يكى عفو كرده بود، حكم داد و فرمود: به بقيۀ برادران ديه داده مى شود و از ديه ى مقتول به اندازۀ حصّۀ آن كس كه عفو كرده است، كم مى شود.»

365- 47605- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هركس از صاحبان سهم در عفو اگر از خون عفو كند، عفوش جايز است و خون ساقط و تبديل به ديه مى شود و سهم كسى كه عفو كرده، از او كم مى شود.»

366- 47606- (8) روايت شده كه: «اگر يكى از اولياى مقتول از خون [قصاص] عفو كند، قصاص برداشته مى شود.»

367- 47607- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «و هر وارثى حقّ عفو در خون را دارد؛ مگر شوهر و زن كه اين دو، حقّ عفو ندارند و هركس كه از خون عفو كند، حقّى در ديه ندارد؛ مگر اينكه ديه را شرط كند.»

368- 47608- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «عفو براى زنان نيست و قصاص هم نيست.» [بلكه ديه مى گيرند.]

369- 47609- (11) ابوالعباس فضل بقباق گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا براى زنان قصاص يا عفو است؟ حضرت فرمود: نه. اين براى پسران و خويشاوندان پدرى است. على بن حسن گويد: اين برخلاف چيزى است كه اصحاب ما برآنند.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى به آنچه مناسب با

اين باب است مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 255

باب 48 حكم موردى كه مقتول، فرزندان بزرگ و كوچك يا غايب دارد

370- 47610- (1) ابوولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى كشته شده و فرزندان كوچك و بزرگى دارد.

نظر شما چيست اگر فرزندان بزرگش عفو كنند؟ حضرت فرمود: كشته نمى شوند و عفو فرزندان بزرگ در سهم شان نافذ است و فرزندان كوچك آن زمان كه بزرگ شدند، مى توانند سهم شان را از ديه طلب كنند.»

371- 47611- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صبر كنيد تا فرزندان كوچكى كه پدرشان كشته شده است بزرگ شوند؛ چون بزرگ شدند، مخيّرند بكشند يا عفو يا مصالحه كنند.»

372- 47612- (3) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان روايت كرده اند كه فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شد، در حالى كه فرزندان بزرگ و كوچكى داشت؛ بزرگ ترها ابن ملجم- لعنة الله عليه- را كشتند و منتظر فرزندان كوچك نماندند.»

373- 47613- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «آن زمان كه مردى كشته شود و فرزندان كوچك يا غايب داشته باشد و اولياى حاضر مقتول، قصاص را طلب كنند، اين حقّ براى آنان ثابت است. امام حسن عليه السلام ابن ملجم- لعنة الله عليه- را قصاص كرد؛ در حالى كه در آن روز اميرالمؤمنين عليه السلام فرزندان كوچكى داشت و حضرت منتظر نماند كه آنان بالغ شوند.»

باب 49 حكم مسلمانى كه مسلمانى را بكشد و مقتول وارثى جز كافر ذمّى ندارد
اشاره

374- 47614- (1) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانى كه مرد مسلمانى را عمداً كشته

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 257

است و مقتول از مسلمانان، ولىّ ندارد و تنها از اهل ذمّه خويشاوندى دارد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر امام است كه اسلام را بر خويشاوندان از اهل بيت مقتول عرضه كند. هر كدام كه مسلمان

شود، هم او ولىّ مقتول است و قاتل تحويل او مى شود. اگر خواست، مى كشد و اگر خواست، عفو مى كند و اگر خواست، ديه مى گيرد و اگر از خويشاوندان وى كسى اسلام را نپذيرد امام ولىّ امر اوست. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، ديه مى گيرد و ديه را در بيت المال مسلمانان قرار مى دهد و اين به آن دليل است كه در چنين صورتى اگر مقتول، جنايتى انجام داده بود، بر امام است و همين طور ديۀ او براى امام مسلمانان خواهد بود. پرسيدم: اگر امام قاتل را عفو كند؟ ابوولّاد گويد: امام فرمود: نه، بلكه تنها عفو، حقّ همۀ مسلمانان است و امام تنها يا مى كشد يا ديه مى گيرد و حقّ او نيست كه عفو كند.»

375- 47615- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته مى شود و جز امام ولىّ ندارد فرمود كه: «امام حقّ عفو ندارد و مى تواند بكشد يا ديه بگيرد و ديه را در بيت المال مسلمانان قرار دهد؛ چون جنايت مقتول بر امام و همچنين ديۀ او براى امام مسلمانان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شصت و پنجم از ابواب ميراث، اين گفته كه: «مردى مسلمان كشته شده است و پدرى مسيحى دارد. ديۀ او براى كيست؟ حضرت فرمود: ديه اش را مى گيرند و در بيت المال مسلمانان قرار مى دهند؛ چون جنايت او نيز بر عهدۀ بيت المال مسلمانان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 259

باب 50 حكم مقتول مديون فاقد مال

376- 47616- (1) على بن ابى حمزه گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! مردى، مردى را از روى عمد يا خطا كشته است و مقتول بدهكار است و مالى ندارد. اولياى مقتول مى خواهند خون بهايش را به قاتل ببخشند. حضرت فرمود: اگرخونش را ببخشند، خود ضامن بدهى اويند. گفتم:

اگر اوليا بخواهند كه قاتل را بكشند چه؟ حضرت فرمود: اگر قاتل عمداً كشته است، كشته مى شود و امام، بدهى او را از سهم بدهكاران [كه يكى از سهم داران در زكات بدهكارانند] مى پردازد. گفتم: او عمداً كشته است و اولياى او با قاتلش بر گرفتن ديه مصالحه كرده اند؛ در اين صورت بدهى او بر چه كسى است؟ آيا بر اولياى اوست كه ديه بپردازند يا بر امام مسلمانان است؟ حضرت فرمود: بدهى او را از ديه اى كه اولياى مقتول بر آن مصالحه كرده اند مى پردازند؛ چون مقتول خودش به ديه اش از ديگران سزاوارتر است.»

باب 51 حكم ولىّ دم كه ضربۀ او جهت قصاص، قاتل را نكشد

377- 47617- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «مردى را كه برادر مردى را كشته بود، نزد عمر بن خطاب آوردند. عمر او را به برادر تحويل و دستور داد كه او را بكشد. آن مرد هم قاتل را زد تا حدّى كه فكر مى كرد او را كشته است. او را به منزلش بردند. ديدند كه رمقى دارد. معالجه اش كردند تا آن كه خوب شد. چون از منزل بيرون آمد، برادر مقتول او را گرفت و گفت: تو قاتل برادر منى و من حقّ دارم تو را بكشم. او به آن برادر گفت: تو يك بار مرا كشته اى. برادر، قاتل را نزد عمر آورد. عمر دستور

داد كه او

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 261

را بكشد. آن مرد از نزد عمر بيرون آمد، در حالى كه مى گفت: اى مردم به خدا سوگند! او يك بار مرا كشته است. او در بين راه با اميرالمؤمنين عليه السلام برخورد كرد و گزارش جريان خود را به امام گفت. حضرت فرمود: شتاب مكن تا من نزد تو بيايم. حضرت نزد عمر رفت و فرمود: حكم در اين مورد چنين نيست. عمر پرسيد: اى ابوالحسن! حكم چيست؟ حضرت فرمود: اين شخص بايد از برادر مقتول، اول آنچه با او كرده، قصاص كند. پس از آن، برادر او را در برابر برادرش بكشد. آن مرد هم ديد كه اگر از او قصاص شود خودش خواهد مُرد، لذا عفو كرد و همديگر را رها كردند.»

378- 47618- (2) احمد بن عامر بن سليمان طائى در روايتى از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه: «مردى به قتل پسر مردى از انصار اقرار كرد. عمر قاتل را به آن مرد انصارى داد تا او را در برابر قتل فرزندش بكشد. او هم دو ضربت شمشير بر قاتل زد به حدّى كه گمان كرد مرده است. او را به منزل بردند ولى هنوز زنده بود. جراحت شمشير پس از شش ماه خوب شد. پس از آن، پدر مقتول قاتل را ديد و او را كشان كشان نزد عمر برد. عمر مجددا قاتل را به مرد انصارى تحويل داد. آن مرد از اميرالمؤمنين امام على عليه السلام فريادرسى خواست. حضرت به عمر گفت: اين چه حكمى است كه بر اين مرد كرده اى؟ عمر گفت: جان در مقابل جان. حضرت

فرمود: آيا يك بار او را نكشته است؟ عمر گفت: او را كشته ولى او زنده شده است. حضرت فرمود: آيا دو مرتبه كشته مى شود؟ عمر مبهوت ماند! سپس عمر گفت: شما قضاوت كنيد؛ هر حكمى كه مى كنيد. حضرت از نزد عمر بيرون آمد. به پدر مقتول فرمود: آيا يك بار اين قاتل را نكشته اى؟ گفت: چرا كشته ام ولى آيا خون فرزندم هدر مى رود؟ حضرت فرمود: نه؛ ولى حكم آن است كه تو را به او تحويل دهيم تا از تو قصاص كند بر اساس كارى كه تو با او كرده اى.

سپس تو او را در مقابل خون فرزندت مى كشى. آن مرد گفت: به خدا سوگند! اين مرگ است و چاره اى از آن نيست. حضرت فرمود: لازم است كه حقّش را بگيرد. او گفت: پس من از خون فرزندم چشم پوشى مى كنم و او هم از قصاص من. پس از آن حضرت نوشته اى بين اين دو مبنى بر اين كه از همديگر درگذشتند، مرقوم فرمود. عمر دستش را به آسمان برداشت و گفت: الحمدلله! شما اهل بيت، رحمت هستيد؛ اى اباالحسن و سپس گفت: اگر على نبود، عمر هلاك مى شد.»

باب 52 حكم قاتل در تحويل به ولىّ دم يا ورثۀ او
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

و كسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد جز بحقّ و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم، اما در قتل اسراف نكند؛ چرا كه او مورد حمايت است. «1»

______________________________

(1). اسراء 17/ 33.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 263

379- 47619- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «اگر ولىّ مقتول بميرد، فرزندان وى پس از او به جاى او عهده دار خون خواهند بود.»

380-

47620- (2) اسحاق بن عمّار گويد: «به امام ابوالحسن عليه السلام [امام كاظم عليه السلام] عرض كردم: خداوند عز و جل در كتابش مى فرمايد: و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم، اما در قتل اسراف نكند؛ چرا كه مورد حمايت است. اين چه اسرافى است كه خداوند از آن نهى فرموده است؟ حضرت فرمود: خداوند از اين كه غير قاتل كشته شود يا قاتل را مثله كنند، نهى فرموده است.

پرسيدم: پس معناى فرمودۀ خداوند: او مورد حمايت است، چيست؟ حضرت فرمود: چه كمكى بالاتر از اين كه قاتل را به اولياى مقتول تحويل مى دهند و ولىّ مقتول، او را مى كشد و هيچ اثر بدى گريبان گير او در دنيا و آخرت نمى شود.»

381- 47621- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «پدرم به من خبر داد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود:

ولىّ خون، هر كارى كه بخواهد مى كند. اگر بخواهد، مى كشد و اگر بخواهد، مصالحه مى كند.»

382- 47622- (4) مردى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه شنيده شده بود حضرت را به كشتن تهديد مى كند.

حضرت فرمود: «او را رها سازيد. اگر مرا كشت، حكم او با ولىّ خون است.»

383- 47623- (5) گروهى از تاريخ نويسان كه از آنها ابومخنف، اسماعيل بن راشد، ابوهاشم رفاعى، ابوعمرو ثقفى و ديگران بودند، روايت كرده اند كه: «گروهى از خوارج در مكه اجتماع و دربارۀ رهبران مذاكره كردند. آنان را تنقيص كردند و اعمال شان را زشت دانستند و از اهل نهروان ياد كردند و بر آنان ترحم كردند ... تا آنجا كه گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد و

بازماندگانش از دفن وى فارغ شدند، امام حسن مجتبى عليه السلام جلوس فرمود و دستور داد ابن ملجم را بياورند. او را آوردند. چون در جلوى روى امام ايستاد، حضرت به او فرمود: اى دشمن خدا! اميرالمؤمنين را كشتى و فساد بزرگى در دين پديد آوردى! پس از آن حضرت دستور داد او را گردن زدند.»

384- 47624- (6) بعضى از ياران حجّال گويند: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ اش سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم اما در قتل اسراف نكند؛ چرا كه او مورد حمايت است، پرسيدم. حضرت فرمود: اين آيه دربارۀ امام حسين عليه السلام نازل شده است. اگر همۀ زمينيان در برابر او كشته شوند، اسراف نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 265

385- 47625- (7) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى، مردى را با عصا زده و عصا را از او برنداشته تا آن كه او را كشته است. آيا قاتل تحويل اولياى مقتول مى شود؟ حضرت فرمود: آرى؛ ولى او را رها نمى كنند كه با قاتل، بازى [مثله] كند بلكه قاتل مجازات مى شود.»

386- 47626- (8) حلبى و ابوالصباح كنانى هر دو گويند: «از امام صادق عليه السلام پرسيديم كه: مردى با عصا مردى را زد و از او دست نكشيد تا او مُرد. آيا او را به ولىّ مقتول تحويل مى دهند تا او را بكشد؟ حضرت فرمود: آرى؛ اما او را رها نمى كنند كه با او بازى [مثله] كند بلكه او را با شمشير مجازات مى كنند.»

387- 47627- (9) موسى بن

بكر از عبد صالح عليه السلام [امام موسى كاظم عليه السلام] دربارۀ مردى كه با عصا مردى را زد و عصا را برنداشت تا آن مرد مُرد، روايت كرده است كه فرمود: «او را به اولياى مقتول تحويل مى دهند اما او را رها نمى كنند تا لذت بار او را بكشند [مثله كنند] بلكه با شمشير، قاتل را مى زنند.»

388- 47628- (10) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «قصاصى نيست مگر با شمشير.»

389- 47629- (11) اين فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام است كه: «براى كسى از كسى مگر با شمشير و آن هم فقط در مورد كشتن قصاص نمى شود.»

390- 47630- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه مرتكب قتل شده است، قصاص نمى شود مگر با شمشير؛ گرچه او با غيرشمشير كشته باشد.»

391- 47631- (13) چون اميرالمؤمنين عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگان پيرامونش گرد آمدند و به حضرت گفته شد: «اى اميرالمؤمنين! وصيت كنيد. حضرت فرمود: پشتى برايم بگذاريد ... تا آنجا كه فرمود: سپس حضرت رو به امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: فرزندم! يك ضربت به جاى يك ضربت و گناه نمى كنى [شكنجه نمى كنى].»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 267

392- 47632- (14) امام باقر عليه السلام فرمود: «اين وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام است و اين نسخۀ كتاب سليم بن قيس هلالى است كه آن را تا ابان بالا برده است و بر ابان خوانده است. ابان گويد: و من آن نسخه را براى على بن حسين عليه السلام خواندم و حضرت فرمود: سليم رحمه الله راست گفته است.

سليم گويد: به هنگام وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام

به فرزندشان امام حسن عليه السلام شاهد بودم و ايشان حضرت امام حسين عليه السلام را بر وصيت خويش شاهد گرفت و نيز محمد و همۀ فرزندان و رؤساى شيعه و اهل بيتش را شاهد گرفت و فرمود: اى فرزندم! رسول خدا صلى الله عليه و آله به من دستور داده تا به تو وصيت كنم و كتاب ها و سلاحم را به تو تحويل دهم. سپس رو به امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: اى پسرم! تو ولىّ امر و ولىّ دم هستى. اگر عفو كنى، در اختيار توست و اگر خواستى بكشى، پس يك ضربت به جاى يك ضربت و گناه مكن ... [مثله و شكنجه مكن].»

393- 47633- (15) ابوالبخترى از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «پدرم عليه السلام به من خبر داد كه امام حسن عليه السلام ابن ملجم را پيش آورد تا گردن او را بزند. ابن ملجم گفت: من با خداوند عهد كرده بودم كه پدرت را بكشم و به عهد خويش وفا كردم. اگر مى خواهى، بكش و اگر مى خواهى، عفو كن ولى اگر عفو كنى، نزد معاويه مى روم و او را مى كشم و تو را از دست او راحت مى كنم سپس نزد تو مى آيم.

حضرت فرمود: نه، تا آن كه تو را باشتاب به آتشِ دوزخ بفرستم. پس او را جلو آورد و گردن زد.»

394- 47634- (16) بخشى از وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن و امام حسين عليه السلام هنگامى كه ابن ملجم- لعنة الله عليه- حضرت را ضربت زد از اين قرار بود: «اى فرزندان عبدالمطلب! نيابم

شما را كه در خون هاى مسلمانان فرو رويد، بگوييد كه اميرالمؤمنين كشته شده است! اميرالمؤمنين كشته شده است! آگاه باشيد كه در برابر من جز قاتلم كشته نمى شود. نگاه كنيد زمانى كه من از اين ضربت مُردم، او را يك ضربت در برابر يك ضربت بزنيد و نبايد او مثله شود؛ چون از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بپرهيزيد از مثله كردن هرچند با سگ گزنده باشد. سپس حضرت رو به فرزندشان امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: اى پسرم! تو ولىّ امر و ولىّ خون هستى. اگر عفو كنى، در اختيار توست و اگر بكشى، پس يك ضربت به جاى يك ضربت و گناه نمى كنى ... [مثله نمى كنى].»

395- 47635- (17) اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: «فرزندم! قاتلم را بكش ولى بپرهيز از مثله كردن؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خوش نداشت مثله كردن را گرچه با سگ گزنده باشد.»

396- 47636- (18) ابوالحسن بكرى دربارۀ قتل اميرالمؤمنين عليه السلام با سند خويش از لوط بن يحيى و او از بزرگانش روايت كرده است و جريان را آورده تا آن جا كه در وصيت هاى حضرت به امام حسن عليه السلام ذكركرده است: «سوگند به حقّ من بر تو اى فرزندم! او را از همان غذايى كه مى خورى، بخوران و از همان كه مى نوشى، بنوشان و پايش را بند مزن و دستش را مبند. پس اگر من مُردم، از او قصاص كن؛ به اين شكل كه او را مى كشى و يك ضربت بر او مى زنى و او را به آتش

مسوزان و آن مرد را مثله مكن؛ چرا كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بپرهيزيد از مثله كردن؛ گرچه با سگ گزنده باشد ....»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 269

397- 47637- (19) در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مثله كردن نهى فرمود.

398- 47638- (20) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «هركس فردى را مثله كند، خودش مثله خواهد شد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت پنج از باب پنجاه و هشتم از ابواب جهاد با دشمن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اين اسير را زندانى و اطعامش كنيد و به او آب بدهيد و با اسير خوش رفتارى كنيد. پس اگر زنده ماندم، من خودم نسبت به آنچه با من كرده شايسته ترم كه تصميم بگيرم. اگر بخواهم، قصاص مى كنم و اگر بخواهم، عفو مى كنم و اگر بخواهم، مصالحه مى نمايم ولى اگر مُردم، اين تصميم گيرى در اختيار شماست، اگر خواستيد او را بكشيد ولى مثله اش نكنيد.»

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پس اگر زنده ماندم، خودم ولىِّ خونم هستم. اگر بخواهم، مى بخشم و اگر بخواهم، قصاص مى كنم.»

باب 53 حكم شاهدانى كه از شهادت زنا يا سرقت يا طلاق برگردند يا خلاف شهادت آنها ثابت شود

399- 47639- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه او را با زنى ديده اند كه با او آميزش مى كند و آن مرد سنگسار شد، پس از آن يكى از شهود از شهادت خود برگشت، فرمود: آن شاهد يك چهارم ديه را جريمه مى دهد. اگر بگويد كه بر من مشتبه شده بود و اگر دو نفر از شهادت شان بازگردند و بگويند كه بر ما مشتبه شده بود، هر دو نصف ديه را به عنوان غرامت پرداخت مى كنند و اگر همه با هم از شهادت بازگردند و بگويند كه بر ما مشتبه شده بود، همۀ ديه رابه عنوان جريمه بايد پرداخت كنند و اگر بگويند كه ما به باطل شهادت داده ايم، همه كشته مى شوند.»

400- 47640- (2) از امام معصوم عليه السلام دربارۀ شاهدانى سؤال شد كه بر مردى شهادت به زنا دادند و او سنگسار

شد. پس از آن، يكى از شهود از شهادت خود برگشت. امام فرمود: «آن مرد كشته مى شود و ديگر شهود، سه چهارم ديه را ضامن هستند.»

401- 47641- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر چهار نفر عليه مردى به زنا شهادت دهند و سپس يكى از آنها از شهادت خود برگردد و بگويد: برايم در شهادتم شك پديد آمده است، بر او ديه ثابت است و اگر بگويد:

من عمداً عليه او شهادت داده ام، كشته مى شود.»

402- 47642- (4) فتح بن يزيد جرجانى از ابوالحسن امام كاظم عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه بر مردى شهادت دادند كه

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 271

زنا كرده است و او سنگسار شد سپس برگشتند و گفتند: اشتباه كرديم، روايت كرده است كه: «آنها ملزم به پرداخت ديه مى شوند و اگر بگويند كه از روى عمد شهادت [به باطل] داده ايم ولىِّ مقتول، هر كدام از چهار نفر را كه بخواهد، مى كشد و آن سه نفر شاهد سه چهارم ديه را به اولياى مقتول دوم برمى گردانند و هر كدام از سه نفر هشتاد تازيانه مى خورند و اگر ولىِّ مقتول بخواهد آنان را بكشد، سه ديه را به اولياى شهود چهارگانه برمى گرداند و هركدام هشتاد تازيانه مى خورند و پس از آن، امام، آنان را مى كشد و حضرت دربارۀ دو نفر كه عليه مردى شهادت دادند كه سرقت كرده است و دست او بريده شد و پس از آن يكى از دو شاهد از شهادتش برگشت و گفت: من دربارۀ اين شخص اشتباه كردم و دزد، شخصى غير از او بوده است، فرمود: او را ملزم به نيمى از ديه مى كنند

و پس از آن شهادتش دربارۀ ديگرى نيز قبول نيست و اگر هر دو برگردند و بگويند: اشتباه كرده ايم و سارق ديگرى بوده است، آن دو ملزم به پرداخت ديۀ دست مى شوند و شهادت اين دو دربارۀ ديگرى هم قبول نيست و در صورتى كه بگويند ما عمداً [به باطل] شهادت داديم، دست يكى از آن دو در برابر دست كسى كه قطع شده، قطع مى شود و آن كس كه دستش قطع نشده، يك چهارم ديۀ مرد را به اولياى كسى كه دستش قطع شده، مى دهد و اگر كسى كه اول دستش قطع شده [متهم به سرقت] بگويد: من راضى نمى شوم مگر اينكه دست هر دو قطع شود، ديۀ دست را پرداخت مى كند و بين اين دو تقسيم و دست هر دو قطع مى شود.»

باب 54 حكم قاتلى كه به ادّعاى ورود غيرمجاز مقتول به منزلش يا به ادّعاى زنا با همسرش دستگير شود
اشاره

403- 47643- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد داود بن على بودم. مردى را كه مردى را كشته بود، نزد وى آوردند. داود بن على به او گفت: چه مى گويى، اين مرد را تو كشته اى؟ گفت: آرى، من او را كشته ام.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 273

حضرت فرمود: داود به او گفت: چرا او را كشتى؟ آن مرد گفت: او بدون اذن من به خانۀ من در مى آمد. من شكايت او را به واليان پيش از تو كردم. آنان به من دستور دادند كه اگر بدون اذن به خانه ات آمد، او را بكشم. من هم او را كشتم. حضرت فرمود: داود متوجه من شد و گفت: اى ابا عبدالله! شما در اين باره چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: نظرم اين است كه اين مرد به قتل يك مرد مسلمان اقرار كرده

است. او را بكش. حضرت فرمود: داود هم دستور داد و او كشته شد. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به دسته اى از ياران كه در ميان شان سعد بن عباده بود، فرمود: اى سعد! چه مى گويى؟ نظرت چيست اگر به منزلت بروى و در منزل ببينى كه مردى روى شكم همسرت است، با او چه مى كنى؟ حضرت فرمود: سعد گفت: به خدا سوگند! با شمشير گردنش را مى زنم. حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه با يارانش در اين گفتگو بودند، بيرون آمد و فرمود:

اى سعد! اين چه كسى است كه مى گويى گردنش را با شمشير مى زنم؟ حضرت فرمود: آنچه ياران گفته بودند و آنچه سعد گفته بود، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند. حضرت فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن هنگام فرمود: اى سعد! پس شهود چهارگانه اى كه خداوند عز و جل فرموده است، چه مى شود؟ حضرت فرمود: سعد گفت: يا رسول الله! پس از ديدن چشمم و اطلاع خداوند عز و جل از آن شخص كه انجام داده است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، به خدا سوگند اى سعد! پس از ديدن چشمت و اطلاع خدا از اين كه او انجام داده است. خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده است و براى كسى كه از حدود خدا تجاوز كند، حدّى نهاده است و كمتر از آنچه چهار شاهد به آن گواهى دهند را بر مسلمانان مستور قرار داده است.»

404- 47644- (2) امام صادق عليه السلام

فرمايد: «داود بن على دربارۀ مردى از من پرسيد كه به خانۀ مردى درمى آمده است و صاحبخانه او را از آمدن به خانه اش، نهى كرده ولى او نپذيرفته است و او نزد حاكم رفته و حاكم گفته است اگر اين كار را كرد، او را بكش و او كشته است. نظر شما در اين باره چيست؟ من گفتم:

نظرم اين است كه او را نكشد؛ چرا كه اگر اين كار سر گيرد، هرانسانى كه بخواهد، دربارۀ دشمنش مى گويد او به خانه ام آمد و من او را كشتم.»

405- 47645- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى از انصار يعنى سعد بن عباده گفت: نظرت چيست اگر مردى را با زنى در زير يك پارچه ببينى؟ با آن دو چه مى كنى؟ سعد گويد: اى رسول خدا! هر دو را مى كشم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پس چهار شاهد چه مى شود؟»

406- 47646- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «سعد بن عباده گفت: اى رسول خدا! نظر شما چيست اگر من مردى را با همسرم ببينم؛ آيا او را بكشم؟ حضرت رسول فرمود: اى سعد، پس چهار شاهد چه مى شود؟»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 275

407- 47467- (5) معاويه براى ابوموسى اشعرى نامه نوشت كه: «ابن ابى جسرين مردى را با همسر خودش يافته و او را كشته و حكم اين قضيه بر قاضيان دشوار شده است. براى من از على عليه السلام دربارۀ اين موضوع بپرس. ابوموسى گويد: اميرالمؤمنين على عليه السلام را ديدم [و پرسيدم]. حضرت على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! اين جريان در

اين شهرها نيست. منظورش كوفه و شهرهاى مجاور آن بود و اين كه در محدودۀ حكومتم نيست. اين خبر از كجا برايت آمده است؟ گفتم: معاويه برايم نوشته است كه ابن ابى جسرين مردى را با همسرش ديده و او را كشته و قضاوت در اين جريان بر معاويه مشكل شده است.

نظرتان را در اين باره بدهيد. حضرت على عليه السلام فرمود: من ابوالحسن هستم. اگر ابن ابى جسرين چهار شاهد بياورد كه به آنچه او ديده شهادت دهند [كه بر اين كار مؤاخذه نمى شود] وگرنه او تماما به اولياى مقتول تحويل داده مى شود.»

408- 47648- (6) سعيد بن مسيّب روايت كرده است كه: «مردى از اهل شام به نام ابن ابى جسرين مردى را با همسرش ديد. او را با همسرش كشت. قضاوت در اين موضوع بر معاويه سخت شد. معاويه به ابوموسى اشعرى نامه نوشت كه در اين باره از على بن ابيطالب عليه السلام براى او بپرسد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به او گفت: اين اتفاق در سرزمين ما نيست. تو را سوگند مى دهم كه مرا از ماجرا باخبر كنى.

ابوموسى اشعرى گفت كه معاويه در اين باره براى من نامه نوشته است. حضرت على عليه السلام فرمود: من ابوالحسن هستم. اگر چهار شاهد بياورد كه هيچ وگرنه او به طور كامل به [اولياى] مقتول تحويل داده مى شود.»

409- 47649- (7) از سعيد بن مسيّب روايت شده است كه: «مردى در شام به نام ابن خيبرى، مردى را با همسرش يافت و او را كشت اين جريان را نزد معاويه بردند. او به برخى از ياران على عليه السلام نامه نوشت كه از حضرت على

عليه السلام بپرسيد. حضرت على عليه السلام فرمود: اين چيزى است كه در محدوده ى حكومت ما اتّفاق نيفتاده است. او گفت كه معاويه براى او نامه نوشته است. حضرت على عليه السلام فرمود: اگر چهار شاهد نياورد كه شهادت به اين جريان بدهند، من او را در برابر مقتول قصاص مى كنم.»

410- 47650- (8) شهيد اوّل در دروس گويد: «روايت شده است كسى كه ببيند با همسرش زنا مى شود، مى تواند هر دو را بكشد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 277

411- 47651- (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از بلاهاى سخت و طاقت فرسا اين است كه مردى را جلو آورند و او را با شكنجه بكشند و نيز اسير، مادامى كه در بند است و نيز مردى كه مردى را روى شكم همسرش ببيند.»

412- 47652- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «عايشه به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: پسر عموى ماريه نزد ماريه مى آيد و با اين سخن او را متهم به زنا كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله خشمگين شد و به عايشه فرمود: اگر راست مى گويى، هر زمان كه پسر عمويش آمد، مرا باخبر ساز. عايشه در كمين او نشست و چون پسر عموى ماريه نزد ماريه آمد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را باخبر ساخت. حضرت، اميرالمؤمنين عليه السلام را خواست و فرمود: اين شمشير را بگير و اگر او را نزد ماريه يافتى، گردنش را بزن. اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير را گرفت و سپس بيان داشت: اى رسول خدا! زمانى كه مرا در پى دستورى مى فرستيد، چون آهن گداخته اى

كه در پشم مى افتد باشم يا بررسى و تحقيق كنم؟ حضرت فرمود: بررسى و تحقيق بكن. حضرت با شمشير حركت كرد. به درِ خانه رسيد. در بسته بود و چشمش را به در خانه چسباند. قبطى (پسر عموى ماريه قبطيه) وقتى كه چشمى رو به روى در ديد، ترسيد و از درِ ديگر بيرون رفت. او بالاى درخت خرمايى رفت و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از ديوار بالا رفت. قبطى چون نگاهش به اميرالمؤمنين با شمشير افتاد، فهميد؛ لذا جامه اش را بالا زد و عورتش را نمايان ساخت. ولى آنچه مردان دارند، او نداشت. اميرالمؤمنين عليه السلام از او رو گرداند و برگشت و اين جريان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش كرد. چهرۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله از شادمانى باز شد و فرمود: سپاس خدا را كه ما اهل بيت را از اتهام بدى كه به ما مى زنند، پاك مى دارد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و سوم و چهل و پنجم از باب هفتم از ابواب مقدمات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام در رابطه با مردود دانستنِ قياس كه: «كدام بزرگ تر است، قتل نفس يا زنا؟ او گفت: قتل نفس. حضرت فرمود: خداوند عز و جل در قتل نفس دو شاهد را پذيرفته ولى در زنا جز چهار شاهد را نپذيرفته است.»

و در روايت چهل و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام به ابو حنيفه كه: «كدام نزد خدا بزرگ تر است، كشتن يا زنا؟ او گفت: بلكه كشتن بزرگ تر است. حضرت فرمود: پس چگونه است كه خداوند در قتل به دو شاهد رضايت داده است ولى در

زنا جز به چهار شاهد رضايت نداده است؟»

و در روايت پنجاهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى اباحنيفه! كشتن نزد شما سخت تر است يا زنا؟» و مانند همين حديث را ذكر كرده است.

و در روايات باب هشتاد و چهارم از ابواب جهاد با دشمن، روايتى كه بر بعضى از مطلوب دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 279

و در باب سى و هفت از ابواب شهادات، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت بيست از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، اين گفته كه: «سعد گفت: اينان به من گفتند اگر تو مردى را روى شكم همسرت ببينى، با او چه مى كنى؟ من گفتم: او را با شمشير مى زنم. حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سعد! پس با چهار شاهد چه مى كنى؟ سعد گفت: اى رسول خدا! پس از ديدن چشمم و اطلاع خدا كه او انجام داده است؟ حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند! پس از ديدن چشمت و پس از اطلاع خداوند از انجام او؛ چرا كه خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى كسى كه از حدّ تجاوز كند نيز حدّى نهاده است.»

و در روايت بيست و يكم، اين گفته كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به سعد بن عباده فرمود: خداوند براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى كسى كه از حدّى از حدود الهى تجاوز كند، حدّى نهاده است و خداوند كمتر از آن چه چهار شاهد به آن شهادت داده اند را بر مسلمانان مستور نهاده است.»

و در روايات باب دهم از

ابواب حدّ زنا، مناسب اين باب.

مى آيد:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب دعوى قتل و راه اثبات آن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «براى اين كه قتل يك كار است و زنا دو كار. از همين جهت جايز نيست در زنا مگر چهار شاهد؛ دو شاهد براى مرد و دو شاهد براى زن.»

باب 55 سركش ترين مردم بر خداوند
اشاره

413- 47653- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سركش ترين مردم بر خداى عز و جل كسى است كه غير قاتل خويش را بكشد و كسى را كه او را نزده، بزند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 281

414- 47654- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دستۀ شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى يافت شد كه: سركش ترين مردم بر خداوند عز و جل كسى است كه غير قاتل خويش را بكشد و غير آن كسى را كه او را زده، بزند و كسى كه خود را به غير پدرش منتسب سازد، او بر آنچه خداوند بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده است، كافر است و كسى كه بدعتى گذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد خداوند از او در روز قيامت برگشت و عوض را نمى پذيرد.»

415- 47655- (3) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «مردم به سوى غلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلتش شتافتند، به نوشتۀ كوچكى برخورد كردند كه در آن چنين بود: هركس بدعت گذارى را پناه دهد، او كافر است و هركس غير از موالى خودش را بپذيرد، لعنت خدا بر او باد و از سركش ترين مردم بر خداوند عز

و جل كسى است كه غير قاتل خود را بكشد يا غير زنندۀ خود را بزند.»

416- 47656- (4) ابواسحاق ابراهيم صيقل گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: در بند شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى پيدا شد كه در آن نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحيم. سركش ترين مردم بر خداوند عز و جل در روز قيامت كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى كه غير زننده اش را بزند و هركس كه غير از موالى خودش را بپذيرد، او به آنچه كه خداوند متعال بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده، كافر است و هركس كه بدعتى گذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد، خداوند در روز قيامت از او برگشت و عوضى را نمى پذيرد. ابواسحاق گويد: سپس امام صادق عليه السلام فرمود: آيا مى دانى كه منظور حضرت از اين گفته اش كه: كسى كه غير از مواليانش را به ولايت بپذيرد، چيست؟ پرسيدم: چه منظورى از اين جمله دارد؟

حضرت فرمود: منظورش اهل دين يا اهل بيت است. برگرداندن، همان توبه در بيان امام باقر عليه السلام و عوض، همان فديه در بيان امام صادق عليه السلام است.»

417- 47657- (5) حسن بن على بن بنت الياس گويد: «از امام رضا عليه السلام شنيدم كه بيان داشت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه غير قاتلش را بكشد يا غير از زننده اش را بزند و رسول خدا صلى الله عليه و آله

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 283

فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه حادثه آفريند يا حادثه آفرين

را پناه دهد. پرسيدم: منظور از كسى كه حادثه را به وجود آورده چيست؟ حضرت فرمود: كسى كه ديگرى را [به ناحق] كشته است.»

418- 47658- (6) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود: «سركش ترين خلق بر خداى عز و جل كسى است كه غير از قاتلش را بكشد يا غير از زننده اش را بزند يا غير از مواليانش را به ولايت بپذيرد يا خودش را به غير پدرش منتسب سازد.»

419- 47659- (7) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «عابدترين مردم كسى است كه واجبات الهى را بپا دارد ...» تا آنجا كه گويد: «و سركش ترين مردم كسى است كه غير قاتلش را بكشد يا غير زننده اش را بزند.»

420- 47660- (8) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سركش ترين مردم بر خدا كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى را كه در حرم است، بكشد و كسى را كه در برابر خونى كه در جاهليت ريخته شده بكشد.»

421- 47661- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «در بند شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى بود كه در آن نوشته شده است:

لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر كسى باد كه غير از قاتلش يا غير از زننده اش را بكشد يا بزند يا بدعتى بگذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد و به خداى بزرگ براى نفى حَسَبى- گرچه كوچك باشد- كفر بورزد.»

422- 47662- (10) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در نوشته اى كه بسته به شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پيدا شد

كه:

سركش ترين مردم بر خداوند كسى است كه غير قاتلش را بكشد و كسى كه غير زننده اش را بزند و هركس كه حادثه آفرين را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر اوست و هيچ گونه فديه، توبه و عملى را از او نمى پذيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 285

423- 47663- (11) امام باقر عليه السلام فرمود: «در غلاف شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى مهر و موم شده پيدا شد. آن را گشودند. در آن يافتند كه: سركش ترين مردم بر خدا كسى است كه غير قاتلش را بكشد و غير زننده اش را بزند و هركس كه حادثه آفريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد، بر او لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم باد و خداوند از او برگشت و عوض نمى پذيرد و هركس كه به غير مواليانش رو كند، او به آنچه بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل گشته، كافر شده است.»

424- 47664- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من از رسول خدا صلى الله عليه و آله دو كتاب ارث بردم: كتاب خدا و كتاب خودم كه در غلاف شمشيرم بود. سؤال شد كه: اى اميرالمؤمنين! آن چه كتابى است كه در غلاف شمشير بود؟ حضرت فرمود: كسى كه غير از قاتلش را بكشد يا غير از زننده اش را بزند پس بر او لعنت خدا باد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 287

425- 47665- (13) ثمالى گويد: «فرمود: اگر مردى به مردى يك تازيانه بزند، خداوند تازيانه اى از آتش بر او مى زند.»

426- 47666- (14) در حديث مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه:

«آگاه باشيد! هركس كه گونۀ مرد مسلمانى يا چهره اى را سيلى زند، خداوند استخوان هايش را روز قيامت خرد مى كند و دست بسته محشور مى شود تا آن كه وارد جهنم شود؛ مگر اينكه توبه كند.»

427- 47667- (15) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود: خداوند كسى را كه [حرام را] حلال كند يا [حرام را] براى او حلال كنند و هركس كه غير مواليانش را به ولايت بگيرد و هركس كه نسبى كه شناخته شده نيست، ادّعا كند و مردانى كه خود را به زنان شبيه كنند و زنانى كه خود را به مردان شبيه كنند و هركس كه در اسلام حادثه آفريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد و هركس كه غير قاتلش را بكشد يا غير زننده اش را بزند، لعنت كرده است.»

428- 47668- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «در بند شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته اى بود كه در آن نوشته شده بود:

لعنت خدا و فرشتگان بر كسى كه بدعتى بگذارد يا بدعت گذارى را پناه دهد و هركس كه خودش را به غير پدرش منتسب سازد، او به آنچه خداوند نازل كرده است، كفر ورزيده و هركس كه به غير مواليانش منتسب شود، بر او لعنت خدا باد.»

429- 47669- (17) از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ كسى كه بدعتى گذارده يا بدعت گذارى را پناه داده، سؤال شد كه: «او كيست؟ حضرت فرمود: كسى كه بدعتى در اسلام گذاشته يا بدون اين كه حدّى در كار باشد، كيفر كرده يا كسى كه غارتى كرده كه مسلمانان از

آن چشم پوشى نمى كنند و با نگرانى به آن مى نگرند يا آن كه او را يارى و كمك كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 289

430- 47670- (18) در حديث وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام آمده است: «اى على! هركس كه به غير مواليانش منتسب شود، بر او لعنت خدا باد و هركس كه مزد كارگر را ندهد، بر او لعنت خدا باد و هركس كه حادثه اى را بيافريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد، بر او لعنت خدا باد. سؤال شد: اى رسول خدا! آن حادثه چيست؟ حضرت فرمود: قتل است ...» تا آنجا كه گويد: «اى على! سركش ترين مردم بر خداوند عز و جل كسى است كه غير قاتلش را بكشد و غيرزننده اش را بزند و هركس كه ولايت غير مواليانش را بپذيرد به آنچه خداوند بر من نازل كرده، كفر ورزيده است.»

431- 47671- (19) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس كه حادثه اى بيافريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر او باد و روز قيامت از او عوض و توبه پذيرفته نيست. سؤال شد: اى رسول خدا! آن حادثه چيست؟ حضرت فرمود: كسى كه شخصى را بدون آن كه كسى را كشته باشد، بكشد يا بدون حقّ قصاص، كيفرى دهد يا بدون سنت، بدعتى بگذارد يا كالاى ارزشمندى را غارت كند. راوى گويد: سؤال شد كه: اى رسول خدا! عدل چيست؟ حضرت فرمود: فديه. راوى گويد: سؤال شد: اى رسول خدا! صرف چيست؟ حضرت فرمود: توبه.»

432- 47672- (20) پيامبر صلى الله عليه

و آله فرمود: «هركس كه غير از مواليانش را به ولايت بپذيرد، بر او لعنت خدا، فرشتگان و همۀ مردم باد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارده از ابواب زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام آنچه مناسب اين باب است.

و در بسيارى از روايات باب چهارم از ابواب احكام عمومى حدود و روايات باب بيست و پنج، آنچه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

و در باب يكم از ابواب قتل و قصاص و باب سوم، روايتى مناسب اين باب.

و همچنين ساير ابوابى كه بر حرمت قتل دلالت دارد.

و در روايت دوم از باب پنجاه و دوم، اين گفته كه: «اين چه اسرافى است كه خداوند عز و جل از آن نهى كرده است؟ يعنى در فرمودۀ خداوند متعال: در كشتن اسراف نكند. حضرت فرمود: از اين كه غير قاتلش را بكشد يا قاتل را مثله كند، نهى كرده.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 291

باب 56 قصاص كردن بعضى از مردم بعضى را در روز قيامت

433- 47673- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه بالاى منبر رفت، حمد الهى كرد و او را ثنا گفت. سپس فرمود: «اى مردم! گناهان سه گونه اند. پس از آن، چيزى نگفت. حبّةالعرنى به او گفت: اى اميرالمؤمنين! فرمودى گناهان سه گونه اند و ديگر چيزى نفرموديد! حضرت فرمود: من اين جمله را نگفتم مگر اينكه مى خواهم آن را تفسير كنم ولى نفسم حبس شد و اين، بين من و سخن گفتن مانع شد! آرى، گناهان سه گونه اند: گناهى است كه آمرزيده شده و گناهى است كه آمرزيده نمى شود و گناهى كه هم اميد آمرزش براى صاحبش داريم و هم بر او مى ترسيم. حبّةالعرنى گفت: اى اميرالمؤمنين! اينها را براى ما توضيح ده. حضرت فرمود: حتما. اما گناه آمرزيده شده؛ پس بنده اى است كه خداوند او را در دنيا

بر گناهش كيفر كرده است. خداوند بردبارتر و بزرگ وارتر از آن است كه بنده اش را دو بار كيفر كند و اما گناهى كه آمرزيده نمى شود؛ ظلم به بندگان كه بعضى به بعضى ظلم مى كنند. خداوند تبارك و تعالى زمانى كه در برابر خلقش قرا گيرد، بر خويش سوگند ياد مى كند و مى فرمايد: به عزت و جلالم، ستمِ ستمگر از من نمى گذرد [فراموش نمى شود]؛ گرچه زدن دستى بر روى دستى باشد و گرچه دستى بر روى دستى كشيده باشد و گرچه شاخ زدن ميان يك گوسفند شاخ دار و گوسفند بى شاخ باشد. خداوند قصاص مى گيرد براى بندگان از بعضى براى بعضى تا آن كه مظلمه اى براى كسى بر كسى نماند. پس از آن مردم را براى محاسبه برمى انگيزاند و اما گناه نوع سوم؛ گناهى است كه خداوند او را بر خلقش پوشانده است و او را روزى كرده كه توبه كند و او از گناهش مى ترسد و به پروردگارش اميد دارد. ما براى او همان گونه هستيم كه او براى خويش است. اميد رحمت براى او داريم و از عذاب بر او مى ترسيم.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 293

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 293

434- 47674- (2) ثوير بن ابى فاخته گويد: «شنيدم از امام سجاد على بن حسين عليه السلام كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث مى فرمود. فرمود: پدرم برايم گفت كه از پدرش حضرت على بن ابيطالب عليه السلام شنيده است كه

به مردم مى فرمود: روز قيامت كه شود، خداوند مردم را از گودال هاى شان در حالى كه از همه چيز بريده و جدايند- گنگ و برهنه و بى مو- و در يك سرزمين برمى انگيزاند در حالى كه نور آنان را حركت مى دهد و تاريكى آنان را گرد مى آورد تا آن كه بر گردنۀ محشر مى ايستند و بعضى بر بعضى سوار مى شوند و در كنار عقبۀ محشر ازدحام مى كنند و از رفتن منع مى شوند، سخت به نفس مى افتند و بسيار عرق مى كنند و كار برآنان تنگ مى شود و ناله هايشان شديد و صداى شان بلند مى شود. حضرت فرمود: و اين اولين دهشت از دهشت هاى روز قيامت است!

حضرت فرمود: آن گاه خداوند تبارك و تعالى از بالاى عرشش در سايه اى از فرشتگان بر مردم مشرف مى شود و به فرشته اى از فرشتگان دستور مى دهد كه در ميان شان ندا دهد. اى گروه خلايق! خاموش شويد و گوش دهيد به منادى خداوند جبار. حضرت در ادامه ى سخن فرمود: در اين هنگام، آخرى ها چون اولى ها مى شنوند. حضرت فرمود: در آن هنگام، صداهاى شان مى شكند و چشم هاى شان از شدت ترس به زير مى افتد و استخوان هاى پهلوى شان مى لرزد و دل هاى شان مى ترسد و سرهاى شان را به سمت صدا بالا مى آورند و به سوى صدا گردن مى كشند. حضرت فرمود:

در چنين زمانى كافر گويد: اين، روز سختى است!

حضرت فرمود: خداوند جبار، حاكم عادل، مشرف بر مردم مى شود و مى فرمايد: من خدايى هستم كه جز من خدايى نيست. حاكم عادلى كه ستم نمى كند. امروز در ميان شما با عدل و قسط قضاوت مى كنم و امروز كسى نزد من به او ظلم نمى شود. امروز من حقّ ضعيف را از قوى مى گيرم و ستم كسى

را كه به او ستم شده با قصاص كردن از حسنات و سيّئات مى گيرم و بر بخشش ها پاداش مى دهم و هيچ ستمگرى امروز نزد من از اين گردنۀ بلند صعب العبور كه كسى نزد او مظلمه اى داشته باشد، نخواهد گذشت مگر اينكه آن كس، [صاحب مظلمه] ببخشد و من هم بر اين بخشش ثواب مى دهم و به هنگام حساب اين بخشش را در نظر مى گيرم. پس اى خلايق از يكديگر جدا نشويد و ستمگرى را كه به شما ستم كرده جستجو كنيد تا حقّ شما از او گرفته شود و من به عنوان شاهد كافى هستم. حضرت فرمود: اينان با هم آشنا مى شوند و از هم جدا نمى شوند و در نتيجه كسى نمى ماند كه مظلمه اى يا حقّى نزد كسى داشته باشد مگر اينكه به او مى چسبد و از او جدا نمى شود ...»

435- 47675- (3) امام باقر عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ گوسفندى كه شاخ ندارد و گوسفند نر شاخ دارى كه به او شاخ زده است نمى ماند مگر اينكه خداوند براى او از آن حيوان در روز قيامت قصاص كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 295

436- 47676- (4) ابوذر گويد: «در حالى ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه ناگاه دو بز با هم به جنگ پرداختند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا مى دانيد كه چرا به يكديگر شاخ مى زنند؟ گفتند: نمى دانيم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ولى خداوند مى داند و به زودى ميان آنان قضاوت مى كند.»

437- 47677- (5) ابراهيم رافعى گويد: «شتر حضرت على بن حسين عليه السلام در

رفتن كندى داشت. حضرت شاخه را برداشت و به آن اشاره كرد و فرمود: اگر ترس از قصاص نبود، مى زدم و در روايتى است كه فرمود: اگر ترس از قصاص نبود مى زدم و بعد دستش را از شتر برگرداند.»

438- 47678- (6) راوى گويد: «با امام سجاد على بن حسين عليه السلام به حج مشرّف شدم. شتر حضرت در حركت، كندى كرد. حضرت با شاخه به او اشاره كرد، سپس فرمود: آه! اگر قصاص نبود [مى زدم] و دستش را از شتر برگرداند.»

439- 47679- (7) زرارة بن اعين گفت: «امام سجاد عليه السلام بيست بار با شتر براى انجام حج به مكّه رفت و حتّى يك تازيانه هم به شتر نزد.»

440- 47680- (8) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چقدر بسيارند مؤمنانى كه از صراط، براى قصاص برگردانده مى شوند!»

441- 47681- (9) ابن عباس گويد: «چون رسول خدا صلى الله عليه و آله مريض شد و ياران شان نزدشان بودند، عمار ياسر برخاست ...» تا آنجا كه گويد: «سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگار بزرگ من حكم كرده و سوگند ياد نموده كه ستمِ ستمگر، از او نگذرد؛ بنابراين من شما را به خدا سوگند مى دهم كه هركس از شما مظلمه اى از محمد مى خواهد، برخيزد و از او قصاص كند. قصاص در دنيا نزد من محبوب تر است، از قصاص در آخرت در جلوى فرشتگان و پيامبران. مردى از آخر مجلس به نام سوادة بن قيس برخاست. به پيامبر گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! شما چون از طايف آمديد، من به استقبال شما آمدم و شما سوار

بر شتر عضبان تان بوديد و در دست تان عصاى ممشوق بود. عصاى ممشوق را براى شتر بلند كرديد ولى به شكم من خورد و من نمى دانم كه عمداً بود يا به خطا؟

حضرت فرمود: از اين كه به عمد باشد، به خدا پناه مى برم! سپس فرمود: اى بلال، برخيز به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را برايم بياور. بلال بيرون آمد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى كرد: اى مردم! چه كسى است كه خودش را براى قصاص پيش از قيامت آماده كرده است؟ اين حضرت محمد صلى الله عليه و آله است كه پيش از روز قيامت خود را قصاص مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 297

... تا آن كه گويد: «رسول خدا فرمود: پيرمرد كجاست؟ گفت: اى رسول خدا! من هستم. پدر و مادرم به فداى تان باد! حضرت فرمود: بيا و از من قصاص كن تا راضى شوى. پيرمرد گفت: اى رسول خدا! پس شكم تان را برهنه كنيد. حضرت صلى الله عليه و آله شكم شان را نمايان ساخت. پيرمرد گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! آيا اجازه مى دهى كه دهانم را برروى شكم شما بگذارم؟ حضرت به او اجازه داد. او گفت: به محلّ قصاص، از شكم رسول خدا از آتش روز آتش پناه مى برم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سوادة بن قيس! آيا عفو مى كنى يا قصاص مى نمايى؟ او گفت: اى رسول خدا! بلكه عفو مى كنم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا! از سوادة بن قيس عفو كن؛ آن گونه كه از پيامبرت محمد عفو كرد ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 299

بخش دوم: ادله اثبات جرم قتل
باب 1 اثبات قتل، با دو شاهد عادل و حكم شهادت زنان دربارۀ قتل
اشاره

442- 47682- (1) ابوحنيفه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه است كه در مورد قتل، دو شاهد، درست و كافى است ولى در زنا تنها چهار شاهد نافذ است با اين كه قتل سخت تر از زناست؟ حضرت فرمود:

براى اين كه قتل يك عمل ولى زنا دو عمل است و از همين رهگذر است كه در زنا جز چهار شاهد جايز نيست؛ بر مرد دو شاهد و بر زن دو شاهد.»

دنباله ى حديث در كافى و علل الشرايع چنين آمده است: «ابوحنيفه گويد: پس آن گاه امام صادق عليه السلام به من گفت: اى ابوحنيفه! در اين باره نزد شما چه مى باشد؟

ابوحنيفه گويد: گفتم در اين باره نزد ما جز حديث عمر نيست كه: خداوند در شهادت دو كلمه از بندگان خواسته است. ابوحنيفه گويد: امام به من فرمود: اى ابوحنيفه! چنين نيست ولى در زنا دو حدّ است و جايز نيست مگر اينكه هر دو شاهد بر يك چيز شهادت دهند؛ چرا كه مرد و زن هر دو حدّ دارند. اما قتل تنها بر قاتل، اجرا و از مقتول دفع مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 301

443- 47683- (2) عبدالله بن طلحه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه زنى نزد او آيد ولى آن زن به هنگام صبح مرده باشد و بازماندگان زن گويند تو آن زن را كشته اى. حضرت فرمود: بر آنان است كه بيّنه اقامه كنند كه آن مرد، زن را كشته است وگرنه آن مرد به خدا سوگند مى خورد كه زن را نكشته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و سه و چهل و پنج از باب هفتم از

ابواب مقدمات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام [در مردود دانستن قياس] كه: «كدام بزرگ تر است، كشتن انسان يا زنا؟ او گفت: كشتن انسان. حضرت فرمود: خداوند عز و جل در مورد كشتن انسان دو شاهد را پذيرفته است.»

و در روايت چهل و نه و پنجاه فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «پس چگونه است كه خداوند متعال در مورد قتل، دستور دو شاهد داده است؟»

و در روايات باب نوزده از ابواب شهادت، روايتى كه بر ذيل باب دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت پنجم از باب نهم از ابواب ادّعاى قتل، اين گفتۀ آنان كه: «اى رسول خدا! ما مردى از خودمان را در چاهى از چاه هاى يهوديان كشته يافتيم. حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: دو شاهد از غير خودتان برايم بياوريد.»

و در روايت نهم، فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله كه: «بيّنه را كه دو شاهد عادل است، از غير خودتان اقامه كنيد؛ من او را به طور كامل به شما براى قصاص واگذار مى كنم.»

و در روايت دهم، اين گفتۀ آنان كه: «فلان يهودى، يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان كه طالب قصاص بودند، فرمود: دو مرد عادل از غير خودتان بياوريد. او را به طور كامل قصاص مى كنم.»

و در روايت شانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بيّنه بر مدّعى سزاوارتر است و بيّنه همان دو شاهد عادل از غير اهل دعوىٰ است؛ اگر ادّعاى قتل بر كسى كرده است و در صورتى كه دو شاهد عادل نيافت، پس نوبت قسامه است.»

باب 2 اثبات قتل با اقرار
اشاره

444- 47684- (1) حسن بن صالح گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردى به صورت كشته شده پيدا شده. دو نفر نزد ولىِّ مقتول آمده اند. يكى گفته كه من او را عمداً كشته ام و ديگرى گفته است من او را به خطا كشته ام. حضرت فرمود: اگر ولىِّ مقتول گفتۀ آن كس را كه اقرار به عمد مى كند بپذيرد، ديگر سلطه اى بر آن كس كه اقرار به خطا مى كند، ندارد و اگر گفتۀ آن كس را كه اقرار به خطا مى كند بپذيرد، ديگر سلطه اى بر آن

كس كه اقرار به عمد مى كند، ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 303

متن همين روايت در كتاب مقنع صدوق چنين است: «اگر كشته اى پيدا شد و دو نفر نزد ولىِّ مقتول آمدند و يكى از آن دو گفت كه من از روى خطا او را كشته ام و ديگرى گفت من از روى عمد او را كشته ام، در اين فرض اگر ولىِّ مقتول گفتۀ آن كس را كه اقرار به خطا مى كند بپذيرد، ديگر براى او حقّى بر آن كس كه اقرار به عمد مى كند، نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب اقرار و باب دوم و ديگر روايات مربوط به ابواب اقرار، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و نيز در روايات باب هجده، از ابواب احكام اولاد.

و در روايت يكم از باب چهل و چهار از ابواب قضاء، اين گفته كه: «بر موضع سفيدى، آب جوش ريختند و آن سفيدى پخته شد. اميرالمؤمنين عليه السلام آن را برگرفت و در دهانش نهاد و چون طعم آن را شناخت، آن را از دهان بيرون انداخت. سپس رو به زن كرد تا آن كه زن به آن اعتراف كرد و خداوند عز و جل كيفر عمر را از مرد انصارى دور ساخت.»

و در روايات باب چهارده از ابواب احكام عمومى حدود و باب هفده، هجده و يازده از ابواب زنا و باب يكم از ابواب حدّ لواط و باب هشتم از ابواب حدّ قذف و باب سوم از ابواب حدّ سرقت، روايتى بر اين دلالت دارد كه اقرار پذيرفته مى شود تا اقرار آنچه بدان اقرار شده، ثابت شود.

و در روايت سوم از باب

چهارم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر اقرار به قتل كند، كشته مى شود؛ گرچه بيّنه اى بر قتل نباشد.»

و در روايت يكم از باب پنجاه و چهار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «نظرم اين است كه او به قتل مرد مسلمانى اقرار كرده است؛ بنابراين او را بكش.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 305

باب 3 جواز اقرار گرفتن از متهم به قتل
اشاره

445- 47685- (1) حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در به اقرار آوردن متهم به قتل و نرمى كردن براى گرفتن اقرار از او اجازه داد و فرمود: «قصاص و حدّ بر كسى با اقرارى كه باترساندن، زندانى كردن، زدن و به بند كشيدن گرفته شده است ثابت نمى شود.»

446- 47686- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان عليهم السلام روايت كرده است كه: «از ايشان دربارۀ مردى كه به قتل يا استحقاق حدّى برخويش اقرار مى كند، سؤال شد. امام صادق عليه السلام فرمود: قصاص و حدّ بركسى با اقرار همراه با ترساندن، زندانى كردن، زدن و به بند كشيدن ثابت نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب اقرار، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «كسى كه به هنگام برهنه كردن، زندانى كردن، ترساندن و تهديد كردن اقرار كند، حدّ بر او جارى نمى شود.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بر پايۀ ترساندن، زندانى كردن يا زدن اقرار كند، اين اقرار عليه او نافذ نيست و حدّ نمى خورد.»

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب حدّ سرقت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اما اگر اعتراف كند ولى مال سرقت شده را نياورد، دستش بريده نمى شود؛ چون او به استحقاق شكنجه اعتراف كرده است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قطع دست بركسى كه از زدن، بستن، زندان و توبيخ كردن ترسيده است، ثابت نيست.»

و در روايت سوم، اين گفته كه: «مردى را كه متهم به سرقت بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند.

من گمان كردم كه حضرت

بر او ترسيد كه اگر از او بپرسد [سرقت كرده اى؟] هيبت اين سؤال او را بگيرد و به كارى كه نكرده اقرار كند؛ لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: آيا سرقت كرده اى؟ اگر مى خواهى، بگو نه. او هم گفت: نه. بيّنه اى هم عليه او نبود؛ لذا او را آزاد ساخت.»

مى آيد:

در روايات باب پنجم، روايتى كه ممكن است با اين باب مناسبت داشته باشد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 307

باب 4 حكم اقرار شخص به قتل ديگرى و پس گرفتن آن
ارجاعات

بنگر به باب هجده از ابواب احكام عمومى حدود؛ چرا كه مناسب با اين باب است.

و در روايت هفتم از همين باب، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى بر خويش به قتل اقرار كند و شاهدى نداشته باشد، كشته مى شود و اگر از اقرارش برگشت و گفت: نكرده ام، رها مى شود و كشته نمى شود.»

باب 5 حكم اقرار به قتل از روى ترس كه بعد آن، قاتل واقعى اقرار كند

خداوند تعالى مى فرمايد:

به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هركس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همۀ انسان ها را كشته و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است و رسولان ما، دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آنها، پس از آن در روى زمين، تعدّى و اسراف كردند. «1»

447- 47687- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه در خرابه اى پيدا شد و در دستش يك چاقوى خونين بود و مردى هم كشته شده بود و در خون خود مى غلتيد، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: چه مى گويى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين! من او را كشته ام. حضرت فرمود: او را ببريد و در برابر آن مرد بكشيد. چون او را بردند كه بكشند، مردى با شتاب آمد و گفت: شتاب نكنيد و او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برگردانيد. او را برگرداندند. آن مرد گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! اين مرد آن شخص را نكشته است، من كشته ام! اميرالمؤمنين عليه السلام به نفر اول فرمود: چه چيزى تو را وادار به اقرار اوّلت كرد با اين كه تو انجام نداده بودى؟

او گفت: اى اميرالمؤمنين! چه مى توانستم بگويم؟ در حالى كه كسانى چون اين مردان مرا ديدند و گرفتند و چاقوى خونين در دستم بود و مردى در خونش

______________________________

(1). مائده 5/ 32.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 309

مى غلتيد و من بالاى سر او بودم و از كتك خوردن مى ترسيدم؟ لذا اقرار كردم؛ با اين كه من گوسفندى را در كنار اين خرابه ذبح كرده بودم و نياز به دستشويى پيدا كردم. داخل خرابه شدم. ديدم مردى در خون خود مى غلتد. با تعجب ايستادم! پس از آن، اين گروه بر من درآمدند و مرا دستگير كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين دو نفر را بگيريد و هر دو را نزد امام حسن عليه السلام ببريد و جريان اين دو را براى او بازگو كنيد و به او بگوييد كه حكم دربارۀ اين دو چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آنان نزد امام حسن عليه السلام رفتند و جريان اين دو را براى حضرت گفتند. آن گاه امام حسن عليه السلام فرمود: به اميرالمؤمنين عليه السلام بگوييد كه اين شخص [قاتل] اگر چه آن فرد را كشته است ولى اين فرد [ديگر] را زنده كرده است و خداوند عز و جل فرموده كه: هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. هر دو آزاد مى شوند و ديۀ كشته شده از بيت المال پرداخت مى شود.»

همين روايت در من لا يحضره الفقيه چنين آمده است: «امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام مردى سربريده در خرابه اى پيدا شد و در آنجا مردى بود كه در دستش چاقويى خون آلود بود. او دستگير

شد و او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. او اقرار كرد كه آن مرد را كشته است.

مردى ديگر جلو آمد و به آنان گفت: اين مرد را رها كنيد؛ من قاتل يار شما هستم. او نيز دستگير شد و او را همراه با آن فرد ديگر نزد اميرالمؤمنين بردند. چون به محضر امام رسيدند، جريان را براى امام بازگفتند. حضرت به نفر اول فرمود: چه چيزى تو را وادار به اقرار كرد؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين! من مردى قصاب هستم و گوسفندى در كنار خرابه ذبح كردم. نياز به دستشويى مرا به شتاب واداشت.

وارد خرابه شدم. در دستم چاقويى خون آلود بود. اين گروه مرا گرفتند و گفتند: تو اين يار ما را كشته اى؟ با خود گفتم كه انكار، سودى ندارد. اينجا مردى كشته شده ومن هم در دستم چاقويى غرق خون است؛ لذا براى آنان اقرار كردم كه من كشته ام. اميرالمؤمنين عليه السلام به فرد ديگر فرمود: تو چه مى گويى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين! من او را كشته ام. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نزد امام حسن عليه السلام برويد تا او در ميان شما قضاوت كند. نزد ايشان رفتند و جريان را براى ايشان بازگفتند. حضرت فرمود: اما اين فرد گرچه يك نفر را كشته است ولى اين شخص را زنده كرده است و خداوند عز و جل مى فرمايد: و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است. بر هيچ كدام از اين دو نفر چيزى نيست و ديه از بيت المال به وارثان مقتول داده مى شود.»

همين روايت در بحارالانوار به اين صورت آمده است: «مردى

را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند كه در خرابه اى پيدا شد و در دستش چاقويى خون آلود بود و مردى سربريده و به خون آغشته در خرابه بود. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اى مرد، تو چه مى گويى؟ گفت: اى اميرالمؤمنين! من او را كشته ام.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 311

حضرت فرمود: به سراغ مقتول برويد و او را دفن كنيد و چون خواستند كه مرد را بكشند، مردى با شتاب آمد و گفت: اى اميرالمؤمنين، به خدا سوگند! به حقّ دو چشم [مبارك] رسول خدا صلى الله عليه و آله من او را كشتم و اين، آن كسى نيست كه او را كشته است! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر دو را نزد امام حسن عليه السلام ببريد و او را از جريان اين دو باخبر سازيد تا ميان شان قضاوت كند. آنان اين دو را نزد امام حسن عليه السلام بردند و فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام را به ايشان گفتند. امام حسن عليه السلام فرمود: اين دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام ببريد و بگوييد: اين شخص دوّم برپايۀ اقرارش آن مرد را كشته است و باز با اقرارش به قتل، اين مرد را زنده كرده است. هر دو با هم آزاد مى شوند و ديۀ مقتول از بيت المال مسلمانان داده مى شود. خداوند متعال فرموده است: و هركس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه چيزى تو را وادار كرد كه اقرار به قتل كنى؟ او گفت: اى اميرالمؤمنين، چه مى توانستم بكنم و آيا انكار سودى برايم داشت؛ در حالى كه

دستگير شدم و در دستم چاقويى خون آلود بود و من بالاى سر مردى كه در خونش دست و پا مى زد و چنان افرادى هم شاهد بودند؟ و من در واقع مردى بودم كه گوسفندى را در كنار خرابه كشته بودم و نياز به دستشويى پيدا كردم. داخل خرابه شدم كه آن مرد در خونش مى غلتيد و من در آن حالت بودم.»

اين روايت در كتاب مقنع چنين است: «امام حسن عليه السلام در زمان حيات اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى قضاوت كرد كه متهم به قتل شده و بدان اعتراف كرده بود و ديگرى آمده و قتلى را كه او بدان اعتراف كرده بود، به خود منسوب و بدان اقرار كرد. پس از آن، اقرار كنندۀ اول از اقرارش بازگشت، فرمود: قصاص و ديه در مورد هر دو باطل و ديۀ مقتول از بيت المال مسلمانان داده شود و حضرت فرمود: اگر چه اقرار كنندۀ دوم انسانى را كشته ولى با اقرارش انسانى را زنده كرده است؛ بنابراين ديه بر بيت المال است. اين قضاوت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، ايشان بر آن صحه گذاشت و حكم در اين مورد را تنفيذ كرد.»

همين روايت در كتاب نهايه به اين كيفيّت بازگو شده است: «و هر زمان كه مردى به كشتن فردى متهم شود و خود به كشتن وى اقرار كند و ديگرى بيايد و اقرار كند كه قاتل اوست نه مُقرّ اوّلى و فرد اول هم از اقرارش دست كشد، در اين صورت قصاص و ديه از هر دو دور و ديه از بيت المال به اولياى مقتول داده مى شود و اين قضيه امام حسن عليه

السلام در زمان پدرشان عليه السلام است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 313

باب 6 حكم موردى كه شاهدان به قتل كسى شهادت دهند ولى ديگرى به قتل اقرار كند
اشاره

448- 47688- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مردى [شخصى را] كشته است. او را نزد والى بردند و گروهى آمدند و بر اين مرد شهادت دادند كه عمداً آن مرد را كشته است. والى هم قاتل را به اولياى مقتول تحويل داد تا در برابر مقتول، قصاص شود. هنوز از آنجا دور نشده بودند كه مردى نزدشان آمد و پيش والى اقرار كرد كه او يار آنان را عمداً كشته است و اين فردى كه شهود، عليه او شهادت داده اند، بى گناه است؛ بنابراين او را در مقابل يارتان نكشيد و در برابر خون او مرا دستگير كنيد. زراره گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اگر اولياى مقتول بخواهند، آن كس را كه اقرار برخويش كرده است بكشند، پس بكشند ولى سلطه اى بر ديگرى ندارند و وارثان آن كس كه عليه خويش اقرار كرده، سلطه اى بر وارثان آن كس كه عليه او شهادت داده شده ندارند و اگر اولياى مقتول بخواهند آن كس را كه عليه او شهادت داده شده بكشند، پس بكشند ولى سلطه اى بر آن كس كه اقرار كرده ندارند و سپس آن كس كه برخويش اقرار كرده، بايد كه به اولياى آن كس كه عليه او شهادت داده شده است، نصف ديه را بدهد. پرسيدم: اگر بخواهند ديه بگيرند؟ زراره گويد: حضرت فرمود: ديه در ميان اين دو نصف مى شود؛ چرا كه يكى از اين دو اقرار كرده و عليه ديگرى شهادت داده شده است. پرسيدم: چگونه است كه شما براى اولياى آن كس

كه عليه او شهادت داده بود- آن زمان كه كشته شد بر آن كس كه اقرار كرده بود، نيمى از ديه را قرار داديد ولى براى اولياى آن كس كه اقرار كرده بر اولياى آن كس كه عليه او شهادت داده شده و كشته نشده است، قرار نداديد؟

زراره گويد: حضرت فرمود: چون آن كس كه عليه او شهادت داده شده، مانند آن كس كه اقرار كرده نيست. آن كس كه عليه او شهادت داده شده، اقرار ديگرى را تبرئه نكرده است ولى ديگرى اقرار و رفيق اوّلى را تبرئه كرده است؛ لذا لازم مى شود بر آن كس كه اقرار كرده و رفيقش را تبرئه كرده، چيزى كه بر آن كس كه عليه او شهادت داده شده و اقرار نكرد و رفيقش را تبرئه نكرده، لازم نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين آنچه ممكن است مناسب با اين باب باشد؛ پس بدان مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 315

باب 7 حكم مقتولى كه قاتل آن معلوم نباشد
اشاره

449- 47689- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته پيدا شد و روشن نشد كه چه كسى او را كشته است، فرمود: اگر مقتول شناسايى شود و اوليايى داشته باشد كه ديه اش را مطالبه كنند، ديه اش از بيت المال مسلمانان به آنان داده مى شود و خون شخص مسلمان هدر نمى رود؛ زيرا همان گونه كه ميراث او براى امام عليه السلام است، ديه اش هم بر امام عليه السلام است و بر او نماز مى گزارند و او را دفن مى كنند. امام صادق عليه السلام افزود: و اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه در ازدحام روز جمعه زير دست و پاى مردم مرده بود، حكم داد كه ديه اش از بيت المال مسلمانان است.»

450- 47690- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در مورد هايشات، ديه و قصاص نيست و هايشات ترسى است كه در شب و روز پديد مى آيد و انسان در آن سر و صورتش مجروح مى شود يا كسى كشته مى شود كه معلوم نيست چه كسى او را كشته يا مجروح كرده است! و امام صادق عليه السلام در حديث ديگرى كه سند آن را تا اميرالمؤمنين عليه السلام بالا مى برد، فرموده است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ديۀ او را از بيت المال مسلمانان داد.»

451- 47691- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردم در روز جمعه در زمان امارت اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه ازدحام كردند و مردى را زير دست و پا كشتند. حضرت ديۀ

او را از بيت المال مسلمانان به بازماندگان مقتول داد.»

452- 47692- (4) امام صادق عليه السلام بيان داشت كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى كه در ازدحام مردم در روز جمعه يا عرفه يا بر روى پلى بميرد و مردم نفهمند كه چه كسى او را كشته است، ديه از بيت المال داده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 317

453- 47693- (5) فرزندان زراره و ابوبصير گويند: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ پل ها پرسيديم كه آيا اهل آنها چيزى را ضامن هستند؟ حضرت فرمود: نه.»

454- 47694- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه در ازدحامى بميرد، ديه اش بر كسانى است كه او را هل داده اند؛ البته اگر شناسايى شوند و اگر شناسايى نشوند، از بيت المال است.»

455- 47695- (7) اگر در لشكرى يا بازارى كشته شود، ديه اش از بيت المال مسلمانان داده مى شود.

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب بعد از آن به آنچه مناسب آن است، مراجعه كنيد.

باب 8 حكم مقتولى كه در ميان قبيله يا درِ خانۀ قومى و ... يافت شود
اشاره

456- 47696- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با گروهى نشسته بود و- در حالى كه با آنان بود- مرد يا مردى در ميان قبيله يا بر درِ خانۀ قومى پيدا شد و مدّعى شده اند كه آن گروه او را كشته اند، فرمود: «چيزى بر آنان نيست و خون اين مرد هدر نمى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 319

457- 47697- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه با گروهى مورد اعتماد نشسته و همراه آنان بود يا مردى كه در قبيله يا بر درِ خانۀ گروهى بود و ادّعا شد كه اين گروه او را كشته اند، سؤال شد. حضرت فرمود: بر آنان قصاص نيست و خون او هدر نمى رود و بر آنان ديه است.»

458- 47698- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در حالى كه با گروهى نشسته بود، مُرد يا مرده يا كشته در ميان قبيله اى از قبايل يا بر درِ خانۀ گروهى پيدا شد، فرمود: «بر آنان چيزى نيست ولى ديه اش هدر نمى رود و داده مى شود.»

459- 47699- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر كشته اى در بيابانى پيدا شود، ديه اش از بيت المال پرداخت مى شود؛ چرا كه اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: خون مرد مسلمان باطل نمى شود.»

460- 47700- (5) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مردى در قريه اى يا نزديك به قريه اى كشته شود و بيّنه اى بر اهل آن قريه شهادت ندهد كه اين مقتول نزد آنان كشته شده است،

بر آنان چيزى نيست.»

461- 47701- (6) محمد بن قيس گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه در قريه يا نزديك به قريه اى كشته شده است، حكم داد كه اگر بيّنه اى پيدا نشد كه بر اهل آن قريه شهادت دهد كه آنان او را نكشته اند، اهل آن قريه ضامن هستند.»

462- 47702- (7) كشته اى را كه در كوفه تكه تكه پيدا شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: «بر آنچه از او پيدا كرده ايد، نماز بگزاريد. سپس از آنان خواست تا به خدا سوگند ياد كنند كه ما نكشته ايم و قاتل او را نمى شناسيم و آنان را ضامن ديه قرار داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 321

463- 47703- (8) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه در قريه يا بين دو قريه به صورت كشته شده پيدا مى شود. حضرت فرمود: فاصلۀ بين دو قريه اندازه گيرى مى شود؛ هر قريه كه به كشته نزديك تر بود، ضامن است.»

464- 47704- (9) امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه كشته مى شود و سرش در يك قبيله و ميانۀ بدنش در يك قبيله و سينه و دست هايش در يك قبيله و ديگر اعضايش در قبيله اى پيدا مى شود، روايت كرده اند كه فرمود: «ديه اش و نماز بر او بر كسانى است كه در قبيلۀ آنان، سينه و بدنش «1» پيدا مى شود.»

465- 47705- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر كشته اى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام مى آوردند، حضرت او را به عهدۀ نزديك مى گذاشت. امام باقر عليه السلام فرمود:

منظور از نزديك، نزديك ترين قريه به كشتن است و اگر كشته اى را كه لب قريه بوده است مى آوردند، او را بر عهدۀ اهل قريه مى گذاشت و اگر كشته اى را كه بين دو قريه بود مى آوردند، بين دو قريه را اندازه مى گرفت و كشته را بر نزديك ترين دو قريه قرار مى داد و اگر كشته در بيابانى پيدا مى شد كه به قريه اى مربوط نمى شد، ديۀ او را از بيت المال مسلمانان مى پرداخت و مى فرمود: خون در اسلام هدر نمى رود.»

466- 47706- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى در ميان قبيله اى مرده پيدا شود و اثرى در او ديده نشود، چيزى بر آنان نيست؛ چرا كه ممكن است به مرگ طبيعى مرده باشد.»

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در روايت پنجم از باب بعدى، اين گفته كه: «گفتند: اى رسول خدا! ما مردى از خودمان را كشته در چاهى از چاه هاى يهوديان پيدا كرديم. حضرت فرمود: دو شاهد از غير خودتان برايم بياوريد.

گفتند: اى رسول خدا! ما دو شاهد از غير خود نداريم. رسول خدا به آنان فرمود: پس بايد پنجاه نفر از شما بر مردى [به عنوان قاتل] سوگند بخورند تا ما او را به شما تحويل دهيم.»

______________________________

(1). در من لا يحضره الفقيه سينه و دستانش آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 323

و در روايت ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر انجام دادند [يعنى سوگند خوردند] اهل آن قريه اى كه كشته در ميان شان پيدا شده است، ديۀ او را مى پردازند و اگر در بيابانى بوده است، ديه اش از بيت المال پرداخت مى شود؛ چرا كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: خون مرد مسلمان باطل نمى شود.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «عيسى بن موسى كه ابن شبرمه به همراه وى بود، دربارۀ كشته اى كه در سرزمين گروهى پيدا مى شود و دربارۀ حدّ آنان، از من پرسيد. گفتم: انصار، مردى را در كنار نهرى از نهرهاى خيبر يافتند. انصار گفتند كه: يهوديان يار ما را كشته اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: آيا بيّنه اى داريد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: آيا سوگند مى خوريد؟ انصار گفتند:

چگونه بر چيزى كه نديده ايم سوگند ياد كنيم! حضرت فرمود: پس يهوديان سوگند مى خورند. انصار گفتند: يهوديان بر يار ما سوگند مى خورند. حضرت فرمود: پس پيامبر صلى الله عليه و آله ديۀ كشتۀ

انصارى را از نزد خودش پرداخت.»

و در روايت نهم، نزديك به اين مفاد.

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى كشته در ميان قبيلۀ قومى پيدا شود، بايد همه سوگند ياد كنند كه او را نكشته اند و قاتلش را نمى شناسند و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزند، بين خودشان و در اموال شان به طور يكسان، بين همۀ مردان بالغ قبيله، ضامن ديه هستند.»

و در روايت سيزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما اگر در ميان لشكر يا بازار يا شهرى كشته شده است، ديه اش از بيت المال به اوليايش داده مى شود.»

و ديگر روايات را بنگر؛ چرا كه آنها مناسب با مقام هست.

باب 9 قسامه
اشاره

467- 47707- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه چگونه است؟ حضرت فرمود: قسامه حقّ و نزد ما ثابت است و اگر چنين نبود، بعضى از مردم، بعضى را مى كشتند و هيچ اتفاقى نمى افتاد و تنها قسامه است كه باعث نجات مردم است.»

468- 47708- (2) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم. حضرت فرمود: قسامه حقّ است و اگر قسامه ثابت نبود، مردم بعضى، بعضى را مى كشتند و هيچ چيزى مانع نمى شد و تنها قسامه مايۀ حفظ است و مردم با آن محفوظ مى مانند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 325

469- 47709- (3) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: همانا قسامه به دليل حفاظت مردم، تشريع شده است. با قسامه مراقبت از مردم شكل مى گيرد تا اگر مرد فاجرى دشمنش را ديد، از ترس قصاص از او بگريزد.»

470-

47710- (4) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه آيا سنتى در آن آمده است؟ عبدالله بن سنان گويد: حضرت فرمود: آرى، دو نفر از انصار براى ميوه چينى بيرون رفتند و از هم جدا شدند. پس از آن، يكى از آنان مرده پيدا شد. ياران او به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند: همانا يهود، رفيق ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يهوديان سوگند ياد كنند. آنان گفتند: اى رسول خدا! چگونه يهوديان را بر برادرمان سوگند دهيم با اين كه آنان كفّارند! حضرت فرمود: پس خودتان سوگند بخوريد. گفتند: چگونه بر چيزى كه نمى دانيم و نديده ايم، سوگند بخوريم! امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله ديۀ او را از نزد خود پرداخت. عبدالله بن سنان گويد: پرسيدم قسامه چگونه است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باشيد! كه قسامه حقّ است و اگر چنين نباشد، بعضى از مردم بعضى را مى كشند و تنها قسامه، مايۀ حفظ است كه مردم با آن محافظت مى شوند.»

471- 47711- (5) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم. حضرت فرمود: قسامه حقّ است. مردى از انصار در چاهى از چاه هاى يهود، كشته پيدا شد. آمدند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و گفتند: اى رسول خدا!

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 327

ما مردى از خودمان را در چاهى از چاه هاى يهود، كشته يافتيم. حضرت فرمود: دو شاهد از غير خودتان برايم بياوريد. گفتند: اى رسول خدا! ما دو شاهد از غير خودمان

نداريم. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: بايد پنجاه مرد از شما بر يك مرد [به عنوان قاتل] سوگند بخورند. ما او را به شما تحويل مى دهيم. گفتند: اى رسول خدا! چگونه بر چيزى كه نديده ايم، سوگند ياد كنيم! حضرت فرمود: پس يهوديان سوگند بخورند. گفتند: اى رسول خدا! چگونه به آنان رضايت دهيم با اين كه شركى كه در آنان است، بزرگ تر است! پس از آن، ديۀ او را رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخت. زراره گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: قسامه تنها به دليل حفظ خون مردم تشريع شده است تا آن كه اگر فاسقى خواست مردى را بكشد يا [غافلگيرانه او را بكشد] در جايى كه كسى او را نمى بيند، از قسامه بترسد و از كشتن امتناع كند.»

472- 47712- (6) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه: از كجا شروع شد؟ حضرت فرمود:

آغاز قسامه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله است. پس از فتح خيبر مردى از انصار از ياران خود بازماند. در پى او بازگشتند. او را ديدند كه در خونش مى غلتيده و كشته شده است. انصار نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا! يهود يار ما را كشته است. حضرت فرمود: پنجاه نفر از شما سوگند ياد كنند كه او را كشته اند. گفتند: اى رسول خدا! چگونه ما بر چيزى كه نديده ايم، سوگند ياد كنيم! پيامبر فرمود: پس يهود سوگند بخورند. گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسى حرف يهود را مى پذيرد! حضرت فرمود:

من هم اكنون ديۀ يارتان را مى پردازم. ابوبصير گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: حكم در اين مورد چيست؟

حضرت فرمود: خداوند در خون ها حكمى دارد كه در هيچ يك از حقوق مردم ندارد. اگر كسى ده هزار درهم يا كمتر يا بيشتر را بر كسى ادّعا داشته باشد، سوگند بر مدّعى نيست و سوگند بركسى است كه عليه او ادّعا شده است [مدّعىٰ عليه]. ولى اگر مردى بر گروهى ادّعاى خون داشته باشد، به اين معنى كه آنان قتلى انجام داده اند، سوگند براى مدّعى خون در برابر كسانى است كه ادّعا عليه آنان شده است [مدّعىٰ عليهم].

مدّعى بايد پنجاه مرد را بياورد كه سوگند ياد كنند فلان كس را كشته است و در نتيجه آن كس كه بر او سوگند ياد شده، به آنان تحويل مى شود. اگر خواستند، از او عفو مى كنند و اگر خواستند، مى كشند و اگر خواستند، ديه مى گيرند و اگر اينان سوگند نخوردند، در اين صورت بر آنان كه عليه شان ادّعا شده است [مدّعىٰ عليهم] پنجاه نفرشان سوگند بخورند ما نكشته ايم و قاتلى براى او نمى شناسيم. اگر چنين كردند [سوگند خوردند]، اهل آن قريه اى كه مقتول در ميان آن پيدا شده، ديۀ او را مى پردازند و اگر در بيابانى بود، ديه اش از بيت المال داده مى شود؛ چرا كه اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: خون فرد مسلمان، هدر نمى رود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 329

473- 47713- (7) سليمان بن خالد گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن موسى در حالى كه ابن شبرمه همراه وى بود، دربارۀ كشته اى كه در سرزمين مردمى پيدا شده است و حدّ آنان، از من پرسيد.

گفتم: انصار مردى را در نهرى از نهرهاى خيبر پيدا كردند. انصار گفتند: يهود يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان گفت: شما بيّنه داريد؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: آيا سوگند مى خوريد؟ انصار گفتند: چگونه بر چيزى كه نديده ايم، سوگند ياد كنيم! حضرت فرمود: پس يهوديان سوگند مى خورند. انصار گفتند: آنان بر يار ما سوگند بخورند؟ پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله از نزد خويش ديه اش را پرداخت. ابن شبرمه گفت:

نظر شما چيست اگر پيامبر صلى الله عليه و آله ديه را پرداخت نكرده بود؟ امام صادق عليه السلام فرمود: به او گفتم در موردى كه رسول الله صلى الله عليه و آله كارى انجام داده است، نگو اگر رسول خدا نكرده بود. سليمان بن خالد گويد: به امام گفتم: قسامه بركيست؟ حضرت فرمود: بر بازماندگان مقتول.»

474- 47714- (8) حنّان بن سدير گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: ابن شبرمه از من سؤال كرد كه دربارۀ قسامه در خون چه مى گويى؟ من به او كارى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرده بود، گفتم. او گفت: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نكرده بود، چه بايد گفت؟ حضرت مى فرمايد: به او گفتم: اما آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داده است به تو گفتم و اما آنچه انجام نداده است، من بدان علم ندارم.»

475- 47715- (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پايۀ قسامه و سوگند و يك شاهد در اموال، حكم كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه با همين ادلّه

حكم داده است و امام حسن عليه السلام نيز برهمين پايه حكم كرد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «دشمن ما به قسامه تن نمى دهد و ولىِّ ما آن را انكار نمى كند. حضرت فرمود: قسامه، حقّ و نزد ما ثابت است و اگر چنين نبود، مردم بعضى، بعضى را مى كشتند و هيچ چيزى مانع نمى شد و قسامه تنها مايۀ نجات مردم و بيّنه در همۀ حقوق بر مدّعى و يمين بر مدّعىٰ عليه است، مگر در

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 331

خون؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در خيبر نشسته بود، مردى از انصار مفقود شد و او را كشته پيدا كردند. گفتند: اى رسول خدا! فلان يهودى يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بيّنه را- يعنى دو مرد عادل از غير خودتان- اقامه كنيد. من در مقابل اين كشته، قاتل را تماماً تحويل شما مى دهم؛ منظور حضرت پس از انكار است و اگر دو شاهد نيافتيد، پس قسامه را- يعنى پنجاه نفر- اقامه كنيد. من آن شخص را تماماً تحويل شما مى دهم تا قصاص كنيد.

گفتند: اى رسول خدا! ما شاهد نداريم و خوش نداريم برچيزى كه نديده ايم، سوگند بخوريم.

حضرت فرمود: پس يهود، سوگند ياد كردند كه او را نكشته اند و قاتلى براى او نمى شناسند. آنان گفتند:

اى رسول خدا! اينان يهودند، سوگند مى خورند! پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله از نزد خويش ديۀ كشتۀ انصار را پرداخت.

سپس رسول خدا فرمود: تنها خداوند با قسامه، خون هاى مسلمانان را حفظ كرده است تا اگر فاجر فاسقى فرصت يافت، ترس

از قسامه مانع او از قتل شود و از كشتن دست كشد و هر زمان كه كشته اى در ميان قومى پيدا شد، بر آنان است كه پنجاه نفر سوگند ياد كنند كه ما او را نكشته ايم و قاتلى براى او نمى شناسيم. سپس اگر كشته در ميان شان پيدا شود، ضامن ديه اند. منظور صورتى است كه لطخ «1» نباشد كه در صورت لطخ، لازم است اولياى خون سوگند ياد كنند و حقّ قصاص بيابند؛ آن گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به انصار فرمود و تنها چنين گفت: چون مرد انصارى كشته در چاهى از چاه هاى خيبر پيدا شده بود و گفته شده كه آن كشته عبدالله بن سهيل بود، او و محيصة بن سعود كه پسرعموى عبدالله بن سهيل بود، براى كارى به خيبر رفتند و گفته مى شود كه از خستگى كه به آنها رسيده بود، در باغستان هاى خيبر پراكنده شدند تا ميوه اى بچينند و جدا شدن شان پس از عصر بود و عبدالله پيش از آن كه شب شود، كشته پيدا شد و خيبر تنها خانه هاى يهود بود و كسى با آنان در آنجا نمى زيست و دشمنى بين انصار و يهوديان آشكار بود و هنگامى كه اين جهات يا مانند آن باشد، مورد لطخ [لوث] است و در اين صورت، قسامه واجب است و اگر قسامه و بيّنه نباشد، بايد كسانى كه كشته در ميان شان پيدا شده، پنجاه نفر از آنان سوگند ياد كنند كه نكشته اند و نه قاتلى را مى شناسند.

پس از آن، همه آن گونه كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده است، ضامن هستند و اگر كشته [پيش از

آن كه تمام كند و هنوز رمقى از جان داشته] بگويد فلان كس مرا كشته است، اين هم لطخ است كه با آن قسامه واجب است.»

______________________________

(1). لطخ به معناى لوث است و لطخ و لوث؛ يعنى آن گروه، متهم به كشتن فرد هستند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 333

476- 47716- (10) بريد بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم. حضرت فرمود: در همۀ حقوق، بيّنه بر مدّعى و يمين بر مدّعىٰ عليه است، مگر در خون فقط؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در خيبر بود، مردى از انصار مفقود گشت. پس از آن او را كشته يافتند. انصار گفتند: فلان يهودى يار ما را كشته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدّعيان فرمود: دو مرد عادل از غير خودتان اقامه كنيد. من او را به طور كامل در برابر اين كشته قصاص مى كنم. آنان گفتند: اى رسول خدا! ما دو شاهد از غير خودمان نداريم و ما خوش نداريم بر چيزى كه نديده ايم، سوگند بخوريم. پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله از نزد خويش ديۀ او را داد و فرمود: تنها با قسامه خون هاى مسلمانان حفظ مى شود تا اگر مرد فاسق فاجرى فرصتى بر دشمنش پيدا كرد، ترس از قسامه او را از كشتن دشمن بازدارد و دست از كشتن وى بكشد وگرنه مدّعىٰ عليهم پنجاه نفر سوگند مى خورند كه ما نكشته ايم و قاتلى را نمى شناسيم وگرنه مدّعيان سوگند نخورند- در صورتى كه كشته اى را در ميان شان بيابند- اگر ضامن ديه مى شوند.»

اين روايت از كتاب كافى در باب

هجده از ابواب قضاء گذشت.

477- 47717- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى كشته در قبيلۀ گروهى پيدا شود، همه سوگند مى خورند كه او را نكشته اند و قاتلى را براى او نمى شناسند. پس اگر نپذيرفتند كه سوگند بخورند، در بين خودشان و اموال شان به طور يكسان ميان مردان بالغ قبيله، ضامن ديه مى شوند.»

478- 47718- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل دربارۀ خون هاى تان به گونه اى مغاير با آن چه در اموال تان حكم كرده است، حكم كرده. خداوند در اموال تان حكم كرده است كه بيّنه بر مدّعى و يمين بر مدّعىٰ عليه است ولى در خون هاى تان، بيّنه بر مدّعىٰ عليه و يمين بر مدّعى است تا آن كه خون مرد مسلمان هدر نرود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 335

و مانند اين روايت در روايت هفتم از باب هجدهم از ابواب قضاء گذشت.

479- 47719- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم عليه السلام آن زمان كه مدّعيان، بيّنه بر كشته شدن كشته شان اقامه نكنند و سوگند هم نخورند كه متهمين او را كشته اند، متهمان به قتل را پنجاه سوگند به خدا مى داد كه ما نكشته ايم و قاتلى براى او نمى شناسيم. پس از آن، ديه به اولياى مقتول داده مى شد و البته اين زمانى بود كه در ميان اين قبيله كشته شود ولى اگر در ميان لشكر يا بازار يا شهرى كشته شود، ديه اش از بيت المال مسلمانان به اوليايش داده مى شود.»

480- 47720- (14) اگر مردى مدّعى قتلى بر مردى شد و بيّنه نداشت، بر آن مرد است كه پنجاه سوگند به خدا ياد كند. پس چون سوگند خورد، آن شخص به او تحويل

داده مى شود و او را مى كشد. ولى اگر نپذيرفت كه سوگند بخورد، به مدّعىٰ عليه گفته مى شود سوگند بخور. اگر پنجاه سوگند ياد كرد كه نكشته و قاتل را نيز نمى شناسد، ضامن ديه مى شود- البته اگر كشته در ميان شان پيدا شده است.»

481- 47721- (15) ليث مرادى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ قسامه پرسيدم كه: قسامه بر كيست؟ آيا بر اهل قاتل است يا بر اهل مقتول؟ حضرت فرمود: بر اهل مقتول است كه به خداوندى كه جز او خدايى نيست، سوگند بخورند كه فلانى، فلانى را كشته است.»

482- 47722- (16) بيّنه در همۀ حقوق، فقط بر مدّعى است و يمين برمنكر؛ مگر در خون كه بيّنه به مدّعى سزاوارتر است و بيّنه دو شاهد عادل از غير اهل مدّعى است، اگر مدّعى قتل اوست. ولى اگر دو شاهد عادل نيافت، پس نوبت به قسامه است و در قسامه پنجاه نفر از نيكان شان به قتل شهادت مى دهند و اگر اين اتفاق نيفتاد، از مدّعىٰ عليه مى خواهند تا بيّنه يا قسامه بياورد كه او را نكشته است. ولى اگر قسامه [پنجاه نفر] را پيدا نكرد، متهم پنجاه سوگند مى خورد كه او را نكشته و كشندۀ او را نمى شناسد؛ بنابراين اگر سوگند خورد، چيزى بر او نيست و ديه را اهل آبادى و اهل قبيله مى دهند ولى اگر سوگند نخورد، ملزم به پرداخت ديه مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 337

483- 47723- (17) امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا به اين دليل قسامه تشريع شده است تا به واسطۀ قسامه با مردى كه متهم است و به پنهان كارى و بزهكارى شناخته شده، سخت گيرى شود؛

بنابراين اگر قسامه عليه اين فرد شهادت دهند، شهادت شان نافذ است.»

484- 47724- (18) عبدالله بن سنان گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: قسامه در مورد عمد، پنجاه نفر و در مورد خطا، بيست و پنج نفرند. اينان بايد به خدا سوگند ياد كنند.»

485- 47725- (19) ابو عمرو متطبّب گويد: «فتواى اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ديات را بر امام صادق عليه السلام عرضه داشتم. برخى از فتواى حضرت دربارۀ بدن بود و حضرت ديۀ بدن را شش گونه قرار داده بود: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، نقص صدا از جهت پيچيده شدن [گرفتگى] در بينى و كلفت شدن صدا و عيب در دو دست و دو پا. آن گاه حضرت با هر يك از اين ها قسامه را به هر اندازه كه ديه برسد، قرار داده است و قسامه را در ارتباط با جان در عمد، پنجاه نفر و در خطا، بيست و پنج نفر قرار داده و در جراحت «1» به اندازه اى كه به ديۀ انسان برسد، يعنى هزار دينار و براى قسامه شش نفر لازم است و هرچه از اين كمتر باشد، به همين حساب با شش نفر محاسبه مى شود.

و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صدا از جهت پيچيدن در بينى و كلفتى صدا و نقص دو دست و دو پا مى باشد. بنابراين قسامه در ارتباط با شش جزء انسان خواهد بود.

تفسير اين حكم چنين است: اگر آدمى از ناحيۀ اين شش جزء [عضو] آسيبى ببيند، اين آسيب اندازه گيرى مى شود. اگر يك ششم بينايى يا شنوايى يا گويايى اش يا غير آن باشد، خودش به تنهايى سوگند مى خورد ولى اگر يك سوم بينايى اش باشد، خود

به همراه يك مرد ديگر سوگند ياد مى كند و اگر نيمى از بينايى اش باشد، خودش به همراه دو مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش باشد، خودش به همراه سه نفر ديگر سوگند ياد مى كند و اگر چهار «2» پنجم بينايى اش باشد، خودش به همراه چهار نفر سوگند ياد مى كند و اگر همۀ بينايى اش باشد، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و همين گونه است قسامه در جراحت ها و اگر آسيب ديده كسى را ندارد كه با او سوگند بخورد، سوگندها بر خود آسيب ديده مضاعف مى شود. در نتيجه اگر يك ششم بينايى اش را از دست داده باشد، يك بار

______________________________

(1). و در اعضا و جوارح به اندازه اى كه ديۀ انسان برسد (در نسخۀ تهذيب).

(2). و اگر پنج ششم (در نسخۀ تهذيب).

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 339

سوگند مى خورد و اگر يك سوم بود، دوبار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بود، سه بار سوگند و اگر دو سوم بود، چهار بار سوگند و اگر پنج ششم بود، پنج بار سوگند و اگر همۀ بينايى اش را به طور كامل از دست داده باشد، شش بار سوگند مى خورد و پس از آن به او ديه داده مى شود.»

486- 47726- (20) ظريف بن ناصح گويد: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد بدن، فتوا داد و آن را بر شش فريضه قرار داد: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، نقص صدا از جهت پيچيدن در بينى و كلفتى صدا و فلج شدن دو دست و دو پا و اين تشريع با اندازه گيرى آن حكم است. پس با هر كدام اين ها به اندازه اى كه ديه برسد، قسامه قرار داد.

و قسامه

در ارتباط با جان در عمد پنجاه مرد و در خطا بيست و پنج مرد و در ارتباط با جراحت ها به اندازه اى كه ديه اش به هزار دينار برسد با قسامه شش نفر و هر چه از اين كمتر باشد پس به نسبت همين شش نفر محاسبه مى شود.

و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صدا از جهت پيچيدن در بينى و كلفتى صدا و نقص دو دست و دو پاست. پس اين ها شش جزء مرد است و ديۀ جان هزار دينار است. تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: قسامه بر پايۀ شش نفر به اندازه اى است كه چشمش آسيب ديده است. اگر يك ششم بينايى اش باشد، آن مرد به تنهايى سوگند مى خورد و ديه اش به او داده مى شود و اگر يك سوم بينايى اش باشد، او به همراه مرد ديگرى سوگند مى خورد و اگر نيمى از بينايى اش باشد، او به همراه دو مرد سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش باشد، او به همراه سه مرد سوگند ياد مى كند و اگر چهار پنجم بينايى اش باشد، او با چهار نفر سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش باشد، او به همراه پنج مرد سوگند ياد مى كند و اين در مورد قسامه در ارتباط با چشم است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 341

ظريف بن ناصح گويد: و حضرت دربارۀ كسى كه كسى را كه بايد سوگند ياد كند، نمى يابد و از جهتى در اندازۀ بينايى كه از دست داده است وثوقى نيست، فتوى داد كه سوگند او مضاعف خواهد بود. اگر يك ششم بينايى اش را از دست داده است، يك سوگند و اگر يك سوم، دو سوگند و اگر نيمى،

سه سوگند و اگر دو سوم، چهار سوگند و اگر پنج ششم، پنج سوگند و اگر همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد. پس از آن ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد، چيزى به او داده نمى شود؛ مگر آن چه بر آن سوگند خورده و به راستى نسبت به او وثوق پيدا شود و حاكم در اين ارتباط از پرسش، انديشه، بررسى و تحقيق در مورد قصاص و حدود، كمك مى گيرد و اگر آسيب به شنوايى او برسد، آن هم به همين شكل، بر چيزى مى زنند [صدايى ايجاد مى شود] تا اندازۀ شنوايى او مشخص شود. سپس اندازه گيرى مى شود و قسامه برپايۀ مقدار شنوايى است كه از دست داده است و اگر همۀ شنوايى را از دست داده است نيز به همين شكل محاسبه مى شود [كه براى تحقّق قسامه شش نفر لازم است.]»

487- 47727- (21) امام جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: «قسامه دربارۀ قتل عمدى پنجاه مرد و قتل خطايى بيست و پنج مرد و بر جراحت به همان حساب است.»

488- 47728- (22) در كتاب فقه الرضا عليه السلام آمده است: «براى بدن شش فريضه قرار داده شده است: جان، بينايى، شنوايى، نقص صدا از جهت پيچيدن صدا در بينى و كلفتى صدا و عيب در دست و دو پا و با هر يك از اين ها، قسامه تشريع شده است آن گونه كه ديه تقسيم مى شود؛ بنابراين قسامه در قتل عمدى پنجاه نفر و در خطا، بيست و پنج نفر به اندازۀ يك ديۀ كامل و از جراحت ها شش نفر در موردى كه به هزار دينار برسد و هرچه

از اين كمتر باشد، بر همين حساب از شش نفر خواهد بود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب هجدهم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما علت قسامه كه پنجاه نفر شده، براى اين است كه محكم كارى و احتياط در آن است تا خون فرد مسلمان به هدر نرود.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى ام از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر به مرد آسيبى برسد و بيضه اش ورم كند، ديه اش چهار صد دينار است و اگر پاشنۀ پاهايش از هم دور و سينۀ آن به هم نزديك شود و نتواند جز به مقدار كمى كه به درد هم نمى خورد راه رود، ديه اش چهار پنجم ديۀ جان است كه همان هشتصد دينار است و اگر پشتش خميده شود، در اين هنگام ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر چيزى كه اين هاست؛ يعنى شش نفر به اندازۀ ديۀ او.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 343

باب 10 بازداشت متّهم به قتل

489- 47729- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته در اتّهام خون، شش روز زندانى مى كرد. پس اگر اولياى مقتول بيّنه مى آوردند [كه حكم به ديه يا قصاص مى كرد] وگرنه متّهم را آزاد مى ساخت.»

490- 47730- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در اتّهام، زندان نيست؛ مگر دربارۀ خون و زندانى كردن پس از شناخت حقّ، ستم است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 345

فصل دوّم: قصاص اعضاى بدن

باب 1 حكم قصاص و ديه در جراحت و قطع اعضاى بدن انسان
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و بر آنان [بنى اسرائيل] در آن [تورات] مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى، قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص، صرف نظر كند)، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده است حكم نكند، ستمگر است. «1»

491- 47731- (1) حَكَم بن عتيبه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: چه مى گوييد دربارۀ عمد و خطا در مورد قتل و جراحت ها؟ حضرت فرمود: خطا به سان عمد نيست؛ در مقابل قتل و جراحت ها، قصاص است. ولى در مقابل خطاى در قتل و جراحت ها، ديه است. حَكَم بن عتيبه گويد: سپس امام به من فرمود: اى حَكَم! اگر خطا از قاتل و از جارح باشد و شخص، باديه نشين باشد، ديۀ جنايت به جهت خطاى اين باديه نشين بر اولياى باديه نشين او خواهد بود. حضرت افزود: و اگر قاتل يا جارح شهرنشين باشد، ديۀ جنايت به جهت خطاى او، بر اولياى شهرنشين او خواهد بود.»

______________________________

(1). مائده 5/ 45.

منابع فقه شيعه، ج 31،

ص: 347

492- 47732- (2) امام باقر عليه السلام دربارۀ قتل و جراحاتى كه مورد قصاص قرار مى گيرد، فرمود: «در عمد، قصاص است و در خطا، ديه است و آن هم بر عهده ى عاقله است.»

493- 47733- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد هر جراحتى در بدن حكم به قصاص مى كرد مگر اين كه مجروح، ديۀ جراحت را بپذيرد و ديه به او داده شود.»

494- 47734- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ دندان و ساق دست كه از روى عمد شكسته مى شود، پرسيدم كه: آيا براى اين دو، ارش [تفاوت بين سالم و شكسته] ثابت است يا قصاص؟ حضرت فرمود:

قصاص. ابوبصير گويد: به امام گفتم: اگر ديۀ او را چند برابر كنند؟ حضرت فرمود: اگر او را با آنچه مى خواهد راضى سازند، اين حقّ اوست.»

495- 47735- (5) انس گويد: «ربيع دخترمسعود [عمۀ انس]، دندان جلوى دخترى از انصار را شكست. آن گروه خواستند قصاص كنند. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. حضرت هم دستور قصاص را صادر فرمود. انس بن نضر كه عموى انس بن مالك مى شد، گفت: نه؛ به خدا سوگند! اى رسول خدا، دندان جلوى او شكسته نخواهد شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى انس، قصاص در كتاب خدا آمده است. پس از آن بود كه آن گروه به گرفتن تفاوت بهاى سالم و شكسته راضى شدند [و قصاص نكردند]. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در ميان بندگان خدا كسى است كه اگر سوگندى بخورد، خداوند سوگندش را عملى مى سازد.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب نوزده

از ابواب قصاص عضو، روايتى مناسب اين باب.

و در روايت چهارم از باب يازدهم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «و از او در صورت عمد، قصاص مى شود.»

و در روايت چهارم از باب دوازدهم، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله: «و از او در صورت عمد، قصاص مى شود.»

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب شجاج و جراح، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر جراحت بدنى، در آن قصاص است يا آن مجروح بايد ديۀ جراحت را بپذيرد كه در اين صورت به او ديه داده مى شود.»

و در روايات باب پنجم، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 349

باب 2 حكم قصاص اعضاى بدن زن و مرد
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و بر آنان [بنى اسرائيل] در آن [تورات] مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر كند)، كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود و هركس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. «1»

496- 47736- (1) زراره از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل: جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى، روايت كرده كه حضرت فرمود: «اين آيه، از محكمات است.»

497- 47737- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جراحت ها پرسيدم. حضرت فرمود: جراحت زن با جراحت مرد برابر و يكسان است تا

آن كه به ثلث ديه برسد و چون به ثلث ديه برسد، جراحت مرد دو برابر جراحت زن مى شود و دندان مرد و دندان زن يكسان است. حضرت فرمود: اگر مردى زنى را از روى عمد بكشد و خاندان زن بخواهند كه مرد را بكشند، به خاندان مرد نصف ديه را برگردانند و او را بكشند. ابوبصير گويد: از امام دربارۀ زنى كه مردى را كشته است، پرسيدم. حضرت فرمود: در برابر او كشته مى شود و اهل او چيزى را ضامن نيست.»

498- 47738- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ جراحت هاى مردان و زنان در مورد ديات و قصاص سؤال شد. حضرت فرمود: مردان و زنان در قصاص مساوى اند؛ دندان در برابر دندان و جراحت در برابر جراحت و انگشت در برابر انگشت، برابر و مساوى است. تا آن كه جراحت ها به يك سوم ديه برسد و چون از يك سوم ديه فراتر رود، ديۀ مرد در جراحت ها دو سوم ديه و ديۀ زنان يك سوم ديه مى شود.»

______________________________

(1). مائده 5/ 45.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 351

499- 47739- (4) ابن ابى يعفور گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه انگشت زنى را بريده است، پرسيدم.

حضرت فرمود: انگشت مرد بريده مى شود تا جايى كه به يك سوم ديه برسد و چون از يك سوم ديه گذشت، ديۀ مرد دو برابر زن است.»

500- 47740- (5) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيدم كه آيا بين زن و مرد قصاص است؟ فرمود: آرى. در قصاص در جراحت ها تا به يك سوم برسد، برابرند و چون به

يك سوم رسيد، مرد بالا مى رود و زن پايين مى آيد.»

501- 47741- (6) از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: «اگر زنى مردى را از روى عمد بكشد، در برابر او كشته مى شود و بر اين زن يا شخص ديگرى به اين خاطر، سلطه اى بيش از اين كه او كشته شود، نيست.

امام صادق عليه السلام فرمود: زن، در جراحت ها همپاى مرد است مادامى كه جراحت ها به ثلث نرسيده است و چون جراحت ها از ثلث بگذرد، جراحت زن متمايل به نصف جراحت مرد مى شود؛ [به اين شكل] كه اگر مردى انگشت زنى را ببرد، در او صد دينار خواهد بود و اگر دو انگشت زن را ببرد، در آن دويست دينار و همچنين در سه تا، سيصد دينار و در چهار تا، دويست دينار؛ چرا كه ديۀ زن چون از ثلث ديه بگذرد، در هر انگشتى پنجاه دينار خواهد بود. چون ديۀ زن پانصد دينار است و زن در جراحت ها مادامى كه به ثلث ديه نرسيده، ديه اش مانند ديۀ مرد است.»

502- 47742- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت هاى زنان، نصف جراحت هاى مردان است.»

503- 47743- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بين مردان و زنان قصاص نيست جز در جان و بين آزادها و بردگان قصاص نيست جز در جان- اگر عمد باشد- و بين بچه ها در چيزى قصاص نيست مگر در جان.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 353

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب استبصار گويد: «آنچه اين خبر مشتمل بر آن است كه بين زن و مرد جز در جان قصاص نيست، معنايش اين است كه قصاصى كه زن و مرد

در آن يكسان باشد نيست؛ چرا كه ديۀ اعضاى زن، نصف ديۀ اعضاى مرد است- البته اگر از يك سوم ديه فراتر رود.»

و شيخ طوسى رحمه الله براى اثبات قصاص بين زن و مرد در اعضا به روايت عبدالرحمن بن سيّابه تمسك جسته است؛ همان روايتى كه در آن آمده است مردى كه فرْج زنش را ببرد، آلتش را مى برند.»

504- 47744- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بين مردان و زنان در كمتر از جان، قصاص نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت هاى مردان و زنان يكسان است؛ دندان زن در برابر دندان مرد و خراش و زخم زن در برابر زخم و خراش مرد و انگشت زن در برابر انگشت مرد، تا آن كه جراحت به يك سوم ديه برسد و چون به يك سوم ديه رسيد، ديۀ مرد دو برابر ديۀ زن مى شود.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ جراحت زن پرسيدم. راوى گويد: حضرت فرمود: نصف جراحت مرد است؛ از ديه گرفته يا كمتر از آن [در همه مراحل].»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب.

و در روايات باب دوم از ابواب ديات اعضا و باب دوم از ابواب ديات شجاج و جراح، رواياتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 3 حكم درآوردن چشم زن توسط مرد و برعكس
اشاره

505- 47745- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت دربارۀ مردى كه چشم زنى را درآورده است، فرمود: «اگر بخواهند، چشم مرد را كور مى كنند و يك چهارم ديه را به او مى دهند و اگر زن بخواهد، يك چهارم ديه را مى گيرد و حضرت دربارۀ زنى كه چشم مردى را درآورده است، فرمود: اگر مرد بخواهد، چشم زن را كور مى كند وگرنه ديۀ چشمش را مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 355

506- 47746- (2) در كتاب مقنع آمده است: «اگر مردى چشم زنى را كور كند، در صورتى كه زن بخواهد چشم مرد را كور كند، چنين خواهد كرد و دو هزار و پانصد درهم به او مى پردازد و اگرخواست دو هزار و پانصد درهم مى گيرد و اگر زنى چشم مردى را درآورد، پانصد هزار درهم ضامن است و اگر مرد خواست تا چشم زن را در بياورد، چنين خواهد كرد ولى در اين صورت زن چيزى بدهكار نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پيشين و اشاراتش آنچه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 4 حكم كسى كه عورات عده اى را مى بيند و آنها او را مجروح مى كنند يا چشمش را در مى آورند
اشاره

507- 47747- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «عورت مؤمن، بر مؤمن حرام است و فرمود: هركس كه به مؤمنى در منزلش سركشد، [كور كردن] دو چشمش براى مؤمن در آن حال مباح است و هركس كه به مؤمنى در منزلش بدون اجازه اش هجوم برد، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است و هركس كه نبوت مرسلى را انكار و او را تكذيب كند، خونش مباح است.»

محمد بن مسلم گويد: «از امام پرسيدم: نظر شما دربارۀ كسى كه امامى از شما را انكار كند، چيست و حالِ او چگونه است؟ حضرت فرمود: هركس كه امامى را انكار كند، از خدا بيزار و خدا از او و دينش، بيزار است و او كافر مرتد از اسلام است؛ چرا كه امام از سوى خدا و دينش، دين خداست و هركس كه از دين خدا بيزارى جويد، او كافر و در آن حال خونش مباح است؛ مگر اينكه بازگردد و از آنچه گفته به سوى خداوند عز و جل توبه كند. حضرت فرمود: و هركس مؤمنى را غافلگير و قصد مال يا جان او را كند، خونش براى آن مؤمن در آن حال مباح است.»

508- 47748- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در خانه اى بدون اجازه شان سركشد، حلال است كه چشم او را كور كنند.»

509- 47749- (3) هركس به خانۀ گروهى سركشد، به او سنگ زده مى شود. اگر دور شد كه چيزى بر او نيست ولى اگر ايستاد [و نرفت] سنگ باران مى شود و اگر او را

كور كنند يا كر سازند، ديه اى براى او نيست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 357

510- 47750- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس از روزنه اى به خانۀ مردم نگاه كند تا به عورت هاى آنان بنگرد، پس در آن حال چشم او را كور كنند، چشمش هدر رفته است.»

511- 47751- (5) مردى از انصار به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرد و گفت: «همسايه اى دارم كه سوراخى را به اندازه اى كه چشمش ديد داشته باشد، از كنار جايى كه همسرم غسل مى كند، آماده كرده است و چون همسرم براى غسل بر مى خيزد به همسرم نگاه مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: سوزنى را برايش درست كن و چون او نگاه كرد، آن را در چشمش فرو كن.»

512- 47752- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر كسى به گروهى كه مشرف بر آنان است يا آنان را از لاى چيزى مى نگرد، سر كشد و آنان چيزى براى او پرت كنند و او را بكشند يا چشمش را كور كنند، آنان هيچ جريمه اى ندارند و حضرت فرمود: مردى از شكاف اتاق رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاه مى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله ميله اى آورد تا چشم او را درآورد ولى ديد كه آن شخص رفته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى پليد، به خدا سوگند! اگر مى ماندى، چشمت را كور مى كردم.»

513- 47753- (7) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه بر گروهى سر مى كشد تا به عورت هاى آنان بنگرد. آنان چيزى به

سمت او پرت مى كنند و او را مى كشند يا مجروح مى سازند يا چشمش را كور مى كنند. حضرت فرمود: آن شخص ديه ندارد؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه مردى از سوراخ اتاق شان به داخل اتاق نگاه مى كرد ميله اى آورد تا چشم او را كور كند، ديد كه آن مرد رفته است. حضرت او را ندا زد كه: اى پليد، اگر در برابرم مى ماندى، با اين ميله چشمت را كور مى كردم.»

514- 47754- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از اتاق هايش بود، مردى از شكاف در سركشيد. چوبى در دست رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، حضرت فرمود: اگر نزديك تو بودم، با اين، چشمت را كور مى كردم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 359

515- 47755- (9) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: مردى از لاى شاخه هاى خرما براى ديدن پيامبر سركشيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اگر مى دانستم مى مانى، ميله اى به سويت پرت مى كردم تا به وسيله آن، چشمت كور شود. عبيد بن زراره گويد: به امام گفتم: آيا چنين كارى حقّ ماست؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من به تو مى گويم رسول خدا صلى الله عليه و آله اين كار را كرده است، تو مى گويى آيا ما چنين حقّى داريم!»

516- 47756- (10) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همراه يكى از همسرانش در يكى از اتاق هايش بود و

چرخ هاى ريسندگى كنار حضرت بود كه آنها را مى گرداند، ديد دو چشم نگاه مى كند. حضرت فرمود: اگر مى دانستم كه در برابرم مى مانى، برمى خاستم تا چشمت را كور كنم. عبيد بن زراره گويد: پرسيدم: ما چنين كارى را بكنيم اگر مشابه آن برايمان پيش آيد؟ حضرت فرمود: اگر مخفيانه اين كار را نسبت به تو انجام مى دهد، انجام بده.»

517- 47757- (11) سهل بن سعد گويد: «مردى به بعضى از اتاق هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله سركشيد. حضرت در حالى كه در دستش نى سرتيزى بود، بيرون آمد و فرمود: اگر مى دانستم كه تو به اتاق نگاه مى كنى، با اين به چشمت مى زدم؛ [چرا كه] اجازه گرفتن تنها براى همين ديدن است.»

518- 47758- (12) در روايت مناهى با همان سندى كه در باب كراهت نيم خوردۀ موش گذشت، آمده است:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين كه مردى به خانۀ همسايه اش سركشى كند، نهى كرد و فرمود: هركس به عورت برادر مسلمانش يا عورت غير اهل خود از روى عمد بنگرد، خداوند وى را با منافقانى كه در پى عورات مردم هستند قرار مى دهد و از دنيا بيرون نمى رود تا آن كه خداوند او را رسوا سازد؛ مگر اينكه توبه كند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم از ابواب حمام و باب هفتم، رواياتى مناسب اين باب.

و در روايت سوم از باب بيست و هفتم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر مردى كه به قومى در خانه شان سركشد تا به آنچه دوست ندارد كسى ببيند، نگاه كند و آنان چيزى به سوى او پرتاب و چشمش را

كور كنند يا مجروحش سازند، آن شخص ديه اى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 361

باب 5 حكم كورى كه چشم بينا را درآورد

519- 47759- (1) ابوعبيده گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ نابينايى پرسيدم كه چشم انسان سالمى را از روى عمد درآورده است. حضرت فرمود: اى ابا عبيده، عمد نابينا چون خطاست. در اين مورد بايد از مالش ديه بپردازد و اگر مالى ندارد، ديۀ آن بر عهدۀ امام است و حقّ فرد مسلمان از بين نمى رود.»

باب 6 حكم برده اى كه چشم آزاد را درآورد
اشاره

520- 47760- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ برده اى كه چشم آزادى را كور كرد و بر برده ديْن باشد، فرمود: براى كسى كه چشمش كور شده، بر برده حدّ است و ديْن طلبكاران باطل مى شود.»

521- 47761- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ برده اى كه چشم آزادى را كور كرده و برده بدهى دارد، فرمود:

«چشم را كور مى كنند و طلب طلبكاران باطل مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين به آنچه مناسب با اين است مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 363

باب 7 حكم انسان يك چشم كه چشم انسان سالمى را درآورد و برعكس
اشاره

522- 47762- (1) محمد بن قيس گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فرد يك چشمى، چشم يك انسان سالمى را از روى عمد كور كرده است. حضرت فرمود: چشم او را كور مى كنند. محمد بن قيس گويد: او نابينا بماند؟

حضرت فرمود: اقامه ى حقّ او را نابينا كرده است.»

523- 47763- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ انسان يك چشمى كه چشم فرد سالمى را كور كرده است، فرمود:

«يك چشم سالمش را كور مى كنند. به امام صادق عليه السلام گفته شد: در اين صورت او نابينا مى شود.

حضرت فرمود: اقامه ى حقّ او را نابينا ساخته است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو آنچه بر اين دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايات باب هفتم از ابواب ديات اعضا مناسب اين باب.

باب 8 حكم قصاص ضارب چشم

524- 47764- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى از قيس، غلام عثمان را كه سيلى به چشم او زده و آب در چشمش آمده بود و چشمش همچنان كه برپا بود ولى با آن هيچ نمى ديد، نزد عثمان آورد. به او گفت: ديه به تو مى دهم. او نپذيرفت. امام صادق عليه السلام فرمود: عثمان هر دو را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد و فرمود: شما بين اين دو نفر قضاوت كنيد. حضرت به او ديه داد ولى او نپذيرفت. امام صادق عليه السلام فرمود: همچنان مى افزود تا آن كه دو ديه داد. حضرت فرمود: او گفت: من جز قصاص نمى خواهم. حضرت فرمود: پس از آن اميرالمؤمنين على عليه السلام آينه اى را طلب و آن را داغ كرد. سپس پنبه اى خواست و آن را تر كرد و پنبه را بر مژه هاى دو چشمش و اطراف آن نهاد و آن گاه چشم او را رو به جرم خورشيد قرار داد. حضرت فرمود: و آينه را آورد و فرمود: نگاه كن. او نگاه كرد. پيه چشم آب شد و چشمش باقى ماند و بينايى اش رفت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 365

525- 47765- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه مرتكب قتل شده جز با شمشير قصاص نمى شود؛ گرچه با غير شمشير كشته باشد و از چشم به اين شكل قصاص مى شود كه پنبه اى برروى چشم سالم گذاشته و بسته مى شود. سپس آينه، داغ مى شود و به چشمى كه از آن قصاص مى شود، نزديك مى شود و چشم را رو به آينه باز مى كنند تا جارى شود

[آب شود]. هر چند كسى كه از او قصاص مى شود، چشم اين شخص را كه بر او جنايت وارد كرده به گونه اى ديگر نابينا كرده است.»

526- 47766- (3) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليهم السلام روايت كرده اند كه: «غلام عثمان سيلى به اعرابى زد و چشم او را ناكار كرد. عثمان به اعرابى ديه داد، او نپذيرفت. ديه را دو چندان كرد، باز اعرابى از پذيرش فديه امتناع ورزيد. عثمان هر دو را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد. اميرالمؤمنين على عليه السلام دستور داد پنبه اى بر روى چشم سالمش كه نابينا نشده بود، قرار دادند. پس از آن آينه اى را داغ و آن را به چشمش نزديك كرد تا روان شد.»

باب 9 حكم جانى قطع گوش كه قصاص شود و گوش خود را درمان كند

527- 47767- (1) اسحاق بن عمار از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده است كه: «مردى تكه اى از گوش مردى را بريده. او را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بردند. حضرت او را قصاص كرد. آن فرد تكه اى را كه از گوشش بريده شده بود، گرفت و با خونى كه داشت به گوشش برگرداند و گوشت گرفت و خوب شد. فرد اول نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از او باز درخواست قصاص كرد. حضرت دستور داد كه دوباره گوشش را ببرند و دستور داد تا دفن شود و حضرت فرمود: قصاص تنها به خاطر عيب و عارى است كه از او بر جاى مى ماند. [به اين معنى كه بايد گوش جانى چون گوش مجنىٌ عليه معيوب باشد].»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 367

باب 10 حكم قصاص بريدن دست
اشاره

528- 47768- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دست مرد و دو پايش در قصاص بريده مى شود.»

529- 47769- (2) حبيب سجستانى گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دو دست راست دو نفر را بريده است. حضرت فرمود: اى حبيب، دست راست او براى آن كس كه اول دست راستش را بريده و دست چپش براى آن كس كه پس از آن، دست راست او را بريده، قطع مى شود؛ چرا كه اين شخص در حالى دست مرد بعدى را بريده كه دست راستش مورد قصاص نفر اول قرار گرفته است. حبيب گويد: گفتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام تنها دست راست و پاى چپ را قطع مى كرد. حبيب گويد: حضرت فرمود: تنها اميرالمؤمنين عليه السلام در حقوق

خدا كه واجب مى شد، چنين مى كرد ولى آنچه از حقوق مسلمانان واجب شود، حقوق شان به اين نحو در قصاص گرفته مى شود كه دست در برابر دست. اگر آن كس كه دست را بريده دست دارد و پا در برابر دست اگر آن كس كه دست را بريده خود دست ندارد. به امام گفتم: آيا ديه بر او واجب نمى شود و پايش به نفع او برايش واگذارده مى شود؟ حضرت فرمود: تنها ديه بر او زمانى واجب مى شود كه دست مردى را ببرد ولى برنده، دو دست و دو پا نداشته باشد. در آنجاست كه ديه بر او واجب مى شود؛ چرا كه عضوى ندارد كه مورد قصاص قرار گيرد.»

530- 47770- (3) حبيب سجستانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دو دست راست دو مرد را بريده است. حضرت فرمود: اى حبيب، در مرحلۀ اول دست راستش بريده مى شود و در مرحله دوّم

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 369

دست چپش براى آن كس كه دست راست او را بريده است؛ چرا كه او دست دومى را در حالى بريده كه دست راستش مورد قصاص براى نفر اول قرار گرفته است.

حبيب گويد: پرسيدم: آيا دو دستش با هم قطع مى شود و دستى كه با آن خود را نظافت كند، برايش وا نمى نهند؟ حضرت فرمود: آرى، اين در حقوق مردم است كه در چهار [دست و پا] همه مورد قصاص قرار مى گيرد و اما در حقوق الله از او جز در مورد يك دست و يك پا قصاص نمى شود؛ بنابراين اگر دست راست كسى را قطع كند- در حالى كه دست راست خودش در

مورد قصاصى قطع شده است- دست چپش را قطع مى كنند و اگر هر دو دست را ندارد، پاى او را در برابر دستى كه قطع كرده، قطع مى كنند و اگر در حقوق مردم باشد، از او در مورد همۀ اعضايش قصاص مى شود.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب دوازدهم و پانزدهم به آنچه بر مفاد اين دلالت مى كند مراجعه كنيد.

باب 11 حكم موردى كه دو نفر دست يك نفر را ببُرند

531- 47771- (1) ابومريم انصارى از امام باقر عليه السلام دربارۀ دو نفر كه با هم دست يك مرد را بريدند، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «اگر اين مرد مى خواهد كه دست هر دو را قطع كند به اين دو، ديۀ يكدست را مى دهد و آن دو، اين ديه را بين خود تقسيم مى كنند. پس از آن، دست هر دو را مى بُرد و اگردوست دارد، ديۀ يك دست را از اين دو مى گيرد و اگر دست يكى از آن دو را ببُرد، آن كس كه دستش بريده نشده به آن كس كه دستش بريده شده، يك چهارم ديه را مى پردازد.»

باب 12 حكم موردى كه فردى انگشتان كسى را ببرد و سپس ديگرى كف دست او را قطع كند

532- 47772- (1) امام جواد [ابو جعفر دوم] عليه السلام فرمود: «امام باقر [ابوجعفر اول] عليه السلام به عبدالله بن عباس

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 371

فرمود: اى پسر عباس، تو را به خدا سوگند مى دهم آيا در حكم خداوند متعال اختلاف است؟ حضرت فرمود: ابن عباس گفت: نه. حضرت فرمود: نظرت دربارۀ مردى كه انگشتان مردى را با شمشير زده است تا افتاده و از بين رفته و مرد ديگرى آمده و كف دست او را زده و قطع كرده و او را نزد تو آورده اند و تو مى خواهى حكم دهى، چيست؟ ابن عباس گويد: به اين كسى كه بريده، مى گويم به او ديۀ كف را بده و به اين كس كه دستش بريده شده، مى گويم با او بر هر مبلغى كه مى خواهى مصالحه كن يا آن كه دو عادل را به سوى آن دو مى فرستم. حضرت فرمود: امام باقر عليه السلام به ابن عباس فرمود: در حكم خداوند عز و جل

اختلاف پديد آمد و تو گفتۀ نخست خود را نقض كردى. هرگز خداوند نمى پذيرد كه در ميان خلقش حدى از حدود پديد آيد و تفسير و بيان حكم آن در زمين نباشد. تو دست آن كسى كه كف را بريده، از بيخ ببر و پس از آن ديۀ انگشتانش را به او بده؛ اين حكم خداوند متعال است.»

باب 13 حكم شكستن دست، اگر خوب شود و شكستن دندان بچه اگر برويد

533- 47773- (1) امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دست مردى را مى شكند ولى دست مرد بهبود مى يابد، فرمود: «در اين مورد قصاص ثابت نيست ولى ارش [تفاوت قيمت قبل از شكستن و بعد از شكستن] به او داده مى شود.»

534- 47774- (2) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ مردى كه دستش شكسته مى شود و سپس بهبود مى يابد، فرمودند: «از سوى او قصاص نمى شود ولى به او ارش داده مى شود. على بن حديد گويد: از جميل سؤال شد كه: ارش در دندان بچه و شكسته شدن دست چه اندازه است؟ او گفت: چيز مختصرى است و دربارۀ آن، چيز مشخصى را روايت نكرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 373

535- 47775- (3) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ دندان بچه اى كه مردى او را مى زند و دندانش مى افتد ولى بعدا مى رويد، فرمودند: «بر او قصاص نيست و بر او ارش است. على بن حديد گويد: از جميل سؤال شد كه: ارش در دندان بچه و شكسته شدن دست چه اندازه است؟ او گفت: چيز كمى و نظرش چيز مشخصى دربارۀ آن نبود.»

باب 14 حكم لگد مال كردن شكم انسان

536- 47776- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه پا بر شكم مردى گذاشته بود تا آن كه او در لباسش، خود را كثيف كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بر او حكم داد كه شكمش لگد شود تا آن كه در لباسش خودش را كثيف كند يا آن كه يك سوم ديه را به عهده بگيرد.»

537- 47777- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه شخصى

را مى زند كه آن مضروب، خودش را آلوده مى سازد، فرمود: «يا شكمش را لگد مى كنند تا آن كه خودش را آلوده كند يا فديه مى دهد و يك سوم ديه را به عهده مى گيرد.»

باب 15 حكم شاهدان دروغ عمدى در مورد سرقت
ارجاعات
گذشت:

در باب هشتم از ابواب شهادات و باب نهم، دهم، يازدهم و باب دوازدهم، مناسب اين مقام.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 375

و در روايت چهارم از باب پنجاه و سوم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «و حضرت دربارۀ دو نفر كه بر شخصى شهادت دادند كه او سرقت كرده است و دستش قطع شد، پس از آن، يكى از آن دو، از شهادت خود بازگشت و گفت: من دربارۀ اين شخص اشتباه كرده بودم و ديگرى بوده است، فرمود: ملزم به پرداخت نيمى از ديۀ دست مى شود و گواهى اش نيز دربارۀ ديگرى پذيرفته نيست و اگر هر دو از شهادت شان بازگردند و بگويند اشتباه كرده ايم و سارق فلان كس است؛ هر دو ملزم به پرداخت ديۀ دست مى شوند و شهادت شان دربارۀ ديگرى نيز پذيرفته نيست و اگر هر دو بگويند كه ما در برابر دست آن كس كه قطع شده قصد عمد داشته ايم، دست يكى از اين دو بريده مى شود و آن كس كه دستش بريده نشده، يك چهارم ديۀ مرد را به اولياى آن كس كه دستش بريده شده مى پردازد و اگر آن كس كه دستش [به خاطر شهادت به ناحق آن دو] قطع شده بگويد: من نمى پذيرم مگر اينكه دست هر دو با هم قطع شود، بايد ديۀ يك دست را بدهد و آن ديه بين دو نفر تقسيم و دست هر دو قطع شود.»

و ديگر احاديث را نيز ملاحظه كنيد.

باب 16 حكم جرح و قطع انسان آزاد، عضوى از برده را و عكس آن
اشاره

538- 47778- (1) يونس از كسى كه از او روايت مى كند، او گويد كه: «مولاى برده به قصاص جراحتى كه برده اش وارد كرده، از بهاى ديۀ برده ملزم مى شود و بر همين حساب، آن، ارش جراحت محسوب مى شود و اگر آزادى، برده اى را مجروح سازد، بهاى جراحتش به نسبت حساب بهاى برده است.»

539- 47779- (2) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر برده اى را شكافته، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «بر اوست نيمى از يك دهم بهاى برده.»

540- 47780- (3) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام از جدّشان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جراحت شكافته شدۀ برده، به نيمى از يك دهم بهاى برده حكم كرد.»

541- 47781- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بين آزادها و بردگان در كمتر از جان، قصاص نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 377

542- 47782- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه آزادى را مجروح كرده، فرمود: «اگر آزاد بخواهد، از او قصاص مى كند و اگر بخواهد، برده را براى خود مى گيرد و اين در صورتى است كه جراحت به مبلغى باشد كه همۀ برده را فرا گيرد ولى اگر همۀ برده را فرا نگيرد، مولاى برده به جاى برده فديه مى دهد. اما اگر مولاى برده فديه نداد، به اندازۀ مبلغ ديۀ جراحت، از آن برده براى آزاد است و باقيمانده براى مولاى برده است و برده فروخته مى شود و مجروح حقّش را بر مى دارد و باقى را به مولاى برده بر

مى گرداند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى و چهار از ابواب قتل و قصاص، روايتى كه مناسب با اين باب است؛ مراجعه كنيد.

و در روايت ششم از باب سى و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بين آزاد و برده قصاص نيست.» و ملاحظه كنيد بقيۀ روايات باب را؛ چرا كه مناسب مقام است.

و در روايت دوم از باب چهل و سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بين بردگان و آزادها در كمتر از جان، قصاص نيست.»

مى آيد:

در باب بعدى و پس از آن، روايتى كه مناسب اين باب است.

باب 17 حكم جنايت مكاتب
ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب سى و نهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «قصاص در صورتى كه بردۀ مكاتب چيزى از قرارداد مكاتبه اش را پرداخته باشد، بين بردۀ مكاتب و برده نيست.

ولى اگر از قرارداد مكاتبه اش چيزى پرداخت نكرده است، در اين صورت برده از بردۀ مكاتب قصاص مى كند يا آن كه مولاى او همۀ جنايت بردۀ مكاتبش را به عهده گيرد؛ چرا كه بردۀ مكاتب مادامى كه از مكاتبه اش چيزى را نپرداخته است، بردۀ اوست.»

و بنگريد ساير روايات باب را خصوصاً روايات پنجم و هفتم كه مناسب با اين مقام است.

باب 18 حكم جراحت هاى بردگان
اشاره

543- 47783- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت هاى بردگان از نظر قيمت مانند جراحت هاى آزادهاست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 379

544- 47784- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت برده، نصف جراحت آزاد است. در چشم، نصف بهاى برده و در دست، نصف بهاى برده و در پا، نصف بهاى برده و در آلت تناسلى، نصف بهاى برده.»

ارجاعات
مى آيد:

در باب بعدى و باب هفتم از ابواب ديات شجاج و جراح آنچه بر اين مفاد دلالت مى كند.

باب 19 حكم جراحت داخلى و دررفتگى استخوان و شكستن سر، كه به پوستۀ مغز برسد
اشاره

545- 47785- (1) در روايت ابان: «شكستگى جائفه، جراحت داخلى است؛ صاحب اين جراحت، حقّ قصاص ندارد جز تعيين ارش و شكستگى منقّله، دررفتگى استخوان است كه در آن [هم] حقّ قصاص نيست جز تعيين ارش و در جراحت مأمومه، شكستن سر، كه به اصل سر برسد [يعنى جمجمه بشكند]، يك سوم ديه است و در آن حقّ قصاص نيست جز تعيين ارش.»

546- 47786- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «از جراحت منقّله، دررفتگى استخوان و نيز از جراحت سَمحاق كه پوستۀ رويين استخوان در آن آسيب ديده و از آنچه از اين دو كمتر است، قصاص نمى شود.

حضرت فرمود: در اين ها ديه است و نيز از جراحتى كه به پوستۀ مغز سر رسيده و جراحت داخلى و شكستن استخوان، قصاص نمى شود و در همۀ اين ها ديه است و قاعده در جراحات و جناياتى كه بر اعضا و غير اعضا وارد مى شود و قصاص دارد اين است كه، در هر موردى كه مى توان به قصاص همان جنايت- بدون زياده و كمى- دست يافت و در قصاص، تجاوز از حدّ صورت نگيرد و از مرگ آن كس كه مورد قصاص واقع شده، بيم نمى رود. در اين صورت قصاص مجاز است ولى در غير اين صورت، بايد از مال جنايتكار اگر جنايتكار آزاد، بالغ و مجاز در تصرّف در اموال خود است و از روى عمد آن كار را انجام داده است، ديه داد و اما ديه در مواردى كه ديه در آن واجب مى شود، در مورد خطا بر

عهده ى عاقله است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 381

547- 47787- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى عمد، جراحتى وارد مى كند؛ مانند جراحت داخلى، جراحتى كه به مغز رسيده، دررفتگى استخوان و شكستن استخوان، فرمود: «اين ها همه در مال خودِ جنايتكار است و چيزى از آن بر عاقله نيست و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جراحت داخلى به يك سوم ديه و در جراحتى كه به مغز سر برسد، يك سوم ديه و در مورد دررفتگى به ده شتر حكم كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب بيست و پنجم از ابواب قضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در حدّ، سوگند و در استخوان، قصاص نيست.»

و در روايت محمد بن ابى عمير، مانند آن.

و در روايت سوم، مانند آن.

و در روايت بيست و چهارم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: در استخوان، قصاص نيست.»

مى آيد:

در روايت سيزده از باب يكم از ابواب شجاج و جراح، اين گفته كه: «در شكستگى جائفه؛ يعنى جراحت داخلى، قصاص نيست جز تعيين ارش و در جراحت منقّله كه دررفتگى استخوان است، قصاص نيست جز تعيين ارش و جراحتى كه به مغز سر مى رسد تعيين ارش در آن نيست جز در مورد جراحتى كه به مغز سر رسيده باشد چرا كه رسيدن به مغز سر با يك ضربت به وسيله شمشير تحقّق پيدا مى كند چرا كه آن هر چيزى را قطع مى كند.»

باب 20 حكم كسى كه از حدود الهى تجاوز كند
ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست از باب يك از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده و براى كسى كه از آن حدّ تجاوز كند، حدّى مقرر كرده است.»

و در بسيارى از روايات اين باب، مشابه اين مفاد است.

و در روايت سى و چهارم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد تا حدّى را برمردى بزند. قنبر به اشتباه سه تازيانه بيشتر زد. اميرالمؤمنين على عليه السلام به آن شخص اجازه داد تا سه تازيانه از قنبر قصاص كند.»

و در بسيارى از روايات آن، روايتى است كه بر حرمت تجاوز در اجراى حدّ دلالت دارد؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت يكم از باب پنجاه و چهارم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «خداوند عز و جل براى هر چيزى حدّى قرار داده و بر هر كسى كه از حدود الهى تجاوز كند، حدّى نهاده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 383

كتاب ديات

اشاره

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 385

فصل اول: ديه ى نفس انسان

باب 1 ديۀ مرد مسلمان آزاد ...
اشاره

548- 47788- (1) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «شنيدم كه ابن ابى ليلى گفت: ديه در جاهليت صد شتر بود. پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله همان را تثبيت كرد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله بر دارندگان گاو، دويست گاو و بردارندگان گوسفند، هزار گوسفند و بردارندگان حلّه ها، صد حلّه معين كرد. عبدالرحمن گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ روايت منقول از ابن ابى ليلى پرسيدم. حضرت بيان داشت: اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: ديه شهرنشينان، هزار دينار است و بهاى دينارها، ده هزار درهم است و بردارندگان طلا، هزار دينار و بردارندگان نقره، ده هزار درهم و ديه بيابان نشينان، صد شتر است و ديه روستاييان، دويست گاو يا هزار گوسفند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 387

549- 47789- (2) عبدالرحمن بن حجّاج گويد: «شنيدم ابن ابى ليلى مى گفت: ديه در جاهليت صد شتر بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را تثبيت كرد. پس از آن رسول خدا بر دارندگان گاو، دويست گاو و بر دارندگان گوسفند، هزار گوسفند و بردارندگان طلا، هزار دينار و بردارندگان نقره، ده هزار درهم و براى اهل يمن، صد حلّه ديه معين ساخت. عبدالرحمن بن حجّاج گويد: از امام صادق عليه السلام دربارۀ روايت ابن ابى ليلى پرسيدم. حضرت بيان داشت: پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: ديه ى شهرنشينان، هزار دينار است و بهاى يك دينار، ده درهم و بهاى ديه ده هزار درهم است و ديه ى صحرانشينان، صد شتر است و ديه ى روستاييان، دويست گاو يا هزار گوسفند است».

47790550- 47790- (3) ابن

سنان گويد: «شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در خطاى شبه عمد كه كسى را با تازيانه يا عصا يا سنگ بكشد، مى فرمود: در ديۀ آن سختگيرى مى شود و آن صد شتر كه چهل تاى آن حاملۀ بين پنج ساله اى كه پا به سال ششم گذاشته و هشت ساله اى كه پا به سال نهم گذاشته است، مى باشد و سى ماده شتر سه ساله كه پا به سال چهارم گذاشته و سى ماده شتر دو ساله اى كه پا به سال سوم گذاشته است؛ مى باشد و در قتل خطايى سى ماده شتر سه ساله كه پا به سال چهارم گذاشته و سى ماده شتر دو ساله كه پا به سال سوم گذاشته و بيست ماده شتر يك ساله اى كه پا به سال دوم گذاشته و بيست شتر نر دو ساله اى كه پا به سال سوم گذاشته است مى باشد و ارزش هر شتر با درهم، صد و بيست درهم يا ده دينار و با گوسفند، هر شترى معادل بيست گوسفند است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 389

551- 47791- (4) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام در ابواب ديه فرمود: [در] خطاى شبه عمد اين است كه مردى با تازيانه يا عصا يا سنگ، كسى را بكشد و در ديۀ آن سختگيرى مى شود و آن صد شتر كه چهل تاى آن خَلْفَة باشد؛ به اين معنى كه قبلا حامله بوده يا به اين معنى كه حامله شده است. البته بين شتر پنج ساله اى كه پا در سال ششم گذاشته تا هشت ساله اى كه پا در سال نهم گذاشته است، مى باشد و سى تاى آن ماده

شتر سه ساله اى كه پا در سال چهارم گذاشته است و سى ماده شتر دو ساله اى كه دنبال برادر و مادرش مى رود مى باشد و در خطاى آشكار، سى شتر سه ساله و سى ماده شتر دو ساله و سى ماده شتر يك ساله كه برادرانشان در شكم مادرش هستند و ده شتر دو ساله و ارزش هر شتر صد و بيست درهم يا ده دينار است و بهاى هر شتر ماده بيست گوسفند است مى باشد و ديۀ بينى اگر از بيخ كنده شود، صد شتر و دست اگر بريده شود، پنجاه شتر است».

552- 47792- (5) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما سخنرانى كردند و فرمودند:

قتل شبه عمد، آن است كه با سنگ و عصا و تازيانه انجام گيرد و ديه در شبه عمد، صد شتر است كه چهل تاى آن ماده شتر حاملۀ بين پنج ساله تا هشت ساله وسى تاى آن ماده شتر سه ساله و سى تاى آن ماده شتر چهار ساله مى باشد».

553- 47793- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ قتل خطايى اگر مرد قصد [قتل] نداشته باشد، صد شتر يا ده هزار درهم يا هزار گوسفند است و حضرت فرمود: ديۀ سختگيرى شده اى كه شبه عمد است و عمد نيست برتر از ديۀ خطا با توجه به سن شترهاست. سى و سه تا ماده شتر سه ساله و سى و سه تا ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله كه با همۀ آنها نر آميزش كرده باشد».

554- 47794- (7) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ ديه فرمودند:

«ديه، صد شتر است و در آن دينار و درهم و غير آن نيست. ابن ابى عمير گويد: به جميل گفتم: آيا براى شتر، سنى تعريف شده است؟ گفت: آرى،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 391

سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله تا هشت ساله كه همۀ هشت ساله ها حامله باشند. جميل گويد: اين را برخى از ياران مان از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت كرده اند و على بن حديد در روايت خود افزوده است كه: اين در مورد قتل خطايى است. ابن ابى عمير گويد: به جميل گفته شد: اگر اولياء قتل عمد، ديه را قبول كنند، چه اندازه براى آنان است؟ گفت: صد شتر؛ مگر اينكه بر مالى يا هر چيز ديگرى كه بخواهند، با قاتل مصالحه و توافق كنند».

555- 47795- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديه در قتل خطايى، صد شتر يا هزار گوسفند يا ده هزار درهم يا هزار دينار است. چنانچه ديه شتر اختيار شود، پس بيست و پنج شترى كه مادرش حامله باشد و بيست و پنج شترى كه مادرش شيرده باشد و بيست و پنج ماده شتر سه ساله و بيست و پنج ماده شتر چهار ساله تعيين مى شود و اما ديۀ سختگيرى شده در قتلى است كه خطاى شبه عمد باشد، همانند موردى كه غالبا با سنگ يا با عصا يا با يك ضربت يا دو ضربت مى زند و قصد كشتن طرف را ندارد، ديه آن سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده

شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله كه با همۀ آنها نر آميزش كرده باشد و اگر ديه را از گوسفند بدهد، پس هزار گوسفند نر و در قتل عمد، قصاص يا رضايت ولىّ مقتول است».

556- 47796- (9) پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه اش به اهل يمن فرمود: «در مورد جان مؤمن، [ديه] صد شتر است».

557- 47797- (10) ابوبصير گويد: «ديۀ مرد، صد شتر است. اگر شتر نبود، معادل قيمت آن [يعنى صد شتر] گاو بدهد و اگر گاو هم نبود، پس هزار گوسفند. يعنى ديه در قتل عمد و در شبه عمد، هزار گوسفند مختلط است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 393

558- 47798- (11) ابوبصير گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: ديۀ قتل خطايى آن زمان كه مرد قصد قتل نداشته است، صد شتر يا ده هزار درهم يا هزار گوسفند است. حضرت افزود: ديۀ سختگيرى شده در مورد قتل شبه عمد كه عمد نيست برتر از ديۀ قتل خطاست و در آن به سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله كه با همۀ آنها نر آميزش كرده باشد، حكم داد.

ابوبصير گويد: از امام دربارۀ ديه پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ مسلمان، ده هزار درهم نقره يا هزار مثقال طلا يا هزار گوسفند كه با توجه به سن شان سه دسته مى شوند و از شتر، صد شتر با [دسته بندى] سن هاى شان و از گاو، دويست گاو پرداخت مى شود».

559- 47799- (12) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديه، ده هزار درهم يا هزار دينار است. جميل گويد: امام

صادق عليه السلام فرمود: ديه، صد شتر است».

47800560- 47800- (13) جميل بن درّاج دربارۀ ديه گويد: «ديه، هزار دينار يا ده هزار درهم است و از صاحبان لباس ها [حلّه ها]، لباس گرفته مى شود و از صاحبان شتر، شتر و از صاحبان گوسفند، گوسفند و از صاحبان گاو، گاو گرفته مى شود».

4780561- 47801- (14) فقه الرضا عليه السلام: «ديه در جان، هزار دينار يا ده هزار درهم يا صد شتر با توجه به صاحبان ديه است. اگر اهل طلا هستند، هزار دينار و اگر اهل نقره هستند، ده هزار درهم و اگر اهل شتر هستند، صد شتر».

4780562- 47802- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديه، هزار دينار يا دوازده هزار درهم يا صد شتر است و حضرت فرمود: اگر مردى را با آهن بزنى و به قتل برسد، اين قتل عمد است».

شيخ طوسى رحمه الله در كتاب تهذيب گويد: «و اما درهم ها؛ بيش از ده هزار درهم لازم نيست و به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 395

همين مقدار، بيشتر روايات وارد شده است. ولى روايت عبدالله بن سنان و عبيد بن زراره مشتمل بر دوازده هزار درهم است. حسين بن سعيد و احمد بن محمد بن عيسى هر دو گفته اند كه: اصحاب ما روايت كرده اند اين به دليل وزن شش درهم است و وقتى كه چنين باشد، اين هم بر مى گردد به هزار درهم و ديگر در ميان روايات تنافى نيست».

4780563- 47803- (16) روايت شده است براى ما از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان عليهم السلام كه فرمود: «ديه از هر گروهى از آنچه دارند، گرفته مى شود. از صاحبان شتر، شتر و از

صاحبان گاو، گاو و از صاحبان گوسفند، گوسفند و از صاحبان لباس ها [حلّه ها]، لباس و از صاحبان طلا، طلا و از صاحبان نقره، نقره و كسى به چيزى كه ندارد، تكليف نمى شود».

4780564- 47804- (17) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ديه بر طلا داران، هزار دينار و بر نقره داران، ده هزار درهم و بر شترداران، صد شتر كه قيمت هر شتر ده دينار و بر گاوداران دويست گاو كه قيمت هرگاو پنج دينار و بر گوسفند داران، دو هزار گوسفند كه قيمت هر گوسفند نيم دينار باشد و بر پارچه داران، صد لباس كه قيمت هر لباس ده دينار باشد. اين ديۀ مرد مسلمان آزاد است و ديۀ جان زن نصف اين است و در آنجا كه جراحت بر جسم زن از ثلث ديه بگذرد ديه آن جنايت نصف مى شود».

565- 47805- (18) معاوية بن وهب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ عمد پرسيدم. حضرت فرمود: صد شتر نر كه سنش بالا باشد؛ اگر نبود به جاى هر شتر نر، بيست گوسفند نر».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 397

566- 47806- (19) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد جان، ديه را سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار شترى كه بين سارى جلودار و بازل تا هشت ساله كه همه اش حامله باشد قرار مى داد؛ البته اگر شبه عمدى باشد و بر عاقله سخت گرفته شود. ولى اگر قتل خطايى باشد، ديه به چهار دسته تقسيم مى شود: بيست و پنج ماده شتر دو ساله كه بر عاقله ثابت است و پرداخت ديه در سه سال

و در هر سال يك سوم ديه پرداخت مى شود؛ دو سوم در دو سال و يك سوم در همان سال».

567- 47807- (20) معلّى ابوعثمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل پرسيدم كه: اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص، صرف نظر كند) كفّارۀ (گناهان) او محسوب مى شود. حضرت فرمود: از گناهان وى به اندازه اى كه از قتل عمد عفو كرده است، محو مى سازد و در مورد قتل عمد، مرد در برابر مرد كشته مى شود؛ مگراين كه عفو كند يا ديه بپذيرد و بر هر اندازه ديه كه توافق كنند، حقّ دارد و ديه در شبه عمد سختگيرى شده، سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و چهار ماده شتر چهار ساله و سى و سه ماده شتر پنج سالۀ حامله است كه نر با همۀ آنها آميزش كرده باشد و ديه در شبه عمد سختگيرى شده اگر شتر نباشد، هزار گوسفند نر است».

568- 47808- (21) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: ديه در قتل خطايى، بيست و پنج ماده شتر دو ساله، بيست و پنج ماده شتر يك ساله، بيست و پنج ماده شتر سه ساله و بيست و پنج ماده شتر چهار ساله است و فرمود: ديه در قتل شبه عمد سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و سه ماده شتر بين پنج ساله تا هشت ساله كه همه حامله باشند و سى و چهار ماده شتر پنج ساله است».

569- 47809- (22) حَكَم بن عتيبه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: بعضى از مردم در دهان شان سى و

دو دندان است و بعضى بيست و هشت دندان. ديۀ دندان ها به چه اندازه دندان تقسيم مى شود؟ حضرت فرمود:

آفرينش دندان همان بيست و هشت دندان است؛ دوازده دندان در جلو و شانزده دندان در قسمت آخر دهان. ديۀ دندان ها بر اين پايه تقسيم مى شود. ديه هر دندان اگر از جلو بشكند و از بين برود، پانصد درهم است و اين ها دوازده دندان است كه ديه اش شش هزار درهم است و ديه ى هر دندان از

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 399

قسمت آخر، دويست و پنجاه درهم است؛ بنابراين ديۀ همۀ دندان هاى جلو و عقب، ده هزار درهم است و تنها ديه براى همين هاست و بيش از بيست و هشت دندان ديه ندارد و اگركمتر از بيست و هشت دندان بود، باز مقدار كمتر، ديه ندارد. اين گونه ما در كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام يافته ايم.

حَكَم بن عتيبه گويد: من گفتم: پيش از اين، ديه ها از شتر، گاو و گوسفند گرفته مى شد. حضرت فرمود: تنها در ميان بيابان نشينان آن هم پيش از اسلام بود. ولى چون اسلام ظاهر گشت [پول] و نقره در ميان مردم زياد شد، اميرالمؤمنين عليه السلام ديه را بر نقره [درهم] توزيع كرد. حَكَم بن عتيبه گويد:

به امام گفتم: نظر شما چيست؟ از بيابان نشينان امروز در ديه چه مى گيرند؛ شتر يا نقره [درهم]؟

حضرت فرمود: شتر، امروز [در صحرا] به سان نقره است [درهم] بلكه شتر براى ديه از نقره بهتر است. در ديۀ قتل خطايى، صد شتر مى گرفتند و براى هر شتر، صد درهم لحاظ مى كردند كه مجموع آن ده هزار درهم مى شد. حَكَم بن عتيبه گويد: پرسيدم: سن صد شتر

چه باشد؟ حضرت فرمود:

شترى كه يك سال بر او گذشته و همه نر باشند».

570- 47810- (23) اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «اگر قتل شبه عمد باشد و آن اين است كه با تازيانه يا عصا يا سنگ بكشد، ديۀ آن سخت گرفته مى شود و آن صد شتر است كه چهل تا، بين پنج ساله تا هشت ساله و سى تا، ماده شتر سه ساله و سى تا، ماده شتر دو ساله است و در خطا، سى ماده شتر سه ساله و سى ماده شتر دو ساله و بيست ماده شتر يك ساله و بيست شتر نر دو ساله و ارزش هر شتر به نقره [درهم]، صد درهم يا ده دينار است».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب زكات چهارپايان، رواياتى كه بر بيان تفصيلى سن شتران دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب وجوب خمس، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «و عبدالمطلب در مورد قتل، سنت صد شتر را گذاشت و خداوند عز و جل هم همان را در اسلام ادامه داد».

و در روايت چهل و ششم از باب يكم از ابواب دعا، فرمودۀ خداوند متعال: «و هركس را كه دوست دارم او را مى كشم و هركس را بكشم، ديه اش بر من است و هركس كه ديه اش بر من است، من ديۀ او هستم». (تنها به اين دليل به اين روايت اشاره كرديم كه مى توان از آن استفاده كرد كه ديۀ مقتول بر قاتل است».

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه، ده هزار درهم يا هزار دينار يا

صد شتر است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 401

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه، دوازده هزار [درهم] يا هزار دينار يا صد شتر است و اگر در سرزمينى است كه در آن دينار است، هزار دينار و اگر در زمينى است كه در آن درهم است، پس به نسبت حساب به درهم، دوازده هزار درهم مى شود».

و در روايت يكم از باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر بخواهند، نصف ديه يعنى پنج هزار درهم مى گيرند».

و در روايت نهم، اين گفته كه: «نصف ديه را به اولياى مقتول مى دهند وگرنه پنج هزار درهم مى گيرند و اين گفته كه: و اگرديه بخواهند، ده هزار درهم مى گيرند».

و در روايت دوازده، اين گفته كه: «مردى را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند كه با چوبۀ خيمه به زنى حامله زد و او را كشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله اولياى زن را مخيّر ساخت كه پنج هزار درهم ديه و يك غلام يا كنيز براى جنين در شكم زن بگيرند يا به اولياى قاتل پنج هزار درهم بدهند و قاتل را بكشند».

و در روايت سيزده، اين گفته كه: «مرد، زن را مى كشد. حضرت فرمود: اگر اولياى زن بخواهند، مرد را مى كشند و پنج هزار درهم براى اولياى مقتول ضامن هستند و اگر بخواهند، پنج هزار درهم از قاتل مى گيرند».

مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه در جان، هزار دينار است».

و در روايات باب سى و هشتم، رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ مرد

هزار دينار يا ده هزار درهم و ديۀ زن پانصد دينار و ديۀ بچه ها مثل ديۀ مردان و زنان است و ديۀ بچه اگر معلوم نباشد كه مرد است يا زن، نيمى از ديۀ مرد و نيمى از ديۀ زن است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 403

باب 2 ديۀ قتل در ماه حرام
اشاره

571- 47811- (1) كليب اسدى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در ماه حرام كشته مى شود، پرسيدم كه:

ديه اش چيست؟ حضرت فرمود: يك ديه به علاوه يك سوم ديه».

572- 47812- (2) كليب بن معاويه گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هركس در ماه حرام [انسانى را] بكشد، بر او يك ديۀ [كامل] به علاوه يك سوم ديه است».

573- 47813- (3) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مرد در ماه حرام كسى را بكشد، دو ماه پى در پى از ماه هاى حرام را بايد روزه بدارد».

574- 47814- (4) زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه مردى را به خطا در ماه هاى حرام كشته است. حضرت فرمود: بر اوست ديه و دو ماه پى در پى روزه از ماه هاى حرام. گفتم: در اين روزه، دو روز عيد و روزهاى تشريق [يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه] است. حضرت فرمود: آن را روزه بگيرد؛ چرا كه حقّى است كه بر او لازم گشته است».

در من لا يحضره الفقيه آمده: «و در روايت أبان از زراره از امام صادق عليه السلام آمده كه حضرت فرمود:

بر او يك ديه و يك سوم ديه است»،

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب دوم از ابواب بقيۀ روزه هاى واجب، اين گفته كه: «مردى، مردى را از روى خطا در ماه حرام كشته است. حضرت فرمود: ديه بر او سخت گرفته مى شود و بر اوست آزادسازى يك برده يا دو ماه پى درپى روزه از ماه هاى حرام».

و در روايت دوم، اين گفته كه: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مردى،

مردى را در حرم كشته است. حضرت فرمود: براوست يك ديه و يك سوم ديه و دو ماه پى در پى روزه از ماه هاى حرام و يك برده آزاد مى سازد و شصت مسكين را اطعام مى كند».

و در روايت سوم، مانند همين روايت تا جملۀ: «از ماه هاى حرام».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد در ماه رمضان بكشد، دو ماه پى در پى از ماه هاى حرام را روزه مى گيرد. راوى مى گويد: من تبسمى كردم و به امام گفتم: در اينجا مشكلى پيش مى آيد! حضرت فرمود: چه مشكلى پيش مى آيد؟ گفتم: روز عيد [اضحى] و روز قربانى و روزهاى تشريق [يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه]. حضرت فرمود: اين حقّى است كه بر او لازم گشته است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 405

باب 3 ديۀ سقط جنين توسط زن
اشاره

575- 47815- (1) ابوعبيده گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ زنى پرسيدم كه حامله بوده و عمداً دارويى خورده و شوهرش نمى دانسته و فرزندش را انداخته است. حضرت فرمود: اگر فرزند استخوان داشته كه گوشت بر روى آن روييده است، بايد آن زن يك ديه به پدر فرزند بدهد. ولى اگر هنگامى كه فرزند را انداخته، جنين، علقه يا مضغه بوده، بايد كه چهل دينار يا يك غلام يا يك كنيز به پدر فرزند بدهد. از امام پرسيدم: اين زن از ديۀ فرزندش ارث نمى برد؟ حضرت فرمود: نه، چون زن فرزند را كشته است؛ بنابراين از او ارث نمى برد».

576- 47816- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى حامله كه دارويى خورده تا فرزندش را بيندازد پس از آن فرزندش را انداخته است، فرمود: «اگر فرزند استخوان داشته

و گوشت بر روى آن روييده و گوش و چشم براى او باز شده است، بايد كه زن ديۀ فرزند را به پدرش تسليم كند. حضرت فرمود: ولى اگر فرزند، جنين علقه يا مضغه بوده، بايد كه زن چهل دينار يا غلام يا كنيزى را به پدر فرزند بدهد. پرسيدم: اين زن از ديۀ فرزندش ارث نمى برد؟ حضرت فرمود: نه، چون او را كشته است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «بر او براى آنچه در شكم زن است يك غلام يا يك كنيز يا چهل دينار است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 407

باب 4 مدت پرداخت ديۀ قتل خطايى و عمدى
اشاره

577- 47817- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: ديه قتل خطايى در طول سه سال و ديۀ عمد در طول يك سال پرداخت مى شود».

578- 47818- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد قتل به خطا حكم كرد كه: «ديه بر عاقله است و فرمود: اين ديه در طول سه سال در هر سالى، يك سوم ديه پرداخت مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزدهم از باب يكم از ابواب ديات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه در طول سه سال در هر سالى يك سوم پرداخت مى شود و دو سوم در دو سال و يك سوم در همان سال».

باب 5 ديۀ زن، نصف ديۀ مرد
اشاره

579- 47819- (1) ابوعبيده گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى خطا زنى را كه در حال زايمان بود كشت، سؤال شد. حضرت فرمود: براوست ديه يعنى پنج هزار درهم و براوست به خاطر جنينى كه در شكم او بوده يك غلام [جوان] يا يك كنيز [جوان] يا چهل دينار [كه به اولياء دم بدهد]».

شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب مى گويد: «اين روايت بر زنى كه علقه يا مضغه اى را انداخته، تطبيق مى شود و در اين صورت است كه ديۀ جنين، يك غلام يا كنيز است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى، زنى را از روى عمد كشته است. حضرت فرمود: اگر خانوادۀ زن بخواهند، او را مى كشند و به خانوادۀ مرد نيمى از ديه را مى پردازند و اگر بخواهند، نيمى از ديه يعنى پنج هزار درهم را مى گيرند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 409

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ زن، نصف ديۀ مرد است».

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر ديه پذيرفتند، حقّ شان نيمى از ديۀ مرد است».

و در روايت چهارم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى، زنى را بكشد و خانوادۀ زن بخواهند او را بكشند، بايد نصف ديه را به خانوادۀ مرد بدهند».

و نيز در ديگر روايات اين باب، رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ زن نيمى از ديۀ مرد است؛ ملاحظه كنيد.

و در روايت هفدهم از باب يكم از ابواب ديات، اين گفته كه: «ديه بر صاحبان طلا، هزار دينار است». تا آنجا كه گويد:

«و ديۀ زن در جان، نيمى از آن است و نيز در موردى كه جراحت از يك سوم ديه بگذرد».

مى آيد:

در روايات باب دوم از ابواب ديات اعضاء و باب دوم از ابواب ديات شجاج و جراح، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 6 حكم مسلمان مقتول در سرزمين شرك

خداوند تعالى مى فرمايد:

هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند و (در عين حال)، كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اينكه آنها خون بها را ببخشند و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خون بها لازم نيست) و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد كند و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه بگيرد. اين (يك نوع تخفيف) و توبۀ الهى است و خداوند، دانا و حكيم است. «1»

______________________________

(1). نساء 4/ 92.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 411

580- 47820- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد مسلمانى كه در سرزمين شرك است و مسلمانان او را كشته اند پس از آن امام از اين جريان باخبر شده است، فرمود: «به جاى او يك بندۀ مؤمن آزاد مى شود و اين همان فرمودۀ خداوند عز و جل است كه: اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند».

581- 47821- (2)

مسعدة بن صدقه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند پرسيده شد كه: هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند؛ (و در عين حال)، كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد. حضرت فرمود: آزاد سازى بردۀ مؤمن وظيفه اى است كه قاتل بين خود و خداى خود دارد و اما ديه اى كه بايد بپردازد به اولياى مقتول بايد تحويل دهد و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند، حضرت فرمود: اگر مقتول از گروه مشركانى است كه در صلح نيستند، در حالى كه مقتول مؤمن است، بايد يك بردۀ مؤمن را آزاد كند و اين وظيفۀ قاتل بين خود و خدايش مى باشد و ديه بر او نيست و اگر مقتول از جمعيتى است كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد كه بردۀ مؤمنى آزاد سازد و اين وظيفه بين خود و خدايش است و بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد».

582- 47822- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ، فرمودۀ خداوند كه: هيچ فرد باايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند، تا آن جا كه، اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) در حالى كه مقتول با ايمان بوده، فرمود: «اگر مقتول از مشركان است، بايد كه قاتل بين خود و خداى خود، بردۀ مؤمنى را آزاد سازد و

ديه بر او نيست و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد سازد. راوى گويد: حضرت فرمود: آزاد سازى بردۀ مؤمن بين او و خداى اوست و ديه بايد به اولياى مقتول تحويل داده شود».

583- 47823- (4) تفسير قمى: «اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند در حالى كه مقتول باايمان بوده، قاتل (تنها) بايد يك بردۀ مؤمن آزاد كندو براى او ديه نيست. منظور اين است كه اگر مردى از مؤمنان در حالى كه در دارالحرب است كشته شود، مقتول ديه ندارد و قاتل بايد يك بردۀ مؤمن آزاد سازد؛ چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: هركس در دارالحرب سكونت گزيند، ذمّۀ من از او دور است.

سپس فرمود: و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد و يك بردۀ مؤمن (نيز) آزاد كند؛ يعنى اگر مؤمن در دارالحرب سكونت كرده و بين مشركان و پيامبر و امام، پيمان و زمانى گذاشته شده و پس از آن مؤمن در ميان آنان كشته شده،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 413

قاتل بايد ديه اى را به اولياى مقتول تسليم كند و يك بردۀ مؤمن آزاد سازد و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد. اين (يك نوع تخفيف) و توبۀ الهى است و خداوند، دانا و حكيم است».

باب 7 ديۀ خنثى مشكل
ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و سوم از باب هفتاد و

ششم از ابواب ميراث، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر خنثى بميرد و بول نكرده باشد، پس نيمى از ديۀ زن و نيمى از ديۀ مرد است».

باب 8 ديه و حكم قتل ناصبى
اشاره

584- 47824- (1) ابوالصباح كنانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: همسايه اى از قبيلۀ همدان به نام جعد بن عبدالله داريم. او با ما مى نشيند و ما از اميرالمؤمنين على عليه السلام و برترى ايشان ياد مى كنيم ولى او از امام بدگويى مى كند. آيا در مورد [كشتن] او به من اجازه مى دهيد؟ حضرت فرمود: تو انجام مى دهى؟

گفتم: آرى، به خدا سوگند! اگر در مورد او به من اجازه دهيد، برايش كمين مى گذارم و چون در كمين قرار گرفت، با همين شمشيرم بر او در مى آيم و به شدت به او مى زنم تا آن كه او را بكشم. ابوالصباح گويد: حضرت فرمود: اى ابوالصباح، اين، ترور [غافلگير كردن] است و رسول خدا صلى الله عليه و آله از ترور [فتك] نهى فرموده است. اى ابوالصباح، اسلام ترور را در بند قرار داده است و تو آن را انجام نده، ديگرى كار تو را انجام مى دهد. ابوالصباح گويد: چون از مدينه به كوفه بازگشتم، تنها هجده روز در كوفه بودم كه به مسجد رفتم و نماز صبح را خواندم و در تعقيب نماز بودم كه مردى مرا با پايش تكان داد و گفت:

اى ابوالصباح، بشارت! گفتم: خداوند بشارت خير به تو بدهد، چيست؟ او گفت: جعدبن عبدالله ديشب در خانه اى كه در صحرا بود وارد شد، او را براى نماز بيدار كردند، ديدند كه مرده و چون (مشك) پُر باد شده است و چون رفتند كه او را بردارند،

ديدند كه گوشتش از استخوان جدا مى شود. او را در تخته پوستى جمع كردند، ديدند كه در زير او مار سياهى بوده است. آن گاه او را دفن كردند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 415

585- 47825- (2) از برخى از ياران امام صادق عليه السلام- احتمال قوى ابوعاصم سجستانى باشد- روايت شده است كه او گويد: «همسفر عبدالله بن نجاشى شدم. او بر مذهب زيديه بود. چون در مدينه بوديم، او نزد عبدالله بن حسن رفت و من نزد امام صادق عليه السلام رفتم. چون بازگشت، ديدم اندوهگين است. صبح كه شد به من گفت: از امام صادق عليه السلام برايم اجازۀ ورود بگير. نزد امام صادق عليه السلام رفتم و گفتم: عبدالله بن نجاشى بر مذهب زيديه است و نزد عبدالله بن حسن رفت و از من خواسته تا برايش از شما اجازۀ ملاقات بگيرم. حضرت فرمود: به او اجازه بده. او نزد امام آمد. سلام داد و گفت: اى فرزند رسول خدا، من مردى هستم كه شما را دوست دارم و بر اين باورم كه حقّ در ميان شماست. هفت نفر از كسانى كه از آنها شنيده ام اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام مى دهند، كشته ام. در اين باره از عبدالله بن حسن پرسيدم، او به من گفت: تو در برابر خون اينان در دنيا و آخرت مؤاخذه مى شوى. من گفتم: اگر در برابر خون كسى كه از او شنيده ام به اميرالمؤمنين على عليه السلام دشنام مى دهد، مؤاخذه مى شوم پس براى چه با مردم دشمنى مى كنيم «1»؟

امام صادق عليه السلام به عبدالله بن نجاشى فرمود: چگونه آنان را كشته اى؟ او گويد: با برخى از آنان در

راه برخورد داشتم و او را كشتم و برخى را در خانه اش وارد شدم و او را كشتم و همۀ اين موارد كه انجام دادم پنهان مانده و آشكار نشده است. ابوعاصم سجستانى گويد: امام صادق عليه السلام به او فرمود: اى اباخداش، بر توست كه در برابر هر كدام كه كشته اى، يك گوسفند نر در منىٰ ذبح كنى؛ چون تو بدون اجازۀ امام عليه السلام آنان را كشته اى و اگر با اذن امام آنان را كشته بودى در دنيا و آخرت چيزى بر تو نبود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و ششم از ابواب جهاد با دشمن و باب بيست و سوم از ابواب حد قذف و باب هشتم از ابواب حد محارب و مرتد و باب دهم مناسب با اين باب هست.

______________________________

(1). ناس در تعبير احاديث و با قرائن، بر مخالفين مذهب شيعه اطلاق مى شود و از آن جمله، همين مورد است- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 417

باب 9 ديۀ ولدالزّنا [زنازاده
اشاره

] 586- 47826- (1) بعضى از مواليان عبدالرحمن بن عبد الحميد گويند: «امام ابوالحسن عليه السلام به من فرمود: ديۀ ولدالزّنا همان ديۀ يهودى است؛ يعنى هشتصد درهم».

587- 47827- (2) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ ولدالزّنا همان ديۀ ذمّى يعنى هشتصد درهم است».

588- 47828- (3) جعفر بن بشير از بعضى از مردان خود روايت كرده است كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ ولدالزّنا پرسيدم. حضرت فرمود: هشتصد درهم مانند ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى».

589- 47829- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «ديۀ ولدالزّنا همان ديۀ برده است؛ يعنى هشتصد درهم».

590- 47830- (5) كتاب مقنع: «ديه يهودى، مجوسى، مسيحى و زنازاده، هشتصد درهم است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب هفتاد و دوم از ابواب ميراث، اين گفته كه راوى گويد: «فدايت شوم! ديۀ زنازاده چه اندازه است؟ حضرت فرمود: به آن كس كه مخارج او را مى داده آنچه براى او خرج كرده، داده مى شود».

باب 10 ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى
اشاره

591- 47831- (1) ابان بن تغلب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ابراهيم مى گويد: ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى يكسان است. حضرت فرمود: آرى، او حقّ گفته است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 419

592- 47832- (2) زراره گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مجوس پرسيدم كه: جايگاه حقوقى آنان كجاست؟

حضرت فرمود: آنان از اهل كتاب و در حدود و ديات به سان يهوديان و مسيحيان هستند».

593- 47833- (3) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى پرسيدم. حضرت فرمود: « [ديۀ] اينان يكسان است؛ هشتصد درهم».

فزونى متن همين روايت در تهذيب و من لا يحضره الفقيه به اين صورت است كه ابوبصير گويد:

«گفتم: فدايت شوم! اگر غيرمسلمانان در شهرهاى مسلمانان در حالى كه فحشا انجام مى دهند دستگير شوند، آيا حدّ بر آنان اجرا مى شود؟ حضرت فرمود: آرى، احكام مسلمانان دربارۀ آنان خواهد بود».

594- 47834- (4) ليث مرادى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ مسيحى، يهودى و مجوسى پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ آنان همه يكسان است؛ هشتصد درهم است، هشتصد درهم است».

595- 47835- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله خالدبن وليد را به سوى بحرين فرستاد. خالد در آنجا با خون هاى دسته اى از يهوديان، مسيحيان و مجوسيان مواجه شد [خون هايى از آنان ريخته شد]. خالد براى پيامبر صلى الله عليه

و آله نوشت كه: من با خون هاى گروهى از يهوديان و مسيحيان برخورد كرده ام [گروهى از آنان را كشته ام]. ديۀ آنان را هشتصد درهم داده ام ولى دربارۀ خون هاى مجوسيان چيزى به من نفرموده ايد. امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله براى خالد مرقوم فرمود كه: ديۀ مجوسيان چون ديۀ يهوديان و مسيحيان است و حضرت فرمود: اينان اهل كتابند».

596- 47836- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى هشتصد درهم است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 421

597- 47837- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ ديۀ يهودى، مجوسى و مسيحى پرسيدم كه: ديۀ آنان چه اندازه است؟ حضرت فرمود: هشتصد، هشتصد؛ هركدام از آنان».

598- 47838- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى و مسيحى، هشتصد درهم است».

599- 47839- (9) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: ديۀ ذمّى چه اندازه است؟ حضرت فرمود: هشتصد درهم».

840600- 47840- (10) فقه الرضا عليه السلام: «ديۀ مرد ذمّى، هشتصد درهم و زن به همين نسبت چهار صد درهم است».

601- 47841- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى و مسيحى چهار هزار درهم و ديۀ مجوسى هشتصد درهم است.» و حضرت افزود: «مجوس كتابى به نام جاماس دارد».

602- 47842- (12) روايت شده است كه: «ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى چهار هزار درهم، چهار هزار درهم است؛ چرا كه آنان اهل كتابند».

603- 47843- (13) فقه الرضا عليه السلام: «روايت شده است كه ديۀ ذمّى، چهار هزار درهم است».

604- 47844- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى چون ديۀ مسلمان است».

منابع

فقه شيعه، ج 31، ص: 423

605- 47845- (15) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ يهودى و مسيحى چون ديۀ مسلمان است».

606- 47846- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ذمّه دهد [به عنوان يك شهروند در جامعۀ مسلمين تعهّد دهد]، ديه اش كامل است. زراره گويد: اينان [يعنى يهودى و مسيحى كه در اين زمان هستند] چگونه اند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: و اينان از كسانى هستند كه رسول خدا تعهّد به آنان داده است».

607- 47847- (17) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسلمانى كه شخص ذمّى را كشته است، پرسيدم.

سماعه گويد: حضرت فرمود: اين چيز سختى است كه مردم تاب تحمل آن را ندارند. بايد به اهل ذمّى، ديۀ مسلمان داده شود تا قاتل از كشتن باديه نشين و كشتن ذمّى دست بكشد. پس از آن امام عليه السلام فرمود:

اگر بنا باشد مسلمانى بر ذمّى غضب كند و بخواهد او را بكشد و زمينش را بگيرد و به اولياى او هشتصد درهم بپردازد، در اين صورت كشتار در ذمّى ها فراوان مى شود و هركس ذمّى را از روى ستم بكشد، مادامى كه ذمّى پرداخت جزيه و ماليات را پذيرفته و آن را مى پردازد و انكار نمى كند، بر مسلمان حرام است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهاردهم از باب سى ام از ابواب مستحقّان زكات، فرمودۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «مؤمن در برابر كافر كشته نمى شود و ديۀ كافر، نيمى از ديۀ مؤمن است».

و در روايت يكم از باب چهل و دوم از ابواب قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ولى جنايتى كه مسلمان به

ذمّى كرده، از مسلمان به اندازۀ ديۀ ذمّى كه هشتصد درهم است، گرفته مى شود».

و در روايت سوم، اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خون هاى مجوسى، يهود و مسيحى پرسيدم كه: آيا بر مسلمانان و كسانى كه آنان را بكشند- در صورتى كه آنان به مسلمانان خيانت و آشكارا با آنان دشمنى مى كنند- چيزى هست؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه مسلمان به كشتن آنان عادت كرده باشد. راوى گويد: و از امام عليه السلام دربارۀ مسلمان پرسيدم كه: آيا در برابر اهل ذمّه و اهل كتاب اگر آنان را كشته باشد، كشته مى شود؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه به كشتن آنان عادت كرده باشد و كشتار آنان را رها نكند؛ در اين صورت با خوارى كشته مى شود».

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مسلمان، يهودى يا مسيحى را بكشد به شدت تأديب مى شود و ضامن ديۀ او خواهد بود و ديه ى او همان هشتصد درهم است».

و در روايات باب نهم از ابواب ديات آنچه دلالت مى كند بر اينكه ديۀ يهودى، مسيحى و مجوسى هشتصد درهم است.

مى آيد:

در روايت يكم از باب هشتم از ابواب ديات اعضاء آنچه بر اين دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 425

باب 11 ديۀ جنين زن ذمّى و ديۀ جنين حيوان

608- 47848- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ جنين مادر يهودى، مسيحى و مجوسى حكم داد كه يك دهم ديۀ مادرش است».

609- 47849- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ جنين حيوان ماده كه او را زده اند و بچه اش را انداخته است، فرمود: يك دهم قيمت همان حيوان ماده است».

باب 12 ديۀ برده ...
اشاره

610- 47850- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ برده، همان بهاى اوست و اگر ارزشمند باشد، بالاترين بهاى او همان ده هزار درهم است و بهاى او از ديۀ آزاد تجاوز نمى كند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 427

611- 47851- (2) فقه الرضا عليه السلام: «ديۀ غلام، همان بهاى اوست [منظور پولى است كه براى خريد او مى دهند] و همچنين ديۀ كنيز؛ مگر اينكه بهاى او از ديۀ آزاد بگذرد كه اگر از آن گذشت به ديۀ آزاد بر مى گردد و غلام از ده هزار درهم و كنيز از پنج هزار تجاوز نمى كند».

612- 47852- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى آزاد كه برده اى را با قيمت بيست هزار درهم كشته است، فرمود:

«جايز نيست كه قيمت برده بيش از ديۀ آزاد باشد».

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 427

613- 47853- (4) ابوالورد گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه از روى خطا برده اى را كشته است، پرسيدم.

حضرت فرمود: بهاى برده براوست و بهاى برده بيش از ده هزار درهم نخواهد بود. پرسيدم: چه كسى اين برده را

كه مرده است، قيمت گذارى مى كند؟ حضرت فرمود: اگر مالك برده شاهدانى دارد كه بهاى اين برده در زمانى كه كشته شده اين اندازه است، از قاتل، آن بها را مطالبه مى كند ولى اگر مالك برده بر آن بها شاهد ندارد- در صورتى كه مالك قسم نخورد- بهاى برده را قاتل برده با سوگندى كه مى خورد تعيين مى كند و ثابت مى شود. چهار بار به خدا سوگند مى خورد كه اين برده بيش از قيمتى كه من برايش مشخص مى كنم نداشته است و اگر از خوردن سوگند سرباز زد و سوگند را به مالك برده برگرداند، در اين صورت اگر مالك برده سوگند خورد، هر مبلغى كه بدان سوگند خورده است به او داده مى شود و البته بهاى برده از ده هزار درهم بيشتر نخواهد شد.

حضرت فرمود: و اگر برده مؤمن است و قاتل از روى عمد او را كشته، قاتل بهاى برده را ضامن است و يك برده آزاد مى سازد و دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت مسكين را اطعام مى دهد و به سوى خداوند عز و جل توبه مى كند».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجدهم از ابواب قضاء رواياتى كه بر بعضى از مقصود دلالت مى كند.

و در روايات باب سى و چهارم از ابواب قتل و قصاص رواياتى كه بر اين باب دلالت مى كند؛ مراجعه كنيد.

مى آيد:

در روايات باب چهل و دوم از ابواب ديات اعضا مناسب با اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 429

باب 13 ديۀ سگ ها

614- 47854- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «خون بهاى سگ سلوقى «1» چهل درهم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد كه چهل درهم را به عنوان ديه به بنى جُذيمه بدهند».

615- 47855- (2) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «ديۀ سگ سلوقى چهل درهم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين ديه را براى سگ سلوقى قرار داده است و ديۀ سگ گله، يك گوسفند و ديۀ سگ زراعت، يك پيمانه مخصوص از گندم و ديۀ سگ اهلى، يك پيمانه قفيز خاك براى اهلش».

616- 47856- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ سگ شكارى، چهل درهم و ديۀ سگ گله، بيست درهم و ديۀ سگى كه براى شكار و گله نيست، يك كيسه خاك است و قاتل بايد آن را بدهد و صاحب سگ بايد بپذيرد».

617- 47857- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب امام على عليه السلام است كه ديۀ سگ شكارى، چهل درهم است».

______________________________

(1). سلوق، دهى است در يمن كه زره ها و سگ ها بدان منسوب مى شوند؛ (مجمع البحرين).

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 431

618- 47858- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه سگ شكارى را كشته بود، فرمود: او را قيمت مى كند و باز شكارى و سگ گله و سگ نگهبان باغ نيز همين حكم را دارد».

619- 47859- (6) امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند متعال كه: «و او [يوسف] را به بهاى كمى- چند درهم- فروختند»، فرمود:

«بيست درهم بود».

و از امام رضا عليه السلام مشابه همين، روايت شده و در آن آمده است كه: «بخس، يعنى نقص و آن بهاى سگ شكارى است كه اگر كشته شود، خون بهايش بيست درهم است».

47860620- 47860- (7) حضرت رضا عليه السلام فرمود: « [مراد از] دراهم (در آيۀ شريفۀ ........ دراهم معدوده) بيست درهم است و آن بهاى سگ شكارى است زمانى كه كشته شود و بخس، همان نقص است».

باب 14 قضيه فرستادن سپاه به قبيله خثعم توسط رسول خدا صلى الله عليه و آله
ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شصت و دوم از ابواب جهاد با دشمن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله لشكرى را به سوى خثعم [قبيله اى در يمن] فرستاد. چون لشكر بر آن قبيله مسلط گشت، آنان به سجده پناه بردند و در نتيجه برخى از آنان كشته شدند. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت فرمود:

نيمى از ديه را به خاطر نمازشان به وارثان بدهيد».

باب 15 حكم قاتل به قتل عمد كه خود به قتل خطايى كشته شود و ...

621- 47861- (1) از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را از روى عمد كشته است و پس از آن قاتل به خطا كشته شده است، سؤال شد. حضرت فرمود: «ديۀ قاتلى كه از روى خطا كشته شده است، براى اولياى اوست [مقتول اول] و براى اولياء قاتل به قتل عمد، چيزى نيست».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 433

باب 16 حكم قاتل خطايى كه منكر قتل شود «1»

622- 47862- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «كسى كه خدا را با خونى كه به خطا ريخته و در برابر اولياى خون انكار كرده ملاقات كند، در روز قيامت خدا را با آن خون ديدار خواهد كرد».

623- 47863- (2) حضرت على عليه السلام فرمود: «هركس خداوند تبارك و تعالى را با خونى كه به خطا ريخته و در برابر اولياى خون انكار كرده ملاقات كند، در روز قيامت با آن خون خدا را ديدار خواهد كرد».

باب 17 حكم قاتلى كه خبر از قتل مقتول ندهد

624- 47864- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را كشته و آن را آشكار نساخته است، سؤال شد:

«ديه اش چيست؟ حضرت فرمود: ديه اش را مى پردازد و از پروردگارش طلب مغفرت مى كند».

باب 18 حكم كسى كه توانايى پرداخت ديه را ندارد
ارجاعات
گذشت:

در روايت چهل و چهار از باب سى و شش از ابواب حقوق مالى مستحبّ در كتاب زكات، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «براى كسى درخواست كردن حلال نيست مگر به خاطر يكى از سه چيز، يا براى ديه اى كه بر او لازم شده است».

و در روايت سيزدهم از باب دوم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «اگر چيزى ندارد كه ديه را بپردازد، حضرت فرمود: از مسلمانان طلب كند [مدد جويد] تا ديۀ مقتول را به اوليايش بپردازد».

______________________________

(1). فرض راه ثبوت از طريق اقرار قاتل است و او هم انكار مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 435

فصل دوم: موجبات ضمان

باب 1 حكم كسى كه وارد ملك ديگرى شود و در چاه افتد

625- 47865- (1) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام پرسيدم: پسرى به خانۀ قومى وارد شده و در حالى كه بازى مى كرده، در چاه آنان افتاده است؛ آيا آنان ضامنند؟ حضرت فرمود: آنان ضامن نيستند ولى اگر متهم هستند، ضامنند».

626- 47866- (2) محمد بن يحيى با چند واسطه از امام معصوم عليه السلام دربارۀ پسرى كه به خانۀ قومى درآمده و در چاه افتاده است، روايت كرده كه حضرت فرمود: «اگر متهم هستند، ضامنند».

627- 47867- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى، چاهى در خانه اش بكند، آن گاه مردى وارد خانه او شود و در چاه بيفتد، بر صاحبخانه چيزى نيست و او ضامن نخواهد بود ولى بايد روى چاه را بپوشاند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 437

باب 2 عدم ضمان چاه و چهارپا و معدن
اشاره

628- 47868- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چاه، حيوان و معدن ضامن ندارد».

در من لا يحضره الفقيه آمده: «امام صادق عليه السلام فرمود: از احكام قضايى پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه (آن گاه مشابه اين روايت را آورده و افزوده است): مقصود از حيوان، چهارپاست و جُبار «1» به معنى هدر است كه ضامن نيست».

629- 47869- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (آن گاه مانند همين روايت را آورده و افزوده است): در گنج، خمس و جبار، همان هدر است كه ديه و قصاص ندارد».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «صاحبان چهارپا مادامى كه چهارپا رهاست، چيزى را ضامن نيستند».

و در باب پانزدهم چيزى كه با بعضى از مقصود مناسبت دارد.

باب 3 حكم كسى كه در ملك خود يا ديگرى چاه بكند و شخصى در آن سقوط كند

630- 47870- (1) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى چاهى را در غير ملك خويش كنده است. كسى گذرش به آن چاه افتاده و در آن چاه سقوط كرده است. حضرت فرمود: او ضامن است؛ چون كسى كه در غير ملك خود چاهى را بكند، ضامن است».

______________________________

(1). جبار، يعنى هدر؛ به اين معنى كه ضامن ندارد. بنابراين اگر كسى در چاهى بيفتد و تلف شود، ضمانى در كار نيست ياحيوانى او را تلف يا معدنى بر او ريزش كند؛ نك: مجمع البحرين.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 439

631- 47871- (2) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ مردى پرسيدم كه چاهى را در خانۀ خود يا در زمين خويش مى كند. حضرت فرمود: آنچه در ملك خويش مى كند، ضمان ندارد. اما آنچه در راه يا در غير ملك خود مى كند، نسبت به كسى كه در آن مى افتد، ضامن است».

632- 47872- (3) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: «هركس چاهى بكند يا چيزى را در ميان راهى از راه هاى مسلمانان- بى آن كه حقّى داشته باشد- قرار دهد، او ضامن كسى است كه در آن هلاك شود».

باب 4 حكم كسى كه به خانۀ قومى در آيد و سگ آنان، او را زخمى سازد

633- 47873- (1) برخى از ياران ما گفتند: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: گفتم: فدايت شوم! مردى به خانۀ مردى در آمده است. سگى در خانه به او پريده و او را زخمى كرده است. حضرت فرمود: اگر آن مرد دعوت شده بوده، صاحبان خانه بايد ارش «1» اين جراحت را بدهند ولى اگر دعوت نشده بوده و وارد شده است، چيزى بر آنان نيست».

634- 47874- (2) امام صادق عليه السلام فرمود:

«اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بدون اجازه داخل خانۀ قومى شده و سگ آنان او را زخمى كرده است، حكم داد و فرمود: آنان ضامن نيستند ولى اگر بااجازۀ آنان در آمده است، ضامن هستند».

______________________________

(1). ديۀ جراحت

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 441

635- 47875- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه بدون اجازه داخل خانۀ مردمى شده و سگ آنها، او را زخمى كرده است، حكم داد و فرمود: «ضمانى بر آنان نيست ولى اگر با اجازۀ آنان داخل شده است، آنان ضامن هستند».

636- 47876- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته صاحب سگ را اگر سگش در روز كسى را زخمى مى كرد، ضامن مى دانست ولى اگر در شب زخمى مى ساخت، ضامن نمى دانست و اگر به خانۀ مردمى با اجازۀ آنان درآمدى و سگ شان تو را زخمى كرد، آنان ضامن هستند و اگر بدون اجازۀ آنان داخل شوى، آنان ضامن نيستند.

باب 5 حكم كسى كه به دام شير گرفتار شود و چند نفر را با خود بكشد و شير آنان را بدرد

637- 47877- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «گروهى در يمن چاله اى براى شير كندند. شير در آن چاله افتاد. مردم براى تماشاى شير بر سر چاله ازدحام كردند. مردى در چاله افتاد. او به ديگرى چسبيد و ديگرى به ديگرى و آن شخص به شخص ديگر و شير همۀ آنان را مجروح ساخت. بعضى از آنان از جراحتى كه شير ايجاد كرده بود، مُردند و بعضى را بيرون كشيدند و بعد مُردند. اين گروه با هم به نزاع برخاستند تا آن جا كه همه شمشير به دست شدند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: بياييد تا من در ميان تان قضاوت كنم. پس از آن حضرت حكم داد كه يك چهارم ديه به نفر اول

و يك سوم ديه به نفر دوم و نصف ديه به نفر سوم و ديۀ كامل به نفر چهارم بدهند و اين ديه را بر قبيله هاى كسانى قرار داد كه ازدحام كرده بودند. بعضى از آن گروه از اين قضاوت خشنود شدند ولى بعضى ناخشنود بودند. در نتيجه اين جريان را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند و قضاوت و حكم اميرالمؤمنين عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند. پيامبر آن را امضا فرمود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 443

638- 47878- (2) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «به خصومت برخاستند اولياى گروهى كه بر سر چاله اى كه شيرى در آن افتاده بود، ايستاده بودند و شير را تماشا مى كردند. يكى از جمعيت در چاله افتاد و ديگرى را گرفت و ديگرى، ديگرى را و آن شخص، شخص ديگر را، تا آن كه چهار نفر روى شير افتادند و شير آنان را دريد. اولياى اين گروه مرافعۀ خود را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت حكم داد كه: نفر اول شكار شير است و بايد يك سوم ديۀ نفر دوم را بدهد و نفر دوم، دو سوم ديۀ نفر سوم را و نفر سوم ديۀ كامل نفر چهارم را بپردازد و نفرچهارم چيزى بر او نيست. اولياى آن گروه، در قضاوت حضرت عليه السلام با هم اختلاف كردند. آن گاه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و دعواى خويش بازگفتند و جريان قضاوت اميرالمؤمنين عليه السلام را نيز يادآور شدند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: حقّ همان است كه حضرت على عليه

السلام ميان تان قضاوت كرد».

639- 47879- (3) از سند ديگرى از اميرالمؤمنين على عليه السلام براى مان روايت شده است كه: «مردم بر چالۀ شير ازدحام كردند. چهار نفر در آن چاله افتادند. اولى به دومى و دومى به سومى و سومى به چهارمى دست گرفت. اميرالمؤمنين براى نفر اول به يك چهارم ديه حكم داد؛ چرا كه به خاطر او سه نفر مُردند [سبب مرگ سه نفر شد] و براى نفر بعدى به يك سوم ديه حكم داد؛ زيرا به خاطر كار او دو نفر مُردند و براى نفر سومى به نصف ديه حكم داد؛ زيرا يك نفر به خاطر كار او مُرد و براى چهارمى ديۀ كامل مقرر داشت؛ [زيرا او سبب مرگ كسى نشده بود] و اين ديه را بر همۀ كسانى قرار داد كه بر لب چاله حاضر شده بودند».

640- 47880- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر قضاوت كرد كه داخل چالۀ شير را تماشا مى كردند و يكى از آنان افتاد و به نفر دوم چسبيد و نفر دوم به نفر سوم و سومى به چهارمى، تا آن كه همديگر را روى شير انداختند و شير همه را كشت. حضرت نسبت به نفر اول حكم داد كه او شكار شير است و اولياى او را ضامن يك سوم ديه نسبت به اهل دومى و اولياى دومى را ضامن دو سوم ديه نسبت به اهل سومى و اولياى سومى را ضامن يك ديۀ كامل نسبت به اهل چهارمى قرار داد».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 445

641- 47881- (5) ارشاد شيخ مفيد رحمه الله: «يكى از مرافعاتى كه

نزد امام آوردند و حضرت در يمن بود، جريان چاله اى است كه براى شير كنده شده بود و شيرى در آن افتاد. مردم صبحگاه براى ديدن شير آمدند.

مردى بر لبۀ چاله ايستاد، پايش لغزيد و ديگرى را گرفت و ديگرى به نفر سوم و سومى به چهارمى و همه درون چاله افتادند. شير آنان را پاره كرد و همه مُردند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه نفر اول، شكار شير است و بر اوست كه يك سوم ديه به نفر دوم بدهد و بر دومى است كه يك سوم ديه به نفر سوم و سومى يك ديۀ كامل به نفر چهارم بدهد. گزارش اين جريان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ابوالحسن دربارۀ انسان به همان حكمى كه خداوند بر بالاى عرشش داده است، قضاوت كرد».

642- 47882- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ كسانى كه در چالۀ شير افتادند و چهار نفر بودند كه نفر اول افتاد و دست به دومى گرفت و نفر دوم به نفر سوم و نفر سوم به نفر چهارم چسبيد و همه از بين رفتند، حكم داد كه: «نفر اول، شكار شير است و بر اوست كه يك سوم ديه را به نفر دوم و بردومى است كه دو سوم ديه به نفر سوم و بر سومى است كه يك ديۀ كامل به نفر چهارم بدهد».

باب 6 حكم موردى كه شترى مردى را بكشد و ولىّ مقتول شتر را بكشد

643- 47883- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه مردى در راهى از راه هاى مسلمانان عبور مى كند.

چهارپايش با پا به انسانى آسيب مى رساند. حضرت فرمود: در آسيبى كه چهارپا با

پايش رسانده، بر مرد چيزى نيست ولى در آسيبى كه با دستش رسانده، بر اين مرد است؛ چرا كه پاى چهار پا پشت سر مرد راكب است در فرضى كه مرد، راهبر چهارپاست، دست چهارپا به اذن خدا در اختيار اوست؛ هر كجا كه بخواهد مى تواند بگذارد. حلبى گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ شتر خراسانى سؤال شد كه به شهوت آمده و مست شده و از خانه بيرون زده و مردى را كشته است و برادر مقتول آمده و اين شتر

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 447

نر را با شمشير زده و پى كرده است؛ حضرت فرمود: صاحب شتر، ضامن ديۀ مرد است ولى بهاى شترش را مى گيرد و از امام دربارۀ مرد سوارى سؤال شد كه شخصى مركب او را رم مى دهد و او را زخمى مى سازد و چهارپاى او، مرد ديگرى را زخمى مى كند. حضرت فرمود: او ضامن هر چيزى است كه اتفاق افتد».

644- 47884- (2) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ شتر خراسانى كه شهوى و مست شده، از خانه بيرون زده، دو مرد را كشته، برادر مقتول آمده و شتر را كشته است، فرمود: «صاحب شتر، ضامن ديۀ مقتول است و بهاى شتر را مى گيرد».

645- 47885- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شترى شهوت زده و مست كه مردى را كشته و برادر مقتول برخاسته و شتر را پى كرده و كشته است، پرسيدم كه حال اينان چگونه است؟

حضرت فرمود: بر صاحب شتر، ديۀ مقتول است و بهاى شتر نيز بركسى است كه شتر را پى كرده و بايد به صاحب

شتر بدهد».

646- 47886- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شتر خراسانى كه شهوى و مست شده و مردى را كشته است، پرسيدم كه بر صاحب شتر چيست؟ حضرت فرمود: بر او ديه است».

647- 47887- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام در صورتى كه حيوان نرى بار اول حمله كند، صاحب او را ضامن نمى دانست ولى اگر براى بار دوم حمله مى كرد، صاحب او را ضامن مى دانست.

باب 7 حكم كسى كه شخصى را روى ديوار بترساند يا سواره اى را بر مركبش برماند و او بيفتد و بميرد يا شكستگى پيدا كند
اشاره

648- 47888- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر فردى كه مردى را روى ديوار بترساند يا چهار پايى را كه بر آن سوار است رم دهد و آن مرد بيفتد و بميرد، آن فرد ضامن ديۀ اوست و اگر شكستگى پيدا كند هم او ضامن ديۀ عضوى است كه از او شكسته شده است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت هشتم از ابواب قتل و قصاص مناسب با اين باب.

و در روايت يكم از باب پيشين، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «از حضرت دربارۀ مردى كه مردى [سواره] را رم مى دهد سپس او را زخمى مى كند و چهارپاى او نيز مرد ديگرى را زخمى مى سازد، سؤال شد. حضرت فرمود: مرد رم دهنده، ضامن هر اتفاقى است كه بيفتد».

مى آيد:

در روايت دوم از باب بيست و دوم مناسب با اين باب.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 449

باب 8 حكم كسى كه برده اش را بر حيوان سوار كند و حيوان مردى را لگدكوب كند
اشاره

649- 47889- (1) ليث مرادى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: اگر مردى پسر يتيمى را بر اسبى سوار كند كه آن را با اجرتى اجاره كرده و آن اسب منبع درآمد آن پسر است و خويشان پدرى او همه اين را مى دانند و آن مرد اسب را در ميان اسبان مسابقه بدواند و اسب به مردى بزند و او را بكشد، ديۀ مرد بر چه كسى است؟ حضرت فرمود: بر صاحب اسب. گفتم: نظر شما چيست اگر اسب، غلام را به زمين بزند و او را بكشد؟ حضرت فرمود: بر صاحب اسب چيزى نيست.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت نوزده از باب بيست و نه از ابواب اجاره، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ مردى كه برده اش را بر حيوانى سوار كرده و آن حيوان مردى را پايمال كرده است، حضرت فرمود: خسارت بر دوش مالك برده است».

باب 9 مسؤوليت صاحب حيوانى كه بدون تعدّى و تفريط حيوانش انسانى را به قتل رساند

650- 47890- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را به يمن فرستاد. اسب مردى از اهل يمن فرار كرد و مى دويد كه گذرش به مردى افتاد. او را با سُمِ خود لگد زد و كشت. اولياى مقتول نزد

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 451

مرد آمدند، او را گرفتند و نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بردند. صاحب اسب، شاهد اقامه كرد كه اسبش از خانه اش فرار كرده و با پا به مرد زده است. اميرالمؤمنين عليه السلام خون خويشاوند ايشان را باطل دانست.

اولياى مقتول از يمن نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، على عليه السلام به ما ستم كرد و خون يار ما را باطل دانست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على عليه السلام ستمگر نيست و براى ستم آفريده نشده است.

ولايت پس از من از آنِ على عليه السلام است و حكم، حكم اوست و گفته، گفتۀ او و ولايت و گفته و حكمش را جز كافر رد نمى كند و به ولايت و گفته و حكمش جز مؤمن تن نمى دهد. اهالى يمن هنگامى كه سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را دربارۀ على عليه السلام شنيدند، گفتند: اى رسول خدا، ما به حكم على عليه السلام و فرموده اش راضى

شديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين توبۀ شماست، از آنچه گفتيد».

651- 47891- (2) امام على عليه السلام در يمن دربارۀ اسبى كه فرار كرده، مردى را لگد زده و كشته بود، حكم داد.

حضرت على عليه السلام خونش را هدر دانست و فرمود: «اگر اسب فرار كرده، بر صاحب اسب چيزى نيست ولى اگر او را رها گذاشته يا آن گونه كه بايد او را نبسته، ضامن است. اهالى يمن به اين حكم اميرالمؤمنين عليه السلام رضايت ندادند و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا، على عليه السلام به ما ستم كرده و خون يار ما را باطل دانسته است و گزارش جريان را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على عليه السلام ستمگر نيست و براى ستم آفريده نشده و حكم على، حكم من و گفته اش، گفتۀ من و او ولىِّ شما پس از من است و گفته و حكم او را جز كافر رد نمى كند و جز مؤمن به گفته و حكم او رضايت نمى دهد. چون اهالى يمن فرمودۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله را شنيدند، گفتند: اى رسول خدا، ما به حكم على عليه السلام تن داديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همين توبۀ شماست».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 453

باب 10 جنايت حيوان سوارى و مسؤوليت راكب آن
اشاره

652- 47892- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «چهارپايان مادامى كه رها هستند، صاحبان شان ضامن چيزى نيستند».

653- 47893- (2) از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «مردى بر راهى از راه هاى مسلمانان سوار بر حيوانش حركت

مى كند. حيوان با پا آسيبى مى رساند. حضرت فرمود: آسيبى را كه حيوان با پا زده، بر آن مرد نيست.

ولى آسيبى كه حيوان با دستش رسانده، بر مرد است و چون حيوان در حال توقف باشد، آسيبى كه حيوان با دستش يا پايش زده بر مرد است و اگر مرد حيوان را جلو انداخته و خود به دنبال او حركت مى كند، هر آسيبى كه حيوان با دست و پايش مى زند به مسؤوليت مرد است».

654- 47894- (3) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد صاحب حيوان حكم داد كه آنچه حيوان با دستش لگد كند، ضامن است ولى آنچه با پايش مجروح سازد، ضامن نيست مگر اينكه انسان به حيوان زده باشد».

655- 47895- (4) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام صاحب حيوان را ضامن آنچه حيوان با پايش لگد كند، دانست». (و شيخ طوسى رحمه الله در كتاب تهذيب الاحكام همين را آورده و افزوده است كه: «حضرت فرمود: اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه به خوك يك مسيحى آسيب رسانده بود، ضامن دانست).»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 455

656- 47896- (5) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه در راهى از راه هاى مسلمانان عبور مى كند و حيوانش با پا آسيبى مى رساند. حضرت فرمود: صاحب حيوان ضامن آسيب هايى كه حيوان با پايش ايجاد كرده نيست ولى آسيب هايى را كه حيوان با دستش پديد آورده است، ضامن است؛ چرا كه پاى حيوان پشت سر اين فرد در حال ركوب است ولى اگر در جلوى حيوان قرار گيرد و حيوان را راهبرى كند، دست حيوان

به اذن خدا در اختيار اوست. حيوان دست را هر جا كه اين مرد بخواهد، مى گذارد».

657- 47897- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سوار فرمود: «سوار ضامن آسيب هايى است كه حيوان با دو دستش مى زند يا با دهانش صدمه مى زند يا لگد مى كند. ضمان اين بر سوار است؛ چرا كه اختيار حيوان به اذن خدا با سوار است مگر اينكه حيوان با دستش باعث شود كه سنگ كوچكى پرت شود كه مورد توجه قرار نمى گيردو تحفّظ از آن امكان ندارد ولى ضامن قسمت عقب حيوان چون پا و دُم نيست؛ مگر آسيبى كه سواره سبب آن باشد مانند آن كه سيخى به او فرو كند و او با پايش به چيزى بزند يا او را بزند، او هم دُمش را بالا برد و به چيزى آسيب برساند يا لجام او را بكشد و حيوان به عقب برگردد و آسيبى برساند يا مانند اينها.

حضرت فرمود: سائق (كسى كه به دنبال حيوان براى راندنِ او و هدايت او حركت مى كند)، ضامن همۀ آسيب هايى است كه حيوان مى رساند و نيز ضامن هر چيزى است كه از روى حيوان بيفتد؛ چون زين، رحل، بار و مانند آن و به چيزى آسيب برساند؛ بنابراين سوار و سائق ضامن اينها هستند».

658- 47898- (7) امام صادق عليه السلام، قائد (/ كسى كه در جلوى حيوان حركت مى كند و هدايت حيوان را به عهده دارد)، سائق (كسى كه پشت سر حيوان حركت مى كند و هدايت حيوان را به عهده دارد) و سواره را ضامن دانست و فرمود: «آسيبى كه پاى حيوان رساند، بر عهدۀ سائق است و آسيبى كه دست حيوان مى رساند، بر عهدۀ

سواره و قائد است».

659- 47899- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته قائد، سائق و راكب را ضامن مى دانست.

660- 47900- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته سواره را ضامن لگد كردن حيوان با دست و پايش مى دانست مگر اينكه كسى با حيوان كارى كرده باشد كه در اين صورت همان كسى كه با حيوان كارى كرده، ضامن است. محمد بن الحسن [شيخ طوسى رحمه الله] گويد: «توجيه اين روايت آن است كه سوار، ضامن چيزى است كه حيوان با دست يا پايش آن را پايمال كرده است؛ البته در صورتى كه سوار در حال حركت نيست و ايستاده است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 457

661- 47901- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام سواره را ضامن هر آنچه حيوان با دست و پايش پايمال كند، مى دانست و قائد (كسى كه در جلوى حيوان حركت مى كند و هدايت حيوان را به عهده دارد) را ضامن آنچه حيوان با دستش پايمال كند، مى دانست و او را از آنچه از ناحيۀ پاى حيوان پديد مى آيد، مبّرى مى دانست.

662- 47902- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «صاحب حيوان، آسيب هاى حيوان را ضامن است و قائد، سائق و سواره نيز ضامن هستند».

اين گفته مجمل و نيازمند به تفسير است كه امام جعفر صادق عليه السلام آن را تفسير كرده و فرموده است: «هركس حيوانى را در راهى يا بازارى يا در جايى كه نبايد متوقف كند نگاه دارد، او ضامن هر آسيبى است كه حيوان مى رساند».

663- 47903- (12) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر شتر به تنهايى بارش را ببرد، صاحبش ضامن است «1»».

664- 47904- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر شتر و حيوان

به تنهايى بارشان را ببرند، صاحب شان تا رسيدن شتر به جايگاه «2» ضامن است».

665- 47905- (14) اگر شتر با بارش به راهى برود و آسيبى به چيزى برساند، صاحبش ضامن آن است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب ششم، اين گفته كه: «از امام معصوم عليه السلام دربارۀ مردى سؤال شد كه به راهى از راه هاى مسلمانان مى رود و حيوانش با پا انسانى را مى زند. حضرت فرمود: آسيبى كه حيوان با پايش مى رساند، بر عهدۀ صاحبش نيست».

باب 11 دفاع از خود و مسؤوليت ناشى از قتل حيوان
ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هشتم از ابواب قتل و قصاص، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ به ويژه روايت سوم، چهارم و پنجم.

______________________________

(1). صاحب شتر، ضامن بار است.

(2). صاحب شتر، ضامن بار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 459

باب 12 مسؤوليت صاحب حيوان و خسارتهاى شب و روز حيوان

خداوند متعال مى فرمايد:

و داود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه كرده) بودند، قضاوت مى كردند و ما بر حكم آنان شاهد بوديم. «1»

666- 47906- (1) امام صادق عليه السلام از پدرش روايت كرده كه فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام تباهى را كه چهارپايان در روز برسانند، ضمان آور نمى دانست و مى فرمود: كشاورز بايد كشتزار خويش را محافظت كند و پيوسته حضرت تباهى شبانۀ چهارپايان را ضمان آور مى دانست».

667- 47907- (2) هارون بن حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ گاو و گوسفند كه در چراگاه هستند و چيزى را از بين مى برند، پرسيدم كه: آيا ضمانى بر اين حيوانات هست؟ حضرت فرمود: اگر اين ها در روز تباه كنند، ضمان ندارند؛ چرا كه صاحبان، حافظان چراگاه هستند. ولى اگر در شب تباه كنند، ضمان بر آنان هست».

668- 47908- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ شتر براءبن عازب آن زمان كه باغستانى را خراب كرد، حكم داد كه:

«صاحبان باغستان ها بايد باغستان ها را در روز محافظت كنند و صاحبان گله بايد گله را در شب محافظت كنند».

669- 47909- (4) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ فرمودۀ خداوند عز و جل پرسيدم: «و داود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه

در آن چريده (و آن را تباه كرده) بودند، قضاوت مى كردند.» حضرت فرمود: نفْش جز چريدن در شب نيست. كشاورز بايد كه مزرعه خود را در روز حفاظت كند. ولى صاحب گله نبايد در روز گله را حفظ كند و فقط كار او در روز چراندن گله و خوراندن به گله است. پس آنچه گله از بين برد، برعهدۀ گله دار نيست و بر صاحبان گله است كه گله را در شب از آسيب به زراعت مردم حفظ كنند. پس آنچه گله در شب خراب كند، صاحبان آن ضامن هستند و اين معنىِ نفْش است؛ يعنى چريدن در شب و حضرت داود عليه السلام حكم داد كه گله مالِ كسى است كه به كشتش آسيب رسيده است و حضرت سليمان عليه السلام حكم داد كه رسل و ثله يعنى همان شير و پشم گوسفندان در آن سال براى كسى است كه گله به زراعتش آسيب رسانده است».

______________________________

(1). انبياء 21/ 78.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 461

670- 47910- (5) ابوبصير گويد: «فرمودۀ خداوند عز و جل: «و داود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه دربارۀ كشتزارى قضاوت مى كردند»، را براى امام صادق عليه السلام خواندم و پرسيدم: آن زمان كه اين دو دربارۀ زراعت حكم دادند، يك جريان بود؟ حضرت فرمود: خداوند عز و جل به پيامبران پيش از داود تا آن زمان كه داود را به پيامبرى برانگيخت وحى كرده بود كه هر گوسفندى كه در شب در كشتزارى بچرد، آن گوسفندان از آنِ كشاورز مى شود و نفْش، همان چريدن در شب است؛ زيرا كه بايد كشاورز از كشت خويش در روز محافظت كند. ولى

صاحب گوسفند بايد كه گوسفند خود را در شب حفظ كند؛ لذا داود عليه السلام طبق همان حكمى كه انبياى پيش از او دادند، حكم كرد. ولى خداوند عز و جل به حضرت سليمان عليه السلام وحى كرد كه هر گوسفندى كه شبانه در كشتزارى بچرد، براى كشاورز تنها همان چيزى است كه از شكم گوسفندان بيرون مى آيد و پس از سليمان سنت بر همين جارى است و اين همان فرمودۀ خداوند متعال است كه: «و به هر كدام از آنان قضاوت و علم فراوانى داديم.» بنابراين هر كدام از آن دو، طبق حكم خداوند عز و جل قضاوت كرده است».

671- 47911- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى صاحب تاكستانى در ميان بنى اسراييل بود. گوسفندان مرد ديگرى شبانه در باغستان او چريدند و موْها را خوردند و از بين بردند. صاحب موْ نزد داود آمد و از صاحب گوسفندان شكايت كرد. داود عليه السلام فرمود: شما دو نفر نزد سليمان عليه السلام برويد تا او ميان شما حكم كند. هر دو نزد سليمان رفتند. حضرت سليمان عليه السلام فرمود: اگر گوسفندان ريشه و شاخۀ درخت موْ [اصل و فرع] را خورده اند، بايد كه صاحب گوسفندان، گوسفندان و آنچه در شكم دارند به صاحب تاكستان تحويل دهند ولى اگر شاخه را خورده اند و اصل درخت باقى است، در اين صورت برّه و بزغاله هايشان به صاحب موْ داده مى شود».

672- 47912- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «امامت پيمانى است كه از سوى خداوند عز و جل براى مردانى معين بسته شده است و امام، حقّ ندارد كه آن را از امام بعد خويش دريغ كند.

خداوند تبارك و تعالى به حضرت داود وحى كرد كه: از خاندان خود وصى انتخاب كن؛ چرا كه در علم من گذشته است كه پيامبرى را بر نمى انگيزم مگر اينكه از خاندان وى وصى اى براى او خواهد بود. حضرت داود عليه السلام تعدادى فرزند داشت و در ميان فرزندانش پسرى بود كه مادرش نزد داود بود و حضرت داود آن مادر را دوست مى داشت. داود به هنگامى كه اين وحى به او رسيد، نزد همسرش رفت و به او فرمود: خداوند عز و جل به

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 463

من وحى كرده و دستور مى دهد كه از خاندانم وصى اى برگيرم. همسرش به حضرت داود عليه السلام گفت:

بايد كه آن وصى فرزند من باشد. حضرت داود عليه السلام گفت: من هم همين را مى خواهم. ولى در علم حتمى خداوند از پيش مشخص شده بود كه آن وصى حضرت سليمان عليه السلام است. خداوند تبارك و تعالى به داود وحى كرد كه: پيش از آن كه دستور من [در ارتباط با تعيين وصى] به تو برسد، شتاب مكن.

داود درنگى نكرده بود كه دو نفر نزد او آمدند و هر دو دربارۀ گوسفندان و موْها با هم نزاع داشتند. خداوند عز و جل به داود عليه السلام وحى نمود كه: فرزندانت را گرد آور. هر كدام از آنان كه در اين جريان به حقّ قضاوت كردند، او وصى تو پس از تو است.

حضرت داود عليه السلام فرزندان خويش را گرد آورد و چون هر دو طرف نزاع جريان را بازگو كردند، سليمان عليه السلام فرمود: اى صاحب موْ، چه زمانى گوسفندان اين مرد داخل تاكستان تو

شدند؟ او گفت: شب هنگام وارد شدند. حضرت سليمان فرمود: اى صاحب گوسفندان، من عليه تو به بچه هاى گوسفندانت و پشم هاى شان در همين سال حكم دادم.

پس از آن داود به سليمان فرمود: چگونه است كه حكم به خودِ گوسفندان ندادى با اين كه عالمان بنى اسراييل قيمت گذارى كردند و قيمت تاكستان مساوى با قيمت گوسفندان بود! حضرت سليمان عليه السلام فرمود: تاكستان از ريشه كنده نشده و تنها ميوه ها و بار آن خورده شده است و در سال آينده تاكستان ميوه خواهد داد. در اين جا بود كه خداوند عز و جل به حضرت داود عليه السلام وحى كرد كه: قضاوت در اين جريان همان است كه سليمان قضاوت كرد. اى داود، تو چيزى را خواستى و ما چيزى را. پس از آن داود نزد همسرش رفت و فرمود: ما چيزى را خواستيم ولى خداوند چيز ديگرى را خواست و جز آنچه خداوند خواسته است، نخواهد شد. ما به خواست خداوند عز و جل خشنوديم و تسليم آن هستيم و همين طور اوصيا حقّ ندارند كه در ارتباط با اين ولايت تعدّى كنند و آن را از صاحبش به ديگرى تجاوز دهند».

باب 13 مسؤوليت دو سوار بر حيوان و جنايت حيوان

673- 47913- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ حيوانى كه دو نفر بر روى او سوار بودند و حيوان مردى را كشت يا مجروح ساخت، حكم داد كه: «بين دو نفر به طور مساوى تقسيم مى شود».

674- 47914- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته ضمان را متوجه دو نفرى كه با هم سوار حيوان بودند، مى كرد؛ البته در آسيب هايى كه حيوان مى زد و ضمان را به طور مساوى بين آن دو قرار مى داد.

منابع فقه شيعه، ج 31،

ص: 465

باب 14 حكم برخورد دو سوار با يكديگر و مردن يكى

675- 47915- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو سوار كه با هم برخورد كردند و يكى از آن دو مُرد، قضاوت كرد و فرد زنده را ضامن ديۀ مرده قرار داد.

676- 47916- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو سوار كه با هم برخورد كردند و يكى از آن دو مُرد، قضاوت كرد و حكم كرد كه: «ديه بر عاقلۀ «1» فردى است كه از آن دو زنده مانده است و اگر هر دو بميرند، ديۀ هر كدام از اين دو بر عاقلۀ ديگرى است».

677- 47917- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دو سوار كه با هم برخورد مى كنند و هر دو يا يكى از آن دو مى ميرد يا شكستگى يا جراحت به او مى رسد، فرمود: «اگر هر دو عمد داشته اند يا يكى از اين دو قصد ديگرى را كرده، در اين صورت فرد متعمّد قصاص مى شود، در موردى كه قصاص دارد و بايد ديه بپردازد در صورتى كه آسيبى به ديگرى وارد كرده است در مواردى كه ديه دارد و اگر از روى تعمّد نباشد و خطايى باشد ديه بر عاقله هر يك از آن دو مى باشد و آن مقدار كه هر كدام از اين دو در صورتى كه قصد عمد داشته اند، ضامن هستند همان نصف ديه است؛ زيرا آسيبى كه به ديگرى رسيده است، مستند به كار هر دو است و همچنين اگر هر دو از روى خطا با هم برخورد كرده اند، عاقله ضامن است و اگر يكى از اين دو به ديگرى برخورد كرده است، بر آن كه برخورد كرده- در صورتى كه عمد بوده- ديه در مالش

ثابت است و در صورتى كه خطا بوده، بر عاقله اش در ارتباط با آسيبى كه به مصدوم زده، ثابت است و بر آنچه به خود آسيب ديده رسيده، هدر است؛ چرا كه مستند به خودش است و اين مانند كسى است كه خود از روى حيوانش افتاده يا حيوان او را به ديوار يا مانند آن كوبيده است».

678- 47918- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته ضمان را بر كشتى برخورد كننده قرار مى داد و آن كشتى را كه با او برخورد شده بود، ضامن نمى كرد.

______________________________

(1). عقل به معناى ديه و عاقله كسى است كه ديه را به عهده مى گيرد و چون خويشاوندان پدرى در قتل خطايى ديه را به عهده مى گيرند، منظور از عاقله همان خويشاوندان پدرى است- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 467

باب 15 مسؤوليت صاحب حيوانى كه حيوانش، حيوان ديگرى را بكشد

679- 47919- (1) امام صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده كه: «گاوى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله خرى را كشت. اين جريان را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند. حضرت همراه با گروهى از يارانش بودند كه در ميان آنان ابوبكر و عمر بود. حضرت فرمود: اى ابوبكر، تو ميان اينان قضاوت كن. او گفت: اى رسول خدا، حيوانى، حيوانى را كشته است و چيزى بر حيوان نيست. حضرت فرمود: اى عمر، تو هم ميان اين دو قضاوت كن. او هم همانند گفتۀ ابوبكر را گفت. حضرت فرمود: اى على، تو ميان اينان قضاوت كن. حضرت فرمود:

فرمانبردارم، اى رسول خدا! اگر گاو در استراحتگاه [طويله] خر وارد شده، صاحبان گاو ضامن هستند ولى اگر خر در استراحتگاه گاو وارد شده، ضمانى بر آن دو

نيست. حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را به طرف آسمان بالا برد و فرمود: ستايش خداى را كه از من كسى را قرار داد كه چون قضاوت پيامبران، قضاوت مى كند».

متن همين روايت در مستدرك الوسائل به اين صورت آمده است: «شاذان بن جبرئيل قمى در كتاب فضايل با سندى كه تا به امامان مى رسد، گويد: گاوى، خرى را در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كشت و حضرت در ميان جمعى از يارانش ابوبكر، عمر، زبير، سلمان و حذيفه بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر توجهى كرد و فرمود: اى ابوبكر، ميان آنان قضاوت كن. ابوبكر گفت: چه حكمى مى توان بين حيوانات كرد؟

سپس گفت: اى رسول خدا! حيوانى، حيوانى را كشته است و چيزى بر او نيست. حضرت فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمر توجهى كرد و فرمود: اى عمر، تو ميان شان حكم كن. عمر گفت: چه حكمى ميان حيوانات كنم؟ حضرت به اميرالمؤمنين على عليه السلام [كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله بود] متوجه شد و فرمود: اى على، تو در ميان آنان حكم و قضاوت كن ...» (آن گاه مشابه روايت قبلى را ذكركرده با اين تفاوت كه در اين روايت آمده است)؛ «ستايش ويژۀ خداوندى است كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا اين كه ديدم تو به سان قضاوت پيامبران عليه السلام قضاوت مى كنى».

680- 47920- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: گاو فلان كس، خر مرا كشته است. پيامبر صلى الله عليه و

آله به او فرمود: نزد ابوبكر برو و از او بپرس. نزد ابوبكر آمد و از او پرسيد. ابوبكر گفت:

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 469

قصاص بر حيوانات نيست. آن مرد به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و گفتۀ ابوبكر را بازگو كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نزد عمر برو و از او بپرس. نزد عمر آمد و پرسيد. عمر هم مانند گفتۀ ابوبكر را گفت. آن مرد به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و به اطلاع پيامبر رساند. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نزد على عليه السلام برو و از ايشان بپرس. او خدمت امام على عليه السلام رسيد و پرسيد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر گاو بر خر در خوابگاهش وارد شده تا آن كه آن را كشته است، در اين صورت صاحب گاو ضامن است ولى اگر خر پيش گاو در خوابگاهش رفته، ضمانى بر صاحب گاو نيست. حضرت فرمود: اين شخص پس از آن به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و پيامبر صلى الله عليه و آله را باخبر ساخت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ستايش خدا را كه از ميان اهل بيتم كسى را قرار داد كه چون پيامبران قضاوت مى كند».

681- 47921- (3) در ارشاد شيخ مفيد رحمه الله روايتى آمده است كه: «دو نفر دربارۀ گاوى كه خرى را كشته بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به مرافعه آمدند. يكى از آن دو گفت: اى رسول خدا، گاو اين مرد خر مرا كشته است. رسول خدا

صلى الله عليه و آله فرمود: نزد ابوبكر برويد و در اين باره از او بپرسيد. آن دو نزد ابوبكر آمدند و قصۀ خويش براى او بازگفتند. ابوبكر گفت: چگونه رسول خدا را رها كرده و نزد من آمده ايد! گفتند: شخص رسول خدا اين دستور را به ما داد. ابوبكر به آن دو گفت: حيوانى، حيوانى را كشته است و چيزى بر صاحب حيوان نيست. آن دو نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشتند و او را از اين جريان باخبر ساختند. رسول خدا به آن دو فرمود: نزد عمربن خطّاب برويد و جريان خود را براى او بگوييد و از او بخواهيد كه در اين مورد قضاوت كند. آن دو نزد عمر آمدند و قصۀ خويش براى وى بازگفتند. او به آن دو گفت: چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله را رها كرده و نزد من آمده ايد! آن دو به عمر گفتند: رسول خدا اين دستور را به ما داده است.

عمر گفت: چگونه به شما دستور نداد كه نزد ابوبكر برويد! آن دو گفتند: ما دستور داشتيم نزد او برويم كه رفتيم. عمر گفت: در اين جريان ابوبكر به شما چه گفت؟ آن دو نفر به عمر گفته هاى ابوبكر را بازگفتند. عمر گفت: من هم نظرم همان نظر ابوبكر است. اين دو نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و او را از جريان باخبر ساختند. حضرت فرمود: نزد على بن ابيطالب عليه السلام برويد تا در ميان شما قضاوت كند. آن دو نزد حضرت على عليه السلام آمدند و قصۀ خويش را براى ايشان گفتند. حضرت فرمود: اگر گاو

بر خر در پناهگاهش وارد شده، بايد كه صاحب گاو بهاى خر را به صاحبش بدهد ولى اگر خر بر گاو در پناهگاهش درآمده و گاو آن را كشته است، ضمانى بر صاحب گاو نيست. هر دو نفر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و قضاوت اميرالمؤمنين عليه السلام را براى پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش كردند. حضرت فرمود: على بن ابيطالب عليه السلام ميان شما طبق قضاوت خداوند متعال قضاوت كرده است. سپس پيامبر فرمود: ستايش ويژه آن خداى راست كه در ميان ما اهل بيت كسى را گذاشته كه به سنت هاى حضرت داود عليه السلام قضاوت مى كند».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 471

682- 47922- (4) مقنع شيخ صدوق رحمه الله: «روايت شده كه مردى به همراه ديگرى نزد عمر بن خطّاب آمد و گفت:

گاو اين مرد، شكم شتر مرا دريده است. عمر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد كشته هاى حيوانات حكم داد كه آن جُبار است و جُبار همان است كه ديه و قصاص ندارد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله حكم كرد كه ضرر و ضرار نيست. اگر صاحب گاو، گاوش را در راه شتر بسته است، او ضامن شتر است. آنان بررسى كردند ديدند كه صاحب گاو، گاو را از صحرا آورده و در مسير شتر بسته است. عمر نظر اميرالمؤمنين على عليه السلام را پذيرفت و صاحب گاو را ضامن بهاى شتر دانست».

باب 16 حكم كسى كه قاطرى را بكشد
اشاره

683- 47923- (1) ابوجارود گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: استر رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كجا مى رفت، مانعش

نمى شدند. حضرت فرمود: مردى از قبيلۀ بنى مدلج [قبيله اى از كنانه] با استر برخورد كرد، در حالى كه استر در ميان نيزار متعلق به اين مرد بود. اين مرد تيرى به قصد استر به كمان كرد و استر را كشت. على عليه السلام به او فرمود: به خدا سوگند! تا ديۀ استر را ندهى، از تو جدا نمى شوم. حضرت فرمود:

آن مرد، ششصد درهم براى ديۀ استر پرداخت».

ارجاعات
گذشت:

در باب ششم از ابواب موجبات ضمان مناسب با اين باب هست.

و باب بعدى و باب سى و نهم را بنگريد.

باب 17 حكم كسى كه شتر شراكتى با ديگران را عقال كند و شتر صدمه ببيند

684- 47924- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چهار نفر كه شترى را شريكى داشتند و يكى از آنان شتر را بست، شتر به راه افتاد و باپابند خود ور رفت تا اين كه افتاد و شكستگى پيدا كرد، شريكان شتر، به آن كس كه شتر را بسته بود، گفتند: تو ضامن قيمت شتر هستى، اين گونه قضاوت كرد كه:

اينان بايد سهم آن يكى را به عهده گيرند؛ چرا كه به اندازۀ سهم خودش محكم بسته بوده است. در نتيجه سهم آنان با سهم اين از بين رفت».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 473

685- 47925- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ شترى كه مشترك بين چهار شريك است و يكى از آنان دست شتر را مى بندد و شتر به سمت چاه مى رود و در چاهى مى افتد و بدنش خُرد مى شود، قضاوت كرد كه: «سه شريك بايد يك چهارم بهاى شتر را براى شريك شان به عهده بگيرند؛ چرا كه او از حقّ خويش محافظت كرده ولى ديگران با نبستن آنچه حقّ آنان است و با حفظ نكردن آن از نابودى، حقّ او را بر او ضايع كرده اند».

686- 47926- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ شترى كه بين چهار نفر مشترك بود و يكى از آنان دست شتر را بست ولى شتر به سمت چاه راه افتاد و در آن افتاد و استخوان هايش خُرد شد، حكم داد كه: «سه شريك بايد يك چهارم بهاى شتر را براى آن يك نفر به عهده گيرند؛ چرا كه

آن يك نفر شتر را حفظ كرد ولى ديگران با نبستن شتر، آن را بر او ضايع ساخته اند».

باب 18 حكم كشنده ى خوك، شكننده ى بربط و طنبور و ...
اشاره

687- 47927- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى كه خوكى را كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت او را ضامن بهاى خوك كرد و مردى كه بربطى را شكسته بود، نزد حضرت آوردند. حضرت او را باطل ساخت [و او را جريمه نكرد]».

متن اين روايت، در مقنع شيخ صدوق رحمه الله به اين صورت است: «مردى كه خوك يك ذمّى را كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بهاى خوك را به عهدۀ آن مرد نهاد».

688- 47928- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام مرد مسلمانى را كه به خوك يك فرد مسيحى آسيب رسانده بود، ضامن بهاى آن دانست.

689- 47929- (3) مردى را كه بربطى شكسته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت آن را باطل دانست.

690- 47930- (4) مردى كه طنبور مردى را شكسته بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت فرمود:

«برويد، دور شويد «1»».

______________________________

(1). كنايه از اين كه، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين مرافعه اهميت نداد و قابل قضاوت ندانست!

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 475

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و چهار از ابواب كسب هاى روا و ناروا، رواياتى كه بر ذيل باب دلالت دارد و در روايت چهارم از باب دهم از ابواب موجبات ضمان، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام مردى را كه خوك يك مسيحى را از بين برده بود، ضامن بهاى آن دانست».

باب 19 حكم زنى كه نذر كرده مهارى در بينى اش كنند و او را بكِشَند

691- 47931- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى نذر كرده كه او را با ريسمانى كه در چاك سوراخ بينى اش بسته، بكشند. شترى با او برخورد كرد و بينى زن را شكافت. آن زن نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از صاحب شتر شكايت كرد. حضرت آن را باطل دانست و فرمود: تو نذر كرده اى و اين بر تو نيست.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «زنى نذر كرد كه بندى در بينى او كنند و او را اين گونه بكشند. شترى پيش آمد و بينى زن را پاره كرد. آن زن نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و شكايت كرد. حضرت آن را باطل دانست و فرمود: تو براى خدا نذر كرده اى».

باب 20 حكم موردى كه سه نفر در تخريب ديوارى مشاركت كنند و تخريب ديوار يكى از آنها را بكشد

692- 47932- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ديوارى كه سه نفر در تخريب آن شريك بودند و آن ديوار روى يكى از اين سه نفر خراب شد و آن شخص مُرد، قضاوت كرد و ديۀ آن يك نفر را به عهدۀ بقيه گذاشت؛ چرا كه هر كدام از اينها ضامن رفيقش است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 477

باب 21 حكم موردى كه دخترى بر دختر دوم سوار شود و دختر سوم باعث كشتن دختر سوار شود

693- 47933- (1) اصبغ بن نباته گويد: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دخترى كه سوار بر دختر ديگرى شده، دختر سومى دختر دوم را سيخونكى زد و دختر دوم كه زير بود، خودش را جمع كرد و در نتيجه دختر اول كه سوار بود به زمين خورد و مُرد، حكم داد كه: «ديۀ دختر اول بين دختر سوم و دوم [دخترى كه سيخونك زده و دخترى كه زير بوده] به دو نيم تقسيم مى شود».

694- 47934- (2) ارشاد شيخ مفيد رحمه الله: «سپس [مرافعه اى را] نزد ايشان يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام هنگامى كه حضرت در يمن بودند، آوردند. جريان دخترى كه دخترى را بر دوشش براى بازى سوار كرد و دخترى ديگر آمد و دختر اول را كه بر دوشش سوار كرده بود نشگون گرفت و دختر اول به خاطر نشگون خودش را جمع كرد و در نتيجه دخترى كه سوار بود، افتاد و گردنش شكست و مُرد. حضرت بر دخترى كه نشگون گرفته بود به يك سوم ديه و بر دخترى كه خودش را جمع كرده بود به يك سوم ديه حكم داد و يك سوم باقى را به دليل اين كه دخترى كه گردنش شكسته بود از روى بازى، سوار دخترى

شده بود كه خودش را جمع كرده است، ساقط كرد. اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت آن را امضا كرد و به درستى آن گواهى داد».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 479

695- 47935- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دخترى كه برگردن دختر ديگر سوار شد و دختر سوم آمد و دختر دوم را نشگون گرفت، او هم خودش را جمع كرد و در نتيجه دختر اولى كه سوار بود افتاد و گردنش شكست، حكم داد. دخترى را كه نشگون گرفته بود، به پرداخت يك سوم ديه و دخترى كه خودش را جمع كرده بود به يك سوم ديگر ديه ملزم كرد و يك سوم باقى را به دليل آن كه دخترى از روى بازى سوار دختر دوم شده بود، از وى ساقط دانست.

696- 47936- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد قارصه [دختر نشگون گيرنده] و قامصه [دخترى كه خودش را جمع كرد] و واقصه [دختر گردن شكسته] حكم كرد. اين سه دختر بازى مى كردند. يكى از آنها سوار دوستش شد، سومى دوستش را نشگون گرفت. او خودش را جمع كرد و دختر سواره روى زمين افتاد و گردنش شكست. حضرت حكم داد كه ديه سه قسمت مى شود و سهم دختر سوار را چون خودش بر كشته شدنش كمك كرده بود، ساقط كرد. اين جريان به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، ايشان اين حكم را درست دانستند.

باب 22 مسؤوليت كسى كه به راه مسلمان ضرر برساند
اشاره

697- 47937- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس به چيزى از راه مسلمانان آسيب برساند، ضامن آن است».

698- 47938- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم

كه سوارى را رم مى دهد و او را زخمى مى سازد و حيوان آن مرد، مرد ديگرى را زخمى مى كند. حضرت فرمود: او ضامن هر چيزى است كه اتفاق افتاده است و نيز دربارۀ چيزى پرسيدم كه در راه گذاشته مى شود، حيوانى عبور مى كند و رم مى كند و صاحبش را زخمى مى سازد. حضرت فرمود: هر چيزى كه به راه مسلمانان آسيب برساند، فاعل آن ضامن آسيبى است كه وارد مى شود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 481

699- 47939- (3) امام كاظم عليه السلام فرمود: «هنگامى كه قائم ما (عج) قيام كند، گويد: اى گروه سواران، در ميانۀ راه حركت كنيد. اى گروه پيادگان، در دو سوى راه حركت كنيد. بنابراين هر سوارى كه در دو سوى راه حركت كند و در نتيجه مردى معيوب شود، سوار را ملزم به ديه مى كنيم و هر پياده اى كه در ميان راه برود و عيبى به او برسد، ديه ندارد».

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب سوم از ابواب موجبات ضمان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما آنچه در راه حفر كرده، او ضامن چيزى است كه در آن بيفتد».

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس چاهى بكند يا چيزى را نابجا در راه مسلمانان بگذارد، او ضامن هر چيزى است كه در آن هلاك شود».

و در روايت يازدهم از باب دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس حيوانى را در راهى يا بازارى يا در غير جايش نگه دارد، او ضامن هر آسيبى است كه حيوان به هر چيزى برساند».

باب 23 مسؤوليت حامل چيزى كه با حمل آن كسى را تلف كند
ارجاعات
گذشت:

در روايت هجدهم از باب بيست و نهم از ابواب اجاره، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ مردى كه چيزى را روى سرش مى برد و به انسانى مى زند و او مى ميرد يا عضوى از آن مى شكند، او ضامن است».

باب 24 مسؤوليت كسى كه به خاطر ناودان و فاضلاب منزلش به ديگرى ضرر رساند

700- 47940- (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در راه مسلمانان ناودان يا فاضلابى باز كند يا ميخى بكوبد يا حيوانى را ببندد يا چاهى بكند و به چيزى يا كسى آسيب برساند و آن هلاك شود، ضامن آن خواهد بود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 483

701- 47941- (2) روايت شده است كه: «عمر گذرش به درِ خانۀ عباس افتاد. از ناودان خانۀ عباس چند قطره بر او ريخت. عمر دستور داد تا ناودان را بكنند. عباس گفت: آيا ناودانى را مى كنى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را با دست خويش كار گذاشته است! عمر گفت: به خدا سوگند! كسى اين ناودان را كار نگذارد مگر اينكه بر روى دوش من بايد سوار شود. آن گاه عباس بر دوش عمر سوار شد و بالا رفت تا ناودان را درست كرد».

باب 25 مسؤوليت كسى كه ديگرى را اجير سازد و اجير موجب ضرر شود
ارجاعات
گذشت:

در روايت بيست و يكم از باب يكم از ابواب عاريه، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس بردۀ گروهى را عاريه گيرد و برده عيبى پيدا كند، آن كس ضامن است و هركس آزاد نابالغى را عاريه گيرد و او عيبى پيدا كند، آن كس ضامن است».

و در روايت دوم از باب سيزده از ابواب اجاره، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مردى كه برده اى دارد و ريخته گر يا ديگرى آن برده را از آن مرد اجاره كند، حضرت فرمود: اگر چيزى را ضايع كند يا از دست او فرار كند، مالكانش ضامن هستند».

باب 26 مسؤوليت پزشك، دامپزشك و ختنه گر
اشاره

702- 47942- (1) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: هركس پزشكى يا دامپزشكى مى كند، از ولىِّ مريض برائت ذمّۀ خودش را بگيرد وگرنه ضامن مريض است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 485

703- 47943- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام ختنه گرى را كه سر آلت پسرى را بريده بود، ضامن دانست.

704- 47944- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام زن ختنه گرى را كه دخترى را ختنه كرده و خون از دختر رفته و در نتيجه مرده بود، ضامن دانست. اميرالمؤمنين على عليه السلام به زن ختنه گر فرمود: «واى بر مادرت! آيا نبايد چيزى را باقى مى گذاشتى؟ پس از آن حضرت ديۀ دخترك را برعهدۀ زن ختنه گر گذاشت و ديه را بر عاقلۀ زن ختنه گر قرار داد».

705- 47945- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام زن ختنه گر را كه دخترى را ختنه كرده و خون از دختر رفته و در نتيجه مرده بود، ضامن قرار داد. حضرت به زن ختنه گر فرمود: «واى بر تو! چرا از آن چيزى باقى نگذاشتى؟

حضرت

او را ضامن ديه كرد و ديه را بر عاقلۀ زن ختنه گر قرار داد و همين طور است مرد ختنه گر و اين در صورتى است كه از روى خطا باشد ولى اگر به عمد چنين كند، ديه بر عاقله نيست».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى ام از ابواب اجاره، مناسب اين باب؛ بنگريد.

و در روايت چهارم از باب هفتم از ابواب ادّعاى قتل، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «هركس كه در ازدحام روز جمعه يا روز عرفه يا بر روى پلى بر اثر ازدحام بميرد و ندانند چه كسى او را كشته است، ديۀ او از بيت المال پرداخت مى شود».

باب 27 مسؤوليت كسى كه بدون توجه، ديگرى را به چاه افكند

706- 47946- (1) محمد بن سليمان و يونس بن عبدالرحمن گويند: «از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام دربارۀ مردى پرسيديم كه گروهى او را به فريادرسى طلبيدند تا آنان را از چنگ جماعتى كه به آنان حمله كرده تا اموال شان را تاراج كنند و فرزندان شان را اسير سازند، برهاند. آن مرد هم بيرون آمد و در دل شب با

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 487

سلاح خود مى دويد تا پاسخ آن گروه كه او را به كمك طلبيده بودند، بدهد. با مردى برخورد كرد كه بر لب چاهى ايستاده و از چاه آب مى كشيد. بدون توجه آن مرد را هل داد. مرد در چاه افتاد و مُرد. آن مرد رفت و اموال آن گروه را كه از او كمك خواسته بودند، نجات داد.

پس از بازگشت، خويشان به او گفتند: چه كردى؟ گفت: آن گروه مهاجم بازگشتند و مردم در امنيت و سلامت به سر مى برند. به او گفتند: آيا مى دانى كه فلان كس در چاه افتاده و مرده است؟ اين شخص گفت: به خدا سوگند! من او را در چاه انداخته ام. سؤال شد: چگونه؟ گفت: من در تاريكى شب با سلاح بر گروهى كه از من كمك خواسته بودند، بيرون آمدم. بيمناك بودم مبادا دير شود و

وقت از دست برود. عبورم به آن كس افتاد. او ايستاده بود و از چاه آب مى كشيد. من با او برخورد كردم و به او تنه زدم. او در چاه افتاد و مُرد. پرسيديم كه: ديۀ اين فرد بر كيست؟ حضرت فرمود: ديۀ او بر همان مردمى است كه از اين شخص كمك خواسته اند و او آنان را كمك كرده و اموال و زنان و فرزندان شان را نجات داده است. آگاه باشيد! اگر او خويش را در برابر مزدى اجاره داده بود، ديه بر خود او و عاقله اش بود، نه آنان و اين بدان جهت است كه پيرزنى نزد سليمان بن داود عليه السلام آمد و از باد شكايت كرد و گفت: اى پيامبر خدا، من برپشت بام ايستاده بودم و باد مرا از پشت بام پرت كرد و دستم شكست؛ بنابراين مرا در برابر باد كمك كنيد [تا حقّم را از او بگيرم]. سليمان بن داود عليه السلام باد را خواست و به او فرمود: چه چيزى باعث شد كه تو با اين زن چنين كنى؟

باد گفت: اى پيامبر خدا، اين زن راست مى گويد. خداوند عز و جل مرا فرستاد تا كشتى فلان گروه را از غرق شدن نجات دهم و كشتى در شرف غرق شدن بود. من با شدت و شتاب بيرون آمدم و به سمت ماموريتى كه خداوند عز و جل داده بود، رفتم. در بين راه گذرم به اين زن افتاد كه بالاى پشت بام بود. با او برخورد كردم ولى قصد او را نداشتم. او افتاد و دستش شكست. حضرت بيان داشت: سليمان بن داود فرمود: خدايا، چه حكمى بر

باد كنم؟ خداوند عز و جل به او وحى كرد كه: اى سليمان، حكم كن كه ارش شكسته شدن دست اين زن بر صاحبان كشتى اى است كه باد آن را از غرق شدن نجات داده است؛ چرا كه در نزد من به كسى از جهانيان نبايد ستم شود».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 489

707- 47947- (2) مردى كه مردى را در چاهى پرت كرده و او مرده بود، نزد مأمون آوردند. مأمون دستور داد كه او كشته شود. آن مرد گفت: «من در خانه ام بودم، شنيدم كه كسى كمك مى خواهد. از خانه با شمشير بيرون آمدم. گذرم به اين شخص افتاد كه بر لب چاهى بود. او را پرت كردم و او در چاه افتاد. مأمون از فقيهان در اين باره پرسيد. برخى گفتند: در برابر آن، قصاص مى شود و برخى گفتند: با او چنين و چنان مى شود. مأمون از حضرت رضا عليه السلام در اين باره پرسيد و براى حضرت نوشت. حضرت فرمود:

ديۀ او بر كسانى است كه فرياد كمك خواهى سر داده اند. راوى گويد: اين سخن بر فقيهان سنگين آمد و به مأمون گفتند: از حضرت بپرس كه از كجا چنين مى گويى؟ مأمون از حضرت پرسيد. حضرت فرمود: زنى از باد نزد سليمان بن داود عليه السلام شكايت كرد. او گفت: بالاى پشت بام بودم. باد مرا پرت كرد و من در خانه افتادم و دستم شكست. حضرت سليمان عليه السلام باد را خواست و به او فرمود: چه چيز باعث شد كه تو با زن چنين كنى؟ باد گفت: اى پيامبر خدا، كشتى فلان گروه در دريا مشرف به غرق شدن بود.

من با عجله گذرم به اين زن افتاد. زن زمين افتاد ودستش شكست. حضرت سليمان عليه السلام حكم داد كه ارش اين زن بر صاحبان كشتى است».

باب 28 سلب مسؤوليت هشداردهنده

708- 47948- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بچه هايى در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام با قلّاب سنگ هاى خود بازى مى كردند و يكى با قلاب سنگ به ديگرى زد و دندان رفيقش را شكست. اين قضيه را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. آن كس كه زده بود، بيّنه آورد كه [به هنگام پرتاب] گفته است مواظب باشيد [هشدار داده است]! حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قصاص را از او برداشت. سپس حضرت فرمود: كسى كه هشدار داده است، معذور است».

ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه قصاص او را كشته است، پرسيدم كه: آيا ديه دارد؟ حضرت فرمود: اگر چنين باشد، كسى از كسى قصاص نمى كند و هركس كه حدّ او را بكشد، ديه ندارد».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 491

باب 29 حكم ضامن بودن دايه نسبت به كودك
اشاره

709- 47949- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اگر دايۀ قومى فرزند آنان را در حالى كه در خواب بوده و روى فرزند غلتيده بكشد، بر دايه در مال خودش ديه است. البته اگر دايگى اش از سر عزت طلبى و فخر باشد ولى اگر دايگى اش از روى فقر و ندارى بوده است، ديه بر عاقلۀ دايه است».

710- 47950- (2) از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد: «نظر شما دربارۀ زنى كه دايۀ قومى بوده و در حالى كه در خواب و بچه در كنارش بوده و روى بچه غلتيده و او را كشته است، چيست؟ حضرت فرمود: اگر دايگى اش براى قوم براى به دست آوردن فخر و عزّت بوده است، ديه بر او واجب مى شود ولى اگر دايگى اش براى آن قوم به دليل فقر و نيازش بوده، ديه بر عاقلۀ اوست».

711- 47951- (3)

سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دايه اى را اجير كرده و فرزندش را به او داده است. فرزند نزد دايه بوده. دايه رفته و ديگرى را اجير كرده. اين دايۀ دوم با بچه غايب شده و نمى دانيم كه با بچه چه كرده است. حضرت فرمود: ديۀ كامل [بر دايۀ اول است]».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 493

712- 47952- (4) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه دايه اى را اجير كرده و فرزندش را به او تحويل داده است. دايه با فرزند چند سالى از چشم مرد دور شده، پس از آن فرزند را آورده ولى مادر مى گويد كه اين فرزند را نمى شناسد و اهل مادر نيز مى گويند او را نمى شناسند. حضرت فرمود: آنان اين حقّ را ندارند. بايد فرزند را بپذيرند. دايه، امين شمرده مى شود».

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب پنجاه و هفتم از ابواب احكام اولاد چيزى كه بر اين دلالت مى كند؛ به آن مراجعه كنيد.

باب 30 حكم كسى كه زن حامله اى را بترساند و او فرزندش را بيندازد و فرزند بميرد

713- 47953- (1) امام صادق عليه السلام گويد: «زنى در مدينه بود كه نزد او مى آمدند [فاحشه بود]. اين جريان به عمر رسيد. عمر شخصى را نزد زن فرستاد و او را ترساند و دستور داد تا او را نزدش بياورند. زن ترسيد.

درد زايمان او را گرفت. به خانه اى رفت و پسرى به دنيا آورد. پسر گريه اى كرد و مُرد. عمر از اين ماجرا كه زن از ترس او بچّه اش سقط شد و مُرد آنقدر ناراحت شد كه خدا مى داند. بعضى از كسانى كه در آن جلسه با عمر بودند به عمر گفتند: اى اميرالمؤمنين، در اين رابطه چيزى متوجه شما نيست و برخى گفتند: اين چه حرفى است، مسألۀ مهمى است. عمر گفت: از ابوالحسن عليه السلام بپرسيد. حضرت اميرالمؤمنين ابوالحسن عليه السلام به آنان فرمود: اگر شما اجتهاد كرده ايد [در گفتن اين نظر] درست نگفته ايد و اگر به راى خود چيزى گفته ايد، خطا كرده ايد. آن گاه حضرت فرمود: ديۀ فرزند بر تو است يعنى بر عمر است».

714- 47954- (2) روايت شده است كه: «عمر زنى را كه مردان نزد او گفتگو مى كردند، فرا خواند. چون فرستادۀ عمر آمد، زن ترسيد و همراه شان آمد و فرزندش را انداخت. فرزندش به زمين افتاد و گريه كرد و مُرد.

اين خبر به عمر رسيد. ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله را جمع كرد و حكم اين مورد را از آنان پرسيد. همه گفتند

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 495

كه تو در حال تأديب بوده اى و

جز خير نمى خواسته اى و در اين خصوص چيزى بر تو نيست. حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نشسته بود و سخن نمى گفت. عمر به حضرت گفت: اى ابوالحسن، نظر شما در اين باره چيست؟ حضرت فرمود: گفتۀ اينان را كه شنيدى. عمر گفت: نزد شما چيست [نظر شما چيست]؟ حضرت فرمود: اينان نظرى را كه شنيدى، گفتند. عمر گفت: تو را سوگند مى دهم كه نظرت را بگو. حضرت فرمود: اگر اينان نزديكى و خويشى با تو داشته اند كه به تو خيانت كرده اند و اگر با تامل و تفكر ابراز كرده اند كه تقصير كرده اند. ديه بر عاقلۀ توست؛ چرا كه قتل بچه به خطاست كه به تو تعلق دارد. عمر گفت: به خدا سوگند! تو از ميان اينان خير مرا خواسته اى. به خدا سوگند! نمى روى تا ديه را بر بنى عدى [خويشاوندان عمر] جارى سازى. اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين كرد».

715- 47955- (3) امام صادق عليه السلام از پدرشان، از جدّشان روايت كرده اند كه: «خبر زشتى دربارۀ زنى به عمر بن خطاب رسيد. عمر به سوى او شخصى را فرستاد. چون زن در راه قرار گرفت، گذرش به زنانى افتاد.

چون از جريان باخبر شد، فرزندش را انداخت. فرزند گريه كرد و همانجا مُرد. عمر از اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين باره پرسيد. حضرت فرمود: بر تو در برابر ترسى كه براى زن ايجاد كرده اى، ديه است و ديه به طور كامل بر عاقلۀ توست. عمر گفت: اى على، درست گفتى».

باب 31 حكم سختگيرى هر يك از زوجين بر ديگرى
اشاره

716- 47956- (1) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال شد كه بر همسرش سخت گرفت و گفت كه همسرش از سختگيرى وى مرده است.

حضرت فرمود: «ديۀ كامل ثابت است و مرد كشته نمى شود.»

717- 47957- (2) بعضى از ياران از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه او گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه بر همسرش سخت گرفته يا زنى كه برشوهرش سخت گرفته و يكى، ديگرى را كشته.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 497

حضرت فرمود: اگر امين هستند، چيزى بر آن دو نيست. ولى اگر مورد تهمت هستند، بايد به خدا سوگند ياد كنند كه قصد قتل نداشته اند».

718- 47958- (3) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه با زنى از پشت آميزش كرده و در آن، شدت و اصرار داشته تا آن كه زن از اين كار مُرده است، فرمود: «ديه بر مرد ثابت است».

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضا، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «امام عليه السلام حكم داد كه براى زنى كه شوهرش به او آسيب رسانده تا آن زن عيب پيدا كرده، قصاص نيست و تاوان عيب را به عهدۀ شوهرش گذاشته و قصاصى بر مرد نيست و دربارۀ زنى كه شوهرش سوار او شده و آلت او را معيوب ساخته است، حكم داد كه نصف ديه يعنى دويست و پنجاه دينار برعهدۀ مرد است».

باب 32 جهل به ولايت اهل بيت عليهم السلام بدتر از ارتكاب قتل

719- 47959- (1) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من در جوانى، با جوانان قبيله ام به گردش و تفريح مى رفتم و اتفاق افتاد مردى را با عصا زدم و او را كشتم. حضرت فرمود: آيا در آن زمان با اهل بيت عليهم السلام آشنا بودى؟ منصور گويد: گفتم: نه. حضرت به من فرمود: جهلى كه به ولايت امر داشته اى، بدتر از چيزى است كه بدان اقدام كرده اى».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 499

باب 33 حكم كسى كه نابينايى را مى ترساند تا محتاج راهنمايى شود

720- 47960- (1) امام صادق عليه السلام به ابوهارون مكفوف [نابينا] فرمود: «اى ابوهارون، نظر تو چيست دربارۀ نابينايى كه در شهر بدون اين كه كسى دستش را بگيرد مى چرخيد. پس از آن مردى او را صدا زد و گفت: فلانى، جلوى تو چاه است و نابينا ديگر نتوانست حركت كند. شخص نابينا به كسى كه او را صدا زده بود، چسبيد و گفت: من شهر را مى گشتم و نيازى به كسى كه دست مرا بگيرد نداشتم.

امام عليه السلام فرمود: به خاطر صدايى كه به او زده، بايد خود او بيايد دست نابينا را بگيرد. سپس امام عليه السلام چند دينار از زير فرشى كه نشسته بود درآورد و به ابوهارون داد و فرمود: اى ابوهارون، با اين چند دينار يك نفر [برده اى] را بخر كه دست تو را بگيرد».

باب 34 مسؤوليت كسى كه در خانه ى ديگرى آتش افروزد و خسارت زند

721- 47961- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه آتشى آورد و آن را در خانۀ قومى برافروخت و آن خانه و متاع آنان بسوخت، فرمود: «بهاى خانه و آنچه در خانه است به عهدۀ اوست و پس از آن كشته مى شود».

متن همين روايت در من لا يحضره الفقيه. در روايت سكونى چنين آمده است كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه آتشى آورد و آن را در خانۀ قومى بر افروخت و آن خانه و اهل آن و متاع شان بسوخت، فرمود: (در ادامه، همانند روايت قبل است)».

باب 35 كسى كه با زنش آميزش و او را افضا «1» كند
اشاره

722- 47962- (1) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه پردۀ دخترى را- منظور همسرش مى باشد- پاره و افضا كند [يعنى مخرج بول و حيض او را يكى سازد] فرمود: «اگر آميزش مرد با دختر پيش از آن باشد كه دختر

______________________________

(1). يكى كردن مجراى حيض و بول را افضا گويند؛ عموماً پاره كردن بكارت- م.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 501

به نُه سالگى برسد، ديه بر اوست. حضرت فرمود: اگر آن دختر را نگاه دارد و طلاق ندهد، چيزى برمرد نيست و اگر آميزش او با دختر در نُه سالگى دختر باشد، چيزى بر مرد نيست؛ خواست، نگاهدارد و خواست، طلاق دهد».

723- 47963- (2) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده اند كه: «مردى زنى را افضا كرد [يعنى به هنگام آميزش با او، مخرج بول و حيض او را يكى كرد]. حضرت آن زن را با بهاى كنيز سالم و بهاى كنيز افضا شده قيمت گذارى كرد، آن گاه تفاوت اين دو بها را در نظر گرفت و آن

را ديۀ زن قرار داد و شوهر را بر نگاهدارى زن مجبور ساخت». شيخ طوسى رحمه الله اين روايت را بر نوعى تقيه حمل كرده است.

724- 47964- (3) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با همسرش آميزش و او را افضا مى كند و وقتى كه چنين شود، ديگر نمى تواند بول خود را نگاه دارد، فرمود: «اگر در سنّ و سالى باشد كه نوعاً در آن سن با زن و دختر نزديكى نمى شود [يعنى كم سنّ و سال است] يا آن كه مرد بر زن [در آميزش] سخت گرفته است؛ در اين صورت بر مرد، ديه ثابت است».

725- 47965- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هركس با زنى پيش از آن كه نُه سالش تمام شود با عنف و زور آميزش كند، ضامن است».

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب سوم از ابواب آميزش و معاشرت با زنان، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «با دختر پيش از ده سال آميزش نمى شود و اگر مردى چنين كند و دختر عيبى پيدا كند، ضامن است».

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس با همسرش پيش از نُه سال آميزش كند و عيبى به همسر برسد، او ضامن است».

و در روايت نهم، مانند آن.

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هركس با دوشيزه اى زير نُه سال ازدواج و با او آميزش كند و دختر معيوب شود، او ضامن است».

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مردى دخترى را كه به نُه سال نرسيده يا به هنگام آميزش كمى كمتر از نُه سال دارد، در اثر مباشرت

افضا كند، او را تباه ساخته است و او را جهت ازدواج تعطيل كرده است، لذا بايد امام ديۀ دختر را برعهدۀ مرد بگذارد. ولى اگر مرد دختر را نگاه دارد و تا وقت مرگ، دختر را طلاق ندهد، چيزى بر مرد نيست».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 503

و در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب محرّمات ازدواج، اين گفته كه: «مردى با دخترى ازدواج و با او آميزش و او را افضا كرد. حضرت فرمود: مرد بايد نفقۀ اين دختر را تا دختر زنده است، بپردازد».

مى آيد:

در روايت يكم از باب هفتم از ابواب ديۀ منافع، اين گفته كه: «مردى با دخترى آميزش و او را افضا كرد و دختر وقتى چنين شود، ديگر فرزنددار نمى شود، حضرت فرمود: ديۀ كامل، ثابت است».

باب 36 حكم كسى كه چهارپاى ديگرى را بيابد تا به صاحبش برگرداند اما بدون تفريط تلف شود

726- 47966- (1) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده كه: «مردى دو شترش گم شد. شخصى هر دو را پيدا كرد، آن دو را گرفت و با ريسمانى بست. يكى از آن دو، خفه شد و مُرد. اين جريان را نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بردند. حضرت او را ضامن ندانست و فرمود: تنها او قصد اصلاح داشته است».

باب 37 حكم كسى كه ديوار كج ملك خود را درست نمى كند و موجب خسارت مى شود

727- 47967- (1) از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ ديوار مردى كه بر اتاقى از همسايه شان فرو ريخته و آنان را كشته است، سؤال شد. حضرت على عليه السلام فرمود: «اگر ديوار كج بوده و به صاحب ديوار گفته شده كه ديوارت كج است و ما از خرابى آن بيم داريم و او ديوار را خراب نكرده يا محكم نساخته و فرو ريخته و كشته است، در اين صورت او ضامن است. ولى اگر ديوار كج نبوده و فرو ريخته و كشته است، ديگر ضمانى در كار نيست».

728- 47968- (2) از اميرالمؤمنين على عليه السلام و از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه هر دو دربارۀ ديوار كج فرمودند:

«اگر قبلا به صاحب ديوار دربارۀ ديوار گفته شده يا ديوار كج بوده و كجى اش آشكار كه بيم سقوط مى رفته و صاحب ديوار مى دانسته ولى ديوار را نگاه داشته- نه خراب كرده و نه آن را محكم ساخته- و در نتيجه آسيبى رسانده، در اين صورت صاحب ديوار ضامن آسيبى است كه ديوار رسانده است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 505

باب 38 حكم صاحبان خانه هايى كه تشنه اى از آنان آب طلبد ولى آنان به او آب ندهند تا بميرد

729- 47969- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه از صاحبان خانه هاى مويين (چادرنشينان) آب طلب كرد، آنان به او آب ندادند تا مُرد، قضاوت كرد و ديۀ آن مرد را به عهدۀ همۀ آنان گذاشت.

باب 39 مسؤوليت كسى كه بى جهت حيوانى را بكشد يا درختى را قطع كند و ...
ارجاعات
گذشت:

در باب چهل و يكم از ابواب احكام حيوانات، روايتى كه مناسب با اين باب است.

و در روايت يكم از باب دهم از ابواب غصب و مناسب هاى آن، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام: «دربارۀ كسى كه حيوانى را بى جهت كشته يا درختى را قطع كرده يا كشتزارى را از بين برده يا خانه اى را خراب كرده يا چاه يا نهرى را پر كرده، فرمود: شخص، ضامن بهاى چيزى است كه خراب كرده و از بين برده است و براى كيفر، چند تازيانه به او زده مى شود ولى اگر اشتباه كرده و قصد عمد نداشته است، ضامن است ولى زندان بر او نيست و تأديب نمى شود و آسيبى كه به حيوان رسانده، بر عهده اوست و در اين خصوص، جريمه اى كه بايد بپردازد همان مقدارى است كه از بهاى حيوان كم شده است».

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 507

فصل سوم: ديۀ اعضاى بدن

باب 1 ديۀ اعضاى زوج و فرد بدن

730- 47970- (1) عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «در هر عضو دوتايى بدن براى يكى از آن دو نيمى از ديه كامل است؛ مانند دو دست و دو چشم.

عبداللّه بن سنان گويد: گفتم: مردى يك چشمش كور شده است. حضرت فرمود: نيم ديه دارد.

گفتم: مردى دستش قطع شده است. حضرت فرمود: در آن نيز نيمى از ديه است. گفتم: مردى يكى از بيضه هايش از بين رفته است. فرمود: اگر بيضۀ چپ است، در آن ديۀ [كامل] است. گفتم: پس چطور مگر نفرموديد هر عضوى كه از آن در بدن دوتاست، در هر كدام نيمى از ديه است؟ حضرت فرمود: براى اين كه فرزند از بيضۀ چپ درست مى شود.»

731- 47971-

(2) امام صادق عليه السلام فرمود: «هر عضوى كه در انسان دوتاست، در آن دو، ديۀ [كامل] و در يكى از آنها نيمى از ديه و هر عضوى كه تك است، در آن ديۀ كامل است.»

732- 47972- (3) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «هر عضوى كه در بدن تك است، در آن ديۀ [كامل] است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 509

باب 2 ديۀ اعضاى بدن مرد و زن نسبت به يكديگر
اشاره

733- 47973- (1) ابان بن تغلب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه مى فرماييد دربارۀ مردى كه انگشتى از انگشتان زن را قطع كرده است؛ ديه ى آن چه قدر است؟ حضرت فرمود: ده شتر. گفتم: دو انگشت را بريده است. حضرت فرمود: بيست شتر. گفتم: سه انگشت. حضرت فرمود: سى شتر. گفتم: چهار انگشت. حضرت فرمود: بيست شتر. گفتم: سبحان اللّه! سه انگشت بريده مى شود بايد سى شتر بدهد ولى چهار تا بريده مى شود بيست شتر بر اوست! هنگامى كه در عراق بوديم، اين سخن به ما مى رسيد و ما از گويندۀ آن بيزارى مى جستيم و مى گفتيم شيطان اين سخن را آورده است.

حضرت فرمود: اى ابان، آرام باش! رسول خدا صلى الله عليه و آله اين چنين حكم داده اند. زن تا يك سوم ديه برابر مرد است ولى هنگامى كه به يك سوم ديه رسيد، زن به نصف برمى گردد. اى ابان، تو مرا به قياس گرفته اى؛ در حالى كه اگر سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله قياس شود، دين نابود مى شود.»

همين روايت در محاسن برقى به اين صورت آمده است: ابان بن تغلب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى انگشت زنى

را قطع كرده است ... (و مشابه روايت قبل را تا گفتۀ امام كه بيست شتر بر او هست آورده، سپس گويد): حضرت فرمود: آرى؛ ديه زن زمانى كه به يك سوم ديۀ مرد برسد، پايين مى رود و او بالا مى آيد.

سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله، قياسى نيست. آيا نمى بينى كه زن مأمور به قضاى روزه اش مى شود ولى مأمور به قضاى نمازش نيست؟ اى ابان، با من [در احكام خدا] با قياس سخن گفتى ولى اگر سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله قياس شود، دين نابود مى شود.»

734- 47974- (2) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ جراحت زنان پرسيدم: حضرت فرمود: مردان و زنان در ديه يكسان هستند تا آن كه ديه به يك سوم برسد و چون از يك سوم بگذرد، ديه ى زن به اندازه ى نيمى از ديۀ مرد است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 511

متن روايت در مقنعه شيخ مفيد قدس سره اين چنين است: «زن، در ديات اعضا و جوارح برابر با مرد است، تا آن كه ديه ى او به يك سوم ديه مرد برسد و چون به يك سوم ديه رسيد، به نصف ديۀ مردان باز مى گردد. نمونۀ آن اين است كه در يك انگشت مرداگر قطع شود، ده شتر است و همچنين در انگشت زن هر دو برابرند و در دو انگشت از انگشتان مرد، بيست شتر است و در دو انگشت از انگشتان زن نيز همين طور است و در سه انگشت از انگشتان مرد، سى شتر و همچنين سه انگشت از انگشتان زن هر دو برابرند و در چهار انگشت از دست مرد

يا پايش، چهل شتر و در چهار انگشت از انگشتان زن بيست شتر است؛ چرا كه آن از يك سوم ديه فراتر رفته است، لذا پس از بالا رفتن برمى گردد به اصل ديۀ زن كه آن نصف ديۀ مردان است و پس از آن به همين حساب هر زمان كه [ديۀ] انگشتان، اعضا و جوارح زن بيش از يك سوم شود، به نصف برمى گردد. در نتيجه در قطع پنج انگشت زن، بيست و پنج شتر و در قطع پنج انگشت مرد، پنجاه شتر است. سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين ثابت گشته و روايات آل پيامبر عليهم السلام بدين معنى متواتر است.»

735- 47975- (3) فقه الرضا عليه السلام: «زن ديه اش نصف ديۀ مرد و آن پانصد دينار است و ديۀ اعضاى زن مانند ديۀ اعضاى مرد است تا آن گاه كه به يك سوم ديۀ مرد نرسيده است و چون از يك سوم فراتر رود، به نصف برمى گردد؛ مانند ديۀ يك انگشت از انگشتان دست مرد و زن كه هر دو در ديه برابر است و يك انگشت ابهام، صدو شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و زن و مرد در ديۀ اين انگشت برابرند؛ چون ديه در اين هنگام از يك سوم فراتر نرفته است. ولى اگر سه انگشت ديگر هم از زن قطع شود كه هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار براى اوست و در نتيجه مجموع آن چهارصد و شانزده دينار و دو سوم دينار مى شود، در اين صورت براى زن تنها دويست و هشت دينار و يك سوم دينار خواهد بود و ديۀ زن

پس از رسيدن به يك سوم ديه به نصف برمى گردد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دوم از ابواب قصاص عضو آنچه بر مفاد اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايات باب دوم از ابواب ديات شجاج و جراح مناسب با اين خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 513

باب 3 ديۀ اعضاى بدن در كتاب فرائض حضرت على عليه السلام

736- 47976- (1) ظريف بن ناصح گويد: «مردى به نام عبداللّه بن ايّوب، برايم حديثى نقل كرد. او گفت:

ابوعمرو متطبّب برايم حديثى بازگو كرد. او گفت: اين روايت را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم.

و همچنين على بن ابراهيم از پدرش از ابن فضّال و محمّدبن عيسى از يونس همگى از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده اند. ابن فضّال و محمّدبن عيسى گفتند: اين مكتوب را بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كرديم. حضرت فرمود: آرى، حقّ است و اميرالمؤمنين على عليه السلام كارگزاران خويش را بدان امر مى كرد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در هر استخوانى كه مغز دارد، اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، فتوى داد كه ديه اى مشخص دارد.

حضرت ديۀ تعيين شده را شش بخش قرار داد و در روح «1»، جنين، پلك ها، فلجى و اعضا و انگشت بزرگ، و براى هر بخشى، شش نوع ديه قرار داد.

ديۀ جنين را صد دينار و ديۀ منى مرد را تا وقتى كه جنين شود، پنج قسم قرار داد و اگر جنين شد- پيش از آن كه روح بدان درآيد- صد دينار، پس براى نطفه بيست دينار و اين همان است كه مردى بترسد و آبش را در رحم همسرش نريزد با اين كه نمى خواسته نريزد. اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد بيست دينار؛ يعنى يك پنجم صد دينار را قرار داد و براى علقه دو پنجم آن؛ يعنى چهل دينار است و اين در مورد زن اتفاق مى افتد

كه شبانه كسى مى آيد يا او را مى زنند پس علقه را مى اندازد.

______________________________

(1). در نسخۀ من لايحضره الفقيه به جاى «روح»، «جروح» آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 515

بعد از آن مضغه است كه شصت دينار است، در مورد وضعيتى مانند مثال قبلى كه زن آن را بيندازد؛ سپس جنين استخوان دار است كه اگر زن آن را بيندازد، هشتاد دينار است بنابراين اگر دشمنى بيايد و زن ها در چنين حادثه اى سقط جنين كنند، ديه جنين صد دينار است.

و خداوند بر زنان از نظر ديه همين را واجب كرده است؛ [يعنى اگر خود زنان چنين سقط كنند، بر آنان نيز همين ديه ثابت است] و چون فرزند به دنيا آمده و گريسته باشد و دشمن شبانه بيايد و بچّه ها را بكشد، در بچه ها هزار دينار ديه براى پسر و براى دختر به همين حساب پانصد دينار ديه است.

و امّا اگر زنى كه حامله است و ماه را تمام كرده باشد كشته شود ولى فرزندش را سقط نكند و معلوم نباشد كه پسر است يا دختر و باز معلوم نباشد كه پس از مادر مرده است يا پيش از مادر، در اين صورت ديه اش دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن جداى از اين ديه و به طور كامل است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد منى مردى كه [در وقت انزال] از همسرش جدا مى شود و آب منى را از او باز مى دارد با اين كه زن اين را نخواسته است؛ به نيمى از يك پنجم صد دينار كه ديۀ جنين است يعنى ده دينار فتوى داد. ولى اگر آب

منى را در رحم همسرش بريزد، به بيست دينار ديه نظر دارد.

و حضرت در مورد قصاص جراحت جنين و ديۀ جراحت آن به اندازه ديۀ جنين كه صد دينار است، حكم كرد و نيز حضرت در مورد ديۀ جراحت جنين از حساب صد تا دينار، برپايۀ جراحت مرد و زن به طور كامل، حكم داد.

و حضرت دربارۀ بدن، فتوى داد و آن را شش بخش قرار داد: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، نقص صدا چون تو دماغى حرف زدن و كلفتى صدا و فلج شدن دو دست و دو پا.

حضرت اين را با ملاحظۀ آن حكم قرار داد، سپس با هر يك از اينها به اندازۀ ديه، قَسامه نهاد و قسامه را در جان بر عمد، پنجاه مرد و بر خطا، بيست و پنج نفر بر پايۀ مبلغ ديه كه هزار دينار است، قرار داد و براى جراحت اعضاى بدن، قسامۀ شش نفر را قرار داد و آنچه كمتر از آن است، حسابش بر پايۀ نسبت شش نفر است و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صداى تودماغى و كلفتى صدا و نقص دو دست و دو پاست؛ پس اين اجزاى شش گانۀ مرد است.

آنگاه ديه در جان، هزار دينار و بينى، هزار دينار و از بين رفتن نور و روشنايى [ديد] همه اش از دو چشم هزار دينار و كلفتى صدا هزار دينار و فلج شدن دو دست و دو پا هزار دينار و از بين رفتن همۀ شنوايى هزار دينار (و از بين رفتن همۀ بينايى هزار دينار؛ فقيه) و دو لب اگر از بن كنده شود، هزار دينار و كمر اگر خميده شود، هزار دينار و

آلت تناسلى مرد هزار دينار و زبان اگر از بن كنده شود، هزار دينار و دو بيضه هزار دينار.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 517

و حضرت عليه السلام براى جراحت همۀ اعضا ديه قرار داد: در سر، صورت، ساير بدن از شنوايى، بينايى، صدا، عقل، دو دست و دو پا در مورد قطع شدن، شكستن، شكافته شدن، جدا شدن، شكستن سر، كه مغز سر ديده شود، جراحتى كه خون بيايد، جابه جا شدن استخوان ها [دررفتگى] جراحتى كه سوراخ كند كه در يكى از اعضاى بدن باشد.

بنابراين هر استخوانى كه بشكند و بعد اصلاح شود- بدون كجى و عيب- و استخوان ها جابه جا نشود ديه اش معلوم است و اگر شكافته و مغز استخوان ديده شود و استخوان ها جابه جا نشود [در نرود]، ديۀ شكسته شدن و ديۀ آشكار شدن مغز استخوان ثابت است.

و براى هر استخوانى كه شكسته شود، روشن است؛ بنابراين ديۀ جابه جا شدن [دررفتگى] استخوان هايش نصف ديۀ شكسته شدن است.

و ديۀ ديده شدن استخوان يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان از هر عضوى كه لباس ها آن را مى پوشانده است مى باشد؛ به استثناى استخوان ساعد [ساق دست] و انگشتان.

و در زخمى كه خوب نمى شود، يك سوم ديۀ همان عضوى كه زخم در آن است، ثابت است.

اگر مردى يكى از دو چشمش آسيب ديد، آسيب آن چشم با چشم ديگر اندازه گيرى مى شود. به اين گونه كه چشم آسيب ديده بسته مى شود و تأمل مى شود كه بينايى چشم سالمش تا كجاست. پس از آن چشم سالم او بسته مى شود و نگاه مى شود كه بينايى چشم آسيب ديده اش تا كجاست. پس از آن به همين نسبت ديه به او داده مى شود.

و

قسامه براى اثبات مقدار آسيب چشم، از شش جزء قسامه بر شش نفر است و آن هم به اندازۀ آسيبى كه چشمش ديده است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به او داده مى شود و اگر يك سوم بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و نيز فرد ديگرى همراه او سوگند ياد مى كند و اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او و دو مرد ديگر به همراه او سوگند مى خورند و اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر چهار پنجم بينايى اش آسيب ديده، او همراه با چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اين سخن دربارۀ قسامه در مورد دو چشم است.»

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه فردى ندارد تا به همراه او سوگند بخورد و خودش هم در ارتباط با اندازۀ آسيب ديدگى بينايى اش مورد اعتماد نيست، فتوى داد كه سوگند خود شخص تكرار مى گردد.

اگر آسيب ديدگى يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بوده، دو بار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بوده، سه بار و اگر دو سوم بوده، چهار بار سوگند مى خورد و اگر پنج ششم بوده است، پنج بار سوگند ياد مى كند و اگر آسيب ديدگى همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد.

پس از آن ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد، به او نمى دهند جز آنچه بر آن سوگند خورده و به راستى ادّعايش وثوق پيدا كرده باشند

و حاكم [براى روشن شدن حقيقت] در اين موارد از راه پرسش و بررسى در مورد مجازات، حدود و كشتن به قصاص كمك مى گيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 519

و اگر شنوايى اش آسيبى ديد به همين شكل خواهد بود؛ صدايى برايش ايجاد مى شود تا حداكثر شنوايى اش معلوم شود. پس از آن بررسى مى شود و قسامه هم بر پايۀ همان نقصان شنوايى اش مى باشد و اگر همۀ شنوايى اش آسيب ديده، به همان شكل است (كه در بينايى گذشت.)

و اگر بيم آن مى رود كه راست نگويد، او را رها مى كنند تا آن كه غافل و بى توجه شود. پس از آن او را صدا مى كنند.

اگر شنيد، طرف هايش، او را نزد حاكم مى برند و حاكم به نظر خويش دربارۀ او عمل مى كند و بخشى از آنچه گرفته از او باز مى ستاند.

و اگر نقص در ران يا در بازو باشد، اندازه گيرى نقص، با نخى صورت مى گيرد. پاى سالم يا دست سالم اندازه گيرى مى شود، آن گاه با همان نخ، عضو آسيب ديده اندازه گيرى مى شود و نقص دست و پا مشخص مى شود.

و اگر ساق يا ساعد ران يا بازو آسيب ديده است، اندازه گيرى مى شود و حاكم اندازۀ ران را ملاحظه مى كند.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد گيجگاه مرد اگر آسيب ببيند و نتواند به اين سو و آن سو متوجه شود- مگر آن كه خودش منحرف شود- حكم به نصف ديه [يعنى] پانصد دينار داد و اگر آسيب كمتر از اين است، با همين حساب و نسبت خواهد بود.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد پلك بالاى چشم اگر آسيب ببيند و وارونه يا شكافته شود، حكم داد ديه اش يك سوم ديۀ چشم [يعنى] صد و شصت و

شش دينار و دو سوم دينار است.

و اگر پلك پايين چشم آسيب ديد، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است.

و اگر ابرو آسيب ببيند و همۀ مويش از بين برود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و در نتيجه هر اندازه كه از موى ابرو از بين برود به همين نسبت حساب مى شود.

اگر جلوى بينى قطع شود، ديه اش نيمى از ديه [يعنى] پانصد دينار است. اگر چيزى را در بينى با تير يا نيزه كه سوراخش مسدود نشود فرو كند، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار ولى اگر با چيزى سوراخ كند كه خوب شود و سوراخ هم بيايد و جوش خورد، ديه اش يك پنجم ديۀ جلوى بينى [يعنى] صد دينار است و هر اندازه كه آسيب ببيند، بر اين پايه حساب مى شود و اگر سوراخ در يكى از دو بينى تا بالاى بينى؛ يعنى همان ديوارۀ بين دو بينى است، ديه اش يك دهم جلوى بينى است؛ چون جلوى بينى نيمى از ديه و ديوارۀ بين دو بينى، پنجاه دينار است.

و اگر تير در يكى از دو بينى و ديوارۀ بين دو بينى تا بينى ديگر نفوذ كرده، ديه اش شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 521

و اگر لب بالا قطع شده و از بن كنده شده است، ديه اش نصف ديه [يعنى] پانصد دينار است و هر اندازه كه از آن بريده شده به همين نسبت خواهد بود؛ بنابراين اگر لب شكافته شود و دندان ها نمايان و پس از آن مداوا شود و بهبود و التيام

يابد، ديۀ مجروح شدن آن و تعيين تفاوت لب سالم با لب ناسالم يك پنجم ديۀ لب [يعنى] صد دينار است و هر اندازه كه از لب بريده شود، به همان نسبت است.

و اگر لب وارونه يا شكافته و بسيار زشت شود، ديه اش صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ لب پايين اگر قطع و ريشه كن شود، دو سوم ديۀ كامل [يعنى] ششصد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و هر اندازه كه از لب پايين بريده شود به همين شكل محاسبه مى شود.

اگر لب پايين شكافت برداشت تا آنجا كه دندان ها نمايان شد و بعداً خوب شد و جوش خورد، صد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و اگر آسيب ديد و بسيار زشت شد، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و اين يك سوم ديۀ لب است.

راوى گويد: از امام باقر عليه السلام در اين مورد پرسيدم: حضرت فرمود: به ما رسيده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام لب پايين را بر لب بالا برترى داد؛ چرا كه لب پايين غذا و آب را نگاه مى دارد و روى همين جهت حضرت در حكم خويش لب پايين را برترى داده است.

و در گونه اگر شكافى باشد كه درون دهان از آن ديده شود، ديه اش صد دينار است و اگر بهبود يابد و شكاف به هم آيد ولى اثر آن آشكار و زشتى فاحشش باقى باشد، ديه اش پنجاه دينار است.

و اگر شكافى در هر دو گونه باشد ديۀ آن دو، صد دينار است و اين نصف ديۀ شكافى است

كه دهان از آن شكاف ديده مى شود و اگر گونه هدف تيرى قرار گرفته كه به استخوان نفوذ كرده- تا جايى كه به گردن رسيده است- در اين صورت ديه اش صد و پنجاه دينار است كه پنجاه دينار آن براى شكاف برداشتن استخوان است.

و اگر سوراخ كرده ولى فرو نرفته، ديه اش صد دينار است.

اگر سوراخ در جايى از صورت به شكلى باشد كه درون آن ديده شود، ديه اش پنجاه دينار است و اگر جراحت زشتى داشت، ديۀ زشتى آن يك چهارم ديۀ شكاف عميق بودن است و اگر جراحتى باشد كه عمق ندارد و بعدا بهبود يابد و در دو گونه اثر آن بماند، ديه اش ده دينار است.

و اگر در صورت شكافى پيدا شود، ديه اش هشتاد دينار است و اگر از آن تكه گوشتى بيفتد ولى درون آن ديده نشود و آن تكه به اندازۀ درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى دينار است.

و ديۀ جراحت سر و صورت اگر به موضحه برسد، چهل دينار است- البته اگر در بدن باشد- ولى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 523

در جراحت سر كه به استخوان برسد، پنجاه دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد و پنجاه دينار است و اگر شكستگى به مغز سر رسيده است، نامش مأمومه است و در آن يك سوم ديه [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در دندان ها در هر دندانى پنجاه دينار و همۀ دندان ها را يكسان قرار داد و پيش از آن، در دندان هاى پيشين پنجاه دينار و در ساير دندان ها در چهار دندان بين ثنايا و انياب، چهل

دينار و در دندان نيش، سى دينار و در دندان آسياب، بيست و پنج دينار قرار داده است.

و اگر دندان تا يك سال سياه شود ولى نيفتد، ديۀ آن ديۀ دندانى است كه بيفتد؛ يعنى پنجاه دينار.

و اگر دندان آسيب ببيند، ديه اش بيست و پنج دينار است و هر اندازه از آن بشكند به نسبت پنجاه دينار محاسبه مى شود و اگر پس از آن كه سياه شد بيفتد، ديه اش دوازده دينار و نيم است و هر اندازه كه از دندان بشكند با توجه به بيست و پنج دينار، نسبت سنجى و محاسبه مى شود.

و اگر استخوان گردن بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، چهل دينار است و اگر شكافته شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و اگر شكستگى به استخوان برسد، ديه اش بيست و پنج دينار است و اين مقدار پنج قسمت از ديۀ گردن است، اگر بشكند و اگر استخوان ها هم جابه جا شود، ديه اش نصف ديۀ شكستن گردن [يعنى] بيست دينار است.

و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن گردن [يعنى] ده دينار است.

ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است. اگر در شانه شكافى ايجاد شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكستن آن يعنى هشتاد دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است. حال اگر استخوان هاى شانه جابه جا شود، ديه اش صد و هفتاد و پنج دينار است؛ صد دينار آن ديۀ شكسته شدن و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و بيست و پنج دينار براى عميق بودن شكستن و

ديده شدن استخوان.

و اگر سوراخ شده باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و اگر استخوان شانه خُرد شود و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ جان [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر جدا شود، ديه اش سى دينار است.

و اگر بازو بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است و ديۀ بازويى كه بشكند و به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى بازو، نصف ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و ديۀ سوراخ شدن بازو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 525

و در مورد آرنج اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار و آن يك پنجم ديۀ دست است و اگر شكاف بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آرنج [يعنى] هشتاد دينار است و اگر شكستن به استخوان برسد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن [يعنى] بيست و پنج دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد دينار و براى شكستنى كه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و اگر آرنج خُرد شود و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ نفس [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر از هم جدا شود، ديه اش

سى دينار و در آرنج ديگر هم مشابه همين ديات به طور يكسان است.

و در ساعد دست اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك سوم ديۀ نفس [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است. اگر يكى از دو استخوان ساعد بشكند، ديه اش يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است و در يكى از دو ساعد اگر يكى از دو مچ بشكند، پنجاه دينار و در هر دو، صد دينار است و اگر يكى از دو استخوان شكاف بردارد، در آن چهار پنجم ديۀ يكى از دو استخوان ساعد [يعنى] چهل دينار است و ديۀ شكافى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكستن استخوان [يعنى] بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان صد دينار و آن يك پنجم ديۀ دست است و اگر سوراخ شده است، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان ساعد [يعنى] بيست و پنج دينار است.

و ديۀ سوراخ شدن آن، نصف ديۀ به استخوان رسيدن [يعنى] دوازده دينار و نيم است و ديۀ شكاف آن پنجاه دينار است و اگر در استخوان ساعد زخمى پديد آيد كه خوب نمى شود، ديه اش يك سوم ديۀ ساعد [يعنى] سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اين يك سوم ديه اى است كه در ساعد است.

و ديۀ مفصل مچ اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك سوم ديۀ دست [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

خليل بن احمد [نحوى] گويد: رسغ؛ همان مفصل بين ساعد و كف دست است.

و در كف اگر بشكند و

بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است و اگر [مفصل] كف جدا شود، ديه اش يك سوم ديۀ دست [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

و در شكسته شدن كف كه استخوان كف ديده شود، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى كف، صد و هفتاد و هشت دينار [يعنى] نصف

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 527

ديۀ شكسته شدن كف است و در ديۀ سوراخ شدن كف اگر بسته نشود، يك پنجم ديۀ دست [يعنى] صد دينار است.

و اگر استخوان كف سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن كف [يعنى] بيست و پنج دينار است.

و امّا ديۀ انگشتان و نى استخوان هايى كه در كف است؛ امّا انگشت ابهام اگر بريده شود، يك سوم ديۀ دست [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ نى استخوان ابهام كه به كف دست چسبيده است اگر بدون كجى جا بيفتد يك پنجم ديۀ انگشت ابهام [يعنى] سى وسه دينار و يك سوم دينار- اگر درست شود و در جاى خود قرار گيرد- است و ديۀ شكاف خوردن ابهام، بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ شكستن ابهام كه به استخوان برسد، هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ابهام، شانزده دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن استخوان ابهام، هشت دينار و يك سوم دينار [يعنى] نصف ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن است.

و ديۀ شكسته شدن ابهام كه به استخوان برسد، نصف

ديۀ جابه جا شدن استخوان [يعنى] هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن ابهام، ده دينار است.

و ديۀ مفصل [بند] دوم از بالاى ابهام [انگشت شست] اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، شانزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحتى كه استخوان را نمايان سازد، اگر در مفصل صورت گيرد چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق مفصل [بند] چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن پنج دينار است و هر اندازه كه از استخوان هاى مفصل قطع شود به همين نسبت و بر همين پايه محاسبه مى شود.

و در مورد انگشتان، در هر انگشتى يك ششم ديۀ دست، هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ چهار انگشت كف غير از ابهام، ديۀ هر استخوانى بيست دينار و دو سوم دينار است و ديۀ هر شكستنى كه به استخوان رسيده، در هر نى استخوانى از نى استخوان هاى چهار انگشت، هشت دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن هر مفصل از چهار انگشت كه كنار كف دست است، شانزده دينار و دو سوم دينار است و در شكافته شدن هر نى استخوانى از چهار انگشت، سيزده دينار و دو سوم دينار است.

و اگر در كف زخمى است كه خوب نمى شود، ديه اش سى و سه و يك سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى كف، هشت دينار و يك سوم دينار است و در شكستن استخوان هاى كف كه استخوان پيدا شود، چهار دينار و يك ششم

دينار است و در سوراخ شدن استخوان هاى كف، چهار دينار و يك ششم دينار و در جدا شدن آنها، پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 529

ديۀ مفصل ميانى از چهار انگشت در صورتى كه قطع شود پنجاه و پنج دينار و يك سوم دينار است و در شكسته شدن آن يازده دينار و يك سوم دينار و در شكافته شدن آن، هشت دينار و نصف دينار است و در جراحتى كه استخوان بند را آشكار كند، يك دينار و دو سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج و يك سوم دينار و در سوراخ شدن عميق مفصل ميانى دو و دو سوم دينار و جدا شدن آن سه و دو سوم دينار است.

و در مفصل بالايى از چهار انگشت اگر قطع شود بيست و هفت دينار و نيم و چهاردهم دينار است و در شكسته شدن آن، پنج و چهار پنجم دينار است و در سوراخ شدن مفصل بالايى، يك دينار و چهار پنجم دينار است و در ناخن هر انگشتى از چهار انگشت، پنج دينار است.

و در كف اگر بشكند و بدون كجى جا بيفتد، ديه اش چهل دينار است و ديۀ مو برداشتن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و ديۀ جراحت كف كه استخوان را نمايان سازد، بيست و پنج دينار است و ديۀ دررفتگى استخوان هاى آن، بيست و نيم دينار است و ديۀ سوراخ عميق آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] ده دينار است و ديۀ زخمى كه در كف باشد و خوب نشود، سيزده و يك سوم دينار

است.

و در سينه اگر كوبيده و هر دو بخش آن كج شود، ديه اش پانصد دينار است و ديۀ موردى كه يكى از دو بخش آن كج شود، دويست و پنجاه دينار است.

و اگر سينه و دو كتف كج شود، ديۀ آن با دو كتف هزار دينار است و اگر يكى از دو كتف كج و سينه نيز شكافته شود، ديه اش پانصد دينار است.

و ديۀ جراحتى كه در سينه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار است و ديۀ شكستنى كه به مغز استخوان برسد، در دو كتف و پشت، بيست و پنج دينار است و اگر مرد به خاطر اين شكستگى گردنش به يك طرف كج شود و نتواند بچرخد، ديه اش پانصد دينار است.

و اگر ستون فقرات شكسته شود و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار است و اگر كج جا بيفتد، ديه اش هزار دينار است.

و در استخوان هاى پهلو [دنده] كه در كنار قلب است اگر يكى از آن بشكند، ديه اش بيست و پنج دينار است و ديۀ مو برداشتن آن دوازده و نيم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى پهلو هفت و نيم دينار و شكستنى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكستن آن و ديۀ سوراخ شدن آن مثل همين ديه است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 531

در استخوان هاى پهلو [دنده] كه در كنار بازوان است، ديۀ هر استخوانى اگر بشكند، ده دينار است و ديۀ مو برداشتن آن هفت دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى پهلو [دنده] پنج دينار و شكستن هر استخوان پهلو كه به استخوان برسد، ديه اش يك چهارم شكستن (معمولى) است؛ [يعنى] دو دينار و نيم

و اگر استخوانى سوراخ شود، ديه اش يك دينار و نيم است و در جراحتى كه در عمق نفوذ كرده، يك سوم ديۀ نفس [يعنى] سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است و اگر از هر دو طرف با تير يا نيزه اى كه در پوست زيرين يا پوست شكم قرار گيرد سوراخ كند، ديه اش چهارصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد گوش اگر بريده شود، ديه اش پانصد دينار و به هر اندازه كه از گوش بريده شود، به همين نسبت خواهد بود.

و در مورد لگن اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دو پا [يعنى] دويست دينار است و اگر مو بردارد، ديه اش صد و شصت دينار يعنى چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر جراحت به مغز استخوان برسد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است.

و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن صد و هفتاد و پنج دينار است؛ بخشى از آن براى شكسته شدن استخوان ها يعنى صد دينار و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و براى شكافته شدنى كه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار است.

و ديۀ گشوده شدن استخوان ها، دو سوم ديۀ آن است و اگر كوبيده و كج شود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد ران اگر بشكند و بدون كجى وعيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دو پا، دويست دينار است و اگر ران كج شود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار [يعنى] يك سوم ديۀ انسان است و

ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد و شصت دينار است و اگر زخمى باشد كه خوب نشود، ديه اش يك سوم ديۀ شكسته شدن ران [يعنى] شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ زخمى كه به مغز استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ران، نصف ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق ران، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است.

و در مورد زانو اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دو پا، [يعنى] دويست دينار است و اگر زانو شكافته شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد و شصت

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 533

دينار است و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن زانو [يعنى] پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى زانو صد و هفتاد و پنج دينار است؛ برخى از آن براى شكسته شدن آن يعنى صد دينار و براى جابه جايى استخوان هاى زانو پنجاه دينار و براى جراحت رسيده به استخوان، بيست و پنج دينار و ديۀ سوراخ كردن زانو يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و اگر خُرد شود و كج گردد، در آن يك سوم ديۀ انسان يعنى سيصد و سى وسه دينار و يك سوم دينار است و اگر از همديگر جدا شود، در آن سه قسمت از ديۀ شكسته شدن [يعنى] سى دينار است.

و در مورد ساق پا اگر بشكند و

بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ دو پا [يعنى] دويست دينار است و ديۀ شكافته شدن آن چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] صد و شصت دينار است و در زخمى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ساق [يعنى] پنجاه دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] پنجاه دينار است و در سوراخ شدن آن، نصف ديۀ جراحت رسيده به استخوان [يعنى] بيست و پنج دينار است و در مورد زخمى كه نفوذ كرده، يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان [يعنى] پنجاه دينار است.

و در زخمى كه در ساق خوب نمى شود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر ساق كج شود، ديه اش يك سوم ديۀ انسان [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد برآمدگى روى پا اگر كوبيده شود و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك سوم ديۀ دو پا [يعنى] سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و در پا اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، يك پنجم ديۀ دو پا دويست دينار است و ديۀ جراحت پا كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا، پنجاه دينار است و در جراحتى كه سوراخ در پا ايجاد شود، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا [يعنى] پنجاه دينار است.

و ديۀ انگشتان و نى استخوان و بندهايى كه در انگشت بزرگ قدم است، يك سوم ديۀ پا يعنى سيصد و سى وسه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكسته

شدن ابهام يعنى همان استخوان بندى كه در كنار قدم است، يك پنجم ديۀ انگشت ابهام يعنى شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و در شكافته شدن آن بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحتى كه به استخوان برسد، هشت دينار و يك سوم دينار و در جابه جايى استخوان هاى آن بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در سوراخ شدن آن هشت دينار و يك سوم دينار و در از هم جدا شدن آن، ده دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 535

و ديۀ مفصل بالاى انگشت ابهام و آن همان بند دومى است كه در آن ناخن است، شانزده دينار و دو سوم دينار است و در شكاف رسيده به استخوان، چهار دينار ويك ششم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن هشت دينار و يك سوم دينار است و در جراحتى كه سوراخ كرده، چهار دينار و يك ششم دينار و در شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار و در از هم جدا شدن آن پنج دينار و در ناخن آن سى دينار است؛ چرا كه ناخن يك سوم ديۀ پا است.

و ديۀ هر انگشتى از پا يك ششم ديۀ پا [يعنى] سى و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ نى استخوان هاى چهار انگشتان جز انگشت بزرگ، ديۀ شكسته شدن هر نى استخوان بندى از آن، شانزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت رسيده به استخوان هر بند نى استخوان، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى هر نى استخوان

بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ سوراخ شدن هر بندى از انگشتان، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ زخمى كه در پا خوب نشود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن مفصل انگشتان كه پس از قدم است، شانزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكافته شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى نى استخوان هر بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جراحت رسيده به استخوان در هر بندى، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ جدا شدن آن پنج دينار است.

و در مورد مفصل ميانى از چهار انگشت اگر بريده شود، ديه اش پنجاه و پنج دينار و دو سوم دينار و ديۀ شكستن آن يازده دينار و دو سوم دينار و ديۀ شكاف برداشتن آن هشت دينار و چهار پنجم دينار و ديۀ جراحت رسيده به استخوان آن دو دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هايش پنج دينار و دو سوم دينار و ديۀ از هم جدا شدن آن سه دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن دو دينار و دو سوم دينار است.

و در مورد مفصل بالايى چهار انگشت، همان مفصلى كه ناخن در آن است اگر بريده شود، ديه اش بيست و هفت و چهار پنجم دينار و ديۀ شكسته شدن آن پنج دينار و چهار پنجم دينار و ديۀ

شكافته شدن آن چهار دينار و يك پنجم دينار و ديۀ جراحت رسيده به استخوان، يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن دو دينار و يك پنجم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ از هم جدا شدن آن يك دينار و چهار پنجم دينار و ديۀ هر ناخنى ده دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 537

و اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سر پستان مرد فتوى به يك هشتم ديه [يعنى] صد و بيست و پنج دينار داد و در بيضۀ مرد پانصد دينار و اگر به مرد آسيب وارد شود و دو بيضه اش هر دو باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود و نتواند راه رود- مگر به گونه اى كه برايش چندان سودمند نيست- ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان [يعنى] هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود.

و قسامه در هر موردى از اين ها، شش نفر است، به اندازه اى كه ديه اش برسد.

و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد كوبيده شدن دو بيضه يا رگ هاى آن فتوى داد كه اگر ضربه در عانه باشد و پوست زيرين را پاره كند و يكى از دو بيضه دچار فتق شود، ديه اش دويست دينار [يعنى] يك پنجم ديۀ انسان و در جراحتى كه از نيزه يا خنجر در اطراف پا نفوذ كند، ديه اش يك دهم ديۀ پا [يعنى] صد دينار است.

و اميرالمؤمنين عليه السلام حكم كرد كه براى مردى كه پدرش در ارتباط با كارى كه بر او زشت مى دانسته،

آسيبى به او زده است و در نتيجه عيبى به او رسيده، قطع عضو يا غيرآن، قصاص نيست بلكه ديه براى فرزند هست و پدر قصاص نمى شود.

و نيز براى زنى كه شوهرش به او آسيبى رسانده و زن معيوب شده، قصاص نيست و خسارت عيب بر عهدۀ شوهر اوست ولى بر شوهر قصاص نيست.

و اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ زنى كه همسرش با لگد به او زده و جلوى فرج زن مانعى از آميزش با او پديد آمده است، حكم داد كه نصف ديۀ زن براى زن است؛ [يعنى] دويست و پنجاه دينار.

و اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه [بكارت] دخترى را با انگشتش پاره كرده و مثانۀ او را شكافته است به گونه اى كه ديگر دختر ادرارش در اختيارش نيست، حكم به يك سوم ديه [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوّم دينار براى دختر داد و حضرت عليه السلام براى آن زن بر گردن مرد صداقش را به مانند زنان قومش قرار داد و در روايت هشام بن ابراهيم از ابو الحسن عليه السلام آمده است كه براى اين زن ديه است.» متن اين روايت در من لا يحضره الفقيه به اين صورت است: «ابن ابى عمر الطبيب گويد: اين روايت را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود: آرى، حقّ است و اميرالمؤمنين عليه السلام كارگزاران خود را به اين روايت امر مى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 539

ابن ابى عمر الطبيب گويد: حضرت على عليه السلام دربارۀ هر استخوانى كه مغز دارد، دستور داد ... و مشابه روايت بالا را آورده است. سپس گويد: و بيشترين

روايات ياران ما در اين باره يعنى دربارۀ دخترى كه [بكارتش] پاره شده است، ديۀ كامل است.»

737- 47977- (2) ابن فضّال و يونس هر دو گويند: «ما كتاب فرائض را كه از اميرالمؤمنين عليه السلام است، بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كرديم. حضرت فرمود: آن صحيح است.»

من گويم: مضامين اين روايت را در كافى يا با سند خود از ابى عمرومتطبّب و ديگران در ابواب مختلف آورده است و ما هم انشاءاللّه آنها را در ابواب مناسب آن ذكر خواهيم كرد.

باب 4 ديۀ تراشيدن موى سر زن و ازالۀ پردۀ بكارت
اشاره

738- 47978- (1) عبداللّه بن سنان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! بر مردى كه به زنى حمله كرده و سرش را تراشيده، چه چيزى است؟ حضرت فرمود: دردناك زده مى شود و در زندان مسلمانان زندانى مى شود تا آن كه موى زن به درستى و بدون نقص برويد. اگر روييد، مهرى كه براى زنان مشابه اين زن ثابت است، از مرد گرفته مى شود. ولى اگر مو نروييد، ديۀ كامل از مرد گرفته مى شود.

پرسيدم: در صورتى كه مويش برويد، چگونه است؛ آيا مهر زنان مشابه اش ثابت است؟ حضرت فرمود: اى ابن سنان، موى زن و پردۀ بكارتش هر دو در جمال و زيبايى او شريكند و اگر يكى از اين دو از بين برود، براى زن مهر كامل ثابت است.»

739- 47979- (2) از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان از پدران شان از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مورد موى سر كه همه اش كنده شده و ديگر نمى رويد، حكم داد كه در آن ديۀ كامل ثابت است و اگر

تنها بعضى از آن برويد، به همين نسبت حساب است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 541

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: و اگر روييد، در آن بيست دينار و اگر زنى باشد كه مردى سرش را بتراشد، آن مرد در زندان محبوس مى شود تا موى زن برويد و در اين مدّت، او را بيرون مى آورند و مى زنند و به زندان برمى گردانند و اگر مو روييد، از مرد مهر المثل يعنى به اندازه مهر زنان مشابه اين زن گرفته مى شود؛ مگر اينكه مهر زنان مشابه بيش از مهر السنة باشد كه اگر بيش از مهر السنة بود، به مهر السنة برگردانده مى شود.»

740- 47980- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مو اگر همه اش از بين برود، فرمود: «ديۀ كامل ثابت است.»

741- 47981- (4) از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با انگشتش بكارت دخترى را پاره كرده و مثانۀ او را شكافته و دختر ديگر كنترل ادرار ندارد، روايت شده است كه حضرت براى دختر يك سوم ديه [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار قرار داد و حضرت براى زن بر مرد به مهر مشابه زنان قوم، حكم داد.

742- 47982- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه بكارت دخترى را با دستش پاره كرده، حكم داد و فرمود:

«مهر آن دختر بر زن است و براى كيفر، او را درد آور مى زنند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب هجدهم از ابواب مهور و باب سوم از ابواب حد سحق مناسب ذيل باب.

مى آيد:

در روايات باب سى و دوم از ابواب ديات اعضاء نيز آنچه مناسب با اين هست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 543

باب 5 ديۀ پلك هاى چشم و ابرو
اشاره

743- 47983- (1) ظريف بن ناصح گويد: «مردى به نام عبداللّه بن ايّوب برايم روايت كرد و گفت: ابو عمرومتطبّب برايم روايت كرد و گفت: اين حديث را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرده ام. او فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام فتوى داد و مردم فتاواى ايشان را نوشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را براى اميران و سرلشكران خود مرقوم فرمود. بخشى از آنچه در آن مكتوب بود اين است كه: اگر پلك بالايى چشم آسيب ببيند و شكافته يا پشت و رو شود، ديه اش يك سوم ديۀ چشم [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و اگر پلك پايين چشم آسيب بيند و شكاف بردارد يا زير و رو شود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و اگر ابرو آسيب بيند و مويش همه از بين رود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و هر اندازه كه از آن آسيب بيند با همين نسبت حساب مى شود.»

744- 47984- (2) در كتاب فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اگر پلك بالا آسيب بيند به طورى كه شكاف بردارد يا به پشت برگردد، ديه اش يك سوم ديۀ چشم است- اگر از بالا باشد. ولى اگر از پايين باشد، ديه اش نصف ديۀ چشم است و اگر ابرو آسيب ببيند و مويش همه از بين رود، ديه اش نصف ديۀ چشم است و اگر از مويش مقدارى كم شود، به همين مقياس محاسبه مى شود.»

745-

47985- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد دو ابرو به تمام ديه و در مورد هر كدام از دو ابرو به نصف ديه البته اگر كنده شود و ديگر نرويد، حكم كرد. ولى اگر برويد، ديه اش ده دينار براى هر ابروست و به هر اندازه كه از آن از بين برود به همان نسبت حساب مى شود.

746- 47986- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ پلك بالايى چشم اگر آسيب بيند به طورى كه شكاف بردارد يا وارونه شود، فرمود: «در آن يك سوم ديه است و در پلك پايين نصف ديۀ چشم است و هر اندازه كه از آن آسيب بيند به همين نسبت حساب مى شود و اگر موهاى لبۀ پلك هاى دو چشم همه اش كنده شود و ديگر نرويد، در هر دو ديۀ كامل و در هر كدام از اين دو يك چهارم ديه است و هر دو- بالا و پايين- يكسان هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 545

747- 47987- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در هر دو ابرو، ديۀ [كامل] و در هر كدام از اين دو، نيمى از ديه است و هر دو برابرند.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ معصوم عليه السلام كه: «در لبۀ بالاى پلك چشم اگر آسيب بيند به طورى كه شكاف بردارد يا وارونه شود، ديه اش يك سوم ديۀ چشم [يعنى] صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و اگر لبۀ پايينى پلك چشم آسيب بيند، ديه اش نيمى از ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و اگر ابرو آسيب بيند و همۀ مويش از بين برود، ديه اش نيمى از

ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و هر اندازه كه از آن آسيب بيند به همين نسبت حساب مى شود.»

باب 6 ديۀ چشم، نقص بينايى، نابينايى و ...
اشاره

748- 47988- (1) امير مؤمنان على عليه السلام در ضمن بيان ديه اعضا فرمود: «اگر مردى يك چشمش آسيب ببيند، با تخم مرغى [كه در فاصله ى معيّنى جلوى چشمش نگاه داشته مى شود] بينايى چشمش سنجيده مى شود؛ به اين گونه كه چشم آسيب ديده اش بسته مى شود و اندازه و ديد چشم سالمش ملاحظه مى شود [كه تا چه فاصله اى تخم مرغ را مى بيند]، سپس چشم سالمش بسته و اندازه و ديد چشم آسيب ديده اش ملاحظه مى شود؛ پس به همين نسبت ديۀ چشمش به او داده مى شود.

و قسامه با اين حال از شش جزء است. يعنى قسامه بر شش نفر است، آن هم به اندازۀ آسيبى كه چشمش ديده است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به او داده مى شود، اگر يك سوم بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و نيز فرد ديگرى همراه او سوگند ياد مى كند، اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او و دو مرد ديگر به همراهش سوگند مى خورند، اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد، اگر چهارپنجم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اين حكم دربارۀ قسامه در مورد دو چشم است.»

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه فردى ندارد تا به همراهش سوگند بخورد و خودش هم در ارتباط با اندازۀ آسيب ديدگى

بينايى اش مورد اعتماد نيست، فتوى داد كه سوگند خود شخص مضاعف مى شود.

اگر آسيب ديدگى، يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بوده، دو بار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بوده، سه بار و اگر دو سوم بوده، چهار بار سوگند مى خورد و

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 547

اگر پنج ششم بوده، پنج بار سوگند ياد مى كند و اگر آسيب ديدگى همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد. پس از آن ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد- جز آنچه بر آن سوگند خورده و به راستى بدان اعتماد داشته- به او داده نمى شود و قاضى در اين موارد از راه پرسش و تحقيق در مورد قصاص و حدود، كمك مى گيرد.

و اگر شنوايى اش آسيبى ديد، به همان نحو خواهد بود. صدايى برايش ايجاد مى شود تا نهايت شنوايى اش معلوم شود.

پس از آن بررسى مى شود و قسامه هم بر پايۀ همان نقصان شنوايى اش مى باشد و اگر همۀ شنوايى اش آسيب ديده است، به همان شكل است [كه در بينايى گذشت].

و اگر بيم آن مى رود كه راست نگويد، او را رها مى كنند تا آن كه غافل شود؛ پس از آن او را صدا مى كنند. اگر شنيد، او را نزد حاكم مى برند و حاكم به نظر خويش دربارۀ او عمل مى كند و بخشى از آنچه گرفته، از او باز مى ستاند.

و اگر نقص در ران يا بازو باشد، اندازه گيرى نقص با نخى صورت مى گيرد. پاى سالم يا دست سالم اندازه گيرى مى شود. آن گاه با همان نخ، عضو آسيب ديده اندازه گيرى مى شود و نقص دست و پا مشخص مى شود و اگر ساق

يا ساعد ران يا بازو آسيب ديده است، اندازه گيرى مى شود و قاضى اندازۀ ران را ملاحظه مى كند.»

749- 47989- (2) يونس گويد: «آن كتاب (منظور كتاب فرائض است) را بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود: آن صحيح است. ابن فضّال گويد: حضرت رضا عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد زمانى كه مرد يك چشمش آسيب ببيند، اندازۀ آسيب با تخم مرغى [كه همانند تابلوى بينايى سنجى، با فاصله، در معرض ديد او قرار داده مى شود] سنجيده مى شود؛ به اين گونه كه چشم آسيب ديده اش بسته مى شود. سپس اندازۀ ديد چشم سالمش ملاحظه مى شود، سپس چشم سالمش بسته و اندازه و نهايت ديد چشم آسيب ديده اش ملاحظه مى شود و به همين نسبت محاسبه و ديه اش پرداخت مى شود ...

و قسامه در اين مورد به اندازه اى كه چشمش آسيب ديده است، از شش جزء است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به او داده مى شود و اگر يك سوم

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 549

بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و فرد ديگرى نيز به همراه او سوگند ياد مى كند، اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او و دو مرد ديگر به همراهش سوگند مى خورند، اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد، اگر چهار پنجم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اين گونه است قسامۀ همۀ آن در جراحت ها و اگر براى كسى كه چشمش آسيب ديده همراهى كه با او

سوگند بخورد نباشد، سوگندها بر او مضاعف مى شود. اگر آسيب ديدگى، يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بينايى اش بوده، دو بار سوگند مى خورد و اگر بيشتر بوده به همين نسبت و تنها قسامه بر پايۀ اندازۀ بينايى اش است.

و اگر شنوايى آسيب ديده است به همين شكل است. تنها اين كه صدايى برايش ايجاد مى شود تا نهايت شنوايى اش مشخص شود. پس از آن بررسى و اندازه گيرى مى شود و قسامه هم بر پايۀ نقص شنوايى اش مى باشد. پس اگر همۀ شنوايى اش باشد و بيم آن رود كه راست نگويد، او را رها مى كنند تا خوابش بالا بگيرد [سنگين شود]. آن گاه بر سر او فريادى مى زنند، اگر شنيد قاضى به نظر خويش اندازه گيرى مى كند.

و اگر نقص در ران و بازو باشد، اندازۀ آن مشخص مى شود. پاى سالم با نخى اندازه گيرى و سپس پاى آسيب ديده اندازه گيرى مى شود. آن گاه اندازۀ نقص پا يا دست او معلوم مى شود و اگر ساق يا ساعد آسيب ديده است، با ران و بازو اندازه گيرى مى شود و قاضى اندازۀ ران را بررسى مى كند.»

750- 47990- (3) و اگر مرد به هر دليل- با تير يا غير آن- يكى از دو چشمش آسيب ببيند، در اين صورت ملاحظه مى شود كه نهايت بينايى چشم سالم آن مرد چه اندازه است.

سپس چشم سالم پوشانده و ملاحظه مى شود كه نهايت بينايى چشم آسيب ديده چه اندازه است.

آن گاه به اين حساب ديه اش پرداخت مى شود.

و قسامه بر اين شش نفر است: اگر آن چه از بينايى اش از بين رفته يك ششم است، خودش به تنهايى سوگند مى خورد و ديه به او پرداخت مى شود و اگر آنچه از بينايى

او از بين رفته يك سوم بينايى اش است، او و مرد ديگرى به همراهش سوگند مى خورند، اگر نيمى از بينايى اش است، او به همراه دو مرد سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش است، او به همراه سه نفر سوگند مى خورد، اگر پنج ششم بينايى اش هست، او به همراه چهار نفر سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش از بين رفته است، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد و اگر كسى كه با او سوگند بخورد پيدا نشود و با اين حساب بر او سخت شود، در اين صورت جز آن چه بر آن سوگند ياد كرده، به او داده نمى شود.

751- 47991- (4) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «در دو چشم، ديۀ كامل و در هر يك از آن دو، نيمى از ديه و در پلك هاى دو چشم، ديۀ كامل و در هر كدام از آن دو، نيمى از ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 551

752- 47992- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو چشم، ديۀ كامل و در هر كدام از آن دو، نيمى از ديه است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «مردى چشم مردى را كور كرده و دو گوشش را بريده و سپس او را كشته است. حضرت فرمود: اگر جدا جدا و با فاصله اين كارها را با او كرده، او قصاص مى شود و پس از آن كشته مى شود.»

و در روايت دوم، اين گفته كه: «بر سر مردى زده شده و شنوايى و بينايى اش از بين رفته و زبانش بند آمده و پس از آن مرده

است. حضرت فرمود: اگر به او ضربه هاى متعدد زده است، او [اوّل نسبت به ضربه هايى كه وارد كرده] قصاص مى شود و سپس كشته مى شود.»

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب قصاص اعضاء، اين گفته كه: «مردى چشم زنى را كور كرده است. حضرت فرمود: اگر بخواهند، چشم او را كور مى كنند و يك چهارم ديه را به او مى دهند و اگر زن بخواهد، يك چهارم ديه را مى گيرد و حضرت دربارۀ زنى كه چشم مردى را كور كرده، فرمود: اين مرد اگر بخواهد، چشم زن را كور مى كند وگرنه ديۀ چشمش را مى گيرد.»

و بنگريد به ساير روايات اين باب؛ چرا كه در آن مناسب اين مفاد است.

و در روايات باب پنج، شش، هفت و باب هشت، مناسب اين؛ مراجعه كنيد.

و در روايات باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه ديۀ چشم نيمى از ديه است و همين گونه در روايات باب پنجم.

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن، مناسب اين باب و در روايت ششم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در چشم اگر درآورده شود، نيمى از ديه است.» و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش او، ديۀ كامل است و دو پا و دو چشم به همان منزلت است.»

و در روايت هشتم، مانند آن.

و در روايت نهم فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديد چشمى كه از حدقه درآورده شود پنجاه شتر است.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در چشم اگر كور شود، پنجاه شتر است.»

و

در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن همۀ بينايى، هزار دينار است.»

و در روايت چهارم از باب پانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در چشمى كه سر جايش هست اگر نورش از بين برود، يك سوم ديه اش ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 553

و در روايت چهار از باب هفده، اين گفته كه: «بر كسى كه زبان گنگى را ببرد، يك سوم ديۀ زبانش هست و همين گونه است حكم دربارۀ دو چشم و جوارح. [و حضرت] فرمود: اين چنين يافته ايم آن را در كتاب على عليه السلام.»

و در روايت هفت از باب بيست و يك، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو چشم، ديۀ كامل و در يكى از آن دو، نيمى از ديه است.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو چشم، ديۀ كامل است».

و در روايت پنجم از باب بيست و هفت، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو چشم، ديۀ كامل و در يكى از آن دو، نصف ديه است.»

و در روايت دوم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن همۀ بينايى، هزار دينار است.»

و در روايات باب چهارم و باب ششم، رواياتى كه بر بعضى از مقصود دلالت دارد.

باب 7 ديۀ چشم انسانِ يك چشم و ...
اشاره

753- 47993- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در مورد چشم فردى كه يك چشم دارد، ديۀ كامل ثابت است.»

754- 47994- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در مورد چشم فردى كه يك چشمى است، ديۀ كامل است.»

755- 47995- (3) امام

جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اگر چشم سالم فردى كه يك چشم سالم دارد درآورده شود- منظور از روى عمد است- و در نتيجه كور شود، در اين صورت اگر بخواهد، يكى از دو چشم طرف را كور مى كند و نيمى از ديه به او داده مى شود و اگر بخواهد، ديۀ كامل مى گيرد و ديگر چشم طرف را كور نمى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 555

756- 47996- (4) عبداللّه بن حكم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مرد سالمى پرسيدم كه چشم مرد يك چشمى را كور كرده است. حضرت فرمود: بر او ديۀ كامل است. پس اگر بخواهد، آن كس كه چشمش كور شده است، از جانى قصاص كند و از او پنج هزار درهم نيز بگيرد، اين كار را مى كند؛ چرا كه براى او ديۀ كامل است و با قصاص، تنها نيمى از آن را مى گيرد.»

757- 47997- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در مورد چشم سالم فرد يك چشم، ديۀ كامل است. منظور زمانى است كه ديۀ چشمى را كه قبلا ناقص شده است، نگرفته باشد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 555

758- 47998- (6) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مرد يك چشمى كه چشم سالمش مورد اصابت قرار گرفته و در نتيجه كور شده است، حكم داد كه يكى از دو چشم طرفش را كور مى كند و نيمى از ديه هم به آن ضميمه مى شود و اگر بخواهد،

ديۀ كامل مى گيرد و از [كور كردن] چشم طرفش در مى گذرد.»

759- 47999- (7) امام صادق عليه السلام در مورد چشم كورى كه در جايش استوار است و [بر اثر جنايت شخصى] فرو مى رود، فرمود: «اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام در آن به نصف ديۀ چشم سالم حكم داد.»

760- 48000- (8) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چشم كور ولى برجا ماندۀ فردى را از جا درآورده است، فرمود:

«بر او يك چهارم ديۀ چشم است.»

761- 48001- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چشمى كه در جاى خود است [ولى ديدش از بين رفته] اگر آسيبى ببيند، به صد دينار حكم داد.»

762- 48002- (10) اميرالمومنين على عليه السلام در مورد چشمى برقرار- منظور چشمى است كه در حدقه است- ولى صاحبش با آن نمى بيند اگر درآورده شود، به صد دينار حكم داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 557

763- 48003- (11) در مورد چشم برقرار اگر نور و سوى آن تار شود، يك سوم ديه اش ثابت است.

ارجاعات
گذشت:

در باب پيشين، روايتى كه با اطلاقش بر اين مفاد دلالت دارد.

مى آيد:

در روايت هشتم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در چشم ناقص، ديۀ كامل است.»

باب 8 ديۀ چشم كافر ذمّى

764- 48004- (1) بريد عجلى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مسلمانى كه چشم فرد مسيحى را كور كرده است، پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ چشم ذمّى چهارصد درهم است [اين براى كسى است كه ديۀ جانش هشتصد درهم است]».

باب 9 حكم كسى كه چشم بچه اى را در آورد

765- 48005- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مردى كه چشم فرزند خردسالش كور شد و پدر، ديۀ چشم را به آن كسى كه بچه اش را كور كرده بخشيد، حكم داد كه جايز است.

باب 10 حكم كسى كه چشم حيوانى را درآورد

766- 48006- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس چشم حيوانى [چهارپايى] را درآورد، بر او يك چهارم بهاى حيوان ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 559

767- 48007- (2) عمر بن اذينه گويد: «به امام صادق عليه السلام نوشتم و دربارۀ روايت حسن بصرى پرسيدم كه: از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ چشم چهارپايان روايت مى شود كه اگر از حدقه درآورده شود، يك چهارم بهاى چهارپا ثابت است. حضرت فرمود: حسن راست گفته است؛ اميرالمؤمنين على عليه السلام اين را فرموده است.»

768- 48008- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ چشم اسبى كه در آورده شده به يك چهارم بهاى حيوان در روزى كه چشمش در آورده شده، حكم داد.»

769- 48009- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد چشم حيوان چهارپا، به يك چهارم قيمت حكم داد.

770- 48010- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد چشم چهارپا، به يك چهارم بهاى حيوان حكم داد.

771- 48011- (6) شيخ طوسى رحمه الله در كتاب النهاية گفته است: «و در چشم حيوان چهارپا اگر در آورده شود- آن گونه كه روايات بدان رسيده است- يك چهارم بهاى حيوان ثابت است.»

باب 11 ديۀ بينى
اشاره

772- 48012- (1) ابوعمرو متطبّب گويد: «كتاب فرايض را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام فتوى داد و فتاواى او را مردم نوشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را براى اميران و سرلشكران خود مرقوم فرمود. بخشى از آن چه در آن مكتوب بود، اين است:

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 561

اگر جلوى بينى قطع شود- منظور لبۀ بينى است- ديه اش پانصد دينار است و اگر سوراخى

با تير يا نيزه در آن پديد آيد كه باز بماند و بسته نشود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است. ولى اگر سوراخى باشد كه خوب شود و هَمْ بيايد، ديه اش يك پنجم ديۀ لبۀ بينى است؛ يعنى صد دينار و هر اندازه كه از آن آسيب ببيند به همان نسبت است و اگر سوراخ در يكى از دو بينى تا بالاى بينى- يعنى همان ديوار فاصل بين دو بينى باشد- ديه اش يك دهم ديۀ لبۀ بينى يعنى پنجاه دينار است؛ چون آن نيمى از يك واحد است و اگر سوراخ در يكى از دو بينى يا در ديوار تا بينى ديگر نفوذ كند، ديه اش شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.»

773- 48013- (2) اگر لبۀ بينى بريده شود، ديه اش پانصد دينار است. اگر سوراخى در آن پديد آيد پس دو سوم ديۀ لبۀ بينى. پس اگر خوب شد و التيام يافت [هَمْ آمد] و سوراخ و پارگى نماند، پس يك پنجم ديۀ لبۀ بينى و اگر سوراخ در يكى از دو سوراخ بينى تا بالاى بينى يعنى ديوار فاصل بين دو سوراخ بينى بود، ديه اش يك دهم ديۀ بينى است.

774- 48014- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد بينى اگر تمام آن بريده شود حكم به ديۀ كامل و در هر طرف از لبۀ بينى، حكم به نصف ديۀ بينى داد.

775- 48015- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد بينى اگر از روى خطا قطع شود حكم داد كه ديۀ كامل است و در صورت عمد، از او قصاص مى شود و همين گونه است

چشم و اگر بينى فرو رود، در آن پنجاه دينار است.

776- 48016- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام در پاره شدن بينى، به يك سوم ديۀ بينى حكم داد.

777- 48017- (6) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در بينى اگر از بن قطع شود، ديۀ كامل و در چشم اگر از جا درآورده شود، نيمى از ديه و در گوش اگر قطع شود، نصف ديه و در دست، نصف ديه و در آلت تناسلى مرد اگر از جاى حَشفه قطع شود ديۀ كامل است.»

778- 48018- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بينى از نرمۀ آن قطع شود، در آن ديۀ تمام است و در دندان هاى مرد، ديۀ تمام است و در دو گوش، دو ديۀ كامل و دو پا و دو چشم هم به همين منزلت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 563

779- 48019- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در بينى مرد اگر از نرمه بريده شود، ديۀ كامل است و در آلت تناسلى مرد، ديۀ كامل و در زبانش، ديۀ كامل و در دو گوشش، ديۀ كامل و دو پا و دو چشم به همان منزلت است.

و در چشم ناقص، ديۀ كامل و در يك انگشت دست و پا [هر كدام] يك دهم ديه و دندان هاى جلو و آخر دهان يكسان است و نصف يك دهم [يك بيستم] است و در جراحت موضحه كه جراحت به سفيدى استخوان رسيده، پنج شتر و در جراحتى كه به پوست زيرين سر رسيده، چهار شتر و در جراحتى كه خون آمده، سازش يا قصاص است. اگر از روى

عمد باشد، ديه يا قصاص است و اگر از روى خطا باشد، ديه است.

و جراحتى كه استخوان ها را جابه جا كند، پانزده شتر و جراحتى كه به درون راه يابد، يك سوم ديه و جراحتى كه سوراخ كند و به مغز سر برسد، يك سوم ديه و جراحت مرد و زن يكسان است، تا آن كه به يك سوم ديه برسد و چون از يك سوم بگذرد، مرد دو برابر زن مى شود.

و در خطا، يكصد شتر يا هزار گوسفند يا ده هزار درهم يا هزار دينار است و اگر ديه شتر باشد، بيست و پنج ماده شتر كه مادرش حامله باشد و بيست و پنج ماده شتر كه مادرش شيرده باشد و بيست و پنج ماده شتر سه ساله و بيست و پنج ماده شتر چهار ساله است و ديۀ تشديد شده در خطايى كه شبه عمد است، همان كه با سنگ يا عصا يك بار و دوبار مى زند و قصد قتل ندارد، سه قسمت مى شود:

سى و سه ماده شتر سه ساله و سى و سه ماده شتر چهار ساله و سى و چهار ماده شتر پنج ساله تا هشت ساله كه همه حامله باشند و نر با آنها آميزش كرده باشد.

و اگر ديه از گوسفند باشد، پس هزار گوسفند نر و در عمد، همان قصاص يا راضى شدن ولىِّ مقتول است.»

780- 48020- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ديۀ بينى اگر از بن كنده شود به صد شتر حكم داد:

سى ماده شتر سه ساله و سى ماده شتر كه مادرش شيرده باشد و بيست ماده شتر كه مادرش حامله باشد و بيست

شتر نر دو ساله است.

و ديۀ چشم زمانى كه از جا در آورده شود، پنجاه شتر است و ديۀ آلت مرد اگر از حَشفه قطع شود، صد شتر است؛ در صورتى كه از روى خطا باشد نه از روى عمد و همچنين ديۀ پا و نيز ديۀ دست اگر قطع شود پنجاه شتر است و همچنين ديۀ گوش اگر قطع و جدا شود پنجاه شتر است. حضرت فرمود:

هر جراحت يا عقوبتى كه باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كند؛ منظور، امام است. حضرت افزود: و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 565

781- 48021- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ بينى اگر از بيخ كنده شود صد شتر و چشم اگر درآورده شود پنجاه شتر و دست اگر قطع شود صد شتر و آلت تناسلى اگر قطع شود صد شتر و گوش اگر قطع شود پنجاه شتر است و هر چه از نوع جراحت باشد و نه عقوبت ها و انگشت و مانند آن، دو نفر عادل از خودتان بدان حكم كنند و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

782- 48022- (11) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «ديۀ نفس هزار دينار است و ديۀ بينى هزار دينار و صدا هر نوعش از صداى بينى و غلظت و خشونت، هزار دينار است و فلج دو دست، هزار دينار و از بين رفتن همۀ شنوايى، هزار دينار و از بين رفتن همۀ بينايى هزار دينار و هر دو پا با هم هزار دينار و دو لب اگر

از بيخ كنده شود هزار دينار و پشت اگر خميده شود هزار دينار و در آلت تناسلى مرد، هزار دينار و زبان اگر از بيخ كنده شود هزار دينار و دو بيضه هزار دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهار از باب يكم از ابواب ديات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ بينى اگر از بيخ كنده شود صد شتر است.» و در باب يك از ابواب ديات اعضاء، چيزى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «ديه در بينى هزار دينار است.» و فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اگر لبۀ بينى قطع شود، ديه اش پانصد دينار است.»

مى آيد:

در روايت ششم از باب دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در هر طرفى از بينى، يك سوم ديۀ بينى است.»

و در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بينى اگر نرمه قطع شود ديۀ كامل است.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بينى، ديۀ كامل است.» و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در بينى اگر نرمه قطع شود ديۀ كامل است.» و در روايت يك از باب سى وشش، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بينى اگر قطع شود ديۀ كامل است.» و در روايات باب چهار از ابواب ديات منافع، مناسب اين مفاد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 567

باب 12 ديۀ گوش
اشاره

783- 48023- (1) ابوعمرو متطبّب گويد: «كتاب فرايض را بر امام صادق عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام فتوى داد و مردم هم فتاوى ايشان را نوشتند و حضرت آن مكتوب را براى اميران و سرلشكران خويش فرستاد.

بخشى از آنچه در آن مكتوب آمده است، دربارۀ دو گوش است كه: اگر يكى از دو گوش بريده شود، ديه اش پانصد دينار است و هر اندازه كه از گوش قطع شود به همان نسبت محاسبه مى شود.»

784- 48024- (2) در گوش، قصاص است و ديۀ گوش، پانصد دينار و در نرمۀ گوش، دو سوم ديۀ گوش است و اگر آسيبى به شنوايى بخورد، سنجش آن به همان منوالى است كه در سنجش چشم بيان شد. با چيز صدادارى براى او ايجاد صوت مى كنند و شنوايى اش اندازه گيرى مى شود.

و قسامه هم

بر پايۀ همان مقدارى است كه از شنوايى كاسته شده است؛ همان گونه كه در مورد بينايى توضيح داديم.

785- 48025- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در گوش، ديۀ كامل است و در هر كدام از آن دو، نيمى از ديه است و در نرمۀ گوش، نيمى از ديه است.»

786- 48026- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد دو گوش اگر ضربه بخورند و صاف شوند، به ديۀ كامل حكم داد و در هر كدام از آن دو- در صورت خطا- به نصف ديه حكم كرد و اگر از روى عمد باشد، قصاص مى شود.

787- 48027- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد نرمۀ گوش به يك سوم ديۀ گوش حكم داد.»

788- 48028- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد نرمۀ گوش به يك سوم ديۀ گوش و در انگشت زائد به يك سوم ديۀ انگشت و در هر طرف بينى به يك سوم ديۀ بينى حكم كرد.

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 569

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن همۀ شنوايى، هزار دينار است.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر آسيبى به شنوايى او رسيد، به همين شكل است.

چيزى براى او زده مى شود كه نهايت شنوايى اش معلوم شود و سپس اندازه گيرى مى شود و اگر بيم دروغ او برود، رها گذاشته مى شود تا غافل باشد. سپس صدايى مى زنند. اگر شنيد، خُصوم او را نزد حاكم مى برند و حاكم طبق نظر او دربارۀ او عمل

مى كندو بخشى از آن چه گرفته، از او مى گيرد.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مورد گوش اگر قطع شود ديه اش پانصد دينار و هر مقدارى كه از او قطع شود، به همان حساب است.»

و در روايت ششم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در گوش اگر قطع شود نصف ديه است.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در گوش او، ديۀ كامل است.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در گوش او، ديۀ تمام است.»

و در روايت نهم، اين گفته كه: «ديۀ گوش اگر بريده و بى گوش شود، پنجاه شتر است.»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «در گوش اگر قطع شود پنجاه شتر است»

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «در از بين رفتن همۀ شنوايى، هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت چهار از باب پانزده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در نرمۀ گوش، يك سوم ديۀ گوش است.»

و در روايت هشتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در گوش، نصف ديه است، البته اگر از بيخ قطع شود.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش، ديۀ كامل است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش، ديۀ كامل است و در يكى از دو گوش، نصف ديه است.»

و در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در [يكى از دو] گوش اگر آن را از

بن بكند و اگر كنارۀ آن را قطع كند، در آن قيمت گذارى يك فرد عادل است.»

و در روايات باب چهارم از ابواب ديات منافع، روايتى كه مناسب آن است.

باب 13 ديۀ گونه، چهره، پيشانى، گيجگاه و سر
اشاره

789- 48029- (1) ظريف بن ناصح روايت كرده كه: «در گونه اگر سوراخى شد كه درون دهان از آن شكاف ديده شود، ديه اش دويست دينار است و اگر مداوا شود و بهبود يابد و سوراخ هَمْ آيد ولى اثر آن هويدا و جاى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 571

چاك آشكار باشد، ديه اش پنجاه دينار است و اگر شكاف در هر دو گونه باشد، ديه اش صد دينار است و اين نصف ديۀ شكافى است كه دهان از آن ديده مى شود.

و اگر گونه هدف تيرى قرار گرفته كه به استخوان نشسته تا جايى كه به استخوان چانه رسيده است، در اين صورت ديه اش صد و پنجاه دينار است كه پنجاه دينار آن براى رسيدن به استخوان است و اگر سوراخ كرده ولى در استخوان فرو نرفته، ديه اش صد دينار است.

و اگر شكاف در جايى از صورت به شكلى باشد كه به استخوان برسد و ديده شود، ديه اش پنجاه دينار است و اگر جراحت زشتى داشت، ديۀ زشتى آن يك چهارم ديۀ شكاف به استخوان رسيده مى باشد.

و اگر جراحتى باشد كه آن عمق را ندارد [به استخوان نرسيده] و بعداً بهبود يابد و در دو گونه اثر آن بماند، ديه اش ده دينار است.

و اگر در صورت شكافى پيدا شود، ديه اش هشتاد دينار و اگر از آن يك تكّه گوشت بيفتد ولى درون آن ديده نشود و آن تكّه به اندازۀ يك درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى

دينار است.

و ديۀ چاك زدن، دريدن و پاره كردن در صورتى كه گوشت زير پوست را نمايان كند، چهل دينار است- چنان چه در گونه باشد. ولى در شكستن سر، كه به استخوان برسد، پنجاه دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد و پنجاه دينار است و اگر شكستگى سوراخى در سر پديد آورد، اين همان مأمومه است و در آن يك سوم ديه يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.»

790- 48030- (2) در كتاب فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اگر در گونه سوراخى پديد آيد كه درون دهان از آن ديده شود، ديه اش صد دينار و اگر بهبود يابد و التيام پيدا كند ولى اثر آشكارى بر گونه بماند، ديه اش پنجاه دينار است و اگر سوراخ در هر دو گونه باشد، ديه اش صد دينار است و اگر تيرى در استخوان باشد كه به گردن هم نفوذ كرده باشد، ديه اش صد و پنجاه دينار است و اگر نفوذ نكرده باشد، ديه اش صد دينار است و اگر شكافى در صورت باشد كه به استخوان رسيده باشد، ديه اش پنجاه دينار است و اگر در صورت، زشتى پديد آورد، ديه اش ديۀ شكافى است كه به استخوان رسيده است و اگر جراحتى باشد كه به استخوان نرسد و سپس بهبود يابد و در هر دو گونه باشد، ديه اش ده دينار است و اگر در صورت شكافى در استخوان پديد آيد، ديه اش هشتاد دينار است و اگر از جراحت، پوسته از گوشت گونه بيفتد ولى جراحت به استخوان نرسد و آن چه افتاده به وزن يك درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى دينار

است و در جراحت در سر، كه به استخوان رسيده و آن همان است كه استخوان ها را آشكار سازد، چهل دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 573

791- 48031- (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله در پوست سر- اگر كنده شود- حكم به ديۀ كامل داد و در مورد پيشانى اگر بشكند و بى عيب بهبود يابد به صد دينار حكم داد.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو، روايتى كه بر اين دلالت دارد كه در جراحت، قصاص است مگر اينكه به ديه راضى شوند.

و در روايت يكم از باب سوم، اين فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «دربارۀ گيجگاه مردى اگر آسيب ببيند و نتواند به اين سو و آن سو متوجه شود مگر آن كه خودش منحرف شود، حكم به نصف ديه، پانصد دينار داد و اگر آسيب كمتر از اين است، با همين حساب و مقياس خواهد بود.

و فرمودۀ ايشان كه: اگر ابرو آسيب ببيند و همۀ مويش از بين برود، ديه اش نصف ديۀ چشم [يعنى] دويست و پنجاه دينار است و در نتيجه هر اندازه كه از موى ابرو از بين برود، بر همين پايه حساب مى شود.

و در گونه اگر سوراخى پديد آيد و از آن سوراخ درون دهان نمودار باشد، ديه اش صد دينار است.

و اگر مداوا شود و بهبود يابد و شكاف، هَمْ آيد ولى اثرش آشكار و زشتى آن باقى باشد، ديه اش پنجاه دينار است.

و اگر شكافى در هر دو گونه باشد، ديۀ آن دو، صد دينار است و اين نصف ديۀ شكافى است كه دهان از آن نمودار باشد و اگر شكاف با تيرى كه

به استخوان نفوذ كرده يا به گردن رسيده است باشد، ديه اش صد و پنجاه دينار است كه پنجاه دينار آن براى به استخوان رسيدن است و اگر سوراخ شده ولى فرو نرفته است، ديه اش صد دينار است.

و اگر سوراخى در جايى از چهره است كه به استخوان رسيده، ديه اش پنجاه دينار است و اگر جراحت زشتى دارد، ديۀ زشتى اش يك چهارم ديۀ به استخوان رسيدن است و اگر جراحتى باشد كه به استخوان نرسد و سپس خوب شود و در دو گونه اثرش باشد، ديه اش ده دينار است و اگر در چهره شكافى پيدا شود، ديه اش هشتاد دينار است و اگر از آن يك تكّه گوشت بيفتد ولى استخوان نمايان نشود و به اندازۀ يك درهم يا بيشتر باشد، ديه اش سى دينار است.

و ديۀ شكستن اگر به استخوان برسد، چهل دينار است- البته اگر دربدن باشد. ولى در شكستگى هاى سر، كه به استخوان برسد، پنجاه دينار است. پس اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد وپنجاه دينار است و اگر شكستگى در سر سوراخ ايجاد كند كه نامش مأمومه است، در آن يك سوم ديه يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.»

مى آيد:

در باب يكم از ابواب شجاج و جراح [شكستن ها و جراحت ها] و باب دوم، سوم و چهارم، مناسب اين باب؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 575

باب 14 ديۀ دو لب
اشاره

792- 48032- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر لب بالا قطع و از بن كنده شود، ديه اش پانصد دينار است و هر اندازه كه از آن بريده شده، به همان نسبت حساب مى شود. بنابراين اگر لب شكافته و دندان ها نمايان شود، سپس بهبود و التيام يابد، ديۀ آن صد دينار است و آن يك پنجم ديۀ لب اگر قطع شود و از بن كنده شود است و هر اندازه كه از آن قطع شود به همان نسبت حساب مى شود و اگر لب شكاف بردارد و زشتى بدى پيدا كند، ديه اش صد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ لب پايين اگر از بن قطع شود دو سوم ديه يعنى ششصد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و هر اندازه كه از آن قطع شود، به همان نسبت حساب مى شود و اگر لب پايين شكافته شد- تا آنجا كه دندان ها پيدا شد- سپس بهبود و التيام يافت، ديه اش صد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر آسيب ديد و زشتى بدى پيدا كرد، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و آن نيمى از ديۀ لب است.»

و در روايت ظريف بن ناصح آمده كه: «ظريف گويد از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيدم. حضرت فرمود: به ما رسيده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام لب پايين را برترى مى داد؛

چرا كه آن با كمك دندان ها غذا را نگه مى دارد و روى همين جهت در حكم خويش، لب پايين را برترى داده است.»

793- 48033- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «در لب پايين، شش هزار درهم و در لب بالا، چهار هزار [درهم] است؛ چرا كه لب پايين آب را نگاه مى دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 577

794- 48034- (3) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در دو لب اگر از بن كنده شود ديۀ كامل است و در لب بالا، نصف ديه و در لب پايين، دو سوم ديه است؛ چرا كه آن غذا و آب دهان را نگه مى دارد.»

795- 48035- (4) در كتاب المقنع آمده است: «در دو لب، يك ديۀ كامل [يعنى] ده هزار درهم است؛ شش هزار براى لب پايين و چهار هزار براى لب بالاست؛ چرا كه لب پايين آب را نگه مى دارد.»

796- 48036- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو لب، ديۀ كامل است و در هر كدام از آنها نيمى از ديه و يكسان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه مناسب با اين باب است

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «و در دو لب اگر از بن كنده شود هزار دينار است.»

و در روايت يازده از باب يازده، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و دو لب اگر از بن كنده شود هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در دو لب، ديۀ كامل است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در دو لب، ديۀ كامل است.» و در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو لب اگر از بيخ كنده شود هزار دينار است.»

باب 15 ديۀ دندان ها
اشاره

797- 48037- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دندان ها، در هر دندانى پنجاه دينار است و همۀ دندان ها را يكسان قرار داد و پيش از آن، حضرت چنين حكم داده بود: در دندان هاى جلو پنجاه دينار و در ساير دندان ها در دندان هاى چهارگانه بين ثنايا و انياب، چهل دينار و در دو دندان نيش، سى دينار و در دندان آسياب، بيست و پنج دينار.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 579

و اگر دندان تا يك سال سياه شود ولى نيفتد، ديه اش ديۀ دندانى است كه بيفتد؛ يعنى پنجاه دينار و اگر دندان بشكند ولى نيفتد، ديه اش بيست و پنج دينار است و هر اندازه كه از آن بشكند، به نسبت پنجاه دينار محاسبه مى شود.

و اگر پس از آن كه سياه شد- در حالى كه سياه است- بيفتد، ديه اش بيست و پنج دينار است و اگر بشكند- در حالى كه سياه است- ديه اش دوازده دينار و نصف دينار است و هر اندازه كه از دندان بشكند، به همان نسبت از بيست و پنج دينار است.»

798- 48038- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام در دندان ها، براى هر دندانى پنجاه دينار ديه قرار داد و همۀ دندان ها

را يكسان قرار داد و پيش از آن، حضرت در دندان هاى جلو پنجاه دينار و در ساير دندان ها در دندان هاى چهارگانه بين ثنايا و انياب، چهل دينار و در دندان نيش، سى دينار و در دندان آسياب، بيست و پنج دينار قرار داد و اگر دندان تا يك سال سياه شود ولى نيفتد، ديه اش مثل ديۀ دندانى كه بيفتد، بيست و پنج دينار است و هر اندازه از آن بشكند، به نسبت پنجاه دينار محاسبه مى شود.

و اگر پس از آن كه سياه شد- در حالى كه سياه است- بيفتد، ديه اش دوازده دينار و نصف است و هر اندازه كه از دندان بشكند، به همان نسبت از بيست و پنج دينار محاسبه مى شود.

799- 48039- (3) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته مى فرمود: اگر دندان هاى جلو سياه شود، در آن ديه است.»

شيخ طوسى قدس سره در كتاب استبصار اين روايت را بر دوسوم ديه حمل كرده، نه ديۀ كامل.

800- 48040- (4) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان عليه السلام روايت كرده كه: «حضرت در دندان سياه، يك سوم ديۀ دندان سالم را قرار داد و در دست ناقص شده [فلج]، يك سوم ديۀ دست سالم و در چشمى كه در جاى خودش هست ولى از ديد افتاده است، يك سوم ديۀ چشم سالم و در نرمۀ گوش، يك سوم ديۀ بينى و در پاى لنگ، يك سوم ديۀ پاى سالم و در سوراخ شدن بينى- هر كدام- يك سوم ديه قرار داده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 581

801- 48041- (5) روايت شده است كه: «اگر دندان به سياهى تغيير

يابد، در آن شش دينار و اگر به سرخى تغيير كند، پس سه دينار و اگر به سبزى تغيير يابد، يك دينار و نيم است.»

802- 48042- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دندان اگر مورد اصابت قرار گيرد، يك سال صبر مى شود. اگر افتاد، زننده پانصد درهم بدهكار مى شود و اگر نيفتد ولى سياه شود، دو سوم ديۀ دندان به عهدۀ ضارب است.»

803- 48043- (7) سماعه گويد: «از او [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ دندان ها پرسيدم. حضرت فرمود: دندان ها در ديه يكسانند.»

شيخ طوسى قدس سره اين روايت و روايت ابن سنان را بر دندان هاى ثنايا و جلو و نه دندان هاى آخر حمل كرده است.

804- 48044- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «دندان ها همه يكسان هستند؛ در هر دندان، پانصد درهم.»

805- 48045- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام در دندان ها حكم كرد: «ديه بر آنها تقسيم مى شود. دندان ها بيست و هشت دندان هستند. شانزده تا در اواخر دهان و دوازده تا در جلوى دهان؛ بنابراين ديۀ هر دندان جلو اگر بشكند تا آن كه از بين برود، پنجاه دينار است. اين مى شود: ششصد دينار و ديۀ هر دندان از دندان هاى آخر اگر بشكند تا آن كه از بين برود، نصف ديۀ دندان هاى جلو يعنى بيست و پنج دينار است و اين مى شود: چهارصد دينار و مجموع اين دو مى شود: هزار دينار و هر چه كمتر از اين تعداد باشد، ديه ندارد و هر چه بيشتر باشد، ديه ندارد.»

شيخ صدوق قدس سره اين روايت را بر موردى حمل مى كند كه دندان زائد به همراه دندان هاى اصلى آسيب بيند؛ نه اين كه دندان زائد به تنهايى آسيب

ببيند.

806- 48046- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «در ديۀ دندان ها در مورد خطا در دندان هايى كه در جلوى دهان و دوازده دندان است، در هر دندان از اين ها پنجاه دينار است و اين ها دندان هاى ثنايا، رباعيه و دندان هاى نيش است و در آخر دهان كه همان آسياب هاست، در هر دندان آسياب بيست وپنج دينار و آنها شانزده دندان است، از هر طرف چهار دندان و اين مجموعاً يك ديۀ كامل انسانى است و بر پايۀ اين عدد حساب آنهاست.

و برخى از مردم، بيست دندان از هر طرف پنج دندان دارند و آنها به حساب نمى آيند و تنها محاسبه بر شانزده دندان است و اگر دندانى از كسى كه بيست دندان دارد آسيب ببيند، در آن بيست و پنج دينار است ولى اگر همۀ بيست دندان آسيب ببيند، در آن چهارصد دينار است و همچنين است در آن ها اگر شانزده دندان باشد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 583

و آن چه از دندان يا دندان آخر بشكند، به همان نسبت حساب مى شود و اگر دندان زده شود [چيزى به او بزنند] و سياه شود، ديه اش كامل است.»

807- 48047- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دندان، پنج شتر- دندان بالا و پايين- و اين يك بيستم ديه است.

اگر ديه را به دينار حساب كنيم، دينار و اگر به درهم، درهم و اگر گاو، گاو و اگر گوسفند پس گوسفند و اگر شتر پس شتر، بر همان روش پرداخت ديه است و در دندان، ده گاو و در انگشت، يك دهم ديه، ده شتر است.»

شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر دندان هاى جلو و نه

آخر حمل كرده است. «1»

808- 48048- (12) بدان كه ديۀ دندان ها يكسان است و آن دوازده دندان است: شش تا از بالا و شش تا از پايين. از اين ها چهار تا ثنايا و چهار تا انياب و چهار تا بين ثنايا و انياب و ديه هر كدام از اين دوازده تا پنجاه دينار و [جمع] اين ششصد دينار است و ديۀ دندان ها كه شانزده دندان است، اگر ديه بر پايۀ بيست و هشت دندان تقسيم شود، همان مى شود كه منظور از چهار دسته اى بود كه نام برده شد و دندان هاى عقل ديه ندارد و تنها كسى كه به آنها آسيبى برساند، تفاوت قيمتى چون ارش خراشى كه وارد مى شود با حسابى كه براى هر دندان بيست و پنج دينار در نظر گرفته مى شود كه جمع آن چهارصد دينار مى شود و اگر تا يك سال دندان سياه شد ولى نيفتاد، ديه اش ديۀ دندانى است كه بيفتد و اگر شكاف بردارد ولى نيفتد، ديه اش نصف ديۀ دندان افتاده است و اگر مقدارى از آن بشكند، به همان نسبت پنجاه دينار است و همچنين است سياهى شكاف، شكستگى اى كه بر دندان ها عارض مى شود و به نسبت بيست و پنج دينار است و آنچه از مجموع دندان هاى عقب و جلو از بيست و هشت دندان كمتر باشد، ازاصل ديه به مقدار آنچه كمتر است، كم مى شود.»

809- 48049- (13) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انگشتان يكسانند و دندان ها يكسانند و دندان هاى پيشين و پسين يكسان هستند.»

810- 48050- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «براى انسان سى ويك دندان است. در هر دندان، سه شتر و يك

پنجم شتر است.»

محمد بن حسن شيخ طوسى قدس سره گويد: «اين خبر موافق بعضى از عامه است و ما به آن عمل نمى كنيم و عمل بر پايۀ رواياتى است كه مقدّم داشتيم.»

______________________________

(1). بايد توجه داشت كه اين تعداد احاديث كه دندان ها را در ديه يكسان مى دانند، در محاسبه با ديۀ كامل مطابقت ندارند! به همين جهت بزرگان ما آنها را يا رد كرده يا توجيه نموده اند!

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 585

811- 48051- (15) و بدان كه در دندان سياه، يك سوم ديۀ دندان است. اگر شكسته شده است، در آن يك چهارم ديۀ دندان است.

812- 48052- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «در ديۀ دندان سياه، يك چهارم ديۀ دندان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب يكم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «دربارۀ دندان و ذراع كه از روى عمد مى شكند، پرسيدم كه: آيا براى اين دو ارش است يا قصاص؟ حضرت فرمود: قصاص است.

راوى گويد: پرسيدم اگر ديه را براى او چند برابر كنيد؟ حضرت فرمود: اگر او را به هر چه مى خواهد راضى سازند، اين حقّ براى اوست.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «ربيع- دختر مسعود- دندان دخترى از انصار را شكست. آن قوم مطالبۀ قصاص كردند. نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. حضرت دستور قصاص صادر كرد (تا آن كه گويد): اى انس، قصاص در كتاب خداست. پس از آن، قوم انصار راضى شدند و ارش گرفتند.»

و در روايت بيست و دوم از باب يكم از ابواب ديات، اين گفته كه: «بعضى از مردم در دهان شان سى و دو دندان است و

بعضى بيست و هشت دندان. ديۀ دندان ها بر چه اندازۀ دندان تقسيم مى شود؟

حضرت فرمود: آفرينش دندان ها همان بيست و هشت دندان است: دوازده دندان در جلوى دهان و شانزده دندان در قسمت آخر دهان. ديۀ دندان ها بر اين پايه تقسيم مى شود. ديۀ هر دندان از جلو اگر بشكند تا از بين رفتن، پانصد درهم است و نيز دوازده دندان است كه ديه اش شش هزار درهم است و در هر دندان از قسمت آخر، دويست و پنجاه درهم؛ بنابراين همۀ دندان هاى جلو و عقب، ده هزار درهم است و تنها ديه براى همين هاست و بيش از بيست و هشت دندان ديه ندارد و اگر كمتر از بيست و هشت دندان بوده، باز مقدار كمتر ديه ندارد. اين گونه ما در كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام يافته ايم.»

و در روايت هفتم، از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دندان هاى مرد، ديۀ تمام است.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دندان ثنايا [جلو] و آسياب مساوى است؛ يك بيستم ديه.»

مى آيد:

در روايت چهارم از باب بيست و دوم، اين گفته كه: «و از او دربارۀ دندان ها پرسيدم. فرمود: ديۀ آنها مساوى است.»

و در روايت هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دندان پنج شتر است؛ دندان عقبى و دندان جلويى مساوى اند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 587

باب 16 ديۀ دندان بچّه

813- 48053- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد دندان بچّه [دندان شيرى] پيش از آن كه بيفتد، در هر دندانى به يك شتر حكم داد.»

814- 48054- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دندان بچّه زمانى كه نيفتاده، به يك شتر حكم داد.

815- 48055- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دندان بچّۀ كوچك كه هنوز نيفتاده، يك شتر است.»

816- 48056- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دندان بچّه اى كه هنوز دندانش نيفتاده، فرمود: «اگر نرويد، در آن همان است كه در دندان فرد بزرگ است و اگر برويد، در آن ده دينار است.»

باب 17 ديۀ زبان
اشاره

817- 48057- (1) رسول خدا عليه السلام فرمود: «در زبان، ديۀ كامل است. منظور حضرت موردى است كه همه اش از بيخ كنده شود و هر اندازه اى كه از زبان قطع شود، به همين نسبت است و هر اندازه كه از قدرت سخن گفتن كم شود، باز به همين نسبت حساب مى شود.»

818- 48058- (2) در كتاب مُقنع آمده است: «در زبان، ديۀ كامل است.»

819- 48059- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «در زبان گنگ، چشم نابينا، آلت مرد خواجه شدۀ آزاد و دو بيضۀ او، يك سوم ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 589

820- 48060- (4) ابوبصير گويد: «بعضى از خاندان زراره از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدند كه زبان مرد گنگى را قطع كرده است. حضرت فرمود: اگر مادرش، او را در حالى كه گنگ بوده زاييده است، بر او يك سوم ديه است و اگر زبانش پس از آن كه سخن مى گفته، دردى يا آفتى آن را از بين برده

است، در اين صورت بر كسى كه زبان او را قطع كرده، يك سوم ديۀ زبانش است. حضرت فرمود: و همچنين است حكم در دو چشم و جوارح. حضرت فرمود: اين چنين ما در كتاب على عليه السلام آن را يافته ايم.»

821- 48061- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در زبان مرد گنگ، يك سوم ديه است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در زبان اگر از بن كنده شود، هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در زبان اگر قطع شود، ديۀ كامل است.»

و در روايات باب چهارم از ابواب ديات منافع، مناسب آن.

باب 18 ديۀ ريش، سبيل و موى سر مرد
اشاره

822- 48062- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ريش كه تراشيده شود و ديگر نرويد، حكم به ديۀ كامل نمود ولى اگر روييد، يك سوم ديه ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 591

823- 48063- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ريش كه كنده يا تراشيده يا با آب داغ كنده شود و نرويد، فرمود: «در آن ديۀ كامل است و هر اندازه كه از ريش كم باشد به همان نسبت حساب مى شود و ديۀ سبيل اگر نرويد، يك سوم ديۀ لب بالاست و هر اندازه كه كمتر باشد به همان نسبت حساب مى شود ولى اگر برويد، بيست دينار است كه اين در مورد خطاست و در عمد، قصاص است.»

824- 48064- (3) راوى گويد: «پرسيدم: مرد داخل حمام مى شود، حمامى، آب داغى بر او مى ريزد و در نتيجه موى سرش مى ريزد و ديگر نمى رويد. امام صادق عليه السلام فرمود: بر او ديۀ كامل است.»

825- 48065- (4) سليمان بن خالد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى به حمام رفت، آب داغى بر او ريخته شد و موى سر و ريشش ريخت و ديگر هرگز نمى رويد. حضرت فرمود: بر او ديۀ كامل است.»

826- 48066- (5) سليمان بن خالد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى آب داغى بر سر مردى ريخته است و در نتيجه مويش ريخته و ديگر نمى رويد. حضرت فرمود:

بر او ديۀ كامل ثابت است.»

827- 48067- (6) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيد كه به حمام رفته و آب داغى بر او ريخته شده و موى سر و ريشش كنده شده و هرگز نمى رويد. حضرت فرمود: «بر او ديۀ كامل است.»

828- 48068- (7) در المقنع چنين آمده است: «اگر مردى ريش مردى را بتراشد و نرويد، بر او ديۀ كامل است ولى اگر برويد، بر او يك سوم ديه است.»

829- 48069- (8) سلمة بن تمام گويد: «مردى ديگى كه در آن خورشتى بود بر سر مردى ريخت و مويش از بين رفت. در اين باره نزاع شان را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت يك سال مهلت داد ولى موى او نروييد، پس حكم به ديۀ كامل كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 593

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب چهارم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در موى سر كه همه اش كنده مى شود و نمى رويد، حكم داد كه در آن، ديۀ كامل است و اگر مقدارى برويد، به همان نسبت حساب مى شود. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: اگر برويد، در آن بيست دينار است.»

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مو اگر همه اش از بين برود، ديۀ كامل است.»

باب 19 ديۀ ترقوه و شانه
اشاره

830- 48070- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در ترقوه اگر بشكند و بدون كجى و عيب التيام بخشد، چهل دينار است و اگر شكاف بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است؛ يعنى سى و دو دينار و اگر شكستگى به استخوان برسد، ديه اش بيست و پنج دينار است و اين مقدار يك پنجم از ديۀ گردن است اگر بشكند و اگر استخوان ها هم جابه جا شود، ديه اش نصف ديۀ شكستن گردن، يعنى بيست دينار است.

و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن گردن يعنى ده دينار است.

و ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر در [استخوان] شانه شكافى ايجاد شود، ديه اش چهارپنجم ديۀ شكستن آن يعنى هشتاد دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن يعنى بيست و پنج دينار است. حال اگر استخوان هاى منكب [شانه و دوش] جابه جا شود، ديه اش صد و هفتاد و پنج دينار است؛ صد دينار آن ديۀ شكسته شدن و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و بيست و پنج دينار براى

عميق بودن شكستن و ديده شدن استخوان و اگر سوراخ شده بود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكستن آن يعنى بيست و پنج دينار است و اگر استخوان شانه خُرد شود و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوّم ديۀ نفس است؛ يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار و اگر دررفتگى باشد، ديه اش سى دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 595

831- 48071- (2) اگر استخوان ترقوه بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش چهل دينار است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش بيست و پنج دينار است و اگر استخوان هاى ترقوه جابه جا شود، ديه اش نصف ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست دينار است و اگر سوراخ شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى ده دينار است.

و ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار و اگر در [استخوان] شانه تَرَك ايجاد شود، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن [يعنى] هشتاد دينار است و اگر استخوان ديده شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است.

و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صدو هفتاد و پنج دينار است؛ صد دينار آن براى شكسته شدن و پنجاه دينار براى جابه جايى استخوان ها و بيست و پنج دينار براى ديده شدن استخوان و اگر سوراخ باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است. پس اگر شانه خُرد شود

و كج جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ جان است و اگر جدا شود، ديه اش سى دينار است.

832- 48072- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد استخوان ترقوه حكم داد كه: «اگر بشكند و بدون عيب جا بيفتد، چهل دينار است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است.»

833- 48073- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ شانه اگر بشكند، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر در آن تَرَك باشد، هشتاد دينار است.»

834- 48074- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد استخوان ترقوه اگر بشكند، به يك ماده شتر جوان حكم داد.

باب 20 ديۀ بازو و آرنج

835- 48075- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بازو اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و ديۀ بازويى كه جراحتش به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى بازو، نصف ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است و ديۀ سوراخ شدن بازو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 597

و در مورد آرنج اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار و آن يك پنجم ديۀ دست است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آرنج يعنى هشتاد دينار است و اگر جراحت به استخوان برسد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن يعنى بيست و پنج دينار است و اگر استخوان ها جابه جا شود، ديه اش صد و هفتاد و

پنج دينار است؛ براى شكسته شدن، صد دينار و براى جابه جايى استخوان ها پنجاه دينار و براى ديده شدن استخوان بيست و پنج دينار و اگر سوراخ پديد آورد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست وپنج دينار است و اگر (استخوان) آرنج خُرد شود و كج جوش بخورد، ديه اش يك سوم ديۀ جان يعنى سيصد و سى وسه دينار و يك سوم دينار است و اگر [مفصل] جدا شود، ديه اش سى دينار است و در آرنج ديگر، مشابه اين به طور يكسان است.»

836- 48076- (2) ديۀ بازو اگر شكسته شود و بدون كجى جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دست، يعنى صد دينار است و جراحت رسيده به استخوان، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان ها نصف ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و آرنج و ذراع [ساق دست] نيز همين حكم را دارد.

837- 48077- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بازو اگر بشكند و بدون عيب جوش بخورد، ديه اش صد دينار است.»

838- 48078- (4) امام صادق عليه السلام در مورد آرنج اگر بشكند و بدون عيب جوش بخورد، فرمود: «ديه اش صد دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 599

باب 21 ديۀ دست، ساعد، مفصل و كف دست
اشاره

839- 48079- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ دست اگر قطع شود، پنجاه شتر است و آن چه جراحت باشد و كمتر از قطع شدن، دو عادل از شما براى سنجيدن مقدار جراحت حكم مى كند.»

840- 48080- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در ساعد

[ساق] دست اگر بشكند و بى كجى و عيب جا بيفتد، ديه اش يك سوم ديۀ جان يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر يكى از دو استخوان ساعد بشكند، ديه اش يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است. (و اگر دو استخوان ساعد بشكند، ديه اش يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و در يكى از اين دو نيز) و در شكسته شدن يكى از دو مچ، پنجاه دينار است و در هر دو، صد دينار و اگر يكى از دو استخوان تَرَك بردارد، در آن چهار پنجم ديۀ يكى از دو استخوان ساعد يعنى چهل دينار است.

و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد يك چهارم ديۀ شكستن، بيست و پنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن بيست و پنج دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن نصف ديه به استخوان رسيدن يعنى دوازده و نيم دينار است.

و ديۀ سوراخ شدن ساعد، پنجاه دينار و اگر در آن زخمى پديد آيد كه خوب نشود، ديه اش

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 601

يك سوم ديۀ ساعد يعنى سى و سه دينار و يك سوم دينار است و آن يك سوم، ديۀ همان است كه زخم در آن است و ديۀ مفصل مچ اگر خُرد شود و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك سوم ديۀ دست يعنى صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است.

خليل گويد: «رسغ، مفصل بين ساعد و كف است.»

و در كتاب خلق الانسان تيزانى آمده است كه: «رسغ، گردن دست و ارساغ، جمع آن

است.»

و در كف اگر بشكند و بى كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر كف جدا شود، ديه اش يك سوم ديۀ دست يعنى صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحتى كه به استخوان برسد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن دست يعنى بيست وپنج دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى كف، پنجاه دينار است؛ نصف ديۀ شكسته شدن آن و در ديۀ سوراخ آن كه بسته نشود، يك پنجم ديۀ دست يعنى صد دينار است و اگر سوراخ باشد، ديه اش يك چهارم شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است.»

841- 48081- (3) امام صادق عليه السلام دربارۀ ساعد دست اگر بشكند و بى عيب جا بيفتد، فرمود: «ديه اش يك سوم ديۀ نفس است و در يكى از دو استخوان، يك پنجم ديۀ دست است.»

842- 48082- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ ديۀ مچ اگر كوبيده شود و بى عيب جوش بخورد، فرمود: «يك سوم ديۀ دست، ثابت است.»

843- 48083- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ كف فرمود: «اگر بشكند و بدون عيب جا بيفتد، ديه اش يك پنجم ديۀ دست است و در جدا شدن آن، يك سوم ديۀ دست است.»

844- 48084- (6) اگر مچ كوبيده شود و بى عيب و كجى جا بيفتد، در آن يك سوم ديۀ دست است و اگر كف جدا شود، پس يك سوم ديۀ دست و در جراحتى كه به استخوان برسد، يك چهارم شكسته شدن آن يعنى بيست و پنج دينار است و در جابه جايى استخوان هاى مچ، نصف ديۀ شكسته شدن آن

و در سوراخ شدن آن، يك پنجم ديۀ دست و اگر سوراخ عميق باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 603

845- 48085- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «در دست، نصف ديه است و در دو دست با هم، ديۀ كامل و در دوپا نيز چنين است و در آلت تناسلى مرد اگر حَشفه و بالاتر از آن قطع شود، ديۀ كامل است و در بينى اگر نرمه قطع شود، ديه ى كامل است و در دو لب، ديه ى كامل است و در دو چشم، ديه ى كامل و در يكى از دو چشم، نصف ديه است.»

846- 48086- (8) سماعه گويد: «از ايشان [امام معصوم عليه السلام] دربارۀ دست پرسيدم. حضرت فرمود: نصف ديه و در مورد گوش اگر از بن قطع شود، نصف ديه است.»

847- 48087- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو دست، ديه است و در هر كدام از آنها، نصف ديه است و هر دو يكسان هستند.»

848- 48088- (10) و بدان كه، در دست نصف ديه و در دو دست با هم- اگر قطع شود- ديۀ كامل است و در دو پا، ديه است و در آلت تناسلى مرد و دو بيضۀ او، ديه است. در زبان، ديه ى كامل و در دو گوش، ديه ى كامل و در بينى، ديۀ كامل و در دو چشم، ديه ى كامل است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب يكم از ابواب ديات فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه ى دست اگر قطع شود، پنجاه شتر است.» و در باب يكم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه دلالت دارد

بر اين كه در هر دو دست، ديۀ كامل است.

و در روايت ششم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در يك دست، نصف ديه است.»

و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همچنين ديۀ دست اگر قطع شود، پنجاه شتر است.»

و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در فلج شدن دو دست، هزار دينار است.»

و در روايت چهارم از باب هفدهم، اين گفته كه: «مردى، زبان مردى گنگ را قطع كرد. حضرت فرمود: اگر مادرزاد لال است، بر او يك سوم ديه است و اگر درد يا آفتى زبانش را از بين برده، پس از آن مى توانسته سخن بگويد، در اين صورت بر آن كس كه زبان اين شخص را قطع كرده، يك سوم ديۀ زبانش است. حضرت افزود: و همين طور است حكم در دو چشم و جوارح.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن رواياتى كه بر برخى از مقصود دلالت مى كند، مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 605

باب 22 ديۀ انگشتان دست و پا
اشاره

849- 48089- (1) ابو عمرو از امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «در رابطه با ديۀ انگشتان و استخوانى كه در كف است، پس در انگشت ابهام اگر بريده شود، يك سوم ديۀ دست، صد وشصت و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ استخوان ابهام همان كه در سمت كف است، اگر بدون كجى جا بيفتد، يك پنجم ديۀ انگشت ابهام يعنى سى و سه دينار و يك سوم دينار است؛ [البته] اگر سالم جا بيفتد و در جاى خود قرار گيرد و ديۀ تَرَك خوردن استخوان ابهام بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت ابهام كه به استخوان برسد، هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ابهام، شانزده دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن ابهام، هشت دينار و يك سوم دينار يعنى نصف ديۀ جابه جايى استخوان ها و ديۀ جراحت ابهام كه به استخوان برسد، نصف ديۀ جابه جايى استخوان يعنى هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن ابهام، ده دينار است.

و ديۀ مفصل دوم از بالاى ابهام اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، شانزده دينار و دوسوم دينار است و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد- اگر در مفصل صورت گيرد- چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ پاره شدن مفصل، چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ شكافته

شدن آن سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن، پنج دينار و هر اندازه كه از استخوان هاى مفصل قطع شود به همان حساب بر همين پايه محاسبه مى شود.

و در مورد انگشتان، در هر انگشتى، يك ششم ديۀ دست، هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ چهار استخوان انگشت كف بدون ابهام، ديۀ هر استخوانى بيست دينار و دو سوم دينار است و ديۀ هر جراحت كه به استخوان برسد، در هر استخوانى از بندهاى چهار انگشت، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى هر استخوانى از استخوان هاى چهار انگشت، هشت دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن هر مفصل چهار انگشتى كه پس از كف دست است، شانزده دينار و دو سوم دينار است و در تَرَك برداشتن هر استخوانى از چهار انگشت، سيزده دينار و دو سوم دينار است.

و اگر در كف زخمى ايجاد شده است كه خوب نمى شود، ديه اش سى و سه و يك سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى كف، هشت و يك سوم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان پيدا شود، چهار و يك ششم دينار است و در سوراخ شدن استخوان هاى كف، چهار و يك ششم دينار و در جدا شدن از جاى خودش پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 607

و ديۀ مفصل ميانى، از چهار انگشت در صورتى كه قطع شود ديه اش پنجاه و پنج دينار و يك سوم دينار است.

و در شكسته شدن آن، يازده و يك سوم دينار و در تَرَك برداشتن آن، هشت و نيم دينار است.

و

در جراحتى كه به سفيدى استخوان برسد، يك و دو سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج و يك سوم دينار و در سوراخ شدن مفصل ميانى، دو و دو سوم دينار و در جدا شدن از جاى خودش، سه و دو سوم دينار است.

و در مفصل بالايى از چهار انگشت اگر قطع شود بيست و هفت و چهار پنجم دينار است و در شكسته شدن آن، پنج و چهار پنجم دينار است (و در شكاف برداشتن آن، چهار و يك پنجم دينار و در جراحتى كه به استخوان برسد، دو دينار و يك سوم دينار و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج دينار و يك سوم دينار است) و در سوراخ شدن مفصل بالايى دو دينار و چهار پنجم دينار است و در جدا شدن آن از جاى خودش، سه دينار و دو سوم دينار و در ناخن هر انگشتى از آن، پنج دينار است.

و در كف اگر بشكند و بدون عيب و كجى جوش بخورد، ديه اش چهل دينار است و ديۀ تَرَك خوردن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى سى و دو دينار است و ديۀ جراحتى كه به استخوان برسد، بيست و پنج دينار و ديۀ جابه جايى استخوان ها بيست دينار و نصف دينار و ديۀ سوراخ شدن آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى ده دينار و ديۀ زخمى كه در آن پديدار شده و خوب نشود، سيزده دينار و يك سوم دينار است.»

850- 48090- (2) در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «و در انگشت شست اگر قطع شود، يك سوم ديۀ دست است و ديۀ

استخوان بند انگشت شست- همان بندى كه در سمت كف دست قرار گرفته- اگر بدون عيب و كجى جا بيفتد، يك پنجم ديۀ انگشت شست است.

و ديۀ تَرَك خوردن آن، بيست و شش دينار و دو سوم دينار و ديۀ جراحتى كه استخوان بند انگشت ابهام از آن ديده شود، هشت دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن بند انگشت ابهام، ده دينار و ديۀ بند دوم از بالاى انگشت ابهام اگر بدون كجى و عيب جا بيفتد، شانزده دينار و ديۀ جراحتى كه استخوان بند بالا ديده شود، چهار دينار و يك ششم دينار و ديۀ جابه جا شدن استخوان ها، پنج دينار است و هر اندازه كه از انگشت ابهام قطع شود به همين نسبت حساب مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 609

و در چهار انگشت، در هر انگشتى يك ششم ديۀ دست يعنى هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار و ديۀ شكسته شدن هر بندى از چهار انگشتى كه كنار كف دست است، شانزده دينار و يك سوم دينار است و در جابه جا كردن استخوان هاى انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار و در جراحتى كه استخوان هاى انگشتان را نشان مى دهد، چهار دينار و يك ششم دينار و سوراخ كردن آن چهار دينار و يك ششم دينار و در جدا كردن آن پنج دينار و ديۀ بند ميانى از چهار انگشت اگر قطع شود پنجاه و پنج دينار و يك سوم دينار و در شكسته شدن آن يازده دينار و يك سوم دينار و در شكاف برداشتن آن، هشت دينار و نيم و در جراحتى كه استخوان را آشكار سازد،

يك دينار و دو سوم دينار و در جابه جا شدن استخوان هايش پنج دينار و يك سوم دينار و در سوراخ شدن، دو دينار و دو سوم دينار و در جدا شدن، سه دينار و دو سوم دينار و در بند بالاى چهار انگشت اگر قطع شود بيست وهفت دينار و نيم و يك چهلم دينار و در شكسته شدن آن، پنج دينار و چهار پنجم دينار است.»

و نيز در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «ديۀ چهار انگشت در هر دست، صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار، يك چهارم اين مقدار، چهل و يك دينار و دو سوم دينار است.»

851- 48091- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «دربارۀ انگشتان در هر انگشتى، صد دينار و در هر بندى يك سوم ديۀ انگشت به جز انگشت ابهام است؛ چرا كه در هر يك از دو انگشت ابهام، دو بند است.»

852- 48092- (4) امام صادق عليه السلام فرمود: «در انگشت اگر از بن كنده يا فلج شود، يك دهم ديه است.» حلبى گويد: «و از امام صادق عليه السلام دربارۀ انگشتان پرسيدم كه: آيا انگشتان در ديه مساوى اند؟ حضرت فرمود: آرى. حلبى گويد: و از امام صادق عليه السلام دربارۀ دندان ها پرسيدم. حضرت فرمود: ديۀ آنها [نيز] مساوى است.»

853- 48093- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «انگشتان دو دست و دو پا در ديه يكسانند. در هر انگشت، ده شتر و در ناخن، پنج دينار است.»

854- 48094- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «انگشتان دو دست و دو پا در ديه يكسانند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 611

855-

48095- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «در هر دندان، پنج شتر. دورترين دندان و نزديك ترين دندان يكسان است و در انگشت (در هر انگشتى)، ده شتر است.»

محمد بن حسن [شيخ طوسى] در كتاب استبصار گويد: «اين روايات يك دست است و اختلافى در آن نيست.»

ولى ظريف بن ناصح در روايتش آورده است كه: «انگشتان جز در انگشت شست مساوى اند؛ چرا كه آن ديۀ مستقل دارد و آن اين است كه يك سوم ديۀ دست براى آن است و دو سوم ديه در ميان چهار انگشت به طور يكسان است.

و ما روايت ظريف بن ناصح را همان گونه كه بوده، در كتاب بزرگمان [تهذيب الاحكام] آورده ايم و ممكن است كه اين روايات را ما بر همين تفصيل حمل كنيم و اما آن چه روايت ابوبصير و عبدالله بن سنان دارد كه در هر انگشتى ده شتر است، اين مى تواند از سخن راوى باشد، به اين شكل كه چون شنيد انگشتان در ديه يكسانند، خود راوى بازگو كرده كه براى هر انگشتى ده شتر است و ندانسته كه اين حكم مخصوص چهار انگشت است و تنها ما اين را گفتيم تا اين كه [جمع بين روايات كرده باشيم] و عمل مان بر همۀ روايات باشد نه اين كه برخى از روايات را طَرد كنيم.»

856- 48096- (8) امام صادق عليه السلام فرمود: «در انگشت اگر از بن قطع شود يا فلج گردد، ده شتر است.»

857- 48097- (9) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در انگشت ده شتر است و انگشتان دو دست و دو پا هر دو مساوى اند و در انگشت زائد، يك سوم ديۀ انگشت است و حضرت فرمود:

در خصوص ابهام، دو بند است و در هر بند از آن، نيمى از ديۀ ابهام است و در هر بند از همۀ انگشتان، يك سوم ديۀ انگشت به جز انگشت شست است و از اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ انگشت- اگر با اين كه بر جاى خود هست ولى فلج شود و سپس قطع گردد- فرمود: در آن ديۀ كامل انگشت است.»

858- 48098- (10) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ انگشتان پرسيدم كه: آيا بعضى از انگشتان بر بعضى در ديه برترى دارد؟ حضرت فرمود: انگشتان در ديه مساوى اند.»

859- 48099- (11) حكم بن عتيبه گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ انگشتان دو دست و انگشتان دو پا پرسيدم كه:

نظر شما در موردى كه بيش از ده انگشت يا كمتر از ده انگشت دارد، چيست؟ در آن ديه است؟

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 613

حَكَم بن عتيبه گويد: امام به من فرمود: اى حَكَم، آفرينشى كه ديه بر پايۀ آن تقسيم مى شود، ده انگشت در دست است و هر چه بيشتر باشد يا كمتر، ديه ندارد و نيز ده انگشت در دو پا و بيشتر يا كمتر، ديه ندارد و در هر انگشت از انگشتان دو دست، هزار درهم است و در هر انگشت از انگشتان دو پا، هزار درهم است و هر چه از انگشتان ناقص و فلج باشد، يك سوم ديۀ انگشتان سالم را دارد.»

860- 48100- (12) فضيل بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ساق دست كه ضربه بخورد و مچ آن بشكند، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر بر اثر آن ضربت كف دست، خشك [فلج] شده و انگشتان

كف هم فلج شوند، در آن، دو سوم ديۀ دست است. حضرت فرمود: و اگر برخى از انگشتان فلج شود و برخى سالم بماند، در هر انگشتى كه فلج شده، دو سوم ديۀ انگشت است. حضرت فرمود: و همين گونه است حكم در ساق و پا اگر انگشتان پا فلج شود.»

861- 48101- (13) روايت شده است كه: «در انگشت شست، يك سوم ديۀ دست و در چهار انگشت، دو سوم ديۀ دست بين چهار انگشت خواهد بود و در انگشت زائد يك سوم ديۀ انگشت صحيح [اصلى] است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يك از ابواب ديات اعضاء، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ انگشتان و بندهايى كه در پا براى انگشت بزرگ است، يك سوم ديۀ دو پا يعنى سيصد وسى و سه دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكسته شدن ابهام بندى كه پهلوى پاست، يك پنجم ديۀ انگشت شست يعنى شست و شش دينار و دو سوم دينار است و در شكافته شدن آن بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، هشت دينار و يك سوم دينار و در جابه جايى استخوان هاى آن، بيست و شش دينار و دو سوم دينار است و در سوراخ شدن آن، هشت دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، ده دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 615

و در روايت هشتم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و انگشت دست و پا، يك

دهم ديه است.»

و در روايت ششم از باب دوازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در انگشت زائد، يك سوم ديۀ انگشت است.»

و در روايت سيزده از باب پانزده، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «انگشتان يكسانند و دندان ها يكسانند.»

مى آيد:

در روايت چهارم از باب بعدى، اين گفته كه: «ارزش دو انگشت سالم با كف، دو هزار درهم و ارزش سه انگشت ناقص و فلج با كف، هزار درهم است؛ چرا كه ديۀ ناقص، يك سوم ديۀ سالم است.»

باب 23 ديۀ قطع دست و انگشت فلج
اشاره

862- 48102- (1) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه دست فلج مردى را قطع مى كند، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «بر او يك سوم ديه است.»

863- 48103- (2) امام جعفر صادق عليه السلام در مورد دست فلج و انگشت فلج، فرمود: «در هر كدام از اين دو، يك سوم ديه است.»

864- 48104- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «انگشت زمانى كه فلج شود، ديه اش كامل مى شود.»

865- 48105- (4) حسن بن صالح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ برده اى كه دست مرد آزادى را كه سه انگشت دستش فلج بوده و آن را قطع كرده، پرسيدم. حضرت فرمود: بهاى برده چيست؟ گفتم: هر اندازه كه مى خواهيد، حساب كنيد. حضرت فرمود: اگر بهاى برده بيشتر از ديۀ دو انگشت سالم و سه انگشت ناقص و فلج باشد، آن كس كه دستش بريده شده به مولاى برده اضافى از قيمت را بر مى گرداند و برده را مى گيرد و اگر خواست، بهاى دو انگشت سالمش را با سه انگشت فلج مى ستاند. پرسيدم:

ارزش دو انگشت سالم با كف و سه انگشت فلج چه اندازه است؟ حضرت فرمود: بهاى دو انگشت سالم با كف، دو هزار درهم و ارزش سه انگشت فلج با كف، هزار درهم است؛ چرا كه ديۀ فلج يك سوم ديۀ سالم است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 617

حضرت فرمود: و اگر بهاى برده كمتر از ديۀ دو انگشت سالم و سه انگشت فلج بود، برده به آن كس كه دستش قطع شده تحويل داده مى شود يا آن كه مولاى برده به جاى برده [پول] مى دهد و برده را مى گيرد.»

866- 48106- (5) ديۀ دست و پاى فلج، يك سوم ديۀ سالم است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب پانزدهم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ دست فلج، يك سوم ديۀ دست [سالم] است.»

و در روايت چهارم از باب هفدهم، اين گفته كه: «بر كسى كه زبان گنگ را قطع كند، يك سوم ديۀ زبان است و همچنين است حكم در دو چشم و جوارح. حضرت فرمود: اين چنين در كتاب على عليه السلام آن را يافتيم.»

و در روايت يازده از باب بيست و دو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر عضو فلجى، يك سوم ديۀ اعضاى سالم است.»

باب 24 ديۀ ناخن
اشاره

867- 48107- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ ناخن اگر كشيده شود و نرويد و سياه و فاسد برويد، حكم به ده دينار داد ولى اگر سفيدى بيرون آيد، پنج دينار است.»

868- 48108- (2) در كتاب مُقنع شيخ صدوق رحمه الله آمده است: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد ناخن اگر قطع شود، به ده دينار حكم داد.»

869- 48109- (3) و در همان كتاب آمده است: «ديۀ ناخن ده دينار است؛ چرا كه آن يك صدم انگشت است.»

870- 48110- (4) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «و اگر دو ناخن انگشت شست دو دست به گونه اى آسيب ببيند كه هزينه اى ايجاد كند، در هر كدام از آن دو، يك سوم ديۀ ناخن هاى دست است و ديۀ ناخن هاى هر دست، دويست و پنجاه دينار است و يك سوم آن هشتاد و سه دينار و يك سوم دينار است (تا آن كه گويد): وديۀ ناخن هاى دو پا نيز همين گونه است و روايت

شده است كه: در هر ناخنى سى دينار و عمل ما در ديۀ ناخن ها در دو دست و دو پا هر كدام، سى دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 619

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در هر ناخن از هر انگشتى از دست، پنج دينار است و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: ديۀ هر ناخن از انگشتان پا، ده دينار است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در هر ناخن، پنج دينار است.»

باب 25 ديۀ بندهاى انگشتان و انگشت شست
اشاره

871- 48111- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته در مورد هر بند از انگشت به يك سوم ديۀ آن انگشت به جز انگشت شست، حكم مى داد؛ چرا كه در بند آن به نيمى از ديۀ انگشت شست حكم مى كرد و آن، بدين دليل است كه براى انگشت شست، دو بند است.

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ بند دوم از بالاى انگشت شست اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، شانزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را نمايان سازد- اگر در بند صورت گيرد- چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق بند، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن بند، سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن پنج دينار و هر اندازه كه از آن قطع شود به همان نسبت حساب مى شود و بر پايۀ همان ارزش است. (تا آنجا كه گويد): و ديۀ بند ميانى از چهار انگشت در صورتى كه قطع شود پنجاه و پنج و يك سوم دينار است و در شكسته شدن آن يازده و يك سوم دينار است و در تَرَك برداشتن آن هشت و نيم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان بند را آشكار سازد، يك دينار و دو سوم دينار است.

و در جابه جايى استخوان هاى آن، پنج و يك سوم دينار و در سوراخ شدن آن، دو و دو سوم دينار و در جدا شدن آن، سه و دو سوم دينار است.

و در بند بالاى

چهار انگشت اگر قطع شود بيست و هفت و نيم و در شكسته شدن آن، پنج و چهار پنجم دينار است و در سوراخ برداشتن آن، يك و يك سوم دينار است و در جدا شدن آن يك

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 621

دينار و چهار پنجم دينار است. (تا آن كه گويد): و ديۀ بند بالاى انگشت شست (منظور، انگشتان پاست) و آن بند دومى است كه در آن ناخن است، شانزده دينار و دو سوم دينار است.

و در جراحتى كه سفيدى استخوان بند را آشكار كند، چهار دينار و يك ششم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، هشت دينار و يك سوم دينار است و در سوراخ شدنش، چهار دينار و يك ششم دينار و در تَرَك برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، پنج دينار است. (تا آن كه گويد): و ديۀ هر انگشتى از آنها يك ششم ديۀ پاست؛ يعنى هشتاد و سه و يك سوم دينار.

و ديۀ استخوان هاى چهار انگشت بدون انگشت شست، ديۀ شكسته شدن هر استخوانى از آن، شانزده و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت هر استخوانى از آن كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى هر استخوان بندى از انگشتان، هشت و يك سوم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ سوراخ برداشتن هر استخوانى از انگشتان، چهار و يك ششم دينار است و ديۀ زخمى كه در پا خوب نمى شود، سى و سه و يك سوم دينار است و ديۀ

شكسته شدن مفصلى كه از انگشتان پهلوى پا قرار مى گيرد، شانزده و يك سوم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، سيزده و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هر بندى از انگشتان، هشت و يك سوم دينار است و ديۀ جراحت هر بندى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ كردن آن، چهار و يك ششم دينار است و ديۀ جدا كردن آن پنج دينار است.

و در بند ميانى از چهار انگشت اگر قطع شود ديه اش پنجاه و پنج دينار و دو سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن آن، پنج دينار و چهار پنجم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، هشت دينار و چهارپنجم دينار است و ديۀ جراحت آن كه سفيدى استخوان را نمايان كند، دو دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هايش، پنج دينار و دو سوم دينار است و ديۀ جدا كردن آن، سه و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ كردن آن، دو دينار و دوسوم دينار است.

و در بند بالاى چهار انگشت همان كه در آن ناخن است اگر قطع شود ديه اش بيست و هفت و چهار پنجم دينار است و ديۀ شكسته شدن آن، يازده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ تَرَك برداشتن آن، چهار و يك پنجم دينار است و ديۀ جراحت آن كه سفيدى استخوان را آشكار كند، يك دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هايش دو دينار و يك پنجم دينار است و ديۀ سوراخ كردن آن، يك دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جدا كردن آن،

يك دينار و چهار پنجم دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 623

باب 26 ديۀ سينه و دنده ها
اشاره

872- 48112- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ سينه اگر كوبيده شود و هر دو طرف آن كج شود، پانصد دينار است و اگر يك طرف آن كج شود، ديه اش دويست و پنجاه دينار است و اگر سينه و دو كتف كج شود، ديه اش با دو كتف هزار دينار است و اگر يكى از دو كتف به علاوه شكاف برداشتن سينه، كج شود ديۀ آن پانصد دينار است و ديۀ جراحتى كه در سينه، سفيدى استخوان را نشان دهد، بيست و پنج دينار است و ديۀ جراحت دو كتف و پشت كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، بيست و پنج دينار است و اگر از ناحيۀ اين آسيب، گردن كج شود و به يك سو بماند و شخص نتواند كه رويش را به سوى ديگر برگرداند، ديه اش پانصد دينار است و اگر ستون فقرات شكسته شود و بدون كجى وعيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار است و اگر كج جا بيفتد، ديه اش هزار دينار است و در [بريده شدن] سرپستان مرد يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار است.

و در استخوان هاى پهلو كه در كنار قلب است اگر استخوان دنده بشكند، ديه اش بيست و پنج دينار و ديۀ تَرَك برداشتن آن دوازده و نيم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى پهلو، هفت و نيم دينار و جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم شكسته شدن آن است و ديۀ سوراخ برداشتن آن مثل همين است.

و در استخوان هاى پهلو كه در كنار بازوان است اگر يكى از

آنها بشكند ديه اش ده دينار و ديۀ شكاف برداشتن آن، هفت دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن پنج دينار و ديۀ جراحت هر استخوان دنده كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى دو دينار و نيم است و اگر سوراخ پيدا كند، ديه اش يك دينار و نيم است و در جراحتى كه در درون نفوذ كرده و چركين شده، يك سوم ديۀ جان يعنى سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است و اگر از هر دو طرف تير يا نيزه اى به پوست زيرين يا پوست شكم فرو رود و سوراخ پديد آيد، ديه اش چهارصد و سى وسه و يك سوم دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 625

873- 48113- (2) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «و اگر سينه بشكند و هر دو شق آن كج شود، ديه اش پانصد دينار است.

و ديۀ يكى از دو شق سينه اگر خم شود، دويست و پنجاه دينار است و اگر سينه و دو شانه، تا شود، ديه اش با دو كتف هزار دينار است و اگر يكى از دو كتف تا شود و سينه هم شكاف بردارد، ديه اش پانصد دينار است و ديۀ جراحتى كه در سينه، سفيدى استخوان را آشكار كند، بيست وپنج دينار است و اگر به يك سو كج شود و فرد نتواند به سوى ديگر بگردد، ديه اش پانصد دينار است و اگر ستون فقرات بشكند و بى عيب جا بيفتد، ديه اش صد دينار است و اگر كج شود، ديه اش هزار دينار است.

و در استخوان هاى دندۀ پهلو، آنها كه در كنار قلب است- اگر يكى

از آنها بشكند- ديه اش بيست و پنج دينار است و ديۀ جدا شدن استخوان هايش، هفت دينار و نيم است و اگر جراحتى بردارد كه سفيدى استخوان آشكار شود، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن است و سوراخ برداشتن هم مانند همين است.

و در استخوان هاى دندۀ پهلو كه در كنار دو بازوست، ديۀ هر استخوان دنده اگر بشكند، ده دينار است و اگر تَرَك بردارد، هفت دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هايش پنج دينار و جراحتى كه استخوان دنده را آشكار سازد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن استخوان دنده يعنى دو دينار ونيم است و اگر يك دنده سوراخ عميق بردارد، ديه اش دو دينار و نيم است و در معيوب شدن آن اگر بهبود يابد، صد و بيست و پنج دينار است.»

874- 48114- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «سينه اگر كوبيده و دو سوى آن خم شود، ديه اش نصف ديۀ كامل يعنى پانصد دينار است و در هر سوى آن، يك چهارم ديۀ كامل است و اگر سينه و دو شانه خم شود، در آن ديۀ كامل است.»

875- 48115- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «استخوان هاى پهلو كه در كنار سينه است اگر بشكند، ديه اش بيست و پنج دينار است و در استخوان هاى پهلويى كه در كنار دو بازو قرار دارد، در هر دنده اى از آن ده دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب قصاص عضو؛ آنچه بر اين باب دلالت مى كند.

مى آيد:

در باب يكم از ابواب شجاج مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 627

باب 27 ديۀ ستون فقرات
اشاره

876- 48116- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه ستون فقراتش شكسته شده بود و نمى توانست بنشيند، حكم داد كه در آن ديۀ كامل است.»

877- 48117- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در ستون فقرات حكم به ديۀ كامل داد.»

متن اين روايت در من لا يحضره الفقيه به اين صورت آمده است: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد ستون فقرات اگر شكسته شود، حكم به ديۀ كامل داد.»

878- 48118- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ستون فقرات اگر شكسته شود و خوب نشود، حكم به ديۀ كامل كرد و همچنين اگر كج بگيرد يعنى خميده شود، باز در آن ديۀ كامل است. ولى اگر بدون عيب درست شود، ديه اش صد دينار است.»

879- 48119- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ كمر اگر بشكند به گونه اى كه شخص نتواند انزال منى كند، حكم به ديۀ كامل داد.

880- 48120- (5) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه كمرش مى شكند، فرمود: «در آن ديۀ كامل است و در دو چشم، ديۀ كامل و در يكى از دو چشم، نصف ديه است و در دو گوش ديۀ كامل و در يكى از دو گوش، نصف ديه است و در آلت مرد اگر حَشفه [سر آلت بالاتر از ختنه] و بالاتر از آن قطع شود، ديۀ كامل است و در بينى اگر نرمه قطع شود، ديۀ كامل و در دو لب، ديۀ كامل است.»

881-

48121- (6) در كتاب مُقنِع آمده است: «كمر اگر بشكند و صاحب آن نتواند بنشيند، ديۀ كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 629

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر ستون فقرات بشكند و بدون كجى و عيب خوب شود، ديه اش صد دينار و اگر كج شود، ديه اش هزار دينار است و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: پشت اگر خميده شود، ديه اش هزار دينار است.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب سى و ششم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در پشت اگر بشكند تا جايى كه صاحب آن نتواند انزال منى كند، ديۀ كامل است.»

و در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در پشت اگر خميده شود، هزار دينار است.»

باب 28 ديۀ پستان زن و مرد
اشاره

882- 48122- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه پستان زنش را قطع كرده است، حكم داد. ايشان فرمود: هم اكنون نيمى از ديه ى كامل را براى زن به عهدۀ مرد مى گذارم.»

883- 48123- (2) در كتاب مُقنِع آمده است: «براى دو پستان زن، ديۀ كامل است.»

884- 48124- (3) امام صادق عليه السلام از پدرشان از جدّشان عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «براى نوك پستان زن، يك هشتم ديه است.»

885- 48125- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «براى نوك پستان مرد، يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ پستان مرد به يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار فتوى داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 631

باب 29 ديۀ آلت تناسلى مرد
اشاره

886- 48126- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آلت تناسلى مرد، ديۀ كامل و در حَشفه، ديۀ كامل و در دو بيضه، ديۀ كامل و در هر كدام از دو بيضه، نيمى از ديه و اين دو برابرند. [چپ و راست فرقى ندارد].»

887- 48127- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «در آلت تناسلى پسر، ديۀ كامل است.»

888- 48128- (3) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در آلت تناسلى بچه، ديۀ كامل و در آلت تناسلى عنّين [ناتوان جنسى]، ديۀ كامل است.»

889- 48129- (4) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در آلت تناسلى مرد اگر قطع شود، به ديۀ كامل حكم كرد.»

890- 48130- (5) در المقنع آمده: «در آلت تناسلى خواجه، ديه است.»

891- 48131- (6) در فقه الرضا عليه السلام آمده: «در آلت تناسلى مرد، هزار دينار است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد، هزار دينار است.»

و در روايت نهم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر از جاى حَشفه قطع شود، ديۀ كامل است.»

و در روايت هشتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و در آلت تناسلى مرد، ديۀ كامل است.»

و در روايت نهم و دهم، اين گفته كه: «در آلت تناسلى مرد اگر قطع شود، صد شتر است.»

و در روايت يازدهم، اين گفته كه: «آلت تناسلى مرد در آن هزار دينار است.»

و در روايت سوم از

باب هفدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى خواجۀ آزاد و دو بيضۀ او، يك سوم ديه است.»

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى پسر، ديۀ كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 633

و در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر حَشفه و بالاى آن قطع شود، ديۀ كامل است.»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «در آلت تناسلى و دو بيضه، ديۀ كامل است.»

و در روايت پنجم از باب بيست و هفتم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر حَشفه و بالاى آن قطع شود، ديۀ كامل است.»

مى آيد:

در روايت چهارم از باب سى و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در مورد زنى كه آلت تناسلى مردى را قطع كرده و مردى كه آلت تناسلى زنى را قطع كرده و هر دو از روى عمد بوده است، قصاص ميان آنان نيست و هر كدام از آن دو، ضامن ديۀ كامل در مال خودش است.»

و در روايت سوم از باب سى ام، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در حَشفه، ديۀ كامل است.» و در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در آلت تناسلى مرد اگر كنده شود، هزار دينار است.»

و در روايت سوم از باب چهارم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه با عصا مردى را زده است و شنوايى، بينايى، زبان و عقل او را از بين برده و آميزش نمى تواند

بكند ولى او زنده است، حكم به شش ديۀ كامل داد.»

باب 30 ديۀ بيضه، باد كردن بيضه، فتق، گوژپشتى و فتق ناف
اشاره

892- 48132- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «و اگر مردى آسيب ببيند و هر دو بيضه اش باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود [سَرِ پاها به سمت داخل و پاشنه به سمت بيرون] و نتواند راه رود مگر اندك- به گونه اى كه برايش چندان سودمند نيست- ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر موردى از اينها شش نفر به اندازه اى كه ديه اش برسد، است.

و ديۀ باد كردن ناف اگر بالاى عانه [بالاى آلت] باشد يك دهم ديۀ نفس است؛ يعنى صد دينار و اگر در عانه باشد و پوست زيرين را پاره كند و يكى از دو بيضه اش باد كند، ديه اش دويست دينار و يك پنجم ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 635

893- 48133- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در سر پستان مرد، يك هشتم ديه يعنى صد و بيست و پنج دينار است و در بيضۀ مرد، پانصد دينار است. حضرت فرمود: و اگر مردى آسيب ببيند و دو بيضه اش هر دو باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود و نتواند راه رود مگر به گونه اى كه برايش چندان سودمند نيست، ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر موردى از

اينها شش نفر به اندازه اى كه ديه اش برسد، است و اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد كوبيده شدن دو بيضه، يا رگ هاى آن، فتوى داد اگر بالاى عانه باشد و پوست زيرين را بشكافد و يكى از دو بيضه باد كند، ديه اش دويست دينار يعنى يك پنجم ديه است.»

894- 48134- (3) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در حَشفه [سر آلت از ختنه گاه] ديۀ كامل است و در دوبيضه، ديۀ كامل است و در يكى از آن دو، نيمى از ديه است و هر دو مساوى اند و اگر مردى آسيبى ببيند و هر دو بيضه اش باد كند، در آن دو، چهارصد دينار است و در هر بيضه، دويست دينار.»

895- 48135- (4) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «ديۀ دو بيضه، هزار دينار است و روايت شده است كه: يكى بر ديگرى برترى دارد و آن كه برترست- به دليل اينكه فرزند از او درست مى شود- بيضۀ چپ است و اگر دو پا به داخل كج شود [شست پاها به سمت داخل و پاشنه به سمت بيرون] و نتواند راه رود مگر به گونه اى كه به دردش نمى خورد، پس ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است.»

896- 48136- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «فرزند از بيضۀ چپ است. پس اگر قطع شود، در آن دو سوم ديه است و در بيضۀ راست، يك سوم ديه است.»

897- 48137- (6) معاوية بن عمار گويد: «همسايۀ ما با زنى ازدواج كرد. چون خواست با آن زن آميزش كند، زن با پايش لگدى به او زد و بيضۀ او باد كرد و مبتلا

به فتق شد و پس از آن آميزش مى كرد ولى فرزندى براى او نمى شد. من از امام صادق عليه السلام دراين باره و نيز دربارۀ مردى كه به ناف مردى آسيبى رسانده و نافش باد آورده است، پرسيدم. حضرت فرمود: در هر فتقى، يك سوم ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 637

898- 48138- (7) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در فتق شكم، يك سوم ديه است و اگر باد كند ولى فتق نگيرد، پس اگر به اندازۀ يك گردو باد كند صد و بيست دينار و به اندازۀ يك خرما صد دينار و به اندازۀ يك تخم مرغ يك سوم ديه است، البته اگر فشار بياورد و تكان بخورد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات اعضاء، اين گفته كه: «مردى يكى از دو بيضه اش از بين رفته است. حضرت فرمود: اگر بيضۀ چپ است، در آن دو سوم ديه است. پرسيدم: چرا؟ مگر نفرموديد كه هر چه در بدن دو تا از آن باشد، در يكى نصف ديه است؟ حضرت فرمود: چون فرزند از بيضۀ چپ است.»

و در روايت يكم از باب سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو بيضه، هزار دينار است.» و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در بيضۀ مرد پانصد دينار است. حضرت افزود: اگر مرد آسيب ديد و هر دو بيضه اش باد كرد، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شد (شست پا به سمت داخل و پاشنه به سمت بيرون) و نتوانست راه برود مگر به گونه اى كه برايش فايده اى ندارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ

انسان يعنى هشتصد دينار است.»

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد كوبيده شدن دو بيضه يا رگ هاى آن فتوى داد كه اگر اين حالت در عانه [بالاى آلت] است و پوست زيرين را پاره كرده و يكى از دو بيضه فتق گرفته است، ديه اش دويست دينار يعنى يك پنجم ديۀ انسان است.»

و در روايت يكم از باب بيست و نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو بيضه، ديۀ كامل است و در يكى از آن دو، نيمى از ديه است و هر دو مساوى اند.»

مى آيد:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو بيضه، هزار دينار است.»

باب 31 حكم بريدن آلت تناسلى زن
اشاره

899- 48139- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «در كتاب على عليه السلام است اگر مردى آلت تناسلى زنى را قطع كند، ديۀ زن را بر عهدۀ مرد مى گذارم و اگر ديه را به زن نپردازد، آلت تناسلى مرد را به خاطر زن اگر زن بخواهد، قطع مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 639

900- 48140- (2) امام صادق عليه السلام از پدرش، از جدّش روايت كرده كه فرمود: «مردى را كه آلت تناسلى زنش را قطع كرده بود، نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند. حضرت ديۀ زن را بر عهدۀ مرد گذاشت و او را مجبور كرد كه زن را نگاه دارد.»

901- 48141- (3) در كتاب مُقْنِع آمده است: روايت شده است كه: «مردى را كه آلت تناسلى زنى را بريده بود، نزد حضرت آوردند. حضرت ميان اين دو قصاص نگذاشت و مرد را ملزم به پرداخت ديه ساخت.»

902- 48142- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه آلت تناسلى مردى را قطع كرده بود و مردى كه آلت تناسلى زنى را قطع كرده بود و هر دو از روى عمد اين كار را كرده بودند، فرمود: «قصاص ميان اين دو نيست و هر كدام از اين دو، ضامن ديۀ مجنّى عليه در مال خويش هستند و كيفر دردناكى مى بينند و مرد اگر همسر آن زن بوده، بر نگاهدارى آن [و عدم طلاق وى] مجبور مى شود.»

903- 48143- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در آلت تناسلى، ديۀ كامل است»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو و باب دوم و روايات باب يكم از ابواب ديات اعضاء به آنچه بر مفاد اين باب دلالت مى كند، مراجعه كنيد.

باب 32 حكم افضاء زن و دختر
اشاره

904- 48144- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه: «امير مؤمنان على عليه السلام در رابطه با زنى كه افضاء شده بود به ديه [ى كامل] حكم كرد.»

905- 48145- (2) در كتاب نوادر الحكمة آمده است: «امام صادق عليه السلام در رابطه با مردى كه زنش كنيزِ او را با دستش افضاء كرده بود حكم كرد كه كنيز به صورت سالم و به صورت افضاء شده، قيمت گذارى مى شود وانگهى مرد، تفاوت ميان سالم بودن و معيوب بودن را به كنيز مى دهد و حضرت آن زن را بر نگهداشتن آن كنيز مجبور كرد چرا كه آن كنيز [با اين حال] به درد مردان نمى خورد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم، هفتم وهشتم از باب سوم از ابواب معاشرت با زنان، روايتى كه دلالت دارد بر اين كه هركس با زنى پيش از نه سالگى آميزش كند و زن عيب بردارد، آن مرد ضامن است.

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر زن هنگامى كه مرد با او آميزش مى كند نه سال ندارد يا كمتر از نه سال است و مرد زن را افضا كند، آن مرد اين زن را تباه كرده و او را براى مردان بى فايده ساخته است؛ بنابراين امام بايد ديۀ زن را به عهدۀ مرد بگذارد و اگر مرد آن زن را نگاه دارد و طلاق ندهد تا آن كه زن بميرد، چيزى بر مرد نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 641

و در روايات باب بيست و هشت از ابواب مواردى كه با ازدواج حرام مى شود، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

و در

روايات باب هجده از ابواب مهور، مناسب اين باب.

و در روايات باب سوم از ابواب حدّ سحق، مناسب اين باب؛ ملاحظه كنيد.

و در روايات باب سى وپنج از ابواب موجبات ضمان، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مردى كه دخترى را با انگشتش افضا كرده بود و مثانه اش پاره شد و اختيار ادرارش را نداشت، حكم داد و يك سوم ديه يعنى صد و شصت و شش دينار و دو سوم دينار را براى او قرار داد و به نفع زن حكم داد كه مهر زن بر مرد به اندازۀ زنان خويشاوند اين زن ثابت است.»

مى آيد:

در باب بعدى، مناسب اين باب.

و در روايت يكم از باب هفتم، از ابواب ديات منافع، اين گفته كه: «مردى با دخترى آميزش كرد و او را افضا كرد و چنين است كه دختر هنگامى كه اين گونه شود، ديگر بچه دار نمى شود. حضرت فرمود: ديۀ كامل، ثابت است.»

باب 33 حكم زنى كه زن ديگرى را افضا كند
اشاره

906- 48146- (1) امام جعفر صادق عليه السلام از پدرشان امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه: «دو دختر را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. اين دو دختر با هم حمام رفته بودند و يكى از آن دو، ديگرى را با انگشتش افضا كرده بود. حضرت بر آن دخترى كه چنين كرده بود، حكم به ديۀ آن ديگرى كرد.»

907- 48147- (2) در كتاب مقصد الرّاغب آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ دو دختر كه به حمام رفته بودند و يكى ديگرى را با انگشتش افضا كرده بود، حكم داد. مهر را بر او لازم كرد و او را حدّ زد و فرمود:

«اين قضاوت را از من داشته باشيد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كنيد و ايشان ميان تان قضاوت كند. آنان با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورد كردند. به سوى ايشان شتافتند و جريان خويش را بر ايشان گفتند. حضرت عبايى را كه بر دوششان داشتند به خود پيچيدند. سپس فرمودند: من ميان تان قضاوت مى كنم- انشاءالله.

مردى از آن قوم صدا زد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين مورد به گونه اى قضاوت كرد. حضرت فرمود: درست همان گونه است كه على عليه السلام قضاوت كرده است. پس آنها رضايت دادند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 643

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب چهارم از ابواب غصب، روايتى كه مناسب با اين است.

و در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب مهور، اين گفته كه: «دو دختر كه به حمام رفته بودند و يكى از آن دو ديگرى را با انگشتش افضا كرده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت بر آن

كسى كه چنين كرده بود، حكم داد كه زخمى اش كنند.»

و در روايت مقنع مانند آن و در روايت جعفريّات مانند آن و افزوده است كه: «و حضرت مقدارى او را زد.»

و در روايت دوم، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ زنى كه با دستش دخترى را افضا كرد، فرمود: بر اين زن مهر آن دختر ثابت است و دردناك كيفر مى شود.»

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد، كنيزى را به زور بگيرد و او را افضا كند، يك دهم بهاى كنيز بر اوست و اگر آن زن آزاد باشد، بر مرد مهر او واجب است.»

و در روايت جعفريّات، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه كنيز باكره اى را به زور مى گيرد و او را افضا مى كند، حضرت فرمود: بر مرد، حدّ لازم است و ضامن اين زخمى است كه كرده است و اگر آن زن آزاد باشد، مهر المثل خودش حقّ اوست.»

باب 34 ديۀ لگن و ران
اشاره

908- 48148- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در مورد بالاى ران [لگن] اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ پا يعنى دويست دينار است و اگر بالاى ران [لگن] شكاف بردارد، ديه اش صد وشصت دينار يعنى چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر جراحتى بردارد كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى بالاى ران صد و هفتاد و پنج دينار است. مقدارى براى شكسته شدن استخوان ها يعنى صد دينار و براى جابه جايى استخوان ها پنجاه دينار و براى جراحت بالاى ران

كه سفيدى استخوان را آشكار كرده است، بيست و پنج دينار است و ديۀ جدا شدن استخوان ها سى دينار است و اگر استخوان كوبيده شود، ديه اش سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و در مورد ران اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و اگر كج شود، ديه اش سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است. يك سوم ديۀ انسان و

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 645

ديۀ شكاف برداشتن ران چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن يعنى صد و شصت دينار است و اگر زخمى باشد كه خوب نشود، ديه اش يك سوم ديۀ شكسته شدن ران يعنى شصت و شش دينار و دو سوم دينار و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را نشان دهد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ران پنجاه دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى ران، نصف ديۀ شكسته شدن آن صد دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق ران يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن يعنى پنجاه دينار است.»

909- 48149- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بالاى ران اگر بشكند و بى عيب جوش بخورد، ديه اش دويست دينار است و در شكاف برداشتن ران صد و شصت دينار است.»

910- 48150- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «در مورد ران اگر بشكند و بى عيب جوش بخورد، دويست دينار است و اگر كج شود، در آن يك سوم ديه است.»

911- 48151- (4) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «اگر بالاى ران [لگن] بشكند و بدون كجى وعيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار

است و اگر بالاى ران شكاف بردارد، چهارپنجم ديۀ شكسته شدن ران است و اگر سفيدى استخوان بر اثر جراحت آشكار شود، يك چهارم ديۀ شكسته شدن بالاى ران است و اگر استخوان هايش جابه جا شود، صد وهفتاد و پنج دينار است و ديۀ جدا شدن بالاى ران سى دينار است و اگر كوبيده شود و كج جوش بخورد، يك سوم ديۀ انسان است.»

912- 48152- (5) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «ديۀ دو ران، هزار دينار است. ديۀ هر كدام از اين دو پانصد دينار است و اگر ران بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و اگر ران كج شود، ديه اش يك سوم ديۀ انسان است و ديۀ شكاف برداشتن ران، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر زخمى باشد كه خوب نمى شود، پس يك سوم ديۀ شكسته شدن ران است و جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ران است.»

ارجاعات
مى آيد:

در روايت يكم از باب هفتم از ابواب ديات منافع، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «مردى استخوان بالاى رانش شكسته شده و ديگر اختيار نشيمنگاه خود را ندارد [قوّه ى ماسكه ى خود را از دست داده و نمى تواند مدفوع خود را نگاه دارد]. چه اندازه ديه اش است؟ حضرت فرمود: ديۀ كامل.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 647

باب 35 ديۀ زانو، ساق و برآمدگى روى پا

913- 48153- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در مورد زانو اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و اگر زانو شكاف بردارد، ديه اش چهارپنجم ديۀ شكسته شدن آن صد و شصت دينار است و ديۀ جراحت زانو كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن زانو، پنجاه دينار است.

و ديۀ جابه جايى استخوان هاى زانو صد و هفتاد و پنج دينار است. برخى از آن براى شكسته شدن آن، يعنى صد دينار و براى جابه جايى استخوان هاى زانو، پنجاه دينار و براى جراحت رسيده به سفيدى استخوان، بيست و پنج دينار است و در زخمى كه در زانوست و خوب نمى شود، سى وسه و يك سوم دينار و در سوراخ زانو، يك چهارم شكسته شدن آن پنجاه دينار و ديۀ سوراخ عميق در زانو، يك چهارم شكسته شدن آن پنجاه دينار است و اگر كوبيده و كج شود، در آن يك سوم ديۀ انسان سيصد و سى و سه و يك سوم دينار و اگر جدا شود، در آن سه قسمت از ديۀ شكسته شدن يعنى سى دينار است.

و در مورد ساق پا اگر بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا يعنى

دويست دينار است.

و ديۀ شكاف برداشتن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن صد وشصت دينار و در جراحت ساق پا كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن ساق يعنى پنجاه دينار است و در سوراخ شدن آن، نصف ديۀ جراحت ساق كه سفيدى استخوان را نشان دهد يعنى بيست و پنج دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن، پنجاه دينار است و در مورد جراحتى كه فرو رفته، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن، پنجاه دينار است و در زخمى كه در ساق ايجاد شده است و خوب نمى شود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است و اگر ساق كج شود، ديه اش يك سوم ديۀ انسان، سيصد و سى و سه و يك سوم دينار است.

و در برآمدگى روى پا اگر خُرد شود و بدون كجى و عيب درست شود، يك سوم ديۀ دو پا [يعنى] سيصد و سى و سه دينار ويك سوم دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 649

914- 48154- (2) فقه الرضا عليه السلام: «و در دو زانو اگر بشكند و بى كجى جوش بخورد، يك پنجم ديۀ پا است و اگر تَرَك بردارد، ديه اش چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و جراحت زانو كه سفيدى استخوان را آشكار كند، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است و جابه جايى استخوان هاى زانو صد و هفتاد و پنج دينار است و ديۀ سوراخ شدن عميق در زانو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است و اگر زانو خُرد شود و كج گردد، يك سوم ديۀ انسان و اگر دررفتگى

رخ دهد، سى دينار است.»

و در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «اگر دو ساق پا بشكند و بى كجى و عيب جوش بخورد، در هر دو دويست دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، چهار پنجم ديۀ شكسته شدن آن است و جراحتى كه در ساق، سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است و در جابه جايى استخوان هاى آن مانند اين است؛ يعنى يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن و در سوراخ شدن عميق ساق، نيمى از ديۀ جراحت ساق كه به سفيدى استخوان برسد و آن بيست وپنج دينار است و زخمى كه در ساق خوب نمى شود، سى و سه دينار و اگر ساق كج شود، يك سوم ديۀ انسان و در برآمدگى روى پا و خود قدم، اگر برآمدگى روى پا خُرد شود و بدون كجى خوب شود، يك سوم ديۀ انسان و پا اگر بشكند و بدون كجى خوب شود، يك پنجم ديۀ جان و ديۀ جراحت رسيده به سفيدى استخوان، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن و در سوراخ شدن ساق، يك چهارم ديۀ شكسته شدن است.»

915- 48155- (3) امام جعفرصادق عليه السلام دربارۀ زانو، فرمود: «اگر شكسته شود، دويست دينار و در شكاف برداشتن آن، چهارپنجم شكسته شدن آن است؛ اين در صورتى است كه بى عيب جوش خورد و همچنين است ساق پا.»

916- 48156- (4) امام جعفر صادق عليه السلام دربارۀ برآمدگى روى پا فرمود: «اگر خُرد شود و بدون عيب جوش خورد، يك سوم ديه يعنى سيصد و سى و سه دينار و يك سوم دينار است.»

باب 36 ديۀ دوپا و يك پا
اشاره

917- 48157- (1)

سماعه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در يك پا، نصف ديه و در گوش، نصف ديه است- اگر آن را از بيخ و بن قطع كند- ولى اگر كنارۀ آن را قطع كند، در آن بهايى است كه عادل مشخص مى كند و در بينى اگر قطع شود، ديۀ كامل است و در پشت اگر بشكند تا آنجا كه صاحبش انزال منى نكند، ديۀ كامل است و در آلت تناسلى مرد اگر قطع شود، ديۀ كامل است و در زبان اگر قطع شود، ديۀ كامل است.»

918- 48158- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در دو پا، ديۀ كامل است. در هر كدام از دو پا، نصف ديه است و دو پا، مساوى اند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 651

919- 48159- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مرد كه پايش ضربه بخورد به گونه اى كه نتواند صاحب پا، پايش را جمع كند، حكم داد كه ديۀ پا كامل مى گردد و ديۀ پاى شكافته شده واجب مى شود.»

920- 48160- (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله در پا، حكم به نصف ديه داد.

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم از ابواب ديه اعضاء، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت هفتم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دو گوش او، ديۀ كامل است و دوپا و دو چشم، همان منزلت را دارد.»

و در روايت هشتم، مانند آن و در روايت نهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و همچنين است ديۀ پا و نيز ديۀ دست اگر قطع شود، پنجاه شتر.» و در روايت يازدهم، فرمودۀ امام معصوم

عليه السلام كه: «و ديه ى دو پا با هم هزار دينار است.»

و در روايت چهارم از باب پانزدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در پاى لنگ، يك سوم ديۀ آن است.»

و در روايت هفتم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در دست، نصف ديه و در دو دست با هم، ديۀ كامل و در دو پا نيز چنين است.»

و در روايت دهم، اين گفته كه: «در دو پا، ديۀ كامل است.»

باب 37 ديۀ قدم پا و انگشتان آن

921- 48161- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در قدم پا اگر بشكند و بدون كجى و عيب جا بيفتد، يك پنجم ديۀ پا دويست دينار است و ديۀ جراحت پا كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا [يعنى] پنجاه دينار است و در جابه جايى استخوان هاى قدم صد دينار يعنى نصف ديۀ شكسته شدن آن است.

و در سوراخى كه در پا پديد آمده و پر نمى شود، يك پنجم ديۀ پا يعنى دويست دينار است و در سوراخ عميقى كه در پا ايجاد شده، يك چهارم ديۀ شكسته شدن پا يعنى پنجاه دينار است.

و ديۀ انگشتان و بندهايى كه در قدم است و ديۀ انگشت ابهام يك سوم ديۀ پا سيصد و سى وسه و يك سوم دينار است و ديۀ شكسته شدن بند ابهام- همان بندى كه پهلوى قدم است- يك پنجم ديۀ ابهام يعنى شصت و شش و دو سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن بيست و شش

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 653

دينار و دو سوم دينار است و در شكاف برداشتن آن بيست و

شش و دو سوم دينار است و در جراحتى كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، هشت دينار و يك سوم دينار است و در سوراخ برداشتن عميق آن، هشت دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، ده دينار است.

و ديۀ بند بالاى انگشت شست- و آن همان بند دومى است كه در آن ناخن است- شش دينار و دو سوم دينار است و در جراحت آن كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، چهار دينار و يك سوم دينار است و در جابه جايى استخوان هاى آن، هشت دينار و يك سوم دينار است و در جراحتى كه سوراخ كرده و به داخل فرو رفته است، چهار دينار و يك ششم دينار و در شكاف برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار و در جدا شدن آن، پنج دينار و در ناخن انگشت شست، سى دينار و اين بدان جهت است كه ناخن يك سوم ديۀ پاست.

و ديۀ انگشتان- ديۀ هر انگشتى از انگشت ها- يك ششم ديۀ پا هشتاد و سه و يك سوم دينار است و ديۀ بند چهار انگشت بدون انگشت شست، ديۀ هر بندى از آن ها شانزده و دو سوم دينار است و ديۀ جراحت هر بندى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، هر انگشتى از آنها چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هر بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، سيزده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ سوراخ شدن هر بندى از چهار انگشت، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ زخمى كه

در پا خوب نمى شود، سى و سه دينار و يك سوم دينار است.

و ديۀ شكسته شدن هر بندى از چهار انگشت كه پهلوى قدم است، شانزده و يك سوم دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، سيزده دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جابه جايى استخوان هاى هر بندى از انگشتان، هشت دينار و يك سوم دينار است و ديۀ جراحتى كه سفيدى هر بندى از آنها را آشكار سازد، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ سوراخ شدن آن، چهار دينار و يك ششم دينار است و ديۀ جدا شدن آن، پنج دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 655

و در بند ميانى، از چهار انگشت اگر بريده شود، ديه اش پنجاه و پنج و دو سوم دينار است و ديۀ شكسته شدن آن، يازده دينار و دو سوم دينار است و ديۀ شكاف برداشتن آن، هشت دينار و چهار پنجم دينار است و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را آشكار سازد، دو دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن، پنج دينار و دو سوم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن، دو دينار و دو سوم دينار و ديۀ جدا شدن آن، سه دينار و دو سوم دينار است.

و در مورد بند بالاى چهار انگشت- همان كه در آن ناخن است- اگر بريده شود، ديه اش بيست و هفت و چهار پنجم دينار است و ديۀ شكسته شدن آن، پنج دينار و چهارپنجم دينار و ديۀ شكاف برداشتن آن، چهار دينار و يك پنجم دينار و ديۀ جراحتى كه سفيدى استخوان را نمايان سازد، يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ جابه جايى استخوان هاى آن،

دو دينار و يك پنجم دينار و ديۀ سوراخ شدن آن، يك دينار و يك سوم دينار و ديۀ جدا شدن آن، دو دينار و چهار پنجم دينار است و ديۀ هر ناخنى، ده دينار است.»

922- 48162- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در هر انگشتى از انگشتان دو پا، صد دينار است و در هر بندى به همان حساب.»

923- 48163- (3) در كتاب فقه الرّضا عليه السلام آمده است: «ديه در پنج انگشت پا، مشابه آن ديه اى است كه در انگشتان دست بود و در انگشت شست و بندهاى پا، مشابه آن ديه اى است كه در انگشت شست و بندهاى دست است.»

باب 38 ديۀ نطفه، علقه [خون بسته]، مضغه [گوشت جويده]، استخوان، جنين و ...
اشاره

خداوند تعالى مى فرمايد:

و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته] و علقه را به صورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده] و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است. «1»

______________________________

(1). مومنون 23/ 14- 12.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 657

924- 48164- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام ديۀ جنين را صد دينار و ديۀ منى مرد را تا آن كه جنين شود، پنج مرحله قرار داد:

پس اگر جنين بود، پيش از آن كه روح در آن درآيد، صد دينار و اين بدان جهت است كه خداوند عز و جل انسان را از عصاره اى كه همان نطفه است آفريد. اين يك مرحله؛ سپس علقه پس اين دو مرحله؛ سپس مضغه اين هم

سه مرحله؛ سپس استخوان، اين چهار مرحله؛ سپس گوشت بر آن پوشيده مى شود. در اين هنگام پنج مرحله براى جنين كامل مى شود و ديه اش صد دينار است و صد دينار نيز پنج بخش مى شود [و هر بخشى براى مرحله اى اختصاص مى يابد].

حضرت براى نطفه، يك پنجم صد تا يعنى بيست دينار و براى علقه، دو پنجم صد تا يعنى چهل دينار و براى مضغه، سه پنجم صد تا يعنى شصت دينار و براى استخوان، چهارپنجم صد تا يعنى هشتاد دينار و چون گوشت بر آن پوشيده شود، صد دينار كامل براى اوست و چون آفرينش جديدى در آن ايجاد شد كه همان روح است، پس او در اين هنگام يك انسان است كه در آن هزار دينار كامل است اگر پسر باشد و اگر دختر باشد، پس ديه اش پانصد دينار است.

و اگر زنى آبستن، كه جنين او كامل شده است كشته شود و فرزندش سقط نشود و روشن نشود كه پسر بوده يا دختر و روشن نشود كه پس از مادر، مرده يا قبل از مادر، ديۀ او دو نيم است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن به طور كامل است و اين تمام شش مرحلۀ جنين است.

و حضرت امام على عليه السلام در مورد منى مرد كه از همسرش جدا مى ريزد و آب منى را از او دور مى گيرد- با اين كه اين مورد خواست زن نبوده است- فتوى به نصف يك پنجم از صد يعنى ده دينار داد و اگر آب منى را در همسرش بريزد [سپس به نابودى آن اقدام كند ديه اش]، بيست دينار است و حضرت دربارۀ

ديۀ جراحت جنين به نسبت از حساب صد تا بر پايۀ آن چه از جراحت پسر و دختر، مرد و زن است، به طور كامل قضاوت كرد.

و براى جنين در مورد قصاص جراحت و نيز ديه اش به نسبت اندازۀ ديۀ او كه صد دينار است، قرار داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 659

925- 48165- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در هر استخوانى كه مغز دارد، اگر بشكند و بدون كجى و عيب درست شود، به ديۀ تعيين شدۀ مشخص فتوى داد.

حضرت ديۀ تعيين شده را شش جزء قرار داد و در جراحت ها، جنين، پلك ها، فلجى، اعضا و انگشت ابهام براى هر جزيى، شش ديه ى معيّن قرار داد.

ديۀ جنين را صد دينار قرار داد و ديۀ منى را تا آن كه جنين شود، پنج جزء قرار داد. پس چون چنين شد، پيش از آن كه روح در آن درآيد، صد دينار و براى نطفه، بيست دينار قرار داد و اين همان مرد است كه [بترسد] و آبش را در همسرش نريزد، پس نطفه اش را بيندازد- درحالى كه زن نمى خواسته كه مرد نريزد- اميرالمؤمنين عليه السلام در آن بيست دينار يعنى يك پنجم صد دينار قرار داد.

و براى خون بسته، دو پنجم اين مقدار يعنى چهل دينار است و اين ديه نيز براى زن است و اتفاق مى افتد كه شبانه كسى ناگهانى و بى خبر پيش او مى آيد يا او را مى زنند پس خون بسته را مى اندازد.

سپس براى مضغه، اگر زن آن را در مشابه چنين موردى بيندازد، شصت دينار قرار داد. سپس براى استخوان اگر زن آن را بيندازد، هشتاد دينار قرار

داد. پس از آن براى جنين نيز صد دينار قرار داد. اگر دشمن شبانه بر آنان شبيخون زند- و نوعاً زنان در چنين حادثه اى سقط جنين مى كنند- بر زنان از نظر ديه همين ثابت است و چون فرزند به دنيا آيد و استهلال كرده باشد؛ يعنى گريه كند و دشمن شبانه بريزد و بچّه ها را بكشد، در مورد بچّه ها، هزار دينار براى پسر، و دختر به همين حساب بر پايۀ پانصد دينار است و امّا زن اگر در حالى كه حامله است و دوران باردارى را تمام كرده است، كشته شود ولى فرزندش را سقط نكند و معلوم نشود كه پسر بوده يا دختر و باز معلوم نباشد كه پس از به قتل رسيدن مادر، مرده است يا بعد از قتل مادر، ديه اش دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن به طور كامل، جدا از اين ديه است.

و اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد منى مرد كه از همسرش جدا مى كند و آب منى را از او دور مى گيرد- با اين كه زن چنين كارى را نخواسته است- فتوى به نصف يك پنجم [يك دهم] صد تا كه ديۀ جنين است داد؛ يعنى ده دينار و اگر مرد آب منى را در زن بريزد [و پس از آن، نطفۀ داخل رحم را امحاء كند، ديه اش]، بيست دينار است و حضرت در مورد قصاص جراحت جنين و ديۀ آن بر پايۀ اندازۀ ديه كه همان صد دينار است، حكم داد و در مورد ديۀ جراحت جنين به حساب درصد بر طبق آنچه كه در جراحت مرد و زن به

طور كامل است، حكم داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 661

926- 48166- (3) محمّد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه زن را مى زند و زن نطفه را مى اندازد، پرسيدم. حضرت فرمود: بر مرد بيست دينار است. پرسيدم: مرد، زن را مى زند و زن علقه را مى اندازد.

حضرت فرمود: بر مرد چهل دينار است. پرسيدم: مرد، زن را مى زند پس مضغه را مى اندازد. حضرت فرمود: بر مرد شصت دينار است. گفتم: مرد، زن را مى زند و زن آن را- در حالى كه استخوان پيدا كرده- مى اندازد. حضرت فرمود: بر او ديۀ كامل است.

و همين حكم را اميرالمؤمنين عليه السلام داده است.

گفتم: وصف نطفه كه نطفه به آن شناخته مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: نطفه، چون آب بينى غليظ سفيد است و چهل روز پس از آن كه در رحم قرار مى گيرد، در رحم مى ماند. سپس به علقه تبديل مى شود. پرسيدم: وصف آفرينش علقه كه با آن وصف شناخته مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: آن خون بسته است؛ مانند خون بستۀ حجامت كه پس از متحول شدن نطفه به آن، چهل روز در رحم مى ماند و سپس مضغه مى شود. پرسيدم: وصف مضغه و خلقتش كه بدان شناخته مى شود، چيست؟ حضرت فرمود: آن جويده شدۀ گوشت سرخى است كه در آن رگ هاى سبز دَرهم و آميخته وجود دارد، سپس استخوان مى شود. پرسيدم: وصف خلقت جنين هنگامى كه استخوان است، چيست؟ حضرت فرمود: زمانى كه استخوان است گوش و چشم براى او گشوده مى شود و اعضاء و جوارحش مرتب مى شود و وقتى كه چنين شود، در آن ديۀ كامل است.»

927- 48167- (4) سعيد بن مسيّب گويد:

«از امام على بن حسين عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با پايش به زن حامله اى زده است و آن زن جنين در شكمش را به صورت مرده انداخته است.

حضرت فرمود: اگر نطفه باشد، بر مرد بيست دينار است. پرسيدم: نطفه كدام است؟ حضرت فرمود: همان كه در رحم استقرار مى يابد و چهل روز مى ماند. حضرت فرمود: اگر جنين را در حالى كه خون بسته است بيندازد، بر او چهل دينار است. پرسيدم: علقه چيست؟ حضرت فرمود: آن همان نطفه است كه در رحم قرار مى گيرد و هشتاد روز در آن، مانده است. حضرت فرمود: و اگر جنين را در حالى كه مضغه است بيندازد، بر مرد شصت دينار است.

گفتم: مضغه تعريفش چيست؟ حضرت فرمود: آن همان است كه در رحم قرار مى گيرد و صد و بيست روز در رحم مانده است. حضرت فرمود: و اگر جنين را در حالى كه انسانى است با جان و آفريده شده و استخوان و گوشت دارد و اعضاء و جوارحش مشخص شده است و روح عقل در آن دميده شده بيندازد، در اين صورت بر مرد، ديۀ كامل است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 663

به امام گفتم: نظر شما چيست؟ آيا متحول شدن جنين در شكم مادر از حالى به حالى با روح است يا به غير روح؟ حضرت فرمود: با روح زندۀ غذايى كه در پشت هاى پدران و رحم هاى زنان مى گردد و اگر در جنين روح زندۀ غذايى نبود، در رحم از حالتى به حالت ديگر درنمى آمد و بر كسى كه او را مى كشت، ديه ثابت نبود- در صورتى كه او روح زندۀ غذايى نداشت.»

928- 48168- (5)

سعيد بن مسيّب گويد: «از امام سجاد عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با پايش به زن حامله اى زده و آن زن، جنين در شكمش را مرده انداخته است. حضرت فرمود: اگر نطفه بوده است، بر مرد بيست دينار است و نطفه همان است كه در رحم قرار گيرد و چهل روز در رحم استقرار دارد و اگر جنين را در حالى كه علقه است بيندازد، بر مرد چهل دينار است و علقه همان است كه هنگامى كه در رحم قرار مى گيرد، هشتاد روز در رحم استقرار مى يابد و اگر در حال مضغه جنين را بيندازد، بر مرد شصت دينار است و مضغه همان است كه هنگامى كه در رحم قرار مى گيرد، صد و بيست روز مى ماند.

و اگر جنين را بيندازد، در حالى كه انسانى است با جان و آفريده شده و گوشت و استخوان و جوارحش مرتّب شده است و روح حيات و بقا در آن دميده شده است، در اين صورت بر او ديۀ كامل است.»

929- 48169- (6) فقه الرضا عليه السلام: «بدان كه خداوند تو را رحمت كند! خداوند عز و جل از روى رحمت و عنايتى كه دارد تا مردم از حدود خدا تجاوز نكنند، در قصاص، زندگى نهاده است. بنابراين در مورد نطفه اگر مرد، زن را بزند و زن نطفه را بيندازد، بيست دينار قرار داده است و اگر همراه با نطفه يك قطره خون بيندازد، بر آن يك قطره دو دينار قرار داده است.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429

ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص: 663

سپس براى هر قطره اى دو دينار تا به چهل دينار برسد كه همان علقه است و اگر علقه را بيندازد كه همان تكه خون جمع شده و دَرهم است، در اين صورت بر او چهل دينار است. پس از آن در مضغه، شصت دينار است و پس از آن در استخوانى كه با گوشت پوشيده شده، هشتاد دينار. پس از آن براى صورت جنين، صد دينار و چون فرزند به دنيا آمد و استهلال كرد- و استهلال فرزند همان گريۀ اوست- در اين صورت اگر از روى عمد كشته شود، ديه اش هزار دينار يا ده هزار درهم است و دختر پانصد هزار درهم؛ زيرا فرقى نيست بين ديۀ فرزندى كه تازه متولد شده و ديۀ مرد [ى كه سنّ و سالى دارد] و اگر مرد، زن را در حال حاملگى كه نه ماهش تمام شده و بچّه را سقط نكرده و معلوم نباشد كه پسر بوده يا دختر به قتل رساند، در اين صورت ديۀ او دو نيمه است؛ نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 665

930- 48170- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه زنى را زد و آن زن علقه اى را انداخت، حكم كرد كه:

«ديۀ علقه چهل دينار بر مرد است و حضرت فرمودۀ خداوند عز و جل را تلاوت كرد كه: و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته] و علقه را به صورت مضغه [گوشت جويده

شده] و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.

پس از آن فرمود: در نطفه، بيست دينار و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان- پيش از آن كه آفرينشش كامل شود- هشتاد دينار و در وقتى كه شكل و شمايل انسانى پيدا كرد، پيش از آن كه روح در آن درآيد- صد دينار است و چون روح در آن در آمد، در آن هزار دينار است.»

931- 48171- (8) سليمان بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در نطفه، بيست دينار و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان، هشتاد دينار و چون گوشت بر آن پوشيده شد، صد دينار است و اين ديۀ اوست تا آن كه استهلال كند. حضرت فرمود: چون استهلال [اوّلين گريه پس از تولّد] كرد، ديۀ او كامل است.»

932- 48172- (9) مردى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مرد، زن را مى زند و زن نطفه را مى اندازد. حضرت فرمود:

بر مرد بيست دينار است و اگر آن را كه مى اندازد علقه باشد، بر مرد چهل دينار و اگر مضغه باشد، بر مرد شصت دينار و اگر استخوان باشد، بر مرد تمام ديه است.»

933- 48173- (10) در كتاب مُقنِع آمده است: «بدان كه در نطفه، بيست دينار و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان، هشتاد دينار و آن زمان كه استخوان پوشيده از گوشت شود، در آن صد دينار است؛ تا آن كه جنين

استهلال [پس از زاده شدن گريه] كند و چون استهلال كرد، در آن ديۀ كامل است و اگر همراه با نطفه يك قطره خون بيرون آيد، يك دهم ديۀ نطفه به آن افزوده مى شود؛

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 667

در نتيجه در آن بيست و دو دينار است و اگر دو قطره بريزد، بيست و چهار دينار و اگر سه قطره بريزد، بيست و شش دينار و اگر چهار قطره بريزد، بيست و هشت دينار و اگر پنج قطره بريزد، در آن سى دينار است و زايد بر نصف به همان نسبت حساب مى شود تا علقه شود، چون علقه شد، پس چهل دينار است.

و اگر نطفه خون آلود درآيد و خون صاف باشد، در آن چهل دينار است و اگر خون سياه باشد، چيزى بر مرد نيست مگر تعزير [تأديب]؛ چرا كه هر خون صافى براى فرزند است و خون سياه از درون [خود زن] است و اگر علقه شبيه رگ گوشت باشد، در آن چهل و دو دينار است و اگر در مضغه، استخوان خشكى شبيه گره باشد، آن استخوانى است كه در آغاز است و در آن چهار دينار است و هر چه بيشتر باشد، چهار تا اضافه مى شود تا هشتاد كامل شود.

و چون استخوان از گوشت پوشيده شد و بچّه سقط شده و معلوم نيست زنده است يا مرده اگر پنج ماه بگذرد، در او حيات هست و استحقاق ديه دارد.»

934- 48174- (11) يونس شيبانى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اگر همراه با نطفه يك قطره خون درآيد [ديه اش چقدر است]؟ حضرت فرمود: در قطره، يك دهم ديۀ نطفه است؛

بنابراين در نطفۀ همراه با يك قطره، بيست و دو دينار است. يونس گويد: پرسيدم: اگر دو قطره بريزد؟ حضرت فرمود: بيست و چهار دينار.

يونس گويد: پرسيدم: اگر سه قطره بريزد؟ حضرت فرمود: بيست و شش دينار.

پرسيدم: چهار قطره؟ حضرت فرمود: بيست و هشت دينار و در پنج قطره سى دينار و زائد بر نصف به همان نسبت حساب مى شود تا آن كه علقه شود؛ چون علقه شد، در آن چهل دينار است.

ابوشبل گويد: من نزد يونس بودم كه امام صادق عليه السلام براى او درباره ى ديه ها سخن مى گفت. من گفتم: نطفه آغشته به خون بيرون آمده است.

ابوشبل گويد: حضرت به من فرمود: اين نطفه، علقه شده است. اگر خون صاف است، در آن چهل دينار است و اگر خون سياه است، چيزى بر او نيست مگر تعزير؛ چرا كه خون صاف به خاطر فرزند است و خون سياه از درون [خود زن] است.

ابوشبل گويد: در علقه، چيزى مانند رگ هاى گوشت گرديده است. حضرت فرمود: در آن چهل و دو دينار است، يعنى يك دهم. گفتم: يك دهم چهل تا، چهارتا مى شود [نه چهل و دوتا]. حضرت فرمود: نه، تنها يك دهم مضغه در هنگام مضغگى [كه دو دينار مى شود] منظور است؛ چون يك دهم آن گذشته است [به اندازه ى يك دهم در مضغگى رشد يافته است] و هر چه رشد بيشتر مى شود، ديه اش بيشتر مى شود تا به شصت تا برسد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 669

ابوشبل گويد: گفتم: اگر در مضغه استخوان خشكى چون گره ديدم؟ حضرت فرمود: آن، استخوان است. در آغازى كه مى خواهد تبديل به استخوان شود و اين چنين از پنج ماهگى

شروع مى شود، در آن چهار دينار است و اگر بيشتر شد، تو چهار دينار زياد كن تا هشتاد دينار كامل شود.

پرسيدم: و همين گونه است اگر گوشت بر استخوان پوشيده شود؟ حضرت فرمود: چنين است.

ابوشبل گويد: پرسيدم: اگر به زن مشتى بزند و بچّه سقط شود و مشخص نباشد كه زنده بوده يا نه؟ حضرت فرمود: هيهات! اى ابوشبل، زمانى كه پنج ماه مى گذرد، در آن حيات قرار مى گيرد و استحقاق ديه دارد.»

935- 48175- (12) يونس شيبانى گويد: «من و ابوشبل نزد امام صادق عليه السلام بوديم. از امام عليه السلام دربارۀ اين مسائل در موضوع ديات پرسيدم. سپس ابوشبل پرسيد و او بيشتر سوال داشت. من او را به حال خود گذاشتم تا به طور كامل بپرسد.»

936- 48176- (13) ابوجرير قمى گويد: «از عبدصالح [امام كاظم عليه السلام] دربارۀ نطفه پرسيدم كه: چه اندازه ديه در آن است و چه اندازه در علقه و چه اندازه در مضغۀ آفريده شده و چه اندازه در آن چه در رحم ها استقرار مى يابد؟

حضرت فرمود: جنين در شكم مادرش آفرينشى پس از آفرينش دارد. چهل روز نطفه است، سپس چهل روز علقه است، سپس چهل روز مضغه است. در نطفه، چهل دينار و در علقه، شصت دينار و در مضغه، هشتاد دينار است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 671

و آن زمان كه استخوان ها از گوشت پوشيده مى شود، در آن صد دينار است. خداوند عز و جل مى فرمايد:

سپس آن را آفرينش تازه اى داديم، پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است. پس اگر پسر باشد، در آن ديۀ پسر و اگر دختر باشد، در آن ديۀ دختر است.»

937-

48177- (14) امام صادق عليه السلام فرمود: «ديۀ جنين پنج مرحله دارد: يك پنجمِ آن براى نطفه، يعنى بيست دينار است و براى علقه، دو پنجم يعنى چهل دينار و براى مضغه، سه پنجم يعنى شصت دينار و براى استخوان، چهار پنجم يعنى هشتاد دينار و چون جنين كامل شود، صد دينار براى اوست و چون روح در آن ايجاد شود، ديه اش هزار دينار يا ده هزار درهم است، اگر پسر باشد و اگر دختر باشد، ديه اش پانصد دينار است و اگر زن آبستن كشته شود و معلوم نشود كه فرزند در شكم او پسر است يا دختر، ديۀ فرزند دو نيمه مى شود: نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديه اش كامل است.»

938- 48178- (15) اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «جنين پنج مرحله دارد. در هر مرحله از جنين، مرحله اى از ديه است. براى نطفه، بيست دينار ديه است. اگر به زنى بزنند و نطفه را پيش از آن كه تحوّلى در آن صورت گيرد بيندازد، در آن بيست دينار است و در علقه، چهل دينار و در مضغه، شصت دينار و در استخوان، هشتاد دينار و چون استخوان پوشيده از گوشت شود و آفرينش او كامل شود، در آن صد دينار است و اين، اول [انسان شدن] است.

پس اگر روح در آن پديد آمد، در آن ديۀ كامل هزار دينار است و اين بر پايۀ فرمودۀ خداوند متعال است كه: و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم. تا فرمودۀ خدا كه: سپس آن را

آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب سى از ابواب موجبات ضمان، روايتى كه بر لزوم پرداخت ديۀ بچّه بر كسى كه او را انداخته است دلالت دارد.

مى آيد:

در باب بعدى و باب چهل و باب چهل و سه، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 673

باب 39 حكم كسى كه زن حامله اى را بزند و زن، علقه يا مضغه يا جنين را بيندازد
اشاره

939- 48179- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «زنى آمد و عليه يك اعرابى كه او را ترسانده و جنين را انداخته بود، شكايت داشت. اعرابى [مرد عرب بيابانى] گفت: جنين استهلال [پس از تولد گريه] نكرده و داد و فريادى نكرده و چنين جنينى ديه ندارد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اى سجّاعه [كسى كه با سجع و قافيه حرف مى زنى]، ساكت باش! بر تو يك غلام يا كنيز واجب است [كه به اين زن بدهى].»

940- 48180- (2) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد؛ در حالى كه زن آبستنى را زده و آن زن، مرده اى سقط كرده بود. شوهر زن نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عليه آن مرد شكايت كرد. آن مرد كه زده بود، گفت: اى رسول خدا، او نخورده، ننوشيده، استهلال نكرده، صدا نكرده و لبخندى نزده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو مردى هستى كه با سجع بسيار سخن مى گويى. پس از آن حضرت در مورد آن به يك برده حكم داد.»

941- 48181- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد جنين زنى كه يك ماهه حامله بود و او را با سنگ زدند و زن، جنين در شكمش را انداخت، حكم داد كه بر او غلام يا كنيز است.»

942- 48182- (4) امام

صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردى به شكم زن آبستنى بزند و آن زن جنين در شكمش را مرده بيندازد، بر آن مرد است غلام يا كنيزى كه آن را به آن زن بدهد.»

943- 48183- (5) امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله خالدبن وليد را به سوى قبيله بنى المصطلق از تيرۀ بنى جذيمه فرستاد و ميان خالد و بنى مخزوم كدورت و كينه اى در جاهليت بود. چون خالد بر آنان

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 675

درآمد، آنان پيش از اين به رسول خدا سرِ طاعت سپرده بودند و نوشته اى هم از رسول خدا گرفته بودند. ولى چون خالد آمد، دستور داد تا منادى ندا دهد. منادى نداى نماز داد. خالد و آن جماعت نماز خواندند. چون وقت نماز صبح شد، باز به منادى دستور داد و منادى ندا داد. او و آن جماعت نماز خواندند. پس از آن به لشكر دستور داد. لشكر از هر سو به آنان حمله كرد، كشت و آسيب زد. آنان مكتوبى را كه از پيامبر گرفته بودند، جستجو كردند. آن را يافتند و نزد پيامبر آوردند و گزارش كار خالد را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند. حضرت رو به قبله ايستاد و سپس فرمود: خدايا، من از كارى كه خالدبن وليد كرده، بيزارى مى جويم و به تو پناه مى برم! امام باقر عليه السلام فرمود: پس از آن شمش طلا و وسايلى براى پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت به اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اى على، نزد بنى جزيمه از قبيلۀ بنى المصطلق برو و آنان را در ارتباط با كارى كه خالد

كرده است، راضى ساز. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله پاهاى [مبارك] شان را برداشتند و فرمودند: اى على، حكم اهل جاهليت را زير دو پايت بگذار. پس از آن، حضرت على عليه السلام نزد آنان آمد و چون به آنان رسيد، دربارۀ آنان طبق حكم خدا حكم داد.

چون نزد پيامبر بازگشت، حضرت فرمود: اى على، گزارش كارى را كه كرده اى، به من بده.

اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: اى رسول خدا، ديۀ هر خونى را دادم و براى هر جنينى يك برده دادم و در برابر هر مالى، مالى را پرداختم. ولى باز اضافه اى نزد من بود؛ آن را در برابر ظرف آب خورى سگ شان و چوپانان شان دادم و باز اضافه در نزدم بود؛ آن را براى ترس زنان شان و ترس فرزندان شان دادم و باز اضافه اى نزدم بود، آن را براى هر چه مى دانستند و نمى دانستند، پرداخت كردم و باز اضافه اى پيشم بود؛ آن را به آنان دادم تا اى رسول خدا، از تو راضى شوند. حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: اى على، آيا به آنان دادى تا از من راضى شوند؟ اى على، خدا از تو راضى باشد. تو در ارتباط با من به منزلۀ هارون نسبت به موسى هستى؛ تنها اين كه پس از من پيامبرى نيست.»

944- 48184- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مرد كه زن را مى زند و زن علقه اى را سقط مى كند، حكم داد.

حضرت به يك چهارم ديۀ برده حكم كرد و اگر مضغه باشد، نصف ديۀ برده و اگر سقط كامل و مشخص باشد، حضرت در آن به پرداخت يك غلام يا كنيز حكم داد.

945- 48185-

(7) ابوهريره گويد: «دو زن از طايفۀ هذيل با هم زد و خورد كردند. يكى از آنها ديگرى را با سنگى زد و او را كشت. آنان را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت در مورد ديۀ جنين زن به پرداخت يك غلام يا كنيز حكم داد و در روايتى آمده است: به پرداخت غلام يا كنيز فرزنددار حكم كرد. آن گاه حمل بن مالك بن نابغه هذلى گفت: اى رسول خدا، چگونه ضامن شوم ديۀ كسى را كه ننوشيده و نخورده و سخن نگفته و استهلال [گريه] نكرده است؟

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 677

چنين كسى ديه ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين شخص به خاطر سجعى كه دارد از برادران كاهنان است.

و در روايتى است كه حضرت فرمود: اين شخص به سان جاهليت سجع گفت. اين سخن شاعر است.»

946- 48186- (8) عبيدبن زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: برده هشت دينار است و ده دينار است. حضرت فرمود: برده اى است كه پنجاه دينار باشد.»

947- 48187- (9) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده بهايش كم و زياد دارد ولى بهاى برده، چهل دينار است.»

948- 48188- (10) امام صادق عليه السلام فرمود: «برده بهايش كم و زياد مى شود ولى بهاى برده، پانصد درهم است.»

949- 48189- (11) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «برده زياد و كم مى شود ولى در آن، پانصد درهم است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يك از باب پنج از ابواب ديات، اين گفته كه: «دربارۀ مردى كه زنى را از روى خطا بكشد و زن بر سر فرزند است و زايمان مى كند، سوال

شد. حضرت فرمود: بر او ديه است؛ پنج هزار درهم و بر او به خاطر جنينى كه در شكم زن است، يك غلام يا برده يا چهل دينار است.»

و در باب سى از ابواب موجبات ضمان، روايتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «سپس جنين، اگر دشمنى شب هنگام بيايد و زنان در چنين حادثه اى سقط كنند، صد دينار است و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: اما زن اگر در حال حاملگى كه نُه ماه را تمام كرده است كشته شود ولى فرزندش را سقط نكند و معلوم نشود كه فرزند پسر بوده يا دختر و روشن نشود كه پس از مردن مادر، مرده يا پيش از مادر، ديۀ اين فرزند دو نيمه است: نيمى از ديۀ پسر و نيمى از ديۀ دختر و ديۀ زن هم كامل است.»

و بنگر باب پيشين كه در آن روايتى است كه بر اين مفاد دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 679

باب 40 ديۀ جنين كنيز و زن يهودى، مسيحى و مجوسى
اشاره

950- 48190- (1) عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جنين كنيزى را كه از آنِ قومى بود و آن را در شكم كنيز كشته بود، روايت كرده كه: «حضرت فرمود: اگر جنين در شكم كنيز پس از آن كه كنيز را زده مرده است، بر مرد يك بيستم بهاى مادر جنين است و اگر مادر را زده و مادر جنين را زنده انداخته و بعداً جنين مرده است، در اين صورت بر مرد يك دهم بهاى مادر جنين است.»

951- 48191-

(2) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در جنين كنيز، يك دهم بهاى كنيز است.»

952- 48192- (3) در كتاب دعائم الاسلام آمده است: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جنين كنيز به پرداخت يك دهم بهاى مادرش حكم كرد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يازدهم از ابواب ديات، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جنين زن يهودى، مسيحى و مجوسى يك دهم ديۀ مادرش است.»

باب 41 حكم كسى كه دخترش را بزند و او سقط كند و ...

953- 48193- (1) سماعه گويد: «از ايشان [امام صادق عليه السلام] دربارۀ مردى پرسيدم كه دختر آبستنش را زده و دختر يك جنين مرده را سقط كرده است و شوهر زن عليه پدر شكايت كرده و زن به شوهرش گفته است اگر اين سقط ديه دارد و من در آن سهم ارث دارم، سهم ارث خودم را به پدرم بخشيدم. حضرت فرمود: آن چه دختر به پدر بخشيده، براى پدر او حلال و جايز است.»

مشابه اين روايت در كتاب تهذيب از سليمان بن خالد آورده شده است و در پايان اضافه شده است كه امام عليه السلام فرمود: «پدر دختر به شوهر دختر دو سوم ديۀ جنين سقط شده را مى پردازد.»

و رواياتى كه بر جواز عفو از قصاص در ابواب گوناگون دلالت دارد، بسيار فراوان است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 681

باب 42 حكم جنايت بر برده

954- 48194- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ بينى برده يا آلت او يا چيزى كه همۀ بهاى برده را فرا گيرد، حكم داد كه شخص جنايتكار به ارباب برده، بهاى برده را مى دهد و برده را مى گيرد.»

باب 43 ديۀ قطع سر ميّت و ...
اشاره

955- 48195- (1) محمّد بن صباح از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه او گويد: «ربيع نزد ابوجعفر منصور زمانى كه خليفه منصور بود، در طواف آمد. ربيع به منصور گفت: اى اميرالمؤمنين، فلانى از مواليان تو ديشب مُرد و فلان كس از مواليان تو پس از مرگ او سرش را بريد. راوى گويد: منصور برافروخته شد و خشم كرد. راوى گويد: پس از آن، منصور به ابن شبرمه و ابن ابى ليلى و تعدادى از قاضيان و فقيهانى كه با او بودند، گفت: شماها در اين باره چه مى گوييد؟ همه گفتند: چيزى در اين مورد نزد ما نيست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 683

راوى گويد: منصور اين قضيه را تكرار مى كرد و مى گفت: او را بكشم يا نه؟ آنان گفتند: در اين مورد چيزى نمى دانيم. راوى گويد: بعضى از اين گروه به منصور گفتند: الان مردى آمد كه اگر چيزى نزد كسى باشد، نزد او دربارۀ اين مسئله پاسخ هست و آن كس امام صادق جعفربن محمّد عليه السلام است و او در محل سعى صفا و مروه است. منصور به ربيع گفت: نزد امام صادق عليه السلام برو و به او بگو اگر نه اين بود كه كارى كه تو در آن هستى مى دانيم، از تو مى خواستيم نزد ما بيايى. ولى هم اكنون در اين موضوع پاسخ ما را بده. ربيع- در

حالى كه حضرت بر روى كوه مروه بود- نزد حضرت آمد و پيام منصور را به امام رساند.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: تو مى بينى كه من مشغول چه كارى هستم و نزد شما فقيهان و عالمانى هستند؛ از آنان بپرس. راوى گويد: ربيع به امام عليه السلام گفت: منصور از آنان پرسيده است ولى نزد آنان در اين مورد پاسخى نبوده است. راوى گويد: پس از آن مجدّداً ربيع از حضرت خواست و گفت: از تو مى خواهم كه حتماً جواب ما را در اين مورد بدهى؛ آن گروه چيزى در اين موضوع نمى دانند.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: صبر كن تا من از كارم فارغ شوم. راوى گويد: چون امام فارغ گشت، در كنار مسجدالحرام نشست و به ربيع گفت: برو به منصور بگو بر اين شخص صد دينار است. راوى گويد: ربيع سخن امام را به منصور رساند. آنان به ربيع گفتند: از امام صادق عليه السلام بپرس كه چگونه صد دينار بر آن شخص است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: در نطفه، بيست و در علقه، بيست و در مضغه، بيست و در استخوان، بيست و در گوشت، بيست دينار است. سپس او را آفرينشى ديگر مى دهيم و اين ميّت به منزلۀ جنين است، پيش از آن كه روح در شكم مادرش در آن دميده شود. راوى گويد: ربيع نزد منصور بازگشت و او را از جواب امام باخبر ساخت و همه از جواب امام شگفت زده شدند!

راوى گويد: آنان گفتند: نزد امام برو و از او بپرس كه دينارها براى كيست؟ آيا براى وارثان اوست يا نه؟ امام صادق عليه السلام فرمود:

وارثان او در اين دينارها حقّى ندارند. اين تنها چيزى است كه پس از مرگ در بدنش پيش آمده و به او رسيده است. با اين پول از طرف او حج انجام مى گيرد و از سوى او صدقه داده مى شود يا در يكى از راه هاى خير قرار مى گيرد. محمد بن صباح گويد: راوى مى گفت كه آنان فرستاده را مكرّر نزد امام فرستادند و حضرت در اين مورد به سى و شش سوال پاسخ داد ولى آن مرد جز همين اندازه از جواب را در خاطر نداشت.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 685

956- 48196- (2) اهل نيشابور از امام كاظم عليه السلام پرسش هايى كردند كه امام عليه السلام به آنان پاسخ داد.

يكى از آن پرسش ها اين است: «عالم دربارۀ مردى كه قبرى را نبش كرده و سر مرده را بريده و كفن او را گرفته است، چه مى گويد؟

پاسخ با خط [مبارك] امام عليه السلام: دست او به دليل دزديدن كفن از درون حرز، قطع مى شود و از او صد دينار براى قطع سر ميّت گرفته مى شود؛ چون ما ميّت را به منزلۀ جنين در شكم مادر پيش از نفخ روح در آن مى گيريم. بنابراين در نطفه، بيست دينار و در علقه، بيست دينار و در مضغه، بيست دينار و در گوشت، بيست دينار قرار داده ايم و در آفرينش كامل، بيست دينار و اگر روح در آن دميده شود، او را ملزم به هزار دينار مى كنيم؛ بر اين پايه كه وارثان ميّت از آن چيزى را برنگيرند و آن را از سوى ميّت صدقه بدهند يا حج بگيرند و با آن [در راه خدا] بجنگند؛ چرا

كه اين پول در ارتباط با تن ميّت پس از مرگ به ميّت رسيده است ...»

957- 48197- (3) ابوعلى راشد و ديگران در خبرى طولانى نقل كرده اند كه: (جمعى از شيعيان براى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نامه نوشتند و محمّدبن نيشابورى را [براى رساندن نامه] برگزيدند. تا آن جا كه گويد:

«مهر سوم را شكستم، در آن نوشته شده بود: عالم دربارۀ مردى كه قبر مرده اى را نبش كرده و سر ميّت را بريده و كفن را ربوده است، چه مى گويد؟)

پاسخ نامه به خط [مبارك] حضرت اين چنين بود: دست سارق براى ربودن كفن از درون حرز قطع مى شود و شخص، ملزم به پرداخت صد دينار به دليل بريدن سر ميّت مى شود. چون ما ميّت را به منزلۀ جنين در شكم مادر، پيش از آن كه روح در آن دميده شود، مى دانيم؛ لذا در نطفه، بيست دينار ... تا پايان مسأله [به گونه اى كه در روايت پيشين ذكر شد].»

958- 48198- (4) امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از مسلمان در حال ممات، حرام كرده همان را كه از مسلمان در حال حيات حرام دانسته است. پس هركس كه با ميّت كارى كند كه آن كار موجب هلاكت زنده باشد، بر او ديه است و هر كارى كه كمتر از آن باشد به همان نسبت حساب مى شود و ديه در مرده چون ديه در جنين پيش از آن كه روح در او ايجاد شود، است و هر عضوى كه از ميّت آسيب ببيند، به همان حساب است و اين ديه به ارث نمى رسد؛ چرا كه اين كار با ميّت پس از مرگش

شده است. بنابراين اگر ميّت مثله شد، آن چه در اين مثله شدن واجب مى شود، براى خود ميّت است نه وارثان او و از اين پول اگر قرضى داشته است، قرض او ادا مى شود و اگر حج واجب بر او بوده است، از سوى او حج انجام مى گيرد و بنده آزاد شده و صدقه داده مى شود و اين پول در كارهاى خير از طرف او هزينه مى شود.»

959- 48199- (5) حسين بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر مرد مرده اى را بريده است، سوال

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 687

شد. حضرت فرمود: خداوند عز و جل از اين مرد در حال ممات حرام دانسته، همان را كه از اين مرد در حال حيات حرام كرده است. پس هركس كه با ميّت كارى كند كه در مشابه آن هلاكت جان زنده است، بر او ديه است.

پس از آن دراين باره از امام هفتم عليه السلام پرسيدم. حضرت فرمود: امام صادق عليه السلام درست فرموده است.

اين چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است. پرسيدم: پس كسى كه سر مرده اى را ببرد يا شكمش را بشكافد يا با او كارى كند كه در آن كار، هلاكت جان زنده باشد، بر او ديۀ انسان به طور كامل ثابت است؟ حضرت فرمود: نه، بلكه ديۀ او ديۀ جنين در شكم مادر پيش از ايجاد روح در آن است و آن صد دينار است و آن ديه (يعنى صد دينار جنين) براى وارثان جنين است ولى اين، براى خود ميّت است، نه براى وارثان.

پرسيدم: بين اين دو چه فرقى است؟

حضرت فرمود: جنين چيزى است كه

آينده دارد (يعنى اميد مى رود كه به دنيا بيايد) و سودرسانى به آن اميد مى رود. ولى اين ميّت درگذشته، مرده و سودش رفته است و چون پس از مرگش مثله شود، ديۀ او به خاطر مثله براى خود اوست نه ديگرى و با آن ديه از طرف او حج انجام مى گيرد و كارهاى خير و نيك چون صدقه و غير آن با آن انجام مى شود.

پرسيدم: اگر مردى بخواهد براى اين ميّت چاله اى بكند تا ميّت را در آن چاله غسل دهد و مرد از آنجا كه مى كند رها شود و بچرخد و در نتيجه بيل او در دستش كج رود و به شكم مرده بخورد و آن را بدرد، چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر چنين شود، اين خطاست و كفّارۀ آن آزادسازى يك بنده يا دو ماه پيوسته روزه يا صدقه به شصت مسكين است؛ يك مد [پيمانه اى است به وزن ده سير] براى هر مسكين البته با مد پيامبر صلى الله عليه و آله.»

960- 48200- (6) حسين بن خالد گويد: «از امام كاظم عليه السلام پرسيدم و گفتم: براى مان از امام صادق عليه السلام حديثى روايت شده كه من دوست دارم آن را از شما بشنوم. حضرت فرمود: آن چيست؟ گفتم: به من رسيده كه حضرت دربارۀ مردى كه سر مرد مرده اى را بريده است فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند از مسلمان مرده حرام دانسته همان را كه از مسلمان زنده حرام كرده است. پس هركس كه با ميّت كارى كند كه در آن هلاكت جان زنده باشد، بر او ديه است. حضرت فرمود: امام صادق عليه السلام

درست فرموده، رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين فرموده است.

پرسيدم: هركس كه سر مرده اى را قطع كند يا شكمش را بشكافد يا با او كارى كند كه در آن كار، هلاكت جان زنده باشد، بر او ديه است، ديۀ كامل انسان؟ حضرت فرمود: نه. سپس حضرت با انگشت كوچك خود به من اشاره كرد و به من فرمود: آيا اين، ديه ندارد؟ گفتم: آرى. حضرت فرمود: آيا براى

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 689

آن ديۀ انسان مى بينى؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: درست گفتى. پس از آن از امام عليه السلام پرسيدم: اگر سر كسى را كه مرده است ببرد، ديه اش چيست؟ حضرت فرمود: ديه اش ديۀ جنين در شكم مادر است.

پيش از آن كه روح در آن ايجاد شود و آن صد دينار است. حسين بن خالد گويد: من ساكت شدم و پاسخ حضرت در اين مورد مرا شاد كرد.

حضرت فرمود: چرا پرسشت را كامل نمى كنى؟ گفتم: نزد من در آن بيش از آنچه به من درباره اش جواب داديد، نيست. مگر اين كه چيزى باشد كه من آن را نمى دانم. حضرت فرمود: ديۀ جنين زمانى كه مادرش ضربه بخورد و او از شكم مادرش بيفتد- پيش از آن كه روح در آن ايجاد شود- صد دينار است و آن براى وارثان اوست و ديۀ اين ميّت اگر سرش بريده شود يا شكمش شكافته شود، براى وارثان او نيست. تنها ديه براى خود ميّت است نه وارثان.

پرسيدم: بين اين دو چه فرقى است؟ حضرت فرمود: جنين آينده دارد و اميد سوددهى او مى رودولى ميّت رفته، درگذشته و سودش هم از بين رفته است و چون پس از مرگش

مثله مى شود، ديه اى كه در برابر آن مثله است، براى خود ميّت است نه ديگران. با اين پول از طرف ميّت حج انجام مى گيرد، كارهاى خير و نيك و صدقه يا غير آن انجام مى شود.

پرسيدم: اگر مردى بخواهد براى ميّت چاله اى بكند تا در آن چاله او را غسل دهد، مرد از آن جايى كه مى كند رها شود و بچرخد و بيل در دستش منحرف گردد و به شكم ميّت بخورد و آن را بشكافد، چه چيزى بر اوست؟ حضرت فرمود: اگر چنين باشد، اين خطاست و كفّارۀ خطا، آزادسازى برده يا دو ماه پيوسته روزه يا صدقه به شصت مسكين است؛ براى هر مسكينى يك مد با مد پيامبر صلى الله عليه و آله.»

961- 48201- (7) حسين بن خالد از امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه: «حضرت فرمود: ديۀ جنين اگر مادرش ضربه بخورد و جنين از شكم او ساقط شود- پيش از آن كه روح در آن ايجاد شود- صد دينار است و آن براى وارثان جنين است و ديۀ ميّت اگر سرش قطع شود و شكمش شكافته شود، براى وارثان ميّت نيست تنها اين ديه براى خود ميّت است نه وارثان.

پرسيدم: فرق ميان اين دو چيست؟ حضرت فرمود: جنين چيزى است كه آينده دارد و اميد به سوددهى او مى رود ولى اين ميّت رفته، گذشته و منفعتش از بين رفته است و چون پس از وفاتش مثله شود، ديۀ مثله براى خود او مى گردد نه براى ديگران. با آن از طرف ميّت حج انجام مى گيرد و كارهاى خير از قبيل صدقه و غير آن انجام مى شود.

پرسيدم: مردى بر ميّت وارد شده

تا براى او چاله اى بكند و او را در آن غسل دهد. مرد در آن چاله اى كه جلوى ميّت مى كند، رها شود و بيل در دستش منحرف شود و به شكم ميّت بخورد و آن را بشكافد. چه چيزى بر اين شخص است؟

حضرت فرمود: اگر چنين باشد، آن خطا و تنها بر او كفّاره است؛ آزادسازى برده يا دو ماه پيوسته روزه يا صدقه بر شصت مسكين؛ براى هر مسكين يك مد با مد پيامبر صلى الله عليه و آله.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 691

962- 48202- (8) اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. او گويد: «پرسيدم: مرده اى سرش قطع شده است. حضرت فرمود: بر او ديه است. پرسيدم: چه كسى ديۀ او را مى گيرد؟ حضرت فرمود: امام.

اين براى امام است و اگر دستش يا چيزى از اعضايش قطع شود، بر اوست كه ارش را به امام بدهد.»

963- 48203- (9) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر مرده اى را قطع كند، پرسيدم.

حضرت فرمود: بر او ديه است. اسحاق گفت: چه كسى ديه اش را مى گيرد؟ حضرت فرمود: امام.

اين براى خداوند عز و جل است و اگر دست ميّت يا چيزى از اعضايش قطع شود، بر اوست كه ارش را به امام بدهد.»

964- 48204- (10) عبداللّه بن مسكان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه سر مرده اى را قطع كرده، روايت كرده است كه حضرت فرمود: «بر او ديه است؛ چرا كه حرمت آن مرد در حال ممات، چونان حرمت وى در حال حيات است.»

965- 48205- (11) راوى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى سر

مرده اى را بريد. حضرت فرمود: احترام ميّت، همانند احترام زنده است.»

966- 48206- (12) محمّدبن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: چون امام حسن عليه السلام در حالت احتضار قرار گرفت به امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادرم، من تو را به وصيّتى توصيه مى كنم؛ آن را بخاطر داشته باش. (تا آن كه گويد): خداوند از مومنان در حالى كه مرده اند، حرام كرده همان را كه از آنان، در حالى كه زنده اند حرام كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 693

967- 48207- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «بريدن سر مرده، سخت تر از بريدن سر زنده است.»

968- 48208- (14) مسمع كردين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه استخوان مرده اى را شكسته است، پرسيدم. مسمع گويد: حضرت فرمود: حرمت آن در حال مرده، بزرگ تر از حرمت آن در حال زنده است.»

969- 48209- (15) امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا نمى خواهد جز اين كه به مومن تنها گمان خير برود و شكستن استخوان هاى مومن در حال حيات و ممات، يكسان است.»

970- 48210- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند نمى خواهد كه جز گمان خير به مومن برود و شكستن استخوان مومن در حالى كه مرده است، مانند شكستن استخوان مومن است در حالى كه زنده است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب چهل ونهم از ابواب دفن، فرمودۀ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «احترام مرد مسلمان مرده، همانند احترام وى است در حالى كه زنده و سالم است.»

باب 44 ارش خراش و كتاب حلال و حرام اهل بيت عليهم السلام
اشاره

971- 48211- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: نزد ما صحيفه اى است كه به آن جامعه گويند. هيچ حلال و حرامى نيست مگر اين كه آن در جامعه است؛ حتّى ارش خراش.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 695

972- 48212- (2) امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد من صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است. در آن هر آن چه مورد نياز است، هست؛ حتى اين كه در آن ارش خراش است.»

973- 48213- (3) محمّدبن عبدالملك گويد: «حدود شصت نفر نزد امام صادق عليه السلام بوديم و حضرت ميان ما بود.

(تا آنجا كه گويد): و به خدا سوگند! نزد ما صحيفه اى است كه طولش هفتاد ذراع [35 متر] است.

خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه در آن صحيفه است؛ حتى آن كه در آن ارش خراش است و حضرت ناخن خويش را بر ذراعش گذاشت و با آن بر ذراعش كشيد و نزد ما مصحفى [كتابى] است. آگاه باشيد كه به خدا سوگند كه آن مصحف، قرآن نيست.»

974- 48214- (4) محمّد بن عبدالملك گويد: «ما در حدود شصت نفر در محضر حضرت صادق عليه السلام بوديم. او گويد: از امام عليه السلام شنيدم كه فرمود: به خدا سوگند! نزد ما صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است.

خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه در آن صحيفه آمده است. تا آنجا كه در آن صحيفه، ارش خراش هست.»

975-

48215- (5) عبد الرحمن بن ابى عبداللّه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است، او گويد: «از امام شنيدم كه مى فرمود: در خانه صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است. خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه آن در صحيفه است؛ حتّى ارش خراش.»

976- 48216- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند! نزد ما صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است.

در آن صحيفه همۀ آنچه مردم به آن نياز دارند، حتى ارش خراش هست. املاى آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اميرالمؤمنين على عليه السلام با دست خويش آن را مرقوم فرموده است.»

977- 48217- (7) امام كاظم عليه السلام فرمود: «همانا پيشينيان شما باقياس هلاك شدند و خداوند تبارك وتعالى پيامبرش را قبض روح نكرد تا آن كه همۀ دينش را در حلال و حرامش كامل ساخت. بنابراين خداوند براى شما آن چه در حيات پيامبر بدان احتياج داشتيد، آورد و به پيامبر و اهل بيت او پس از مرگ پيامبر پناه مى برديد و آن صحيفه اى است نزد اهل بيت پيامبر كه حتى ارش خراش هم در آن است.

سپس حضرت فرمود: ابوحنيفه از كسانى است كه مى گويد، على عليه السلام چنين گفت و در مقابل او من چنين مى گويم.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 697

978- 48218- (8) عثمان بن زياد گويد: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم. حضرت انگشت خويش را بر پشت كف دست خويش نهاد و آن را بر آن كشيد و سپس فرمود: در نزد ما ارش، اين و كمتر از اين نيز هست.»

ارجاعات
گذشت:

در بسيارى از روايات باب چهارم از ابواب

مقدّمات، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در روايت بيست و دوم از باب يكم از ابواب احكام عمومى حدود، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه:

«خداوند عز و جل پيامبرى فرستاد و بر او كتابى نازل كرد و در آن كتاب هر چه مورد نياز بود فرستاد و براى كتاب راهنمايى گذاشت كه ما را به كتاب هدايت كند و براى هر چيز، حدّى و براى هركس كه از حدّ تجاوز كند، حدّى نهاد.»

و در روايت سى ام، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه براى آن حدودى چون حدود خانه است. پس هر چه از حدود خانه است، از خانه است؛ حتى ارش خراش.»

و روايت سى و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «نزد ما صحيفه اى است كه طولش هفتاد ذراع است و خداوند حلال و حرامى نيافريده مگر اين كه در آن موجود است. (تا آن كه گويد): حتى ارش خراش و غير آن و يك تازيانه و نصف تازيانه.»

و ملاحظه كنيد ساير روايات باب را.

مى آيد:

در روايت هفتم از باب يكم از ابواب ديات شجاج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جراحتى كه پوست، كمى زخمى مى شود، مانند خراش، [ديه اش] يك شتر است.» و ساير روايات باب را ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 699

فصل چهارم: ديۀ منافع

باب 1 ديۀ شنوايى، صدا، فلج كردن و گيجگاه
اشاره

979- 48219- (1) يونس كتاب ديات را بر حضرت رضا عليه السلام عرضه كرد و در آن كتاب بود كه: «در از بين رفتن همۀ شنوايى هزار دينار و از بين رفتن همۀ صوت به گونه اى كه از بينى حرف مى زند و يا جوهر صدايش گرفته شود و با نَفَس حرف زند هزار دينار و فلج دو دست با هم و فلج شدن همۀ بدن هزار دينار و فلج دو پا هزار دينار و دو لب اگر از بيخ كنده شود، هزار دينار و پشت اگر خميده شود، هزار دينار و آلت مرد اگر از بيخ كنده شود، هزار دينار و دو بيضه هزار دينار و در گيجگاه مرد، اگر آسيب ببيند و توان توجه نداشته باشد، مگر اين كه با همه ى بدن برگردد، نصف ديه، پانصد دينار است و هر چه كه كمتر از آن است به همان نسبت حساب مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 701

980- 48220- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «و در از بين رفتن صدا، به هر نوعى از قبيل حرف زدن با بينى و خشونت [جوهر صدا] هزار دينار است و در فلج هر دو دست، هزار دينار و در از بين رفتن شنوايى، هزار دينار و در از بين رفتن بينايى، هزار دينار ...»

981- 48221- (3) در فقه الرضا عليه السلام آمده است: «و اگر گيجگاه

آسيب ببيند و در نتيجه شخص توان توجه نداشته باشد، مگر اين كه با همۀ بدن برگردد، پس نصف ديه است و هر چه كه كمتر از آن است پس به همان نسبت حساب مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يازدهم از باب يازدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در از بين رفتن صوت، همه ى انواعش از صداى در بينى و جوهر صدا، هزار دينار است.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب پس از آن به آنچه مناسب با اين باب است مراجعه كرده و ملاحظه كنيد.

باب 2 ديۀ اختلال گفتارى

982- 48222- (1) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «حضرت دربارۀ مردى كه بر سر مردى زد و زبان او سنگين شد، فرمود: حروف الفبا بر او عرضه مى شود و به اندازه اى كه از اين حروف را نمى تواند ادا كند، ديه به او پرداخت مى شود.»

983- 48223- (2) امام ابوالحسن الرضا عليه السلام فرمود: «اوّلين چيزى كه خداوند عز و جل آفريده است تا مردم بدان آشنا با نوشتن شوند، حروف الفباست و اگر بر سر مردى با عصا زده شود و او بگويد كه بعضى از سخن ها را نمى تواند ادا كند، حكم آن اين است كه حروف الفبا را بر او عرضه كنند و پس از آن به اندازه اى كه از اين حروف را نمى تواند ادا كند، ديه به او پرداخت شود ...»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 703

984- 48224- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بر سر مردى زده شود و زبانش سنگين شود، حروف الفبا بر او عرضه مى شود. پس هر اندازه از حروف را نتواند ادا كند، به اندازۀ آن حروف الفبا به او پرداخت مى شود. اصل ديه بر پايۀ همۀ حروف الفباست و به حساب آن اندازه كه نمى تواند از حروف الفبا را ادا كند به او پرداخت مى شود و حروف الفبا بيست و نه حرف است.»

985- 48225- (4) عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با عصا بر سر مردى مى زند و زبان او سنگين مى شود، روايت كرده كه: «حضرت

فرمود: حروف الفبا بر او عرضه مى شود. هر حرفى را كه درست ادا كند، چيزى در آن نيست و هر حرفى را كه ادا نكند، ديه بر او هست و حروف الفبا بيست و نه حرف است.»

986- 48226- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه زده شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت ديۀ او را بر پايۀ حروف الفبا قرار داد. پس از آن فرمود: به حروف الفبا تكلم كن؛ پس هر چه از حروف او ناقص بود به همان نسبت حساب مى كرد و حروف الفبا بيست و هشت حرف است؛ بنابراين حضرت ديه را بيست و هشت جزء قرار داد و هر اندازه كه حروف او ناقص بود به همان نسبت حساب مى شود.»

987- 48227- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «هركس كه زده يا زبان او بريده شود و بعضى از حروف را نتواند ادا كند، در اين صورت به آن چه از حروف كه مى تواند ادا كند، توجه و به حساب آن از حروف الفبا به او ديه پرداخت مى شود و حروف الفبا بيست و هشت حرف است كه در هر حرفى از آنها سى و پنج دينار و چهارپنجم دينار است.»

988- 48228- (7) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر بر سر مرد زده و زبانش سنگين شود، حروف الفبا بر او عرضه مى شود تا قرائت كند. سپس ديه بر پايۀ حروف الفبا تقسيم مى شود و هر اندازه كه از حروف را نتواند ادا كند، ديه براى او به همان نسبت ثابت است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 705

989- 48229- (8) از عالم [امام كاظم]

عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه به پسرى سيلى زد به گونه اى كه پاره اى از زبانش بريده شد. لذا پسر بعضى از حروف را ادا مى كندولى بعضى را نه. حضرت فرمود: «حروف الفبا را مى خواند. هر اندازه كه از حروف را خوب ادا كند، ديه ندارد و هر اندازه را كه خوب ادا نمى كند، ملزم به ديه است. پرسيدم: اين چگونه است؟ حضرت فرمود: به حساب جمل و آن حروف ابى جاد [ابجد] است؛ از حرف يك تا هزار و تعداد اين حروف بيست و هشت حرف است. در نتيجه براى هر حرفى بخشى از ديۀ كامل تقسيم مى شود و از اين مبلغ آن چه خوب بيان مى كند، حذف مى شود و ملزم به باقى است و ديۀ زبان، ديۀ كامل است.»

990- 48230- (9) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بر سر پسرى زده و بعضى از زبان او از بين رفته است و برخى از حروف را ادا مى كند ولى بعضى را نه، حكم داد. حضرت به او فرمود: «حروف الفبا را بخواند و ديه را بر آن تقسيم كرد. پس هر اندازه كه خوب ادا كرد، از ديه حذف كرد و هر اندازه كه آن را ادا نكرد، ملزم به ديه كرد.»

991- 48231- (10) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى به پسر خويش يك ضربت زده و بعضى از زبانش را قطع كرده است و در نتيجه بعضى از حروف را ادا مى كند ولى بعضى را ادا نمى كند. حضرت فرمود: حروف الفبا را مى خواند. هر اندازه كه از حروف را ادا مى كند، از ديه حذف مى شود و هر اندازه كه خوب آن

را ادا نمى كند، ملزم به ديه مى شود.

سماعه گويد: پرسيدم: آن چگونه است؟ حضرت فرمود: بر پايۀ حساب جمل است. «الف»، ديه اش يكى و «با»، ديه اش دو و «جيم»، ديه اش سه و «دال»، چهار و «ها»، پنج و «واو»، شش و «زا»، هفت و «حا»، هشت و «طا»، نه و «يا»، ده و «كاف»، بيست و «لام»، سى و «جيم»، چهل و «نون»، پنجاه و «سين»، شصت و «عين»، هفتاد و «فا»، هشتاد و «صاد»، نود و «قاف»، صد و «را»، دويست و «شين»، سيصد و «تا»، چهارصد است و هر حرفى كه بعد از اين، از حروف الفبا افزوده شود، براى آن صد درهم است.»

محمدبن حسن [شيخ طوسى قدس سره] گويد: «آن چه اين خبر از فرق گذاشتن ديه بر پايۀ حروف را در بر دارد، شبيه آن است كه از سخن برخى راويان باشد. او چون شنيده كه ديه بر حروف جمل تقسيم مى شود، پنداشته است كه آن بر پايۀ چيزى است كه در اين حساب متفاوت است. با اين كه اين منظور نيست و تنها منظور آن است كه ديه بر پايۀ همۀ حروف به شكل اجزاى مساوى تقسيم مى شود و براى هر حرف، يك بخش از مجموع ديه قرار داده مى شود؛ همان گونه كه سكونى و ديگر راويان در روايت خودشان تفصيل داده اند و اگر مطلب آن گونه بود كه اين روايت در بر دارد،

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 707

همۀ حروف ديه را كامل در بر نمى گرفتند؛ چرا كه آن- اگر ما حروف را بر پايۀ درهم ها حساب كنيم- به همۀ ديه نمى رسد و اگر به دينار حساب كنيم به چند برابر ديه مى رسد و

هر كدام درست نيست.

بنابراين شايسته است كه ما بر روايات پيشين عمل كنيم.»

992- 48232- (11) شيخ طوسى قدس سره در كتاب نهاية الاحكام گفته است: «اگر زبان او سالم باشد و ادّعا كند كه هيچ يك از حروف را نمى تواند ادا كند، بر او قسامه است آن گونه كه در پيش گفتيم و از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه حضرت فرمود: سوزنى به زبان او مى زنند. اگر از آن خون سياه آمد، او در گفته اش صادق است ولى اگر خون سرخ آمد، او دروغگوست.»

باب 3 ديۀ اختلال شنوايى
اشاره

993- 48233- (1) حضرت صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه با استخوان به گوش مردى زده و آن مرد ادّعا دارد كه شنوايى خود را از دست داده است، فرمود: «در كمين او مى مانند و يك سال از او تغافل مى شود و منتظر مى مانند، اگر شنيد يا دو نفر عليه او شهادت دادند كه او مى شنود، [كه روشن است] وگرنه او را سوگند مى دهند و ديه را به او مى پردازند.

سوال شد: اى اميرالمؤمنين، اگر بعداً متوجه شد كه او مى شنود؟ حضرت فرمود: اگر خداوند شنوايى اش را به او باز گرداند، بر او چيزى نيست.»

994- 48234- (2) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه گوش مردى را با استخوان زده است و او ادّعا دارد كه همۀ شنوايى اش از بين رفته است. حضرت فرمود: يك سال مهلت داده

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 709

مى شود و با دو شاهد عادل كه مراقب او مى شوند. پس اگر دو شاهد شهادت دادند كه او شنيده و بر پايۀ شنوايى جواب داده، ديگر حقّى ندارد. ولى اگر برخورد نكردند

كه او شنيده باشد، او را سوگند مى دهند و ديه به او پرداخت مى شود.

سليمان گويد: به امام گفتم: اين شخص پس از آن كه ديه به او داده شده است، مى شنود. حضرت فرمود: اين چيزى است كه خداوند متعال به او داده است.

سليمان گويد: از حضرت دربارۀ چشم كه صاحبش ادّعا دارد كه با آن نمى بيند، پرسيدم.

حضرت فرمود: يك سال مهلت داده مى شود. سپس بعد از يك سال او را سوگند مى دهند كه نمى بيند. پس از آن ديه را به او مى دهند. پرسيدم: اين شخص پس از آن مى بيند. حضرت فرمود: آن چيزى است كه خداوند به او داده است.»

995- 48235- (3) ابوبصير از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به گوش او زده شده و ادّعا مى كند كه يكى از دو گوشش مقدارى از شنوايى آن كاسته شده است، روايت كرده كه حضرت فرمود: «آن گوش كه ضربه به او زده شده، محكم بسته مى شود و گوش سالم را باز مى گذارند و با زنگ از پيش روى او برايش مى زنند و به او گفته مى شود كه گوش كن و هر زمان كه صدا بر او پنهان شود، جايش را علامت مى زنند. سپس زنگ را پشت او مى برند و از پشت او برايش مى زنند تا صدا بر او مخفى شود. پس از آن جايش را علامت مى گذارند و بين اين دو شكل اندازه گيرى مى شود.

پس اگر يكسان بود، روشن مى شود كه او راست مى گويد. سپس زنگ را سمت راست او مى گيرند و به صدا در مى آورند تا صدا از او مخفى بماند. پس از آن جايش را علامت مى گذارند و سپس بين آن دو اندازه گيرى

مى شود. اگر يكسان بود، مى دانند كه او راست مى گويد. پس از آن، زنگ را در سمت چپ او مى گيرند و آن را به صدا در مى آورند تا آن كه صدا از او پنهان شود. سپس علامت زده مى شود و پس از آن ميان آن دو اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان بود، دانسته مى شود كه راست گفته است.

حضرت فرمود: پس از آن، گوش معيوب باز و ديگر گوش، خوب بسته مى شود تا با زنگ در برابرش بزنند. پس از آن، جايى كه صدا از او پنهان مى گردد علامت گذاشته مى شود. سپس با او همان گونه كه اول بار با گوش سالم انجام شد، انجام مى شود و ميان سالم و ناسالم اندازه گيرى و به همان نسبت ارش پرداخت مى شود.»

996- 48236- (4) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه در گوشش زده شد و ادّعا كرد كه يكى از دو گوشش شنوايى اش كم شده است، فرمود: «آن گوش كه ضربه ديده، محكم بسته مى شود و گوش سالم باز مى ماند و در برابر صورت فرد به زنگ زده مى شود و به او مى گويند كه گوش بده و چون صدا مخفى شد [و نشنيد]، جاى آن را علامت مى گذارند. پس از آن زنگ را از پشت سر شخص مى زنند و به او

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 711

گفته مى شود كه گوش بده تا صدا بر او مخفى شود و چون صدا مخفى شد [و شخص نشنيد] جاى آن علامت گذارى مى شود. پس از آن، فاصلۀ اين دو اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان بود، روشن مى شود كه شخص راست گفته است.

پس از آن زنگ را در سمت راست او مى گيرند و به صدا

درمى آورند تا صدا بر او مخفى شود [نشنود] و آنجا را علامت مى زنند. سپس زنگ را سمت چپ شخص مى گيرند و مى زنند تا صدا بر شخص مخفى شود. پس از آن، جايش علامت گذارى مى شود و سپس فاصلۀ ميان اين دو اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان بود، معلوم مى شود كه راست گفته است.

سپس گوش معيوب باز مى شود و گوش ديگرى خوب بسته مى شود و زنگ را در جلوى او مى زنند و هر جا كه صدا نيامد، علامت مى گذارند و آن گونه كه در مرحلۀ اول انجام دادند، در اين مرحله هم با گوش سالم تكرار مى كنند. سپس برترى گوش سالم و معيوب اندازه گيرى و به همان نسبت قيمت گذارى مى شود.»

997- 48237- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه زده شد و مقدارى از شنوايى اش از بين رفته بود، حكم داد.

حضرت فرمود: «گوش آسيب ديده اش گرفته و گوش سالم رها گذاشته مى شود. سپس براى او با درهم به درهم ديگرى مى زنند [و از او دور مى شوند] تا آن زمان كه صدا آخر شد، آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند كه چند ذراع است. سپس برگردانده مى شود به سمت ديگر و به درهم زده مى شود تا آن زمان كه صدا به آخر رسيد، آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند كه چند ذراع است. پس از آن نگاه مى كنند كه آيا يكسان است كه راست گفته است؟ و اگر يكسان نيست، متهم مى شود. اگر يكسان درآمد، گوش سالم را مى بندند و گوش آسيب ديده را رها مى سازند و پس از آن بر درهم براى او مى كوبند تا آن زمان به آخرين درجه ى [شنوايى اش] رسيد، آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند. اگر يكسان

آمد، تصديق مى شود و ديه را به نسبت ذراع ها قرار مى دهند و به او اندازه اى كه از شنوايى اش كم است، پرداخت مى كنند.»

998- 48238- (6) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر مردى را بزنند و همۀ شنوايى اش از بين برود، در آن ديۀ كامل است و اگر راستگويى اش مورد شك و ترديد قرار گيرد، چيزى كه صدا دارد در نزديكى اش كوبيده مى شود، به گونه اى كه نبيند و نداند و او را با آن غافلگير مى كنند و نيز با صدا و سخن، تا از دست دادن شنوايى اش براى آنان روشن شود.»

999- 48239- (7) اگر شنوايى آسيبى ببيند، مانند اندازه گيرى چشم است. چيزى را كه صدادار است، برايش به صدا در مى آورند و شنوايى اش اندازه گيرى مى شود و قسامه بر آنچه از شنوايى كم شده به همان گونه است كه دربارۀ بينايى شرح داديم.

1000- 48240- (8) على بن جعفر گويد: «از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با استخوان به گوش او زده اند و ادّعا دارد كه نمى شنود. حضرت فرمود: اگر فرد مسلمان است، گفته اش پذيرفته است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 713

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دوازدهم از ابواب ديات اعضاء، مناسب با اين باب.

مى آيد:

در روايات باب ششم مناسب با آن.

باب 4 موارد جمع چند ديۀ كامل
اشاره

1001- 48241- (1) اصبغ بن نباته گويد: «از اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه بر سر مردى زده و مضروب ادّعا دارد كه هيچ نمى بيند و بو را استشمام نمى كند و زبانش از كار افتاده است، سوال شد. حضرت فرمود: اگر راست بگويد، سه ديه براى اوست. به اميرالمؤمنين عليه السلام گفته شد چگونه معلوم مى شود كه راست مى گويد؟ حضرت فرمود: اما اين ادّعا كه مى گويد بو را استشمام نمى كند، در اين صورت مادّۀ تند سوزنده را به او نزديك مى كنند. اگر همان گونه بود كه او مى گفت [هيچ گونه تغييرى در او حاصل نمى شود كه هيچ] وگرنه، سرش را دور مى سازد و اشكش جارى مى شود و امّا ادعايى كه دربارۀ چشمش دارد، چشمش را در مقابل خورشيد مى گيرند. اگر دروغ بگويد، نمى تواند چشمش را باز نگه دارد و به هم مى خورد و اگر راست بگويد، هر دو چشمش باز مى ماند و امّا ادعايى كه دربارۀ زبانش دارد. در اين صورت سوزنى بر زبانش زده مى شود. اگر خون سرخ رنگ بيرون آيد، دروغ مى گويد و اگر خون سياه بيرون آيد، راست مى گويد.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام مردى بر سر مردى زد. مضروب ادّعا كرد كه با دو چشمش هيچ نمى بيند، بويى استشمام نمى كند، گنگ شده و سخن نمى گويد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر راست بگويد، سه ديه براى او ثابت است. از امام عليه السلام سوال شد. اى اميرالمؤمنين، چگونه معلوم شود كه راست مى گويد؟ حضرت فرمود: اما ادّعايى كه دربارۀ دو چشمش دارد كه با دو چشم چيزى نمى بيند، آن به اين شكل مشخص مى شود كه به

او مى گويند دو چشمت را به سوى خورشيد بالا بگير. اگر سالم باشد، نمى تواند چشم هايش را باز نگاه دارد و چشم هايش را مى بندد و اگر راستگو باشد، با دو چشم چيزى نمى بيند و چشم هايش باز مى ماند.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 715

و امّا ادّعايى كه دربارۀ بينى اش دارد و اين كه بويى را استشمام نمى كند، اين با مادّۀ تند سوزنده كه به بينى اش نزديك مى كنند، معلوم مى شود. اگر سالم باشد، بوى مادۀ تند [با عصب بويائى] به مغزش مى رسد و اشك از چشم هايش سرازير مى شود و سرش را دور مى سازد و اما ادّعايى كه دربارۀ زبانش دارد كه لال شده و حرف نمى زند، در اين صورت با سوزنى كه به زبانش مى زنند، روشن مى شود. اگر مى تواند سخن بگويد، خون سرخ بيرون مى آيد و اگر نمى تواند سخن بگويد، خون سياه بيرون مى آيد.»

1002- 48242- (2) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ چشم كه صاحبش ادّعا كند كه نمى بيند، پرسيدم. حضرت فرمود: يك سال مهلت داده مى شود. پس از يك سال او را سوگند مى دهند كه قسم بخورد كه هيچ نمى بيند. سپس ديه به او پرداخت مى شود. سليمان گويد: پرسيدم: اگر اين شخص پس از پرداخت ديه، بينايى اش برگشت چه؟ حضرت فرمود: آن چيزى است كه خداوند به او داده است.»

1003- 48243- (3) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد مردى كه مردى را با عصا زده است و شنوايى، بينايى، زبان، عقل، آلت تناسلى خود را از دست داده و توان آميزش او از بين رفته در حالى كه زنده است، به شش ديه حكم داد.»

1004- 48244- (4)

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در روز ابرى، [هيچ] چشمى آزمايش نمى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديه در جان، هزار دينار، رفتن نور از دو چشم، هزار دينار، از بين رفتن جوهر صدا، هزار دينار، از بين رفتن شنوايى، هزار دينار، از بين رفتن همۀ بينايى، هزار دينار و زبان اگر از بن كنده شود هزار دينار است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 717

و فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اگر مرد يكى از دو چشمش آسيب ببيند، آن چشم با تخم مرغى [كه در جلوى چشم سالمش نگاه مى دارند] اندازه گيرى مى شود؛ به اين نحو كه پارچه اى بر چشم آسيب ديده اش بسته و تأمل مى شود كه بينايى چشم سالمش چه اندازه است [و تا چه مسافتى تخم مرغ را مى بيند]. سپس چشم سالم بسته و نهايت بينايى چشم آسيب ديده بررسى مى شود و به اين حساب، ديه به او پرداخت مى شود.»

و در روايات باب يكم از ابواب ديات منافع و باب دوم و باب پيشين، روايتى كه از برخى از مقصود به دست مى آيد.

و در روايت دوم از باب پيشين، اين گفته كه: «از او دربارۀ چشمى كه صاحبش ادّعا مى كند كه با آن نمى بيند، پرسيدم: حضرت فرمود: يك سال مهلت داده مى شود. سپس بعد از يك سال او را سوگند مى دهند كه نمى بيند. آنگاه ديه به او پرداخت مى شود. پرسيدم: اگر بعدا ببيند چه؟ حضرت فرمود: آن چيزى است كه خداوند به او داده است.»

باب 5 حكم ضربه اى كه عقل را زايل كند و حكم ضربه اى كه موجب دو جنايت يا بيشتر شود و سپس شخص بميرد

1005- 48245- (1) ابوعبيده حذّاء گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با ستون خيمه بر سر مردى يك بار كوبيده تا آن كه ضربه

به مغز او رسيده و عقلش از بين رفته است.

حضرت فرمود: اگر مضروب در اثر ضربه نه وقت نماز مى فهمد و نه آن چه مى گويد و نه آن چه درباره اش مى گويند، در اين صورت يك سال منتظر مى مانند. اگر در اين فاصلۀ يك سال مُرد، ضارب در برابر مضروب قصاص مى شود ولى اگر در اين فاصله نمُرد و عقلش هم به او باز نگشت، ضارب در مالش به دليل از بين رفتن عقل او، ضامن ديه است.

ابوعبيده گويد: به امام گفتم: پس شما در اين جراحت بر چيزى نظر نداريد؟ حضرت فرمود: نه؛ چرا كه او تنها يك ضربت زده و اين يك ضربه، دو جنايت وارد كرده است و من او را به سخت ترين جنايت ملزم مى سازم كه ديه است ولى اگر دو ضربت به او زده بود و دو ضربت، دو جنايت وارد ساخته بود، من او را ملزم به جنايتى كه دو ضربه كرده بود مى دانستم- هرچه آن دو جنايت باشد. مگر اينكه در اين دو، مرگ باشد كه در اين صورت ضارب بدان قصاص و جنايت ديگر ناديده گرفته مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 719

حضرت فرمود: و اگر سه ضربه به او زده است، يكى پس از ديگرى و اين سه ضربه سه جنايت وارد كرده باشد، او را ملزم به همۀ جنايت هايى كه اين سه ضربه وارد ساخته مى كنم- هرچه باشد- مادامى كه در آن مرگ نباشد كه اگر مرگ باشد، در برابر مرگ ضارب قصاص مى شود.

حضرت افزود: اگر ده ضربه به او بزند و ده ضربه يك جنايت وارد سازد، من او را ملزم به همان جنايتى مى كنم كه ده

ضربه وارد كرده است- هرچه كه باشد. البته مادامى كه مرگ در ميان جنايت ها نباشد.»

1006- 48246- (2) ابوحمزه ثمالى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شما دربارۀ مردى كه با ستون خيمه بر سر مردى كوبيده و او را ديوانه كرده است، چه مى گوييد؟

حضرت فرمود: بر او ديه است.

پرسيدم: اگر ده روز يا بيشتر زنده بماند و عقلش به او باز گردد، آيا مى تواند ديه اى كه داده پس بگيرد؟ حضرت فرمود: نه. ديه و ملزوم آن تحقّق يافته و حكم آن نافذ است.

گفتم: آن شخص پس از دو ماه يا سه ماه مرده و افرادش گفته اند ما مى خواهيم ضارب را بكشيم.

حضرت فرمود: اگر مى خواهند او را بكشند، بايد ديه را كه گرفته بودند پس دهند و تا فاصلۀ يك سال از چنين حقّى برخوردارند ولى اگر يك سال گذشته است، ديگر حق ندارند او را بكشند و ديه و ملزومات آن مُمضىٰ و قطعى مى شود.»

1007- 48247- (3) حفص بن بخترى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه بر سرش كوبيده شده و شنوايى و بينايى او از بين رفته و زبانش بند آمده و پس از آن مرده است.

حضرت فرمود: اگر ضارب، ضربتى پس از ضربتى [چند ضربه] زده، اوّل از او قصاص گرفته مى شود و سپس كشته مى شود. ولى اگر قتل از يك ضربت به او رسيده است، كشته مى شود و در مقابل ضربه، قصاص ديگر در كار نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 721

باب 6 ديۀ كم سو شدن چشم
اشاره

1008- 48248- (1) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه چشمش آسيب مى بيند و مقدارى

از بينايى اش را از دست مى دهد، پرسيدم كه چه چيزى به او داده مى شود؟ حضرت فرمود: يكى از دو چشمش بسته و تخم مرغى [در مقابل ديد او] گذاشته و به او گفته مى شود كه نگاه كن و تا زمانى كه ادّعا مى كند آن را مى بيند [عقب مى برند] تا آن جا كه به جايى مى رسد كه اگر از آن جا بگذرد، مى گويد كه نمى بينم. در اين صورت تخم مرغ را به او نزديك مى كنند تا ببيند. سپس آنجا علامت گذاشته مى شود. سپس به همين شكل از پشت سر و سمت راست و سمت چپ اندازه گيرى مى شود. اگر يكسان آمد [كه به صداقت او پى مى برند] وگرنه به او گفته مى شود كه تو دروغ مى گويى [و او را وادار مى كنند] تا آن كه راستش را بگويد.

معاوية بن عمار گويد: پرسيدم: آيا او امين محسوب نمى شود؟ حضرت فرمود: نه، و براى او كرامتى هم نيست و با چشم ديگر نيز همين كار را مى كنند. سپس آن، با ديۀ چشم سنجيده مى شود. [و به نسبت از دست دادن ديد چشم، ديه تعلق مى گيرد].»

1009- 48249- (2) حسن بن كثير از پدرش روايت كرده است كه مى گويد: «چشم مردى در حالى كه چشم همچنان در جايش استوار است، آسيب ديد. اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد چشم سالم شخص بسته شود و مردى را كه يك تخم مرغ در دستش بود، مأمور كرد كه در برابر اين مرد بايستد و بگويد آيا اين تخم مرغ را مى بينى؟ راوى گويد: هر وقت كه آن شخص مى گفت مى بينم، آن مرد تخم مرغ به دست، كمى عقب تر مى رفت تا آنجا كه تخم مرغ ديگر براى آن فرد ديده نمى شد كه آن مكان را

علامت گذاشتند.

راوى گويد: و به چشم آسيب ديدۀ شخص، دستمالى بسته شد و آن مرد تخم مرغ به دست دور مى شد، در حالى كه آن مرد با چشم سالمش نگاه مى كرد، تا آن كه تخم مرغ از چشم او مخفى مى شد.

پس از آن تفاوت اين دو ملاحظه مى شد و بر همين نسبت ارش پرداخت مى گرديد.»

1010- 48250- (3) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه يكى از دو چشمش آسيب ديده بود، حكم داد كه تخم شترمرغ را بگيرند و آن را ببرند و چشم سالم اين شخص بسته شود و تا جايى ببرند كه اين تخم شترمرغ را نبيند و بينايى اش به انتها برسد. سپس فاصلۀ بين نهايت بينايى چشم آسيب ديده و نهايت بينايى چشم سالم حساب شود و به همان نسبت ديه پرداخت گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 723

1011- 48251- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه او را مى زنند تا مقدارى از بينايى اش از بين مى رود، حكم داد و فرمود: «تخم مرغى گرفته و درون آن خالى مى شود. پس از آن، تخم مرغ را با مويى آويزان مى كنند و چشم آسيب ديده را مى گيرند و چشم سالم را رها نگاه مى دارند. آن را محاسبه مى كنند كه چند ذراع و چند گام است. پس از آن چشم بند را به سمت ديگرى مى برند و تخم مرغ را به او نشان مى دهند تا به منتهاى ديد چشم برسد. آن را اندازه گيرى و حساب مى كنند كه چند ذراع و چند گام است. پس اگر يكسان بود، شخص تصديق مى شود و اگر يكسان نبود، او را دروغگو مى دانند. در نتيجه اگر سخنش پذيرفته

شد، تفاوت بين چشم سالم با چشم آسيب ديده ملاحظه مى شود و آن مقدار كه از بينايى اش كم شده، اندازه گيرى مى شود و به اندازۀ تعداد گام ها و ذراع ها ديه را بر همين حساب به او مى دهند.»

1012- 48252- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مضروب مى شود و بخشى از بينايى اش را از دست مى دهد، فرمود: «ديه به همان نسبت پرداخت مى شود. تخم مرغى گرفته مى شود و درونش خالى مى شود و با مويى در دست يك فرد آويزان مى گردد و چشم آسيب ديدۀ شخص بسته مى شود.

سپس مرد در حالى كه حركت مى كند و از او دور مى شود، با تخم مرغ به او اشاره مى كند. پس تا زمانى كه مى گويد مى بينم، دورتر مى شود تا آن كه بگويد چيزى نمى بينم و تا گفت نمى بينم، آنجا علامت گذاشته مى شود. پس از آن برمى گردد پيش شخص و مجدداً جلوى او از سويى ديگر مى رود تا بگويد نمى بينم. آن گاه همان جا را علامت مى گذارند و اين كار با او در چهار جهت مى شود. سپس اين جهات را با هم اندازه گيرى مى كنند. اگر يكسان بود، پذيرفته مى شود ولى اگر بعضى از جهات نسبت به بعضى بيشتر بود به او مى گويند دروغ گفتى و مجدداً از ابتدا كار آزمايش تكرار مى شود تا آن كه اندازه گيرى از چهار جهت يكسان درآيد.

و شايسته است كه بين فرد آسيب ديده و فردى كه با تخم مرغ حركت مى كند، پوشيده شودتا جابه جايى پاهاى او را نبيند و گام هايش را محاسبه نكند. در نتيجه اگر يكسان شد، معلوم مى شود كه نهايت بينايى چشم سالمش چه اندازه است. سپس چشم سالم بسته مى شود و چشم آسيب ديده باز مى گردد و همان گونه كه در

مرحلۀ اول انجام شد، در اين مرحله با چشم آسيب ديده انجام مى شود و چون اين سنجش كامل شد، بين اين و اولى ملاحظه مى شود و به اندازه اى كه ديدش كم شده است، از ديه برايش حساب مى كنند.

و همين طور اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه با شنوايى انجام مى شود و بر درهم براى او صدا درآورده مى شود.»

1013- 48253- (6) امام صادق عليه السلام فرمود: «مردى را كه مردى را زده بود تا آنجا كه از بينايى اش كم شده بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت مردانى از هم سن و سال هاى آن شخص را طلبيد، سپس چيزى [شاخصى] را به آنان نشان داد و ديد كه چه اندازه از بينايى او كم شده است. پس از آن، ديۀ آن مقدار را كه از بينايى اش كم شده بود، به او داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 725

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اگر مردى يكى از دو چشمش آسيب ببيند، آن چشم با تخم مرغى سنجيده مى شود. چشم آسيب ديده بسته مى شود و نهايت بينايى چشم صحيح از او مشخص مى شود. سپس چشم سالمش پوشيده و نهايت بينايى چشم سالمش بررسى مى شود. آن گاه ديۀ او به نسبت اين داده مى شود.

و قسامه با آن از شش جزء است و بر شش نفر است؛ به اندازه اى كه چشمش آسيب ديده است.

اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، مرد به تنهايى سوگند مى خورد و ديه به او پرداخت مى شود ...»

و در روايات باب ششم، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

و در باب چهارم از ابواب ديات منافع، مناسب آن.

باب 7 ديۀ سلسلة الْبول [تكرّر ادرار] و مدفوع

1014- 48254- (1) سليمان بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه استخوان نشيمنگاه او شكسته شده و كنترل مدفوع خود را از دست داده است؛ چه ديه اى در آن است؟

حضرت فرمود: ديۀ كامل.

سليمان گويد: و از امام دربارۀ مردى پرسيدم كه با دخترى آميزش و او را افضا [يكى شدن مجراى رحم و مثانه] كرده و دختر چنين است كه هر زمان اين گونه شود، ديگر نمى زايد.

حضرت فرمود: ديۀ كامل.»

1015- 48255- (2) اسحاق بن عمّار گويد: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه به نشيمنگاه او زده اند و ديگر كنترل مدفوع و ادرار خود را ندارد، حكم داد كه در آن ديۀ كامل است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 727

1016- 48256- (3) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام دربارۀ مردى كه زده شده و نمى تواند ادرارش را نگاه دارد و

نيز مردى كه زده شده و نمى تواند مدفوع خود را نگاه دارد، حكم به ديۀ كامل داد.

1017- 48257- (4) اسحاق بن عمار گويد: «در حالى كه من در خدمت امام صادق عليه السلام بودم، فردى از ايشان دربارۀ شخصى كه مردى را مى زند و ادرارش را قطع مى كند سوال شد. حضرت فرمود: اگر ادرار تا شب نمى آيد، بر او ديۀ كامل است؛ چرا كه او را از كار [يا زندگى] باز داشته است و اگر تا پايان روز است، بر او ديۀ كامل است و اگر تا نيمۀ روز است، بر او دو سوم ديه و اگر تا بالاآمدن روز است، بر او يك سوم ديه است.»

1018- 48258- (5) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه او را زده اند تا اين كه تسلسل ادرار پيدا كرده، حكم به ديۀ كامل داد.

1019- 48259- (6) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرشان حضرت باقر عليه السلام روايت كرده اند كه: «بر سر مردى زدند و به تسلسل ادرار دچار شد. اين جريان را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بردند. حضرت بر آن مرد به ديۀ كامل در مالش حكم داد.»

1020- 48260- (7) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه او را مى زنند تا گرفتار بند آمدن ادرار شد، فرمود: «ديۀ كامل و دربارۀ مردى كه او را مى زنند پس به تسلسل ادرار دچار مى شود، ديۀ كامل است.»

1021- 48261- (8) اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره كه استخوان نشيمنگاه بشكند و شخص كنترل خودش را نداشته باشد، ديۀ كامل فرمود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 729

باب 8 ديۀ از بين رفتن حيض زن

1022- 48262- (1) ابوبصير گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: نظر شما دربارۀ

مردى كه به شكم دختر جوانى زده است و در نتيجه رحم دختر نازا شده و خون ديدن دختر از بين رفته و خودش مى گويد كه خون ديدن او به همين دليل زدن از بين رفته و قبلا عادت ماهانه اش درست بوده است، چيست؟ حضرت فرمود: يك سال منتظر مى شوند. اگر خوب شد و خون ديدن او به حالت قبل بازگشت [كه هيچ] وگرنه او را سوگند مى دهند و ضارب يك سوم ديه را به دليل فاسد شدن رحم زن و از بين رفتن حيض، ضامن است.»

1023- 48263- (2) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه لگد به فرْج زنى زده بود و زن مى گفت كه ديگر حيض نمى بيند و در گذشته عادت ماهانۀ او درست بوده است، فرمود: «يك سال در انتظار مى مانند. اگر عادت ماهانه به او بازگشت [كه چيزى بر ذمّه ى ضارب نيست] وگرنه مرد يك سوم ديۀ زن را به دليل از بين رفتن حيض زن و نازاشدن رحمش، ضامن است.»

باب 9 ديۀ بردن زهره و كژى گردن
اشاره

1024- 48264- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دل اگر بلرزد و زهره برود، ديۀ كامل است و رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ صَعَر فرمود: ديۀ كامل است و صَعَر آن است كه گردن شخص تا شود و به يك طرف بيفتد.»

1025- 48265- (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ دل، اگر بترسد و زهره برود، حكم به ديه كرد.

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم مناسب با آن.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 731

باب 10 تعداد قسامه در اثبات جنايت بر منافع و اعضاى بدن
ارجاعات
گذشت:

در باب نهم از ابواب دعوى قتل، مناسب آن مراجعه كنيد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب ديات اعضاء، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ تن فتوى داد و آن را شش بخش قرار داد: جان، بينايى، شنوايى، گويايى، عقل، نقص صدا- تو دماغى بودن و كلفت بودن صدا- و فلج در دو دست و دو پا.

حضرت اين را با سنجش آن حكم قرار داد. سپس با هر يك از اين ها به اندازۀ ديه، قسامه قرار داد و قسامه را در جان براى عمد، پنجاه مرد و براى خطا، بيست و پنج نفر بر پايۀ مبلغ ديه كه هزار دينار است، قرار داد و براى جراحت، قسامۀ شش نفر را قرار داد و آن چه كمتر از آن است، حسابش بر پايۀ شش نفر است.

و قسامه در جان، شنوايى، بينايى، عقل، صدا، تودماغى، كلفتى و نقص دو دست و دو پاست.

پس اين اجزاى شش گانۀ مرد است. [تا آن كه گويد]: اگر مردى يكى از دو چشمش آسيب ديد، آن چشم با تخم مرغى [بسان تابلوى بينايى سنجى] اندازه گيرى مى شود. چشم آسيب ديده بسته و نگاه مى شود كه بينايى چشم سالم تا كجاست. پس از آن، چشم سالم او بسته و نگاه مى شود كه بينايى چشم آسيب ديده اش تا كجاست. پس از آن، به همين حساب ديه به او داده مى شود.

و قسامه با اين حال، از شش جزء قسامه بر شش نفر است؛ آن هم به اندازۀ آسيبى كه چشمش ديده است. اگر يك ششم بينايى اش آسيب ديده، تنها خود فرد سوگند مى خورد و ديه به

او داده مى شود و اگر يك سوم بينايى اش آسيب ديده، خودش سوگند مى خورد و نيز فرد ديگرى همراه او سوگند ياد مى كند و اگر نيمى از بينايى اش آسيب ديده، او به همراه دو مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر دو سوم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه سه مرد ديگر سوگند مى خورد و اگر چهار پنجم بينايى اش آسيب ديده، او به همراه چهار مرد سوگند مى خورد و اگر همۀ بينايى اش آسيب ديده، او به همراه پنج نفر سوگند مى خورد. اين فتوى دربارۀ قسامۀ دو چشم است.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ كسى كه مردى ندارد تا به همراهش سوگند بخورد و خودش هم در ارتباط با اندازۀ آسيب ديدگى بينايى اش مورد وثوق نيست، فتوى داد كه سوگند خود شخص، تكرار مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 733

اگر آسيب ديدگى يك ششم بينايى اش بوده، يك بار سوگند مى خورد و اگر يك سوم بوده، دو بار سوگند و اگر نيمى از بينايى اش بوده، سه بار و اگر دو سوم بوده، چهار بار سوگند مى خورد و اگر پنج ششم بوده است، پنج بار سوگند ياد مى كند و اگر آسيب ديدگى همۀ بينايى اش بوده، شش بار سوگند مى خورد. پس از آن، ديه به او داده مى شود و اگر از سوگند خوردن امتناع ورزد، به او جز آن چه بر آن سوگند خورده و به راستى مورد اعتماد بوده، نمى دهند و حاكم در اين مورد، از راه پرسش و تحقيق در خصوص قصاص و حدود كمك مى گيرد.

و اگر شنوايى اش آسيب ديده، به همين شكل خواهد بود. صدايى برايش ايجاد مى شود تا نهايت شنوايى اش معلوم شود. پس از آن بررسى

مى شود و قسامه هم بر پايۀ همان نقصان شنوايى اش است و اگر همۀ شنوايى اش آسيب ديده است، به همان شكل است [تاآن جا كه گويد]: و اگر مرد آسيب ببيند و دو بيضه اش هر دو باد كند، ديه اش چهارصد دينار است و اگر دو پايش به داخل كج شود و نتواند راه رود- مگر به گونه اى كه برايش چندان فايده اى ندارد- ديه اش چهار پنجم ديۀ انسان يعنى هشتصد دينار است و اگر از آن آسيب، كمرش خميده شود، در اين صورت ديه اش هزار دينار كامل مى شود و قسامه در هر موردى از اين ها شش نفر است به اندازه اى كه ديه اش برسد.»

باب 11 ديۀ نقص تنفس

1026- 48266- (1) رفاعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شما دربارۀ مردى كه مردى را بزند ومقدارى نَفَسش كم شود، چه مى گوييد و چگونه مشخص مى شود؟ حضرت فرمود: با زمان ها. پرسيدم: چگونه با زمان ها؟

حضرت فرمود: نَفَس به هنگام طلوع فجر در بخش راست بينى است. ساعتى كه مى گذرد به بخش چپ مى رود. پس تفاوت نَفَس تو و نَفَس او را مى بينند و حساب مى كنند و به همين حساب از او مى گيرند.»

1027- 48267- (2) ديۀ نَفَس هزار دينار است و ديۀ نقص نَفَس حكمش اين است كه نَفَس هاى كامل حساب شود و ساعتى به آن كار نداشته باشند. سپس نَفَس هاى ناقص حساب شود و از ديه به اندازه نَفَس هاى ناقص داده شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 735

فصل پنجم: ديه شكستگى ها و جراحت هاى سر و صورت و بدن

باب 1 ديۀ انواع شكستگى ها و جراحت هاى سر و صورت و بدن
اشاره

1028- 48268- (1) اصمعى گويد: «نخستين جراحت حارصه است و آن همان است كه پوست را مى شكافد و از همين جاست كه گفته شده است: «حَرَصَ القصّارُ الثوبَ» يعنى شوينده ى لباس، لباس را شكافت.

پس از آن، باضعه است و آن همان است كه گوشت را پس از پوست، بشكافد.

سپس متلاحمه است و آن همان است كه در گوشت فرو رود ولى به استخوان نرسد.

سپس سَمحاق است و آن همان است كه بين گوشت و استخوان، پوستۀ نازكى است (و هر پوستۀ نازكى، سَمحاق است).

و از همين جا گفته شده است كه: در آسمان پوسته هاى نازكى از ابر است و بر گوسفند، پوسته هاى نازكى از پيه است.

سپس موضحه و آن همان است كه سفيدى استخوان را آشكار مى سازد.

پس از آن، هاشمه است و آن همان است كه استخوان را تكه تكه [قطعه قطعه] مى كند.

سپس منقّله است و

آن همان است كه فراش استخوان ها از آن بيرون مى آيد و فراش استخوان ها، همان پوسته اى است كه بر روى استخوان و زير گوشت است چنانچه در قول نابغۀ شاعر آمده است: و پيروى مى كند آن را از آنان فراش ابروها [يعنى پوستۀ ابروها]».

سپس امّه و آن همان است كه به امّ الرأس مى رسد و امّ الرأس پوسته اى است كه بر روى مغز است.

و يكى از شكستگى ها و جراحت هاى سر و صورت و بدن جائفه است و آن همان است كه در بدن به درون آن مى رسد و در سر به مغز مى رسد.»

1029- 48269- (2) تفسير و توضيح جراحت ها و شكستگى هاى سر و صورت و بدن: نخستين آن حارصه ناميده مى شود و آن همان است كه خراش مى دهد ولى خون نمى آيد. سپس داميه و آن همان است كه از آن خون

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 737

جارى مى شود. پس از آن باضعه و آن همان است كه گوشت را تكه مى كند و جدا مى سازد. سپس سَمحاق و آن همان است كه به استخوان مى رسد و سَمحاق پوست نازكى روى استخوان است.

سپس موضحه و آن همان است كه استخوان را آشكار مى سازد. سپس هاشمه و آن همان است كه استخوان را مى شكند. سپس مُنقّله و آن همان است كه استخوان ها را از جايى كه خداوند آفريده، جابه جا مى سازد. سپس امّه و مأمومه و آن همان است كه به اصل مغز مى رسد و جائفه و آن همان است كه به درون مغز مى رسد.

1030- 48270- (3) ابن فضّال گويد: «كتاب اميرالمؤمنين على عليه السلام را بر امام هفتم عليه السلام عرضه كردم. حضرت فرمود:

آن صحيح است. اميرالمؤمنين عليه السلام در ديۀ

جراحت هاى همۀ اعضا و جوارح در سر، صورت و ساير بدن از شنوايى، بينايى، صدا، عقل، دو دست، دو پا، در مورد بريدن، شكستن، شكافتن، تَرَك برداشتن، استخوان را نمايان كردن، خون آوردن، جابه جا كردن استخوان ها، سوراخ كردنى كه در موردى از اعضا و جوارح باشد، حكم داد. هر استخوانى كه بشكند و بدون كجى و عيب جوش بخورد و اصلاح شود و استخوان ها جابه جا نشود، ديه اش معلوم است و اگر استخوان را نمايان سازد ولى استخوان ها جابه جا نشود، ديۀ شكسته شدن آن و ديۀ آشكار كردن استخوان همچون ديۀ هر استخوانى كه شكسته شود، ديه اش معلوم است و جابه جايى استخوان هايش نيمى از ديۀ شكسته شدن آن است و ديۀ آشكارسازى استخوان، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است. از آن چه (يا آن چه) لباس ها مى پوشاند غير از دو بند ساعد و انگشت و در زخمى كه خوب نمى شود، يك سوم ديۀ آن استخوان است كه زخم در آن است.

و حضرت دربارۀ جراحتى كه فرو رود- اگر نيزه يا خنجرى در عضوى از اعضاى مرد فرو رود- حكم به يك دهم ديۀ مرد [يعنى] صد دينار داد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 739

1031- 48271- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «ديۀ جراحتى كه در اعضاست، همۀ اعضا ...» و مشابه همان را كه در من لايحضره الفقيه آمده است، ذكر كرده و افزوده است: «اگر نيزه يا خنجر در چيزى از اعضاى مرد فرو رود، ديه اش يك دهم ديۀ كامل مرد است [يعنى] صد دينار.»

1032- 48272- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام در دامعه به نيمى از شتر حكم داد و دامعه آن است كه چشم

انسان را به گريه مى آورد ولى خون بيرون نمى آيد.

1033- 48273- (6) رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ داميه [جراحتى كه خون مى آورد] به يك شتر حكم داد و در باضعه [جراحتى كه گوشت را مى شكافد] به دو شتر و در متلاحمه [جراحتى كه در گوشت فرو مى رود ولى به استخوان نمى رسد] به سه شتر و در سَمحاق [كه به پوستۀ روى استخوان مى رسد] به چهار شتر حكم كرد.

1034- 48274- (7) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ داميه به يك شتر حكم داد و داميه، جراحتى است كه از آن خون جارى مى شود.

1035- 48275- (8) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ دامعه و آن جراحتى است كه پوست را مى خراشد و خون چون اشك از آن ترشح مى كند و اين دامعۀ كوچك است كه به پنج دينار حكم كرد و دربارۀ دامعۀ بزرگ و آن بزرگ تر از قبلى است كه خون از آن جارى مى شود، به ده دينار و نصف دينار حكم كرد و در فاقره و آن همان است كه پوست را مى شكافد ولى از گوشت چيزى را نمى برد، به دوازده دينار و نصف دينار حكم كرد و در باضعه و آن همان است كه پوست را قطع مى كند و كمى از گوشت را مى برد، به بيست دينار و در متلاحمه و آن همان است كه با گوشت همراه مى شود و در آن فرو مى رود، به سى دينار و در سَمحاق و آن همان است كه پوست و همۀ گوشت را مى برد و به پوست سر، كه بر روى استخوان است مى رسد، به چهل دينار و در موضحه و آن همان است كه استخوان را

آشكار مى سازد، به پنجاه دينار حكم داد و موضحه اى كه در سر و چهره است، ارش آن يكى است و هر موضحه اى كه در بدن بر روى يكى از استخوان هاى بدن باشد، ديه اش يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن استخوان است.

1036- 48276- (9) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «در حَرصه كه شبيه خراش است، يك شتر و در داميه [شكستگى و جراحتى كه خون مى آورد] دو شتر و در باضعه [جراحتى كه گوشت را مى شكافد] كه كمتر از سَمحاق است، سه شتر و در سَمحاق [جراحتى كه به پوست استخوان مى رسد] كه اين كمتر از موضحه است، چهار شتر و در موضحه [كه پوست استخوان را مى شكافد و سفيدى استخوان را آشكار مى سازد] پنج شتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 741

1037- 48277- (10) اميرالمؤمنين على عليه السلام در لاصقه حكم به دو شتر كرد و لاصقه همان است كه به لايه اى كه روى پوست است، مى رسد.

1038- 48278- (11) امام صادق عليه السلام فرمود: «در باضعه [جراحتى كه گوشت را مى برد] سه شتر است.»

1039- 48279- (12) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه پايى را به شكل موضحه شكسته است، يعنى استخوانش را نمايان ساخته است پس از آن از او درخواست بخشش مى كند و آن شخص اين شكستگى را به او مى بخشد، سپس اين شكستگى او را مى اندازد [از پا درمى آورد] و مى كُشد، فرمود: «آن شخص ضامن ديه است البته بدون بهاى جراحت موضحه؛ چرا كه آن شخص جراحت موضحه را به او بخشيده ولى جان را نبخشيده بود و در سَمحاق كه به پوست

استخوان برسد و آن همان است كه كمتر از موضحه است، پنجاه دينار و در سَمحاق اگر در صورت باشد، دو برابر ديه داد به اندازۀ زشتى اى كه پديد مى آورد و در مأمومه يك سوم ديه و آن همان است كه فرو رود ولى به درون نرسد، پس جراحت در ميانۀ اين دو است و در جائفه يك سوم ديه و آن همان است كه به درون مغز برسد و در مُنقّله پانزده شتر و آن همان است كه زخمى شود كه استخوان ها به خاطر آن جابه جا شود.»

1040- 48280- (13) امام صادق عليه السلام فرمود: «در جراحت و شكستگى كه استخوان را آشكار سازد، پنج شتر است و در سَمحاق [جراحتى كه به پوستۀ استخوان مى رسد] و به استخوان نرسيده، چهار شتر است و در جراحتى كه استخوان ها را جابه جا مى كند، پانزده شتر است و در جراحتى كه به عمق فرو رفته است، يك سوم ديه يعنى سى و سه شتر است و در مأمومه [كه به مغز رسيده است] يك سوم ديه است.»

1041- 48281- (14) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ سَمحاق به چهار شتر يا معادل قيمت آن از طلا و نقره حكم داد و سَمحاق جراحتى است كه در همۀ گوشت فرو رفته تا آن كه به پوستۀ سر رسيده است.

1042- 48282- (15) ظريف از ابوحمزه نقل كرده است كه: «در موضحه [جراحتى كه سفيدى استخوان را نشان دهد] پنج شتر است و در سَمحاق [كه به پوستۀ استخوان مى رسد] كه به استخوان نرسيده است، چهار شتر است و در مُنقّله [كه موجب جابه جايى استخوان ها شده است] پانزده شتر يعنى يك دهم

و يك بيستم و در جائفه يعنى آن شكستگى كه در درون رفته است، در آن قصاص نيست به جز حكومت.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 743

و مُنقّله همان است كه استخوان ها جابه جا مى شود و در آن قصاص نيست جز حكومت و مأمومه براى آن حكومت نيست. مأمومه ضربتى است در سر كه اگر شمشير باشد، هر چيزى را و استخوان را قطع مى كند و به مغز سر مضروب مى رسد و چه بسا زبانش يا شنوايى اش سنگين و چه بسا بهم ريختگى عقلى بر او عارض مى شود و اگر با گرز يا عصا محكم بزند، آن به سخت تر از قطع كردن مى رسد و استخوان مغز [جمجمه] از آن شكسته مى شود كه همان استخوان سر است.»

1043- 48283- (16) امام صادق عليه السلام فرمود: «در جراحت موضحه [كه استخوان را نمايان مى سازد] پنج شتر است و در جراحت سَمحاق [كه به پوستۀ استخوان مى رسد] چهل شتر است و در جراحت باضِعه كه گوشت را كمى قطع مى كند، سه شتر و در جراحت مأمومه [كه به مغز مى رسد] سى و سه شتر و در جراحت جائفه كه به درون مى رسد، سى و سه شتر و در جراحت مُنقّله [كه استخوان ها را جابه جا مى كند] پانزده شتر است.»

1044- 48284- (17) اميرالمؤمنين على عليه السلام در شكستگى موضحه [كه استخوان را آشكار مى كند] به پنج شتر يا معادل قيمت آن از طلا و نقره حكم داد.

1045- 48285- (18) اميرالمؤمنين على عليه السلام در شكستگى هاشمه [كه استخوان ها را خُرد مى كند] به ده شتر حكم داد.

1046- 48286- (19) در جراحت سَمحاق و آن همان است كه كمتر از موضحه است [و

فقط جراحت به پوستۀ استخوان رسيده است نه استخوان]، پانصد درهم است و اگر اين جراحت در صورت باشد، ديه به اندازۀ زشتى اى است كه ايجاد مى كند و در جراحت مأمومه يك سوم ديه است و مأمومه آن است كه به استخوان نفوذ كرده ولى به درون نرسيده است و مأمومه، بين اين دو است و در شكستگى جائفه، يك سوم ديه است و آن همان است كه به درون مغز دست يافته است و در شكستگى مُنقّله، پانزده شتر است و آن همان است كه زخمى شده كه استخوان هايش جابه جا مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 745

1047- 48287- (20) اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرمودند: «در جراحت هاشمه، صد دينار است و آن همان است كه استخوان سر را خُرد مى كند و در جراحت مُنقّله، صد و پنجاه دينار است و آن همان است كه استخوان ها از آن جابه جا مى شود. يعنى تكۀ استخوان از شكافى كه ايجاد شده بيرون مى آيد و از اين جراحت، يك استخوان و استخوان هايى- كم يا زياد، كوچك يا بزرگ- مى شكند.»

1048- 48288- (21) ابوالصباح و زيد شحّام گويند: «ما از امام صادق عليه السلام دربارۀ جراحت مأمومه [كه به مغز سر مى رسد] پرسيديم. حضرت فرمود: در آن يك سوم ديه است و در شكستگى جائفه [كه به درون رفته است] يك سوم ديه و در جراحت موضحه [كه استخوان را آشكار ساخته] پنج شتر است.»

1049- 48289- (22) معاوية بن وهب گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شكستگى مأمومه [كه به مغز سر مى رسد] پرسيدم. حضرت فرمود: يك سوم ديه و شكستگى جائفه [كه

به درون مى رسد] يك سوم ديه و از امام دربارۀ جراحت موضحه [كه استخوان را نمايان مى سازد] پرسيدم. حضرت فرمود: پنج شتر.»

1050- 48290- (23) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مأمومه به يك سوم ديه و در مُنقّله به پانزده شتر و در موضحه به پنج شتر و در داميه به يك شتر و در باضعه به دو شتر و در متلاحمه به سه شتر و در سَمحاق به چهار شتر حكم داد.»

1051- 48291- (24) ابومريم گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ابا مريم، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ابن حزم كتابى در صدقات نوشته است. آن را از او بگير و برايم بياور تا من در آن بنگرم. ابومريم گويد: من نزد او رفتم، كتاب را از او گرفتم و نزد امام آوردم و بر امام عرضه كردم. در آن كتاب، از ابواب صدقات و ابواب ديات بود و در آن كتاب بود كه: در چشم، پنجاه و در شكستگى جائفه [كه به درون راه يافته است] يك سوم و در مُنقّله [كه استخوان ها جابه جا مى شود] پانزده شتر و در موضحه [كه استخوان را آشكار كرده] پنج شتر است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 747

1052- 48292- (25) اميرالمؤمنين على عليه السلام در شكستگى جائفه [كه به درون راه يافته] به يك سوم ديه و در مأمومه [كه به مغز سر رسيده] به يك سوم ديه و در مُنقّله [كه استخوان را جابه جا مى كند] به ده شتر حكم داد.

1053- 48293- (26) امام صادق عليه

السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام در ناقله [شكستگى كه استخوان ها را جابه جا مى كند] به يك سوم ديۀ آن عضو حكم داد.»

1054- 48294- (27) اميرالمومنين على عليه السلام در جابه جايى هر استخوانى در بدن- اگر جايى از بدن شكافته شود و استخوان بدون آن كه بشكند و دو تا شود بيرون آيد- مثل نصف ديۀ شكسته شدن آن حكم داد.

1055- 48295- (28) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مأمومه به يك سوم ديۀ انسان حكم داد و مأمومه همان است كه با شكستن استخوان، قصد مغز را دارد و به مغز مى رسد.

1056- 48296- (29) هر عضوى كه در انسان يكى از آن است، در آن ديۀ كامل است و هر چه در انسان از آن دوتاست، در هر دو يك ديۀ كامل و در يكى از آن دو نصف است و ديۀ جراحت در اعضاء بر حسب آن قرار داده شده است؛ بنابراين ديۀ هر استخوانى كه بشكند، از ديۀ همان عضو دانسته مى شود. پس ديۀ شكسته شدن آن، يك پنجم ديۀ آن عضو است و ديۀ موضحۀ يك عضو، يك چهارم ديۀ شكسته شدن آن است.

1057- 48297- (30) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «در كمتر از سَمحاق [جراحتى كه به پوستۀ استخوان برسد] (به اندازۀ) مزد پزشك است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب نوزده از ابواب قصاص عضو، مناسب اين باب.

و در روايت هشتم از باب يازدهم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در موضحه [جراحتى كه استخوان را آشكار سازد] پنج شتر است و در سَمحاق [جراحتى كه به پوست استخوان برسد]، چهار شتر است و در داميه [جراحتى كه خون

جارى سازد]، صلح و سازش يا قصاص است. اگر عمدى باشد، ديه يا قصاص است و اگر خطايى باشد، ديه است و در مُنقله [شكستگى كه استخوان ها را جابه جا مى كند]، پانزده شتر و در جائفه [شكستگى كه به درون دست يافته است]، يك سوم ديه است و در مأمومه [جراحتى كه به مغز برسد] يك سوم ديه است و جراحت زن و مرد يكسان است تا آن كه به يك سوم ديه برسد و چون از آن بگذرد، مرد دو برابر زن مى شود.»

مى آيد:

در روايت دهم از باب يكم از ابواب عاقله، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در كمتر از سَمحاق مزد پزشك جدا از ديه است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 749

باب 2 مقايسۀ ديۀ جراحت ها بر مرد و زن
اشاره

1058- 48298- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «جراحت هاى مرد و زن تا به يك سوم ديه برسد، يكسان است و چون از آن بگذرد، جراحت مرد، دو برابر جراحت زن مى شود.»

1059- 48299- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «جراحت هاى زنان بر پايۀ نصف جراحت هاى مردان در هر چيز است.»

1060- 48300- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «جراحت هاى زنان بر پايۀ نصف جراحت هاى مردان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت سوم از باب هفدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت هاى مردان و زنان يكسان است. دندان زن، در برابر دندان مرد و موضحۀ زن، در برابر موضحۀ مرد و انگشت زن، در برابر انگشت مرد است تا آن كه جراحت به يك سوم ديه برسد و چون به يك سوم ديه مى رسد، ديۀ مرد دو برابر ديۀ زن مى شود.»

و در روايت ششم، اين گفته كه: «ما از امام باقر عليه السلام دربارۀ جراحت زن پرسيديم. راوى گويد:

امام عليه السلام فرمود: جراحت زن بر پايۀ نيمى از جراحت مرد از ديه ى كامل و كمتر از ديۀ كامل است.»

و در روايات باب دوم از ابواب قصاص عضو و باب دوم از ابواب ديات اعضاء، خصوصا روايت دوم از اين باب، رواياتى است كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 3 ارش سيلى

1061- 48301- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ سيلى كه جايش در صورت سياه شود، حكم داد كه ارش آن شش دينار است و اگر سياه نكند و سبز شود، ارش آن سه دينار است و اگر سرخ

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 751

شود و سبز نشود، ارش آن يك دينار و نيم است. حضرت افزود: اما هر چه از جراحت هاى جسد باشد، در آن قصاص است مگر آن كه مجروح ديۀ جراحت را بپذيرد و ديه به او داده شود.»

1062- 48302- (2) اسحاق بن عمّار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه به صورت مردى سيلى بزند و جاى سيلى سياه شود، پرسيدم. حضرت فرمود: اگر جاى سيلى سياه شود،

در آن شش دينار و اگر سبز شود، سه دينار و اگر سرخ شود، در آن يك دينار و نيم و در باقى بدن نيمى از آن است.»

1063- 48303- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه به صورتش زده اند و جاى ضربه سرخ شده است، حكم به دو دينار و نيم داد و اگر سبز يا سياه شود، پس سه دينار است و اگر ضربه بر چشم باشد و سرخ شود، پس سه دينار و اگر چشم و اطرافش سبز شود، پس شش دينار و هر اندازه كه از آن سبز شود، با همين نسبت است.

باب 4 ديۀ شكستگى و جراحت در صورت و سر
اشاره

1064- 48304- (1) حسن بن صالح ثورى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ موضحۀ در سر [جراحتى كه در سر، استخوان را آشكار سازد] آن گونه كه در صورت است، پرسيدم. حضرت فرمود: موضحه و شكستگى ها و جراحت ها در صورت و سر در ديه يكسان است؛ چرا كه صورت جزو سر است ولى جراحت هايى كه در بدن است، مانند جراحتى كه در سر است، نيست.»

1065- 48305- (2) امام صادق عليه السلام بيان داشت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: موضحه [جراحتى كه استخوان را آشكار نمايد]، در صورت و سر يكسان است.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 753

1066- 48306- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در جراحت موضحه [جراحتى كه استخوان را آشكار سازد]، در سر و صورت حكم داد كه يكسان است.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت ششم از باب يكم از ابواب شجاج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جراحت موضحه و آن همان است كه استخوان را آشكار مى سازد، حكم به پنجاه دينار كرد و جراحت موضحه در سر و صورت، ارشش يكى است.»

باب 5 ديه و قصاص در جراحت انگشتان
اشاره

1067- 48307- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين على عليه السلام در جراحت ها در انگشتان هنگامى كه استخوان را آشكار سازد، به يك دهم ديۀ انگشت حكم داد البته اگر مجروح، قصد قصاص كردن را نداشته باشد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب يكم از ابواب قصاص عضو، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ بنگريد.

و در روايت يكم از باب سوم از ابواب شجاج، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و اما هر چه از جراحت هاى بدن باشد، در آن قصاص است يا آن كه مجروح ديۀ جراحت را بپذيرد و ديه به او داده شود.»

باب 6 حكم سرايت بخشش جنايت بر عضو به ديه نفس
اشاره

1068- 48308- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحت موضحه اى بر مردى وارد كرد [جراحتى كه استخوان را آشكار مى سازد] سپس از او مى خواهد كه ببخشد، آن مرد هم جراحت را به او مى بخشد، سپس همين شكستگى او را از بين مى برد و مى كشد، فرمود: «او ضامن ديه به استثناى بهاى جراحت موضحه است؛ چرا كه آن مرد جراحت موضحه را به او بخشيده بود ولى جان را نبخشيده است.»

ارجاعات
گذشت:

در باب يكم مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 755

باب 7 ديۀ جراحت ها و شكستگى هاى سر و صورت و بدن برده
اشاره

1069- 48309- (1) امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحت موضحه بر برده اى وارد ساخته بود، فرمود: «بر اوست يك بيستم ديۀ برده كه به مالك عبد بايد بدهد و بهاى برده از ديۀ انسان آزاد، بالاتر نبايد برود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب قصاص عضو، اين گفته كه: «قصاص جراحتى كه برده وارد ساخته، از قيمت ديه اش بر مولى لازم است و به همين نسبت ارش جراحت است و اگر آزاد، برده اى را مجروح سازد، بهاى جراحت او از حساب قيمت برده است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ مردى كه بر برده اى جراحت موضحه وارد سازد، فرمود: بر او يك بيستم بهاى برده است.»

و در روايت سوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در جراحت موضحۀ عبد، يك بيستم، بهاى اوست.»

و در روايت پنجم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «دربارۀ برده اى كه انسان آزادى را مجروح كرده است، فرمود: اگر انسان آزاد بخواهد، از برده قصاص مى كند و اگر بخواهد، او را مى گيرد (تا آن كه گويد): اگر ارباب برده از پرداخت فديه به مجروح امتناع كرد، انسان آزاد مجروح، مى تواند حقّش را از برده به اندازۀ ديۀ جراحتش بردارد و باقيمانده براى ارباب است. برده فروخته مى شود و مجروح حقّش را مى گيرد و باقى را به مولى مى دهد.»

و در روايت يكم از باب هجدهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت هاى برده ها مانند جراحت هاى آزادها در قيمت است.»

و در روايت دوم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «جراحت برده بر پايۀ نصف جراحت آزاد است و در

خود برده نصف قيمتش.»

و در باب چهل ودوم از ابواب ديات اعضاء، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد.

باب 8 حكومت در جراحتى كه روايتى بر آن وارد نشده است
ارجاعات
گذشت:

در روايت نهم از باب يازدهم از ابواب ديات اعضاء، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر جراحت يا شكنجه اى كه باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كند، منظور امام است. خداوند مى فرمايد:

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 757

و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

و در روايت دهم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «هر جراحتى كه كمتر از كيفر و كمتر از انگشت و مانند آن باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كنند و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

و در روايت يكم از باب بيست و يكم، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «ديۀ دست، پنجاه شتر است و هر جراحتى كه كمتر از قطع كردن باشد، دو نفر عادل از شما بدان حكم مى كنند و آنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.»

باب 9 حكم گاز گرفتن

1070- 48310- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد گاز گرفتن حكم كرد كه اگر دست يا ناخن يا چهره را خون بياورد، ارش آن يك شتر است و اگر چيزى از گاز گيرنده از بين برود، بر آن شخص چيزى نيست.

1071- 48311- (2) اميرالمؤمنين على عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را گاز گرفته است و شخص گاز گرفته شده، دستش را به شدت كشيده است و دندان هاى ثناياى گازگيرنده كنده شده است، حكم كرد و كنده شدن دندان هاى او را باطل كرد.

باب 10 حكم موردى كه مجنىٌ عليه در اثر جراحت يا شكستگى فوت كند
اشاره

1072- 48312- (1) ذريح محاربى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحت موضحه بر مردى وارد ساخت و ديگرى جراحت داميه- آن هم در يك جا- و آن شخص مُرد، پرسيدم، حضرت فرمود: هر يك از آن دو بايد نيمى از ديه را از مال خود بپردازند.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 759

1073- 48313- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه جراحتى به او رسيده است و چند روز يا چند ماه يا بيشتر و يا كمتر مى ماند و بعدا مى ميرد، حكم داد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر اولياى مجروح دو شاهد بياورند كه مجروح در اثر آن جراحت مرده است، ديه ثابت مى شود.»

ارجاعات
گذشت:

در روايات باب دهم از ابواب قتل و قصاص و باب يازدهم مناسب با اين باب مراجعه كنيد.

باب 11 حكم بر جراحت

1074- 48314- (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «دربارۀ هيچ يك از جراحت ها حكم نمى شود تا آن كه خوب شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 761

فصل ششم: عاقله

باب 1 مسؤوليت مدنى عاقله نسبت به ديه
اشاره

1075- 48315- (1) سلمة بن كهيل گويد: «شخصى كه مردى را از روى خطا كشته بود، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت به او فرمود: قبيله و خويشاوندانت چه كسانى هستند؟ او گفت: من در اين شهر قبيله و خويشاوند ندارم. حضرت فرمود: تو از چه شهرى هستى؟ گفت: من مردى از اهالى موصل هستم، در آن جا متولد شده ام و در آنجا خويشاوند و خانواده دارم. حضرت دربارۀ شخص تحقيق كرد و خويشاوند و قبيله اى از او در كوفه نيافت. آن گاه حضرت به عامل خود در موصل مرقوم فرمود: اما بعد، فلانى فرزند فلانى كه خصوصياتش چنين و چنان است، از روى خطا مردى از مسلمانان را كشته است. او مى گويد كه مردى از اهالى موصل است و او در موصل خويشاوند و خانواده دارد. من اين شخص را با فرستاده ام فلانى كه مشخصاتش چنين و چنان است، نزد تو مى فرستم. چون او نزد تو آمد و نامه ام را خواندى، دربارۀ او جستجو و تحقيق كن و از خويشاوندان مسلمانش جويا شو.

اگر او اهل موصل است، در آن جا متولد شده و تو خويشاوندانى از مسلمانان براى او پيدا كردى، آنان را نزد خود جمع كن. پس از آن بنگر اگر از خويشاوندان وى كسى هست كه در قرآن از او سهم ارث مى برد و كسى از خويشاوندان مانع ارث برى او نمى شوند، او را ملزم به ديه كن و ديه را از او ماهانه و در طول

سه سال بگير و اگر از خويشاوندانش كسى نيست كه در قرآن سهم الارث از او ببرد و خويشاوندانش در نسب خويشاوندى يكسان هستند و خويشاوندانى نسبى از طرف پدر و مادر دارد، پس ديه را بر خويشاوندان پدرى و خويشاوندان مادرى او- آنها كه مرد بالغ و مسلمان باشند- تقسيم كن. سپس بر خويشاوندان پدرى او دو سوم ديه و بر خويشاوندان مادرى او يك سوم ديه را قرار بده.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 763

و اگر خويشاوند پدرى ندارد، ديه را بر خويشاوندان مادرى او- كه مرد، بالغ و مسلمان باشند- تقسيم كن. سپس از آنان ديه بخواه و از آنان بخواه كه در طول سه سال ديه را پرداخت كنند.

و اگر خويشاوند مادرى و پدرى ندارد، ديه را بر اهالى موصل- آنان كه در موصل متولد شده و پرورش يافته اند- تقسيم كن و ديگرانى را كه در آن شهر هستند، در ميان اينان داخل مساز. پس از آن، از آنان بخواه كه ديه را در طول سه سال در هر سال به تدريج بپردازند تا به طور كامل ديه را دريافت كنى- انشاء اللّه.

و اگر براى فلانى، خويشاوندى از اهل موصل نيست و اصلًا اهل موصل نيست و دروغ گفته است، او را به همراه فرستاده ام فلانى نزد من برگردان- انشاءالله- كه من ولىّ او هستم و از سوى او ديه را پرداخت مى كنم و خون مرد مسلمان را باطل نمى كنم [نمى گذارم هدر رود].»

1076- 48316- (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «عاقله [خويشاوندان]، جنايت عمدى و مورد اقرار و صلح را ضامن نيستند.»

1077- 48317- (3) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «عاقله،

مسؤول عمد، اقرار و صلح نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 765

1078- 48318- (4) اميرالمؤمنين على عليه السلام پيوسته مى فرمود: «بر عاقله، ديۀ عمد نيست. تنها بر عاقله، ديۀ خطاست.»

1079- 48319- (5) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر عاقله، ديۀ عمد نيست؛ تنها بر آنان ديۀ خطاست و عاقله از جراحت ها تنها آن را كه در آن يك سوم ديه و بيشتر باشد، پرداخت مى كند ولى آن چه كمتر از اين باشد، تنها در مال جانى است نه اولياى او.»

1080- 48320- (6) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «عاقله، ديه را در صورت عمد، برده، صلح و اعتراف نمى دهد.»

1081- 48321- (7) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عاقله، ديۀ عمد را نمى دهد.»

1082- 48322- (8) سعيدبن مسيّب روايت مى كند كه: «دو زن از قبيلۀ هذيل با هم زد و خورد كردند و يكى از آن دو، ديگرى را كشت و هر كدام شوهر و فرزند داشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله شوهر و فرزند را ضامن ندانست و ديه را بر عاقله قرار داد.»

1083- 48323- (9) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: «در مردى كه جراحتى را عمدا مى زند- مثل جراحت جائفه، مأمومه و منقّله و شكستن استخوان- اين ها همه در مال خود اوست و چيزى از آن بر عاقله نيست.»

1084- 48324- (10) امام باقر عليه السلام فرمود: «اميرالمؤمنين عليه السلام حكم داد كه تنها جراحت موضحه [كه به استخوان رسيده] يا بالاتر از آن بر عاقله تحميل مى شود و حضرت فرمود: كمتر از جراحت سَمحاق، مزد پزشك است، به غير از ديه»

1085- 48325- (11) اميرالمؤمنين على

عليه السلام فرمود: «عاقله جز جراحت موضحه و بالاتر از آن را بر عهده نمى گيرد و هر چه كمتر از آن باشد، در مال خود وارد كنندۀ جراحت است.»

1086- 48326- (12) زيد بن على از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه فرمودند: «عاقله، ديه را بر عهده نمى گيرد مگر ديه اى را كه دو شاهد بر آن شهادت دهند. حضرت افزود: مردى نزد حضرت آمد و پيش حضرت [به ارتكاب جنايتى] اعتراف كرد. حضرت اعترافش را در مال خودِ شخص قرار داد و چيزى از آن را بر عاقله ننهاد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 767

1087- 48327- (13) اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اگر مردى به قتل خطايى يا جراحتى اعتراف و اقرار كند، ديه در مال خود او ثابت است كه در سه سال بايد پرداخت كند. ولى اگر شاهدان بگويند كه قتل او خطايى بوده، در اين صورت شاهدان او را تصديق كرده اند و ديه بر عاقلۀ اوست و قتل خطايى بر عاقله نيست مگر با شهادت عادلان و عاقله، ديه را بر پايۀ اعتراف قاتل يا صلح و سازش او نمى دهد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت دوم از باب يكم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «در خطا، ديه بر عاقله است.»

و در روايت دوم از باب چهارم از ابواب ديات، اين گفته كه: «اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد قتل خطايى، حكم به ديه بر عاقله كرد.»

باب 2 حكم قاتل به قتل خطايى كه قبل از پرداخت ديه بميرد
اشاره

1088- 48328- (1) امام باقر يا امام صادق عليهما السلام دربارۀ مردى كه مردى را بكشد و پيش از آن كه ديه را به اولياى مقتول بدهد بميرد، فرمودند كه: «ديه بر وارثان اوست و اگر عاقله ندارد، بر والى است كه از بيت المال بپردازد.»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يكم، اين گفته كه: «و اگر بر فلانى پسر فلان خويشاوندى از اهالى موصل نيست و خودش هم از اهالى موصل نيست و به باطل گفته كه از اهالى آنجاست، او را همراه با فرستاده ام به سوى من باز گردان. من ولىِ او هستم و از سوى او ديه را مى پردازم.»

باب 3 حكم جانى كه به قومى پناه برده و آنان به ولايت او اقرار كنند

1089- 48329- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس به گروهى پناهنده شده و آنان ولايت او را پذيرفته اند، ارث او براى آنان است و ديۀ او بر آنان.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 769

باب 4 ديۀ قتل خطايى جانى بيابان نشين و شهرنشين
ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب يكم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى حَكَم، اگر خطا از قاتل يا جارح صحرانشين باشد، ديۀ جنايتى كه صحرانشين مى كند بر اولياى صحرانشين اوست.

حضرت افزود: و اگر قاتل يا جارح شهرى است، ديۀ جنايت خطايى كه كرده بر اولياى شهرى اوست.»

باب 5 حكم جنايت كافر ذمّى
اشاره

1090- 48330- (1) امام صادق عليه السلام فرمود: «بين اهل ذمّه در جنايتى كه مى كنند- قتل يا جراحت- عاقله نيست.

ديۀ جنايت از اموال شان گرفته مى شود ولى اگر مالى نداشته باشند، جنايت به عهدۀ امام مسلمانان مى شود؛ چون اهل ذمّه جزيه را به امام مسلمانان مى پردازند، همان گونه كه برده ماليات را به اربابش مى دهد. حضرت افزود: آنان برده هاى امام هستند و هر كدام از آنان مسلمان شود، او آزاد مى شود.»

1091- 48331- (2) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در ميان اهل ذمّه فرقى ميان جنايت هايى كه مى كنند، از قبيل كشتن يا جراحت وارد كردن از روى عمد يا خطا نيست؛ بنابراين ديه ى جنايت ها [ى آنان خواه عمدى باشد و خواه خطايى] در مال خود جنايتكار است [نه عاقله ى او].»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب سى و نهم از ابواب قتل و قصاص، اين گفته كه: «امام معصوم عليه السلام دربارۀ برده ى مكاتبى كه مردى را از روى خطا مى كشد، فرمود: بر او ديۀ مقتول است؛ به اندازه اى كه آزاد شده و سهم اربابش [از ديه] باقيماندۀ قيمت برده است.»

بنگر به ساير روايات همين باب؛ چون ممكن است از آن استفاده شود كه عاقلۀ برده، اربابش است.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 771

باب 6 حكم موردى كه قاتل فرار كند

1092- 48332- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه از روى عمد مردى را كشته است، پس از آن قاتل فرار كرده و كسى بدان دست نيافته است.

حضرت فرمود: اگر مالى دارد، ديه از مالش گرفته مى شود وگرنه از خويشاوندان وى، الاقرب فالأقرب يعنى به ترتيب نزديكى در خويشاوندى گرفته مى شود و اگر خويشاوند ندارد، امام ديۀ او را مى پردازد؛ چرا كه خون مرد مسلمان باطل نمى شود.»

در روايتى ديگر آمده است: «پس از آن والى بايد او را زندانى كند و ادب نمايد.»

1093- 48333- (2) امام باقر عليه السلام دربارۀ مردى كه مردى را از روى عمد كشته است پس از آن فرار كرده و دست كسى به او نرسيده تا آن كه مرده است، فرمود: «اگر مالى دارد، از مالش برمى دارند وگرنه از خويشاوندان نزديك تر او مى گيرند.»

باب 7 حكم تازه مسلمانى كه مرتكب قتل خطايى شود

1094- 48334- (1) اميرالمؤمنين عليه السلام دربارۀ مردى كه اسلام آورده پس از آن از روى خطا مردى را كشته است، فرمود: «ديه بر مشابه هاى او از مردمى كه اسلام آورده اند و خويشاوند ندارند، تقسيم مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 773

باب 8 حكم نابينايى كه عمداً مردى را به قتل رسانده
اشاره

1095- 48335- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى پرسيدم كه با كلنگ بر سر مردى كوبيده و دو چشم مضروب بر گونه هايش افتاده است. پس از آن، مضروب [كه نابينا شده بود] به ضارب پريده و او را كشته است.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين دو، هر دو تجاوز كارند؛ لذا من بر كسى كه آن مرد را كشته است قصاص نمى بينم. چون زمانى كه او را كشته، نابينا بوده است و نابينا جنايتش خطا محسوب مى شود و بر عاقلۀ اوست كه ديه را در طول سه سال بپردازند و در هر سال به تدريج ازآنها گرفته شود. ولى اگر شخص نابينا عاقله ندارد، ديۀ جنايتش در مالش خواهد بود كه از خودش در طول سه سال گرفته مى شود و فرد نابينا براى ديۀ دو چشمش به وارثان ضارب رجوع مى كند «1».»

ارجاعات
گذشت:

در روايت يكم از باب پنجم از ابواب قصاص عضو، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «اى ابا عبيده، عمد نابينا مانند خطاست. در آن ديه است [نه قصاص] كه بايد از مالش داده شود و اگر مالى ندارد، ديۀ آن بر امام است و حقّ مرد مسلمان هدر نمى شود.»

باب 9 حكم كم عقل، ديوانه، بچّه و مست كه مرتكب قتل شوند
اشاره

1096- 48336- (1) امام باقر عليه السلام فرمود: «پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام جنايت كم عقل را- چه خطا باشد و چه عمد- بر عاقله اش قرار مى داد.»

1097- 48337- (2) اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: «محمدبن ابى بكر به اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اى نوشت و از حضرت دربارۀ مرد ديوانه اى كه مردى را از روى عمد كشته است، پرسيد. حضرت ديه را بر قوم ديوانه قرار داد و عمد و خطاى ديوانه را يكسان دانست.»

______________________________

(1). ديه ى دو چشم، معادل ديه ى نفس است. بنابراين معادل آنچه كه عاقله ى شخص نابينا به اولياء مقتول مى دهند، شخص نابينا از آن ها مى گيرد. (مصحّح)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 775

1098- 48338- (3) پيوسته اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى ديوانۀ كم عقلى كه به عقل نمى آيد و بچه اى كه بالغ نشده است، مى فرمود: «عمد اين دو، خطاست. عاقله، آن را به عهده مى گيرد و قلم تكليف از اين دو برداشته شده است.»

1099- 48339- (4) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «قتلى را كه ديوانه اى كه عقلش در اختيارش نيست و يا بچه مرتكب شده است، پس عمد آن دو خطا محسوب مى شود و [ديه] بر عاقلۀ آن دو است.»

1100- 38340- (5) امام صادق عليه السلام فرمود: «عمد بچه و خطاى او يكى است.»

1101- 48341- (6) اميرالمؤمنين على

عليه السلام پيوسته مى فرمود: «عمد بچه ها، خطاست و عاقله آن را به عهده مى گيرد.»

1102- 48342- (7) اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «بين بچه ها قصاص نيست. عمدشان خطا و در آن ديه است.»

1103- 48343- (8) بر بچه ها قصاص نيست و عمدشان خطاست و عاقله آن را به عهده مى گيرد.

ارجاعات
گذشت:

در روايت چهارم از باب نوزدهم از ابواب قتل و قصاص، فرمودۀ امام معصوم عليه السلام كه: «و جنايتى را كه بچه و ديوانه مى كنند، بر عاقلۀ آن دو است.»

باب 10 حكم كسى كه از مسؤوليت جنايت خويشاوندان خود، برائت جويد

1104- 38343- (1) اسحاق بن عمّار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا مرد در برابر خويشاوندانش اگر جنايتى كند، مؤاخذه مى شود؟ اسحاق بن عمار گويد: امام به من فرمود: آرى، مگر اينكه خويشاوندانش را به ميان مجلس قومش ببرد و از جنايت و هم چنين از ارث او تبرّىٰ جويد.»

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 777

باب 11 حكم سارق زناكار كه توسط زن زناشوندۀ حامله، كشته شود
ارجاعات
گذشت:

در روايات باب بيست و چهارم از ابواب قتل و قصاص، روايتى كه بر اين مفاد دلالت دارد؛ مراجعه كنيد.

به فضل خداوند يكتا كه تنها به فضل او اميد و تنها از عدل او بيم است جلد سى و يكم، پايان پذيرفت و با آن كتاب جامع احاديث الشيعة دربارۀ احكام شريعت و آيات آن، پايان يافت.

و خداوند تبارك و تعالى بر من منّت نهاد، آنگاه كه توفيقم داد تا اين كتاب دينى و جامع را كه در آن روايات رسيده از پيامبر امّى صلى الله عليه و آله و چشمه هاى علم پيامبر، امامان معصوم عليهم السلام و نيز آيات الاحكام كتاب مبين را جمع آورى كرده ام، تاليف كنم و توفيقم داد كه از نويسندگان روايت، حافظان، راويان و راعيان آن باشم و اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مى گزارم يا ناسپاسى مى كنم.

خدا را سپاس گزارى مى كنم تا خشنود شود و حتى پس از رضايت او، او را ستايش مى كنم؛ ستايشى كه اندازه اش نهايت ندارد و آن گونه كه شايستۀ بزرگى روى او و عزت و جلال و به اندازۀ امتداد كلمات اوست.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 779

و صلوات هميشگى و بركات استوار و سلام كامل و تامّ او، بر بنده اش حضرت محمّد مصطفى و رسولش؛ هم

او كه خداوند او را براى هدايت فرستاد و بر خاندان او، امامان هدايت و عترت او، بهترين خلق به ويژه باقيمانده از عترت و نسل پيامبر، صاحب زمان و مظهر ايمان و پاك كنندۀ زمين و نشردهندۀ عدالت، عزت بخش مومنان و ذلّت ده كافران، حجت خدا در زمين ها و خليفۀ او بر همۀ خلقش ولىٌ قائمٌ مهدى و امام منتظر و پسنديده و برترين سرور، حجة بن الحسن العسكرى باد. جانم به فداى خاك پاك او!

خدايا، تو براى وليّت حجةبن الحسن كه درود تو بر او و بر پدرانش باد، در اين لحظه و در هر لحظه اى ولىّ و سرپرست، حافظ و نگهبان، رهبر و ياور و راهنما و چشم بينا و كمك باش تا او را در زمينت به دلخواهش جاى دهى و او را در زمين، مدتى طولانى بهره مند سازى.

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 781

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن اول

1. قرآن كريم

قرن دوم

2. الصحيفة السجادية. امام زين العابدين عليه السلام (38- 94 ق)

3. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

4. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

5. توحيد المفضّل. مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

6. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب امام رضا عليه السلام (؟-؟)

7. صحيفة الامام رضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

8. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

9. اصل. زيد زراد (؟-؟)

10. اصل. علاء بن رزين (؟-؟)

11. اصل. عاصم بن حميد حناط (؟-؟)

12. اصل. درست بن ابى منصور (؟-؟)

13. اصل. جعفر بن محمد بن شريح حضرمى (؟-؟)

قرن سوم

14. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

15. وقعة صفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

16. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

17. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

18. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

19. الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (؟- 283 ق)

20. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 782

21. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

22. النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

23. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن قمى (؟-؟)

24. تفسير العسكرى. منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام (؟-؟)

25. طريق النجاة. شيخ عزالدين حسن بن ناصر بن ابراهيم حداد عاملى (؟-؟)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 31، ص:

782

26. كتاب الزهد. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

27. المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

28. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

29. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

قرن چهارم

30. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

31. الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

32. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

33. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

34. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

35. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

36. رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى (؟- حدود 340 ق)

37. اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

38. الاستغاثة. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

39. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

40. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

41. كتاب الاخلاق. ابن قاسم كوفى (352-؟)

42. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

43. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

44. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

45. الغيبة. محمد بن ابراهيم نعمانى (؟- 380 ق)

46. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى (؟- 380 ق)

47. علل الشرايع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

48. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

49. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

50. الهداية. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 783

()- 51. الامالى. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

52. معانى الاخبار. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

53. التوحيد. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

54. الخصال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381

ق)

55. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

56. المقنع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

57. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

58. فضائل الاشهر الثلاثة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

59. مصادقة الاخوان. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

60. فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

61. المانعات (الاعمال المانعة من دخول الجنة). جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

62. العروس. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

63. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

64. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

65. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (؟-؟)

66. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

67. طب الائمه (طب النبى). عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

68. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

69. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

70. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

71. المسلسلات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

72. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

قرن پنجم

73. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

74. المجازات النبوية. سيد رضى (359- 406 ق)

75. كفاية الاثر. خزاز رازى (؟- حدود 410 ق)

76. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

77. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

78. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

79. الفرائض الشرعية. شيخ مفيد (336- 413 ق)

80. المقنعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 784

81. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

82. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

83. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

84. رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى (355- 436 ق)

85. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

86. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450

ق)

87. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

88. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

89. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

90. تهذيب الاحكام. شيخ طوسى (385- 460 ق)

91. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

92. الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

93. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

94. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

95. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

96. مصباح المتهجد. شيخ طوسى (385- 460 ق)

97. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

98. روضة الواعظين. ابن فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

99. تفسير الكشاف. جارالله زمخشرى (467- 538 ق)

100. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

101. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

102. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

103. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

104. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

105. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

106. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح رازى (حدود 470- نزديك به 554 ق)

107. الدعوات. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

108. النوادر. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

109. قصص الانبياء. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

110. لبّ اللّباب. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 785

111. فضل الحولقة. ابن عساكر (499- 571 ق)

112. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

113. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

114. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

115. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

116. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

117. مناقب آل ابيطالب

عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

118. السرائر. محمد بن ادريس (543- 598 ق)

119. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

120. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (؟-؟)

قرن هفتم

121. اربعون حديثاً. محمد بن عبدالله بن زهره حسينى (اوايل قرن هفتم)

122. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

123. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

124. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

125. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

126. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

127. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

128. مصباح الزائر. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

129. الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

130. كشف المحجة. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

131. اللهوف (الملهوف). سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

132. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

133. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

134. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

135. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

136. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

137. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

138. فرحة الغرى بصرحة الغرى. عبدالكريم بن طاووس (648- 692 ق)

139. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

140. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 786

141. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (؟- 679 ق)

قرن هشتم

142. المدارك. علامه حلّى (؟- 726 ق)

143. منتهى المطلب. علامه حلّى (؟- 726 ق)

144. مختلف الشيعه. علامه حلّى (؟- 726 ق)

145. تذكرة الفقهاء. علامه حلّى (؟- 726 ق)

146. الدرة الباهرة. شهيد اول (734- 786 ق)

147. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

148. الذكرى (ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه). شهيد اول (734- 786 ق)

149. اربعون الشهيد. شهيد اول (734- 786 ق)

150. المجموع الرائق.

سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

قرن نهم

151. التحصين. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

152. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلى (757- 841 ق)

153. اسرار الصلوة. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

154. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلى (802-؟)

155. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

156. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

قرن دهم

157. غوالى اللئالى/ عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

158. جنة الامان الواقية. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

159. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

160. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

161. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

162. شرح اللمعة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

163. اسرار الصلوة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

164. شرح النفلية. شهيد ثانى (911- 966 ق)

165. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

166. منية المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

167. مسكّن الفؤاد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

168. حديقة الشيعة. احمد بن محمد مقدس اردبيلى (؟- 993 ق)

منابع فقه شيعه، ج 31، ص: 787

قرن يازدهم

169. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

170. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

171. الوافى. محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق)

قرن دوازدهم

172. امل الامل. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

173. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

174. مدينة معاجز. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

175. تفسير البرهان. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

176. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

177. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

178. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

179. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1254- 1320 ق)

180. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1292- 1380 ق)

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109